نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب



 

یک شب نماز و عبادت مریم به طول انجامید و تمام توجه او به خدا بود و به ستایش او پرداخت. همین طور که او غرق در عبادت بود، ناگهان به شدت مضطرب شد، به اطراف خود نگاه کرد یک مرد بلند قامت را دید که در نزدیکی او ایستاده است. ترس او را فرا گرفت و گمان کرد که مردی بدکار است و به قصد تجاوز آمده است و با خود اندیشید، من پاک و عفیف هستم و این مرد می‌خواهد مرا بدنام کند و این افکار در ذهن او موج می‌زد.
آن مرد که در حقیقت یک فرشته بود به افکار مریم پی برد و گفت: «مترس و اندوهگین مباش! من از طرف خداوند آمده‌ام تا به امر او به تو پسری پاک ببخشم.»
مریم گفت: «تو چه کسی هستی؟»
فرشته گفت: «من جبرئیل امینم.»
مریم این سخنان را شنید و ترس سراپای وجودش را فرا گرفت و زبانش بند آمد. پس از مدتی که به خود آمد، نیرویش را جمع کرد و گفت:
«چگونه من می‌توانم پسری داشته باشم در صورتی که مردی مرا لمس نکرده است؟»
جبرئیل امین گفت: «فرمان چنین است و پروردگار تو گفته است که آن بر من آسان است تا او را نشانه‌ای برای مردم و رحمتی از جانب خویش قرار دهیم و این دستوری قطعی بود.»
جبرئیل پیش آمد و بر سر مریم دست کشید و سخنانی گفت و به صورت او دمید و سپس ناپدید شد. بعد از آن، مریم گوشه‌گیری انتخاب کرد، ولی عاقبت کار را نمی‌دانست و از خود می‌‌پرسید که من چگونه می‌توانم بدون شوهر بچه‌دار شوم؟
روزها سپری می‌شد و مریم از روبه‌رو شدن با مردم ترس داشت و راز خود را از آنان پنهان می‌کرد. ماهها به همین صورت گذشت و مریم با خود می‌گفت:
(ای کاش پیش از این مرده و دیگر فراموش شده بودم.) (1)
او برای مخفی شدن از مردم تصمیم گرفت تا از بیت المقدس به زادگاه خود در ناصره برود و بچه را در آنجا به دنیا آورد. مریم از مردم زادگاه خود هم کناره‌گیری کرد و با کسی رفت و‌ آمد نداشت تا سرزنش کسی را درباره‌ی خود نشنود. او امید داشت که خداوند دعا و عبادتهای او را قبول کند و کسی هم به او سوءِ ظن نبرد. مریم در برابر قدرت خواست خداوند کاری نمی‌توانست انجام دهد و باید تسلیم اراده‌ی خداوند می‌شد.
لحظه‌ی زایمان فرا رسید و مریم احساس درد کرد و رو به بیابان نهاد و به تنه‌ی درخت خشکیده‌ی خرمایی تکیه زد و کسی نبود که درد او را ساکت و به او کمک کند.
مریم نوزاد خود را به دنیا آورد، نگاهی به او کرد و اندوهگین شد و با دیدن فرزند بدون پدر آرزو کرد که زمین او را ببلعد و از یاد همه برود، او نمی‌دانست با این فرزند چه کند. نه غذایی داشت که رفع گرسنگی کند و نه آبی بود که بنوشد و نه مونسی که به او روحیه دهد. همین طور که او تنه‌ی درخت را در بغل گرفته بود، صدایی شنید که به او گفت:

(غم مدار‌! پروردگارت زیر پای تو چشمه‌ی آبی پدید آورده است. تنه‌ی درخت خرما را به طرف خود بگیر و تکان ده تا خرمای تازه فرو ریزد و بخور و بنوش و دیده روشن دار.) (2)

در اطراف او تغییراتی به وجود آمد. آب گوارا در زیر درخت جاری شد و درخت خشک، سبز شد و خرمایی بسیار شیرین داد.
وقتی مریم این تغییرات را دید، دلش آرام گرفت و صدای جبرئیل را شنید که به او اطمینان قلب می‌داد و او را راهنمایی می‌کرد تا با کسی سخن نگوید و به او چنین گفت:
(اگر کسی از آدمیان را دیدی، بگو من برای خدای رحمان روزه نذر کرده‌ام و امروز مطلقاً با انسانی سخن نخواهم گفت.) (3)
مریم با فرزند خود که موهبتی الهی و آیه و رحمتی برای مردم بود، نزد قومش آمد، ولی آنها او را متهم کردند و گفتند‌:
‌(ای مریم! به راستی کار بسیار ناپسندی مرتکب شده‌ای.) (4)
قوم او به این مقدار اتهام، اکتفا نکردند و گفتند:
(ای خواهر هارون! پدرت مرد بدی نبود و مادر نیز بدکاره نبود.) (5)
قوم او این حقیقت را درک نمی‌کردن که خداوند بر همه چیز قادر و تواناست. مریم سعی کرد از خود دفاع کند، ولی گوش شنوایی نبود. مریم دلایلی داشت که کسی نمی‌توانست آن را رد کند. لذا او در برابر قوم خود ایستاد تا از خود دفاع کند. سپس، با دست به طفل خود اشاره کرد که از او بپرسید. صورتها به طرف کودک برگشت و همه تعجب کردند، چون سخن گفتن کودک را درک نمی‌کردند. یکی از آنان گفت:
(چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟) (6)
ناگهان به امر خدا کودک به سخن آمد و با فصاحت هرچه تمامتر حقیقت را بر قوم آشکار کرد و گفت:
(من بنده‌ی خدایی هستم که به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است و هرجا که باشم، مرا با برکت ساخته و تا زنده‌ام، مرا به نماز و زکات سفارش کرده است و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نا فرمانم نگردانیده است. درود بر من، روزی که زاده شدم و روزی که می‌میرم و روزی که زنده برانگیخته می‌شوم.) (7)
در طول تاریخ نشنیده‌ایم که کسی مانند عیسی بتواند در گهواره با مردم سخن بگوید، زیرا خداوند قادر، چنین اراده کرده بود که شیوه‌ی تولد و زمان پیامبری او غیر از دیگران باشد. با سخن گفتن عیسی قوم ساکت شدند و گفتند که این کودک مقامی عالی خواهد داشت. اما تعداد کمی به دلیل گمراهی و کینه‌ای که داشتند، این حقیقت را درک نمی‌کردند و نمی‌توانستند بفهمند که وقتی خداوند انجام شدن کاری را اراده کند، آن کار انجام خواهد شد. مریم به سخنان آن تعداد اندک توجهی نکرد و در روستای خود به تربیت کودک همت گمارد، به خداوند توکل کرد و فرزندش را به او سپرد. عیسی در فضایی روحانی و پاک رشد کرد و مانند دیگر کودکان به مدرسه نرفت، زیرا خداوند به او علم و حکمت آموخته بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، مریم/23.
2- قرآن، مریم/24-26.
3- قرآن، مریم/26.
4- قرآن، مریم/27.
5- قرآن، مریم/28.
6- قرآن، مریم/29.
7- قرآن، مریم/30-33.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم