تثليث از ديدگاه قرآن و عهد جديد

نويسنده:غلامرضا مهتدي
منبع:کیهان/18980
يكي از مهم ترين اصول اعتقادي مسيحيت اصل «تثليث» يا «اقانيم(1) ثلاثه» است. نام ديگر اين اصل «ثالوث» مي باشد و معناي آن چنين است: «اقرار كند به الوهيت پدر (رب اعلي) و الوهيت پسر (عيسي بن مريم) و الوهيت روح القدس. عيسي كه در اين ثالوث، اقنوم دوم است، همان ذات الهي مي باشد كه از ازل در پيكر بشريت ظاهر شده و در رحم مريم عذراء جسميت يافته است.»(2)
به بيان ديگر تثليث عبارت است از: پدر، پسر، روح القدس.
خداي پدر، اساسا با كار خلقت شناخته مي شود. خداي پسر عامل اصلي در نجات بشر به شمار مي رود و خداي روح القدس، ايمان داران را تقديس مي كند.(3)
پدر، پسر و روح القدس سه شخصيت در يك وجود مجرد مي باشد كه در ازليت متساوي و برابر است و تثليث را در دين مسيح تشكيل مي دهد. (4) در مقاله حاضر تلاش شده تثليث از ديدگاه عهد جديد و قرآن كريم بررسي و تحليل شود كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.

پيشينه تاريخي تثليث

اصل تثليث داراي سابقه تاريخي در بين انسان ها و اقوام گذشته بوده است، (5)ولي مسيحيان اوليه به اين اصل معتقد نبودند و به مرور زمان، به خصوص زماني كه با اعتقادات روميان و يونانيان قديم و ايرانيان باستان و آيين مهرپرستي آشنا شدند، شكل تازه اي از تثليث قديم را ايجاد كردند.
در اناجيل چهارگانه مسيحيان، اصلا اسمي از تثليث وجود ندارد و آنچه كه در عهد جديد درباره اين اصل وجود دارد، نامه هاي پولس رسول است.
در حقيقت تاثيري كه پولس از افكار و آراي يونانيان قديم داشت، او را برانگيخت كه دين مسيح (عليه السلام) را با افكار و انديشه هاي خرافي يونانيان درآميزد و يك نوع آشتي بين آن دو ايجاد كند. (6)
پولس در يكي از نامه هاي خود مي نويسد: «خدا در ايام قديم به اقسام متعدد و طريق هاي مختلف به وساطت انبيا، با پدران ما تكلم نمود و در اين ايام آخر با ما به وساطت پسر خود متكلم شد كه او را وارث جميع موجودات قرارداد و به وسيله او عالم ها را آفريد»
چنين افكاري از سوي مبلغي به نام پولس و تاثيرپذيري وي از افكار يونانيان و مشركان قديم ما را به ياد هشدار قرآن مي اندازد كه: «قل يا اهل الكتاب لاتغلوا في دينكم غيرالحق ولاتتبعوا اهواء قوم قدضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل: (مائده.77) بگو اي اهل كتاب در دين خود غلو (زياده روي) نكنيد و غير از حق نگوييد و از هوس هاي جمعيتي كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروي ننمائيد.»
افكار و انديشه هاي پولس مبني بر الوهيت حضرت مسيح(علیه السلام) در قرون اوليه، نتوانست جايي براي خود در بين مسيحيان پيدا كند زيرا پولس تنها مبلغ مسيحيت نبود و افرادي چون پطرس، برنابا و يعقوب و برخي ديگر وجود داشتند كه با افكار او موافق نبودند، از اين رو عقيده تثليث در قرن اول مسيحي رواج نيافت.
ولتر در اين زمينه مي نويسد: «عيسويان تا سه قرن بعد از مسيح نيز به الوهيت او ايمان كامل نداشتند. اين عقيده به تدريج حاصل شد و اين بناي عجيب به تقليد مشركين كه موجودات فاني را ستايش مي كردند، برپا گشت.» (7)
البته از همان ابتدا، افرادي در دين مسيحيت وجود داشتند كه با اين نوع افكار مخالف بوده و مخالفت خود را اظهار مي كردند، ولي در نهايت سخنان آنها به جايي نرسيد و مورد تكفير قرار گرفتند. ازجمله اين افراد آريوس است كه معتقد بود خداوند موجودي كامل و يگانه، غيرحادث ابدي، بي آغاز و غير قابل دگرگوني و زوال مي باشد. او با تفكر تثليث و با هر فكري كه درباره انسانيت خدا اظهار مي شد، مخالفت مي كرد، و تاكيد بسياري بر تعاليم آسماني حضرت مسيح داشت. درباره حضرت مسيح معتقد بود كه ايشان يك موجود فاني است و غير از خداست. (8)
با وجود اين مخالفت ها، عقيده به تثليت به تدريج توانست درغرب گسترش پيدا كند. تشكيل انجمن ها و صدور قطعنامه هاي رسمي درباره عقيده تثليث، كار را به آن جا رساند كه جهان مسيحيت بر اين اعتقاد شد كه آنچه درباره اقانيم سه گانه گفته مي شود، برحق است و جاي هيچ گونه بحثي ندارد.

