نویسنده: جمعی از مؤلفان





 

سرزمینی که در منابع تاریخی از آن با نام‌هایی مانند «آسیای صغیر»، «دیار روم» یا «آناطولی» یاد شده و امروزه محل استقرار حکومت جمهوری ترکیه است، حتی پیش از فتح آن به دست مسلمانان، سابقه‌ی معنوی طولانی داشته است. وجود صدها معبد، مذبح، صومعه و مکان‌های ویژه‌ی اعتکافِ کنده شده در صخره‌ها در سرزمین آسیای صغیر نشان می‌دهد که این منطقه مکان مناسبی برای کسانی بوده است که تمایلات عرفانی و رهبانی و روحانی داشته‌اند. مسلمانان نیز برای فتح این مناطق، به ویژه استانبول، حملات زیادی کردند، اما تصرف کامل آسیای صغیر از سوی مسلمانان به دست سلجوقیان و متعاقباض عثمانیان صورت پذیرفت. بنابراین، فعالیت اولین گروه‌های صوفی در آسیای صغیر نیز پس از 463 آغاز شد. درباره‌ی اینکه اولین گروه‌های صوفی در این سرزمین‌ها چه کسانی بوده‌اند اطلاعات اندکی در دست است. اما ظاهراً نخستین درویشان بیشتر «آلپ – اَرن»ها، یعنی «صوفیان مجاهد» بوده‌اند که از جانب شرق، یعنی آسیای مرکزی و نواحی خراسان، به آناطولی می‌آمدند و در ترویج اسلام در آنجا مؤثر بوده‌اند. زبان رسمی سلاجقه‌ی روم فارسی بود. از سوی دیگر، چون سلجوقیان آناطولی به خلافت عباسی در بغداد وابسته بودند، در نتیجه‌ی فتوحات مسلمانان، برخی صوفیان عرب‌زبان نیز از آن سرزمین‌ها به آناطولی آمدند و آثاری به زبان عربی نوشتند.
گروهی از این درویشان به نام دراویش وفایی منتسب به سید ابوالوفای بغدادی (متوفی 500) معروف به «تاج‌العارفین» بودند. هر چند در تحقیقات راجع به تصوف در آناطولی، اهمیت این موضوع به اندازه‌ی کافی مورد توجه قرار نگرفته، اما تأثیرات بعدی این مسلک در آن نواحی بسیار زیاد بوده است. بدینسان که در دوره‌های بعد، صوفیان یاد شده با باباییان آن نواحی همجوشی یافتند (1) و طریقه‌های اَخی / اخیان، بکتاشیه و قلندریه را تشکیل دادند. از سوی دیگر، هجوم مغولان موجب شد تا برخی از مشایخ کُبْرَویه به جانب غرب بیایند و آناطولی را مسکن خود سازند. در این بین، به ویژه سه شخصیت مهم جلب‌نظر می‌کنند: بهاءالدین ولد، پدر مولانا جلال‌الدین رومی، نجم‌الدین رازی و مَجْدالدین بغدادی. شیخ نجم‌الدین رازی ملقب به «نجم رازی» یا «نجم دایه»، که در پی استیلای مغول در 617، همراه برخی از مریدان از همدان حرکت کرد و با گذر از اربیل و موصل به آناطولی رفت، ابتدا در قیصریه ساکن شد و نگارش اثر فارسی خود، مرصادالعباد، را آغاز کرد و در 628، هنگامی که در سیواس اقامت داشت، آن را تمام کرد. او در صفحات آغاز این اثر درباره‌ی حمایت بسیار پادشاهان و امیران آناطولی از اهل عرفان و وجود خانقاه‌ها خبر داده است. (2)
احترامی که سلاطین سلجوقی برای مشایخ قائل بودند مانند احترام مرید به شیخ بود؛ برای نمونه، وقتی که غیاث‌الدین کیخسرو اول (متوفی 608) برای دومین بار بر تخت نشست، نخستین اقدامش دعوت از شیخ مجدالدین اسحاق (متوفی 616) بود. وی به شام سفر کرده بود و غیاث‌الدین کیخسرو او را نه تنها بهترین مشاور خود، بلکه مربی فرزندانش کرد. سال‌ها بعد، زمانی که پسر او عزالدین کیکاووس جلوس کرد، مربی پدر و خودش، یعنی شیخ مجدالدین اسحاق را نزد خلیفه الناصرلدین الله فرستاد و مجدالدین اسحاق نیز پس از بازگشت، بر کیکاووس «سروال فتوت» و «خرقه‌ی درویشی» پوشاند. شیخ مجدالدین مذکور پدر صدرالدین قونیوی و دوست محیی‌الدین ابن عربی معروف به «شیخ الاکبر» بود. از این‌رو، پس از درگذشت وی، دوستش ابن‌عربی پرورش صدرالدین را به عهده گرفت و زمینه‌ی انتشار اندیشه‌های ابن‌عربی با واسطه‌ی صدرالدین قونیوی در آناطولی و ایران فراهم آمد.
ابن‌عربی که خود در اوایل 602 در قونیه به سر می‌برد، در همان جا با شیخ اوحدالدین کرمانی ملاقات کرد و بعدها رساله‌هایی مانند رسالةالانوار، کتاب العظمة و الامر المحکم را نوشت. ابن‌عربی به شهر مَلَطیه، که به تمام معنی مرکز علم و عرفان، و از مرکز حکومت سلجوقی نسبتاً دور بود، نیز رفت و حدود پنج سال در آنجا اقامت کرد. وی رمضان 612 را در سیواس سپری کرد و در آنجا رؤیایی دید. در بازگشت به ملطیه، رؤیای خود را به صورت مژدها‌ی برای فتح آتیِ انطاکیه [به دست کیکاووس] تعبیر کرد و آن را در نام‌های به اطلاع سلطان عزالدین کیکاووس رساند.
بین‌ترتیب در دوران سلجوقی و سپس در عهد عثمانی، اندیشه‌ها و جریان‌‌های صوفیانه در آناطولی تأثیر از ابن عربی پذیرفتند، تا آنجا که آثار وی نه تنها در تکیه‌ها، بلکه در مدارس و حتی در محافل دربار نیز خوانده می‌شد. شاگرد وی صدرالدین قونیوی بیشتر به زبان فارسی تدریس می‌کرد، از این‌رو در حلقه‌ی درس او کسانی از نواحی آسیای مرکزی و ایران نیز حضور داشتند. از آن جمله، سعیدالدین فرغانی، مؤیدالدین جَنْدی، عبدالرزاق کاشانی، فخرالدین عراقی و قطب‌الدین شیرازی را می‌توان نام برد که در زمان‌ها متفاوت از مکتب او بهره‌مند شدند. در میان ایشان، قطب‌الدین شیرازی شخصیت برجسته‌ا‌ی است که مکتب ابن‌عربی و اشراقی در وی جمع شده بود. شیخ اشراق شهاب‌الدین سهروردی مقتول، نیز پیش از عزمیت به حلب، مدتی در آناطولی به سر برده و اثر خود، الالواح العمادیة را برای امیر سلجوقیِ خَرپوت، عمادالدین قره ارسلان، در آنجا نوشته بود. اندیشه‌های وی در آناطولی، بیش از محافل فلسفی، در محافل صوفیانه خوانده می‌شد. بعدها اسماعیل رسوخی آنْقُرَوی (متوقی 1041)، شیخ مولویه و شارح مشهور مثنوی، کتاب حکمة الاشراق وی را، با برخی توضیحات، به ترکی ترجمه کرد. یکی دیگر از صوفیان مهم آن دوره فخرالدین عراقی بود که متأثر از تدریس فصوص قونیوی در قونیه، اثر فارسی خود لَمَعات را نوشت. همچنین، اشخاصی چون سعیدالدین فرغانی و مؤیدالدین جندی، که در درس‌های صدرالدین قونیوی شرکت داشتند، آثار خود، یعنی شرح فصوص و شرح تائیه را در آناطولی نوشتند. آنان که با مکتب ابن‌عربی از طریق درس‌های صدرالدین قونیوی و شاگردانش آشنا شده بودند، خود از روشنفکران دینی در حکومت عثمانی شدند.
یکی دیگر از شخصیت‌های صوفی که به عنوان سفیر خلیفه الناصر لدین‌الله در آناطولی («شیخ الشیوخ الروم»)، در 601 به آناطولی آمد، اوحدالدین کرمانی بود. وی گرچه در ملطیه، سیواس و قونیه نیز به سر برده بود، بیشتر در قیصریه اقامت داشت و در همان جا ازدواج کرد. اوحدالدین، که در مدت اقامتش در آناطولی، بین دولتمردان و مردان اعتبار و محبوبیت بسیار کسب کرده بود، هنگام ترک آناطولی به سوی بغداد، زین‌الدین صدقه را به عنوان نایب خود در قونیه تعیین کرد. گرچه صوفیانی چون شمس تبریزی از مخالفان اوحدالدین بودند، صوفیانی چون ابن‌عربی و شاگردش صدرالدین قونیوی در کنار وی جای داشتند.
یکی دیگر از گرایش‌های صوفیانه‌ی آن دوران در آناطولی «یَسَویه» بود، که خواجه احمد یَسَوی معروف به «پیر ترکستان» در ماوراءالنهر بنیاد نهاده بود. گرچه اندیشه‌های یسوی ابتدا در آسیای مرکزی انتشار یافت، اما اشاره‌ی اولیا چلبی به وجود بسیاری از مشایخ یسوی (3) – که از ظلم مغولان گریختند و در آناطولی ساکن شدند – نشان می‌دهد که اندیشه‌های یسوی به مرور، به سوی غرب، تا آناطولی پراکنده شده بود.
