ماده و صورت

ماده و صورت از مفاهيم اساسي فلسفه هستند كه اول بار توسط ارسطو وضع شدند و در طول تاريخ حيات فلسفه، همواره مفهومي بنيادين بوده و جاي خاص خود را حفظ كرده اند.
ما در هر چيزي مي توانيم ماده و صورت را بيابيم. به همين دليل گفته مي شود كه: وجود و حركت عالم هستي، بر اساس ماده و صورت است.
در آغاز، آنچه ارسطو را براي اولين بار، به اين دو اصل راهنمايي كرد، تفاوتي بود كه ميان مواد سازنده شئ و ساختار شئ، مشاهده مي كرد.

ماده

ماده ي هر چيز يعني مواد ، عناصر و در واقع خميره اي كه شئ از آن تشكيل شده است. مثلا ماده ي لباس، پارچه، ماده ي ميز، چوب و ماده ي نمك طعام، سديم و كلر است.
بنابراين وقتي از ماده شئ صحبت مي كنيم، منظورمان اين است كه شئ از چه موادي ساخته شده است. آن موادي را كه شئ را تشكيل داده اند، روي هم رفته، ماده شئ مي خوانيم.

صورت

منظور از صورت، قالب و ساختار شئ است؛ نوعي نظم و ساختار كه شئ را شكل و تعين مي بخشد. به عنوان مثال، خياط، پارچه را كه ماده لباس است شكل داده و به صورت لباس در مي آورد؛ به عبارت ديگر، خياط، به پارچه صورت مي بخشد. در اينجا، صورتِ لباس است كه آن را لباس مي كند، نه پارچه(ماده آن).
بايد توجه داشت كه منظور از صورت فقط شكل و قيافه و ريخت ظاهري شئ نيست؛ بلكه همچنين مقصود از آن اين است كه شئ براي اينكه به وجود آمده و كاركرد داشته باشد، به چه نحو تشكل يا سازمان پيدا كرده است.
مثلا، صورت مرغ در واقع، آن چيزي است كه همه مرغ ها به طور مشترك دارند؛ يعني مجموعه ويژگي هاي خاصي كه در هر مرغ وجود دارد و آن را مرغ مي كند؛ مانند بال، پر، تخم گذاري ... و از همه اساسي تر سازمان و ساختار مرغ يا صورت مرغ است كه به آن اين اجازه را مي دهد كه فعاليت ها و ويژگي هاي خاص يك مرغ را داشته باشد.
به اين ترتيب، به نحوه خاص تشكل اجزاء مادي به منظور ايجاد كاركرد، صورت مي گوييم. صورت مانند ظرف و ماده مانند آب است؛ آب را در هر ظرفي بريزيم، به شكل همان ظرف در مي آيد. صورت ماده را كه هيچ گونه تعيني ندارد، شكل مي دهد.

رابطه ماده با صورت

صورت و ماده هميشه با هم وجود دارند و امكان ندارد يكي بدون ديگري تحقق پيدا كند. صورت، همان ساختار شئ است؛ همان ويژگي هاي شئ است و به همين علت، چيزي نيست كه بتواند از شئ جدا باشد، زيرا ويژگي شيئ از آن جدا نيست. امكان ندارد ماده اي بدون صورت موجود شود؛ زيرا هر ماده اي ظرف و قالبي مي خواهد تا در آن جاي بگيرد و متعين گردد.
البته مي توانيم چنين چيزي را، يعني ماده صرف را كه هيچ تعيني ندارد، فرض كنيم. فلاسفه، اين ماده نامتعين و بي صورت را هيولاي اولي مي نامند و همان طور كه گفته شد، هيولاي اولي فقط فرض ذهني ماست و ممكن نيست تحقق خارجي داشته باشد.

صورت و حقيقت شئ

در حقيقت، اين صورت شئ است كه يك شئ را آن شئ ميكند؛ به عبارت ديگر، فعليت شئ به صورت آن است. ماده شئ هيچ چيز خاصي نيست؛ توده اي خميره است كه هيچ نامي نمي توانيم به آن بدهيم و اين خميره هر چيزي مي تواند باشد؛ يعني اين استعداد را دارد كه به هر چيزي تبديل شود. تنها وقتي كه اين ماده به صورت خاصي درآمد، نام مخصوصي به خود مي گيرد و در واقع آن هنگام است كه چيزي مي شود. به عبارت ديگر، تنها وقتي مي توانيم چه بودي و حقيقت يك شيئ را تعيين كنيم كه صورتي را پذيرفته باشد.
همه اشيا و موجودات به سوي كمال خود در حال حركتند و اين كمال، همان صورت است. يعني همه آن ها مي خواهند به فعليت برسند. دانه مي خواهد گياه شود؛ بنابراين دانه ماده و گياه صورت آن است. بدين ترتيب گفته مي شود كه ماده قوه و صورت، فعليت شئ است.
چيزي كه هيچ ماده اي نداشته باشد، يعني اين كه همه اش كمال و فعليت است؛ يعني صورت محض و به گفته ارسطو، اين صورت محض، خدا است.