علماي مسيحي جهت اثبات اصل تثليث

هيچ گونه ادله عقلي نياورده اند، بلكه آنچه را به عنوان دليل اقامه مي كنند، مستند به كتاب مقدس است كه شواهد آن را از عهد جديد ذكر مي كنند.
خود اين شواهد هم جاي بحث فراوان دارد.
آيا درنظر گرفتن چند آيه به عنوان دليل، آن هم بدون توجه به آيات ديگر، مي تواند دليل بر اين اصل مهم مسيحيت باشد؟
از طرف ديگر، شواهدي كه آنان براي اثبات اين عقيده بيان مي كنند (برفرض درست بودن) براي افرادي حجيت دارد كه عهد جديد را به عنوان يك كتاب آسماني تحريف نشده قبول داشته باشند. به عبارت ديگر، ادله نقلي آنان فقط براي خود مسيحيان قابل قبول است و طرف مقابل آنان چنين ادله اي را قبول ندارند. به طور مثال اگر ما مسلمانان جهت اثبات خدا و يگانگي او در مقابل افراد غير مسلمان از آيات قرآن كريم استفاده كنيم، پر واضح است كه چنين ادله اي اساساً مورد قبول طرف مقابل ما نخواهد بود.

بررسي تثليث به وسيله گفتار مسيح (علیه السلام) دركتاب عهد جديد

بعضي بر اين باورند كه نه تنها عقيده تثليث قابل اثبات نيست، بلكه در كتاب عهد جديد جملاتي در نفي اين اصل وجود دارد و سخناني از حضرت مسيح (علیه السلام) بازگو شده كه نمي توان آن سخنان را با عقيده تثليث جمع كرد و حتي در تضاد و تناقض با اين اصل مي باشد.
مثلا در انجيل يوحنا آمده است:
حضرت فرمودند:«وحيات جاوداني اين است كه تو را خداي واحد حقيقي و عيسي مسيح را كه فرستادي بشناسند.»(9)
طبق اين بيان، حضرت مسيح(علیه السلام) حيات جاويد را عبارت از شناخت خداوند واحد حقيقي و شناخت مسيح به عنوان رسول خدا مي داند كه اعتقاد به تثليث با اين بيان درتضاد و تناقض است. زيرا حضرت نگفته است كه حيات جاويد، شناخت اقانيم سه گانه به صورت جداگانه است و نفرموده كه عيسي (علیه السلام) انسان واحد است و يا اينكه عيسي (علیه السلام) خدايي مجسم شده است.
ادعاي ديگر مسيحيان، معجزات آن حضرت مي باشد كه معتقدند حضرت در آوردن اين معجزات داراي نيروي خود جوش و قائم به ذات بوده است. (10)
براي رد اين مسئله به سراغ عهد جديد مي رويم. درانجيل يوحنا آمده است كه حضرت در هنگام انجام معجزات دست به دعا برمي داشت و از خداوند درخواست مي كرد كه او را كمك كند.حال اگر حضرت داراي قدرت استقلال وقائم به ذات مي بود، ديگر نيازي به دعا كردن نداشت. «هنگامي كه حضرت مي خواست ايلعازر را زنده كند، پيش از آن، به خداوند متوسل مي شد و از او كمك مي خواست.» (11)
قرآن كريم نيز معجزات زيادي را به حضرت عيسي (علیه السلام) نسبت مي دهد (آيه 110 مائده) اما اجراي آن را مقيد به «اذن و اراده الهي» مي شمارد. به عنوان مثال مي فرمايد:«و اذتخرج الموتي باذني: (همان) مردگان را به اجازه من (زنده از قبر) خارج مي كردي.»