یکی دیگر از تشکل‌های صوفیانه در آناطولی آن دوران، به گفته‌ی ابن‌بطوطه، به دست رفاعیه به وجود آمد. (4) گسترش این گروه، که آن زمان، به نام احمدیه شناخته می‌شدند، مخصوصاً به دست نوه‌ی مؤسس طریقت ایشان، پیر سید احمد رفاعی، یعنی سید احمد کوچک رفاعی، که در شهرستان لادیق ایالت آماسیه خانقاه داشت، صورت گرفت. به نقل از برخی منابع، این شخص با ابن‌عربی ملاقات داشته و مرید او شده بوده است. حضور یوسف خلوتی، نیز که در قرن هفتم در نیغده (5) / نیکْده تکیه داشته است، نشان می‌دهد که اندکی پیش از آغاز حکومت عثمانی، طریقه‌ی خلوتیه در آناطولی راه یافته بوده است.
تأثیر صوفی بزرگ مولانا جلال‌الدین بلخی در آناطولی دو جنبه داشته است: نخست تأثیری که وی با بیان اندیشه‌هایش در قالب اشعار پرسوز و عاشقانه، از آن زمان تا امروز، بر همه اهل عرفان و عشق، از هر طریقت و مسلکی که باشند، برجای گذاشت. اشعار مولانا منبع الهام شعر در آناطولی بوده است. اشعار وی همواره بیشترین تأثیر را بر همه شاعران صوفی و غیر صوفی بر جای گذاشته است. از سویی، در آناطولی و کشورهای بالکان شرح‌های بسیاری بر تمام و یا بخشی از اشعار او، به ویژه مثنوی، نوشته شده است. مهم‌ترین آنها شرح‌های اسماعیل آنقروی، صاری عبدالله افندی، و آخرین آنها نیز شرح احمد عونی‌بیگ است.
دومین تأثیر مولوی در آناطولی به صورت خاص‌تر، با طریقت مولویه تشخص یافته است که پسرش ولد چَلَبی (بهاءالدین سلطان ولد) و نوه‌اش اولوعارف‌بیگ پدید آوردند. پس از درگذشت مولانا در 672، احتمالاً سلطان ولد بنیان‌گذار نخستین تکیه‌ی مولویه بوده است. در پی فوت سلطان ولد در 712، پسرش اولوعارف چلبی، نه تنها این طریقه را در مناطق دورتر معرفی کرد، بلکه شرط کرد که هرکس بر مسند شیخی می‌نشیند، باید از نسل مولانا و ملقب به «چلبی» باشد. وی قونیه را مرکز این طریقه کرد. بدینسان، طریقه‌ی مولویه با شیوه‌ی موروثی و به صورت مرکزْمدار، به دست او قاعده‌مند شد. این طریقه که حکومت‌هایی چون سلجوقیان، قره‌مانیان و ساروخانیان / صاروخانیان از آن پشتیبانی می‌کردند، پس از یک دوره‌ی کوتاه فترت، مورد حمایت عثمانیان نیز قرار گرفت. حوزه‌ی تأثیر دیدگاه‌های مولانا به صورت سازماندهی شده در قالب طریقه‌ا‌ی که پسر و نوه‌اش بنیاد نهادند، فقط به مرزهای امپراتوری عثمانی محدود شد.
در این دوران، در کنار همه‌ی این فعالیت‌های مهم صوفیان، قیام خونینی نیز روی داد که آغازگر آن درویشی به نام بابا الیاسِ خراسانی (متوفی 637) بود. امروزه در خصوص سیاسی یا دینی بودن ریشه‌ی بروز آن اختلاف‌نظر هست؛ ضمناً هویت صوفیانه‌ی باباالیاس نیز شناخته نیست، چنان‌که احتمال می‌رود از دراویش وفایی، یا مجذوبی مدعی مهدویت، و یا از غالیان طایفه‌ی «اهل حق» بوده باشد. همچنین، برخورد مسامحه‌کارانه و محترمانه‌ی سلاطین سلجوقی با عارفان، نه تنها بسیاری از اهل عرفان را به آن مناطق جلب کرد، بلکه ناگزیر موجب شد که برخی از افراد متفرقه و بدعت‌گذار نیز با ایشان به آنجا بیایند. این گروه‌های کوچک هر از گاه، باعث ایجاد مشکلاتی در آناطولی می‌شدند. از منابع چنین برمی‌آید که روش خلفای بابا الیاس، که قیامش با خونریزی به پایان رسید، نسبتاً در حد قابل قبول‌تری بوده است. در آناطولی آن روزگار، گروهی به نام حیدریه بودند که از پیروان قطب‌الدین حیدر محسوب می‌شدند. ایشان همان عقاید و اندیشه‌های قلندریه را داشتند و طوقی آهنین بر گردن می‌بستند که «طوق حیدری» نامیده می‌شد. افلاکی از یکی از مشایخ حیدری به نام حاجی مبارک حیدری که در تکیه‌اش در قونیه می‌زیست و با مولانا آشنا بود، یاد کرده است. (6) این گروه و طریقه‌ی بکتاشیه مناسب‌ترین زمینه‌ی ادغام گروه‌ها در یکدیگر را فراهم کردند.
یکی از درویشانی که در قرن هفتم مرکز آناطولی به خود دید یونس اَمره (متوفی 720) بود. این درویش ترکمن، که مظهر عقاید «مولانا خداوندگار» (مولوی) و نیز همتِ ثَبتوق / طاپدق اَمره بود، با اشعار خود – که به شیوه‌ی شعر «عاشق»‌ها (شاعر – نوازنده‌های مردمی) بود – پیشرو شعر عرفانی ترک در حوزه‌ی آناطولی شد. برای اشعار این شاعر صوفی تا امروز، بیش از اشعار دیگر (شاعران) آهنگ ساخته شده و این اشعار را بیش از اشعار دیگران در محافل صوفیانه خوانده‌اند. تأثیر یونس امره (به ویژه در شعر عرفانی آناطولی) به قدری زیاد بود که مانند دوران پس از عطار در زبان فارسی – که یونس نیز از آن متأثر بود – پس از او نیز شاعران بسیاری تخلص «یونس» و «امره» را برگزیدند. چون او نیز مانند دیگر شاعران صوفی آناطولی از متصوفه ایران تأثیر گرفته بود، تعجبی ندارد که اشعار مثنوی خود را در قالب عروضی فارسی سروده است.
یکی دیگر از جریان‌های قوی این دوره، تشکیلات اَخیان (= اهل اخوت / فتوت) بود. بنیان‌گذار این تشکیلات حرف‌های تصوفی – که پایه‌های فکری آن بر عقاید ملامتیان خراسان و فِتْیان بغداد استوار بود – در آناطولی اَخی اِوْرَن بود. به گفته‌ی برخی از مورخان، اخی‌اورن که ادامه دهنده‌ی عقاید جوانمردان یا فتیان در آناطولی شمرده می‌شود، در وافع، همان نصیرالدین محمودبن احمد خویی است که با صدرالدین قونیوی نامه‌نگاری داشت. به روایتی نیز جوانمردی را نخستین بار اخی ترک ارومیه‌ا‌ی، پدر نیای حسام‌الدین چلبی، مرید مولانا، در آناطولی انتشار داد. به گفته‌ی ابن‌بطوطه که به بیشتر نقاط آناطولی سفر کرده بود، تکیه‌های بسیار متعلق به اخیان در آن سرزمین وجود داشته است. (7) ابن‌بطوطه هر کدام از آنها را صاحب پیشه‌ا‌ی معرفی کرد. در بین اخیان، زن‌ها نیز جداگانه و با عنوان «باجیان روم» تشکیلاتی ایجاد کرده بودند. طریقه‌ی اخیان، که به عنوان تشکیلات صنفی به وجود آمد، نقش مهمی در اقتصاد آناطولی ایفا کرد. حتی امروز نیز در بین اصناف آناطولی می‌توان ردپای اصول اخیان را مشاهده کرد.
در کنار سلجوقیان، امیرنشینان کوچک و بزرگ آناطولی نیز با تصوف ارتباط مستقیم داشتند. برای نمونه، امیرنشین ساروخانیان در مانیسا (= مَغْنیسا)، که خاندانشان حدود یک قرن حکمرانی کردند، در واقع، یک «دولت مولوی» محسوب می‌شد. حاکم این امیرنشین، اسحاق چلبی، هم شیخ مولوی از تبار مولانا، و هم امیر بود. قاضی برهان‌الدین، مؤسس امیرنشینی به همین نام نیز، که حدود هجده سال در اطراف سیواس حکمرانی کرد، در عین حال، شاعر صوفی زبردستی بود. (8)
درباره‌ی دوران عثمانی نیز، بسیاری از مورخان، در میان بنیان‌گذاران آن، چهار گروه درویشی را با عنوان‌های «غازیان روم»، «اخیان روم»، «باجیان روم» و «اَبدالان روم» در ایجاد حکومت بسیار مؤثر دانسته‌اند. در نخستین سال‌های تشکیل دولت عثمانی، به ویژه با صوفی‌ای به نام شیخ اده‌بالی و مریدانش، از جمله، قومرالْ ابدال، گِییکْلی بابا / گیکلوبابا و ابدالْ موسی، روبرو می‌شویم. شیخ اده‌بالی، که در مرو به دنیا آمد و در اثنای تحصیل علوم ظاهری (متعارف) در شام به تصوف روی آورد، گمان می‌رود که چند طریقه را با هم آمیخته بود از جمله طریقه‌ی وفایی و طریقه‌های منتسب به فتوت. همچنین به احتمال زیاد، وی در