تثليث در قرآن

اكنون به سراغ آيات قرآن رفته، ديدگاه قرآن را درباره اين مساله جويا مي شويم.
قرآن كريم در موضوع اعتقادات مسيحيان، چندين آيه را مطرح مي كند كه هر كدام مختص به يك نوع عقيده است:
1- آياتي كه مسئله تثليث را مطرح نموده، آن را به كلي رد مي كند.
2- آياتي كه نفي الوهيت از شخص حضرت مسيح (عليه السلام) را مطرح نموده، آن را منتفي مي داند.
به عنوان مثال در آيه 73 مائده درباره رد كلي تثليث مي خوانيم:
«لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الا اله واحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم؛ آن ها كه گفتند خداوند يكي از سه خداست، به يقين كافر شدند و معبودي جز معبود يگانه نيست و اگر از آنچه مي گويند، دست برندارند،عذاب دردناكي به كافران آنها (كه روي اين عقيده ايستادگي مي كنند) خواهد رسيد»
و در جاي ديگر آمده است: «ولاتقولوا ثلاثه انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه ان يكون له و لد له ما في السموات و ما في الارض و كفي بالله وكيلا: ... و نگوييد ]خداوند [ سه گانه ] از اين سخن[ خودداري كنيد كه براي شما بهتر است. خدا تنها معبود يگانه است. او منزه مي باشد كه فرزندي داشته باشد، ] بلكه[ از آن اوست آنچه در آسمان ها و در زمين است و براي تدبير و سرپرستي آنها خداوند كافي است.» (نساء . 171)
به عقيده علامه طباطبايي، قرآن كريم براي رد اين عقيده باطل از دو شيوه بيان عمومي و بيان خصوصي استفاده كرده است: در بيان عمومي، قرآن كريم يك سري صفات را از خداوند سلب مي كند. در حقيقت همان صفت سلبي است كه خداوند را منزه از صفات مي داند. در اين مبحث سوره مباركه توحيد بيان جامع و كامل آن مي باشد؛ پس عدم فرزند براي خداوند و همچنين زاييده نشدن باري تعالي از مسايلي است كه خداوند در رد اين عقيده بيان مي كند، همان طوري كه علماي علم كلام در مبحث توحيد گفته اند.
اما در بيان خصوصي آيات به طور خاص به معرفي حضرت مسيح (علیه السلام) و نفي الوهيت از ايشان مي پردازد و مي فرمايد: «آنها كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است، به طور مسلم كافر شدند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسيح پسر مريم و مادرش و همه كساني را كه روي زمين هستند، هلاك كند، چه كسي مي تواند جلوگيري نمايد؟... (مائده 17.)
و يا مي فرمايد: ... و نصاري گفتند: مسيح پسر خداست. اين سخني است كه با زبان خود مي گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است. خدا آنان را بكشد! چگونه از حق انحراف مي يابند.» (توبه 30)
اين قبيل آيات و آيات ديگري كه درباره معرفي چهره درخشان حضرت مسيح (علیه السلام) و نفي الوهيت اين بزرگوار در قرآن آمده است، همه در راستاي رد عقيده باطل تثليث است. ذكر جنبه بشري حضرت و اينكه ايشان رسول خداست و از اين بهتان به دور مي باشد، در تمام اين آيات به چشم مي خورد.
در جاي ديگر، قرآن كريم مسئله خلقت حضرت عيسي (علیه السلام) را با خلقت آدم (علیه السلام) مقايسه مي كند و اين دو را نزد باري تعالي يكي مي داند: «مثل عيسي در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فورا موجود شد.» (آل عمران. 59) بنابر اين، ولادت مسيح (علیه السلام) بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيت او نيست.
علامه طباطبايي دو دليل را در رد و نفي الوهيت حضرت عيسي از اين آيه استفاده مي كند: اول آنكه عيسي(علیه السلام) مخلوق خداست و خداي متعال از كيفيت خلقت او آگاهي دارد و خداوند خبر داده است كه عيسي(علیه السلام) مخلوق من است: هر چند كه پدر نداشته باشد و كسي كه به دست ديگري خلق شده باشد، رب نيست، بلكه عبد است.