اثنای تحصیلاتش در شام، از مکتب ابن‌عربی و صدرالدین قونیوی بهره‌مند شده بود. عثمان غازی (عثمان اول)، که دولت عثمانی نام خود را از وی گرفته بود، رؤیایی را که دیده بود برای این شیخ بازگو کرد. وی رؤیای عثمان غازی را چنین تعبیر کرده بود که خداوند به نسلی که از ازدواج عثمان غازی و دختر شیخ اده‌بالی به وجود خواهد آمد. سلطنت عطا خواهد کرد. عثمان غازی همان‌گونه که شیخ اده‌بالی گفته بود، با دختر او ازدواج کرد. از این‌رو، عثمانیان همواره شیخ اده‌بالی را مؤسس معنوی سلسله‌ی خود معرفی می‌کردند. از سوی دیگر، چون روایت شده است که شیخ اده‌بالی شاگرد ابن‌عربی بوده است، و نیز این عقیده وجود دارد که در الشجرةالنعمانیّة منسوب به ابن‌عربی، تأسیس چنین دولتی نوید داده شده، (9) این نظریه نیز مطرح شده که حامی معنوی دولت عثمانی، ابن‌عربی بوده است. چنان‌که انتصاب شیخ داود قیصری به عنوان سر مدرس اولین مدرسه‌ی عثمانی در اِزْنیق مؤید همین مطلب است. زیرا در آن دوران، سرمدرس مدرسه ازنیق بودن به این معنا بود که شخص مذکور هم زمان، شیخ‌الاسلام دولت محسوب می‌شد. همچنین تعیین شیخ ملاحمزه فَناری به عنوان رئیس تشکیلات شیخ‌الاسلامی، که پس از داود قیصری به صورت رسمی ایجاد شد مطلب یاد شده را بیشتر تأیید می‌کند. زیرا حمزه فناری شخصیت کاملی بود که نه تنها فقیهی برجسته محسوب می‌شد بلکه از مشایخ طریقه‌ی زینیّه نیز بود.
گذشته از تشکل‌های صوفیانه‌ا‌ی که پس از سلجوقیان به حیات خود در قلمرو عثمانی ادامه دادند، در قرن‌های هشتم و نهم نیز مسلک‌های جدید صوفیانه‌ی دیگری از ماوراءالنهر و ایران وارد این قلمرو شدند. در میان آنها، طریقه‌ی اسحاقیه یا کازرونیه، که شیخ ابواسحاق کازرونی (متوفی 426) در ایران تأسیس کرده بود، در رأس قرار داشت. اولین تکیه‌ی کازرونی در خاک عثمانی به امر ایلدرم بایزید در بورسه / بروسه افتتاح شد. از کتیبه‌ا‌ی به تاریخ 821 نیز برمی‌آید که یک خانقاه اسحاقی از سوی قره‌مانیان در قونیه دایر شده بود. درویشان این طریقه، که ماهیتی جنگجو و مبلّغ داشتند، به ویژه در فتوحات (عثمانیان)، نقش مهمی ایفا می‌کردند. این طریقه پس از قرن دهم، به مرور، در سلسله‌ی نقشبندیه حل شد و از بین رفت.
در اواخر قرن هشتم، یک شیخ نوربخشی به نام شمس‌الدین محمدبن علی حسینی بخاری معروف به امیرسلطان، که شخصیت معنوی والایی داشت، از راه مکه و بغداد به بورسه آمد؛ سلطان ایلدرم بایزید به وی انتساب جست و دختر خود را به عقد او درآورد. پس از بایزید، جانشین وی مراد دوم نیز به همان اندازه برای شیخ مذکور احترام قائل بود. مقام معنوی امیر سلطان، که کراماتش نسل به نسل نقل شده است، و حتی امروز نیز مقبره‌ی وی زیارتگاه است، موجب شد که جعفری (مذهب) بودنش به لحاظ فقهی، در جوامع اهل سنّت بی‌اهمیت جلوه کند.
طریقه‌ی زینیّه که بنیان‌گذار آن صوفی مشهور زین‌الدین خوافی (متوفی 839) مدفون در هرات است، از قرن نهم از طریق سه شاخه‌ی جداگانه در سرزمین‌های عثمانی انتشار یافت؛ عبداللطیف مقدسی در بورسه، شیخ عبدالرحیم در مرزیفون، و پیر الیاس در آماسیه پیشگامان این طریقت در آناطولی بودند. اما بعدها، پس از درگذشت شیخ وفا، که نماینده‌ی این طریقت در استانبول بود، این طریقت روی به ضعف نهاد و از بین رفت.
یکی دیگر از طریقه‌های مهم صوفیانه‌ی آن دوران، طریقت بیرامیه است که بیرام ولی (متوفی 833)، (10) متولد آنکارا بنیاد نهاد و پس از درگذشت وی در 833، این طریقت را دو خلیفه‌اش با دو شیوه‌ی متفاوت ادامه دادند؛ خلیفه آق‌شمس‌الدین آن را به صورتی اصولی رهبری کرد و نه تنها مورد توجه سلطان محمدخان فاتح (فاتح استانبول) قرار گرفت، بلکه مرشد او شد. شیخ آق‌شمس‌الدین در فتح استانبول نقش معنوی مهمی ایفا کرد. خلیفه‌ی دیگر حاجی بیرام ولی، عمردَده سکّینی، برخلاف آق‌شمس‌الدین، این طریقت را به شیوه‌ی ملامتیان اداره کرد. چون پیروان این طریقه (ملامیه‌ی بیرامیه) به مرور زمان نتوانستند اعتدال را در عقاید و رفتار خود حفظ کنند، برای دولت وقت که وابسته به شرع مقدس اسلام بود، ایجاد مشکل کردند. از این طریقه شیخ‌ اسماعیل معشوقی و دوازده مریدش به جرم رواج کفر و الحاد، با فتوای شیخ الاسلام وقت اعدام شدند. تقریباً بیست سال پس از این واقعه (946)، این بار شیخ حمزه بالی بوسنوی – که طریقه، پس از او، حمزویه خوانده شد – همراه مریدانش اعدام شد. از جمله اتهاماتی که به وی نسبت داده شد این بود که بی‌نماز است، شریعت را بی‌اهمیت می‌شمارد و به جای پیروی از سلطان، خود را سلطان می‌خواند. لیکن این مورد، هنوز روشن نشده است و نیاز به تحقیق دارد. عالمان بزرگی مانند صاری عبدالله افندی (متوفی 1071) شارح مثنوی، شیخ‌الاسلام پاشمقچی‌زاده، علی افندی، عبدالله بوسنوی (متوفی 1054) شارح فصوص، یازیجی‌زاده محمد مؤلف کتاب مشهور محمّدیه و تعلیقه‌ا‌ی عربی به نام المنتهی بر شرح جَندی بر فصوص الحکم و احمد بیجان، مؤلف انور العاشقین و مترجم ترکی المنتهی؛ یعنی تعلیقه‌ی یازیجی‌زاده، که عنوان نخستین مترجم ترکی فصوص را گرفت، از جمله شخصیت‌های مهم بیرامیه در آسیای صغیر هستند. وجود این شخصیت‌ها و آثارشان نشان می‌دهد که بعدها این طریقه در پیروی از شریعت می‌کوشیدند.
در کنار این دو شاخه‌ی بیرامیه‌ی نشئت گرفته از حاجی بیرام ولی، طریقه‌ا‌ی به نام اشرفیه به وجود آمد که آمیزه‌ا‌ی از قادریه و بیرامیه است و دامادِ حاجی بیرام، اشرف اوغلیِ رومی، آن را بنیاد نهاده است. نسب اشرف اوغلی رومی، که در بین پیروان این شاخه با لقب «عبدالقادر گیلانی ثانی» معروف است، به حضرت علی علیه‌السلام می‌رسد. کتاب مزکّی النفوس وی در باب تزکیه‌ی نفس، تا امروز، در آناطولی بیش از هر متن کهنِ (کلاسیک) صوفیانه خوانده شده است. طریقت‌نامه‌ی او نیز اثر باارزشی است که در آن اصول و ارکان اهل طریقت خلاصه شده است. وی در این اثر در باب عقیده‌ی صحیح درویشان می‌گوید که آنان باید خلفای راشدین را دوست داشته باشند، اما لازم است که حبّ علی علیه‌السلام در آنها بیشتر باشد. اشرف اوغلی که دیوانی نیز دارد، در 874 در ازنیق وفات یافت. طریقه‌ی اشرفیه‌ی وی، که شاخه‌ا‌ی از قادریه محسوب می‌شود، تا ابتدای عصر حاضر (قرن چهاردهم / بیستم) ادامه داشت.
طریقه‌ی خلوتیه برحسب تعداد پیروان و پراکندگی تکیه‌هایش در نواحی آناطولی جایگاه نخست را دارد. از این‌رو، عده‌ا‌ی از محققان معاصر، حتی تعبیر «کارخانه‌ی طریقت» را برای آن، که بیش از پنجاه شعبه در آناطولی داشته است، به کار برده‌اند. برخی نیز آن را به درختی پر شاخه تشبیه کرده‌اند، زیرا در طریقه‌ی خلوتیه هر شخصی که به مقام (ارشاد) رسیده بود، شاخه‌ی وی به نام خود او خوانده می‌شد. خانقاه اخی یوسف خلوتی در نیغده / نیکده، و تقریباً یک قرن بعد نیز خانقاه پیر الیاس آماسیه‌ا‌ی (متوفی 837) در آماسیه آغازگر فعالیت طریقت خلوتیه در آناطولی – که بنیان‌گذار آن ابوعبدالله عمر خلوتی لاهیجی (متوفی 750)، در ایران بود – محسوب می‌شوند، ولی گسترش واقعی طریقه‌ی خلوتیه در آنجا به سعی «پیر ثانی» خلوتیان، یعنی سید یحیی شیروانی باکُویی (متوفی 869)، صورت پذیرفت. خلفای شیروانی بسیار زیاد بودند؛ از آن میان کسانی را که وی به سرزمین‌های آذربایجان تا آناطولی فرستاده بود، می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد:
1. شاخه‌ی ملاحبیب قره‌مانی (متوفی 902). بعدها، شاخه‌های «شمسیه» و «سیواسیه» از این شعبه پدید آمدند. مهم‌ترین تأثیر این دو شاخه بر اندیشه‌ی دوران عثمانی این بود که برای دفاع از تصوف و صوفیان در مقابل گروهی از علما، که می‌توان ایشان را ابن‌تیمیّه‌های عهد عثمانی نامید، بسیار کوشیدند.