دوم آنكه خلقت او چيزي زايد بر خلقت حضرت آدم(علیه السلام) نيست كه باعث شود او را معبود بخوانيد و اگر سنخ و كيفيت خلقتش مقتضي الوهيت او باشد، بايد در آدم نيز باشد، با اينكه مسيحيان حضرت آدم را معبود نمي دانند: پس بايد دربارأ عيسي(علیه السلام) نيز ندانند.(12)
مسئله ديگري كه درباره شخص حضرت عيسي(علیه السلام) مطرح است و همه مردم آن را مشاهده مي كردند، طبيعي بودن زندگاني حضرت است.
قرآن كريم به اين جنبه بشري حضرت اشاره مي كند و مي فرمايد: «مسيح فرزند مريم فقط فرستاده ]خدا[ بود و پيش از وي نيز فرستادگان ديگري بودند. مادرش زن بسيار راستگويي بود و هر دو، غذا مي خوردند...» (مائده.75)
خداوند از ميان تمام عوارض و خصوصيات بشري به مسئله خوردن اشاره مي كند. شايد با اين بيان مي خواهد به مسيحيان بفهماند موجودي كه نياز به خوردن دارد، نمي تواند جنبه الوهيت داشته باشد: زيرا اين خاصيت نشانه احتياج يك موجود مادي است و اين موجود جهت رفع آن، نياز به كمك دارد.
يكي ديگر از مشخصه هاي حضرت مسيح(علیه السلام)، عبد و مطيع اوامر الهي بودن ايشان است كه آيات 24 تا 28 سوره مريم در جريان تكلم حضرت در گهواره بازگو مي نمايد كه اعلام بنده و رسول خدا بودن در همان اوايل طفوليت و رفع بهتان عظيم از دامان پاك مادر خود حضرت مريم (عليهاالسلام) از طرف حضرت عيسي مي باشد.
مسئله ديگري كه قرآن كريم درباره حضرت بازگو نموده، دعوت ايشان به عبادت و پرستش خداوند است. اين مسئله يكي از نكاتي است كه قرآن بر روي آن تأكيد دارد: زيرا حضرت وظيفه داشت كه مردم را به عبادت خداوند دعوت كند و طبق آيات الهي اين وظيفه به نحو احسن انجام شده است؛ چنان كه قرآن مي فرمايد: «مسيح گفت اي بني اسرائيل! خداوند يگانه را كه پروردگار من و شماست پرستش كنيد؛ زيرا هركس شريكي براي خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاه او دوزخ مي باشد.» (مائده.72)
در جايي ديگر مي فرمايد: «آنگاه كه خداوند به عيسي بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را به عنوان معبودي غير از خدا انتخاب كنيد ]عيسي[ گفت: منزهي تو، مرا نزيبد كه چيزي را كه حق من نيست، بگويم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را مي دانستي... من جز آنچه كه مرا به آن فرمان دادي، چيزي به آنها نگفتم. ]بلكه به آنها گفتم:[ خداوندي را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست...» (مائده.117)
بنابراين، از نظر قرآن كريم نه تنها حضرت عيسي (عليه السلام) ادعاي الوهيت نكرده، بلكه الوهيت خود و مادرش و دعوت مردم را به اين امر نفي مي نموده و مأموريت خود را كه دعوت مردم به سوي پروردگار جهانيان و عبادت خداوند يگانه مي باشد، به خوبي انجام داده است. در اناجيل اربعه آياتي وجود دارد كه ظاهر آنان نشان مي دهد حضرت، مردم را به خداوند يگانه دعوت كرده و خودش به عنوان رسول الهي شناخته شده است. در انجيل يوحنا آمده است:
«و حيات جاوداني اين است كه تو را خداي واحد حقيقي و عيسي مسيح را كه فرستادي بشناسد.»(13) «من از خود سخن نمي گويم، بلكه پدري كه مرا فرستاده است، به من فرمان داد كه چه بگويم و چگونه صحبت كنم.»(14)
آيات ديگري در اناجيل است كه نشان مي دهد حضرت يكي از عبادت كنندگان خداوند است: «]شيطان[ به وي گفت: اگر افتاده، مرا سجده كني، اين همه را به تو بخشايم. آنگاه عيسي وي را گفت: دور شو اي شيطان! زيرا مكتوب است كه خداي خود را سجده كن و او را فقط عبادت نما».(15) «و هنگامي كه او به تنهايي به عبادت مشغول مي بود و شاگردانش همراه او بودند...»
بنابراين، هم از نظر قرآن كريم، حضرت عيسي، يكي از انبياء و جزء بندگان خاص اوست و هم در اناجيل مي توان چنين شواهدي را پيدا كرد كه آن حضرت مردم را به خداي يگانه و يكتاپرستي دعوت مي كرد و خود، جزء عبادت كنندگان بوده است.

پی نوشت:

1- اقنوم يك كلمه سرياني به معناي شخص يا اصل است و جمع آن اقانيم مي باشد.
2- علي اصغر حكمت، تاريخ اديان، بي جا، بي نا، 1371، ص.229
3- سارو خاچيگي، اصول مسيحيت، چاپ دوم، بي جا، حيات ابدي، 1982، ص .35
4- تاريخ مختصر اديان بزرگ، پيشين، ص .437
5- مصطفي حسيني طباطبايي، دعوت مسيحيان به توحيد، بي جا، مؤلف، 1370، ص.14
6- قاموس كتاب مقدس، هاكس جيمز، ص 230؛ دعوت مسيحيان به توحيد، ص .19
7- دعوت مسيحيان به توحيد، پيشين، ص 25-26، به نقل از منتخب فرهنگ فلسفي، ولتر ترجمه نصرالله فلسفي، ص .51
8- عيسي(علیه السلام) پيام آور اسلام، پيشين، ص 137-.138
9- انجيل يوحنا، باب 17، آيه 3-.4
10- دعوت مسيحيان به توحيد، پيشين، ص77، به نقل از رساله خداي متجلي، ص 9-.10
11- انجيل يوحنا، باب 11، آيه 41-.44
12-تفسير الميزان، پيشين، ج6، ص 46-.47
13- انجيل يوحنا، باب 17، آيه .3
14- همان، باب 12، آيه .49
15- انجيل متي، باب4، آيات 9-10؛ انجيل لوقا، باب 9 آيه 18