2. شاخه‌ی جمال‌الدین اسحاق قره‌مانی (متوفی 933). وی که فقیهی متبحر بود، در مدرسه‌ی علوم دینی تدریس می‌کرد. بنابر روایات، به سبب صمیمت و رأفتی که در حرف‌های او احساس می‌شد، بسیاری از گناهکاران توبه کردند و حتی بسیاری غیر مسلمانان اسلام آوردند. وی که در عین حال خطاط ماهری بود، آثاری به نام‌های <شرح چهل حدیث> (11)، رسالة فی اطوار السلوک و رساله‌ی وحدت وجود از خود به جای گذاشت. از این شعبه، بعدها، شاخه‌های «سنبلیه» و «شعبانیه» پدید آمدند. شاخه‌ا‌ی نیز از شاخه‌های شعبانیه، به ویژه در جهان عرب گسترش یافت و با نام‌هایی مانند «بکریّه»، «حِفْنیّه»، «ساویّه»، «رحمانیّه» و «تجانیّه» تا امروز ادامه داشته است.
3. شاخه‌ا‌ی که مؤسس آن دَده عمر روشنی (متوفی 829) مدفون در تبریز است. بعدها شاخه‌های «گلشنیه» و «دَمیرداشیه» از این شعبه پدید آمدند.
4. شاخه‌ی «احمدیه» که مؤسس آن یگیت‌باشی احمد شمس‌الدین مَرمَروی (متوفی 910) است که از خلفای پیربهاءالدین ارزنجانی (متوفی 869)، خلیفه‌ی یحیی شیروانی بود. می‌توان گفت که این شاخه در عثمانی بیشترین تعداد زیرشاخه را داشت و تقریباً تمام سرزمین‌های امپراتوری را دربرمی‌گرفت. از این شاخه زیرشاخه‌های «سِنانیه»، «عُشّاقیه»، «مصریه» و «جراحیه» پدید آمدند. از این‌رو به شیخ احمد لقب «یگیت باشی» (سرور جوانمردان) داده‌اند که سلطان عثمانی وی را به استانبول دعوت کرد تا دیگر مشایخ را در معرض آزمایش معنوی قرار دهد. در طریقه‌ی خلوتیه شخصیت‌هایی مانند نیازی مصری مؤلف و شاعر و اسماعیل حقی بروسوی عالم و صوفی و شارح مثنوی، شیخ عبدالله صلاح‌الدین عشاقی معروف به ابن‌عربی عثمانی به ظهور رسیده‌اند.
از آنجا که فتح استانبول به رهبری سلطان محمد فاتح (محمد دوم) نیز هم جنبه‌ی دینی و هم جنبه‌ی صوفیانه داشت، بسیاری از درویشان در آن جنگ شرکت داشتند. محمد فاتح پادشاهی روشنفکر، و در عین حال، درویش مسلک بود. او از عبدالرحمان جامی خواسته بود تا در باب وجوه اشتراک سه مکتب فکری اسلامی، یعنی تصوف و کلام و فلسفه، کتابی بنویسد. در نتیجه، جامی کتاب مشهور خود به نام الدُّرّةُ الفاخرة را نوشت. (12) مرشد و شیخِ سلطان محمد فاتح شیخ آق‌شمس‌الدینِ مذکور در سطور قبلی بود که پس از فتح استانبول که شخصاً در آن شرکت کرده بود، محلّ دفن ابوایوب انصاری را پیدا کرد – موضوع شرکت بسیاری از «غیبْ اَرَن»‌ها (واصلان به غیب) و «اَرَن» (واصل)‌های خراسان در فتح استانبول در «مناقب‌نامه»ها آمده است. حتی امروزه قبور و «مقام» (زیارتگاه)های بسیاری با نام‌های «یدی امیرلر» (هفت امیران) و یا «خراسانی بابا» در استانبول وجود دارد که بنا به روایات، برای فتح استانبول از عالم غیب بشارت گرفته و بی‌درنگ به راه افتاده بوده‌اند. اغلب ایشان مانند «هفت‌تنان» شیراز، اشخاص بی‌نام و نشانی بودند که بنا به روایات، از شرق، یعنی از خراسان می‌آمدند. پس از فتح استانبول، نخستین تکیه‌ا‌ی که در آن شهر آغاز به کار کرد تکیه‌ی خلوتیه بود.
تا قرن دهم بین اهل تکیه و اهل مدرسه اختلاف جدّی نبود، یعنی همان‌گونه که اهل تصوف عارفان عالمی بودند که بیشترِ علوم ظاهر را نیز می‌دانستند، اهل مدرسه نیز عالمان عارفی بودند که از عرفان نصیب داشتند. تا آنجا که تقریباً همه شیخ‌الاسلام‌های عثمانی پیرو طریقه‌ا‌ی بودند. حتی سلاطین و دولتمردان نیز یا به طریقه‌ا‌ی منسوب بودند یا به منسوبان طریقه‌ها بسیار احترام می‌گذاشتند (سلطان سلیمان قانون در شعری ارزش بندگی «ولی» را از سلطان جهان بودن بیشتر دانسته است). همچنین، سلاطین صوفیان را به منظور تبلیغ اسلام، تعلیم اشخاص و تأمین صلح و امنیت به دورترین نقاط امپراتوری عثمانی می‌فرستادند. اعضای تکیه از مالیات و خدمت سربازی معاف بودند. در مقابل، برخی از مشایخ و مریدان نیز گاهی داوطلبانه در جنگ‌ها شرکت می‌کردند. اما از قرن دهم، این انسجام از هم پاشید و مجادلات بین صوفیان و برخی علما – موسوم به قاضی‌زادگان – آغاز شد. این گروه یعنی قاضی‌زادگان جمعاً در 21 موضوع، از صوفیان انتقاد و گاهی آنها را تکفیر می‌کردند. اختلافات ایشان را موضوعاتی از این قبیل تشکیل می‌داد: چرخ زدن و سماع صوفیه بدعت است؛ خواندن نعت، مولودی و سرودهای مذهبی («الاهی») جایز نیست؛ قرائت قرآن با صوت آهنگین بدعت است؛ خواندن نمازهای نافله در شبهای رغایب و برات و قدر بدعت است؛ حضرت خضر علیه‌السلام زنده نیست؛ مصرف سیگار و قهوه جایز نیست؛ زیارت قبور و تربت‌های مقدس جایز نیست؛ بلند شدن به پای بزرگان برای احترام به ایشان نوعی شرک است؛ فرعون در حال کفر از دنیا رفته است؛ ابوین رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم در حال کفر از دنیا رفته‌اند؛ لعن بر یزید جایز نیست؛ امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با شمشیر جد خودشان به شهادت رسیده‌اند. قاضی‌زادگان گاهی تا آنجا پیش رفتند که به تکیه‌های خلوتیه هجوم بردند و دراویش را ضرب و شتم کردند و تکیه‌های ایشان را به آتش کشیدند؛ به قهوه‌خانه‌ها نیز هجوم بردند و کسانی را که قهوه می‌نوشیدند کتک زدند. در بین مخالفان قاضی‌زادگان عدها‌ی از مشایخ و نیز علما یافت می‌شدند. در این میان، کسی که با نوشته‌ها و وعظ‌هایش بیش از همه با این گروه مجادله کرد، شیخِ خلوتیه عبدالمجید سیواسی (متوفی 1049) بود. او از یک سو با این اهل ظاهر مجادله می‌کرد و از سوی دیگر، با اقلیتی از صوفی‌نمایان افراطی، که با رفتارهای اباحی‌گرایانه‌ی خود بر ادعاهای گروه یاد شده (قاضی‌زادگان) صحه می‌گذاشتند. به هر حال، مجادله بین این دو گروه یک قرن طول کشید، تا اینکه عاقبت، دولت مداخله کرد. به درخواست پادشاه، عالم بزرگ شیخ‌الاسلام کمال پاشازاده (متوفی 940) فتوایی صادر و اعلام کرد که عالمی چون ابن‌عربی را، هر چند که برخی از دیدگاه‌هایش برای همگان قابل درک نباشد، نمی‌توان تکفیر کرد و هر کس که چنین کند، خود کافر است. (13)

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «بابایی».
2. نجم رازی، ص 20-21.
3. اولیا چلبی، ج 9، ص 179.
4. ابن‌بطوطه، ج 1، ص 318-319، 326-327.
5. Niğda
6. افلاکی، ج 1، ص 467-468.
7. ابن بطوطه، ج 1، ص 319-321.
8. ر.ک. دانشانمه‌ی جهان اسلام، ذیل «برهان‌الدین، قاضی احمد».
9. ابن‌عربی، ص 27.
10. درباره‌ی طریقت بیرامیه و بنیان‌گذار آن ر.ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «بیرامه» «بیرام ولی».
11. Kirk hadis Şerhi
12. طاشکو پری‌زاده، ص 262.
13. ر.ک.د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "Kemā l Pasha-Zā de".
منبع مقاله :
جمعی از مؤلفان؛ (1388)، تاریخ و جغرافیای تصوّف، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول.