قصهگویی و هنر تخیل
هدف این نوشتار بازگشت خِرَد به زندگی روزمره است، در درون همهی ما، گنج بیصاحبی از قوای پندار وجود دارد که غالباً بی هوش و در خواب است. ولی بیدارکردن تصاویری که در پندار داستانی وجود دارد، به معنای زندگی کاملتر و درخشانتر است. هرچند شکستهای زندگی ممکن است جرئت را از ما بگیرد، ولی روند قدیمی قصهگویی ما را با قوایی مرتبط میسازد که ممکن است آنها را فراموش کرده باشیم. به وسیلهی قصهگویی با خردی که رنگ باخته یا ناپدید شده و با امیدهایی که فراموش شدهاند، رابطه برقرار میکنیم. قصهگویی هم چنین ما را با لذات و خوشیهایی پیوند میدهد که ایجاد آن به سرگرم کنندههای حرفهای واگذار شده است. مهمتر از همه، قصهگویی به ما عشق و جرئت ادامهی حیات میبخشد. در جریان آفرینش یک داستان زیبا، روحی تازه برای مواجهه با حوادث بزرگ زندگی متولد میشود. قصه به همهی مخاطبانش در هر سنی و به موازات راهی که در پیش دارند، جرئت میبخشد. هر قصهگو تصاویر حیاتی و درونی را جمعآوری میکند و سازمان میدهد که در ورای آن تصاویر، اصول عام و جهان نظم دهنده قرار دارد. (1)
مطالعهی داستانهای زیبای قدیمی، شما را قادر میسازد که داستانهای خودتان را بنویسید و بگویید ولی ابداع و گفتن داستانی اصیل، تجربهای است که با مطالعه یا بیان مجدد یک داستان کاملاً متفاوت است. من چندین سال افتخار همکاری با والدین عادی، والدین متمول، آموزگاران، کتابداران و پزشکان را داشتهام و کوشیدهام با همکاری آنها، قصهگویی را برای کودکان زنده کنم. همواره در حین کشف قصههای قدیمی و یا هم زمان با خلقِ داستانهای نو در کلاسها و دورههای قصهگویی، هدفم بیدار کردن انرژیهای حیاتبخش و متحول کنندهی درون مخاطبانم بوده است. در خلال این قصهگوییها کوشیدهام با تحریک و بیدار کردن این انرژی، به کودکان کمک کنم تا از این انرژی در حل مشکلاتشان کمک بگیرند. هر یک از جزئیات انسان همچون شخصیتها و مناظر را میتوان از جسم و عواطف خود و ساختارهای ذهن عبور داد. اگر واقعیت هر قسمت داستان را چون جنبهای از خودمان تعریف کنیم،- اهمیت ندارد که بزرگ، حقیر یا خیالی باشد- برای ما به مثابه تجربهای زنده خواهد بود. با این کار از اشخاص و حوادثی که در داستانهایمان رخ میدهد، آگاه میشویم و احساسمان را در مورد خودمان، این که، چه کسی هستیم و رابطهمان با انسانها و پدیدهها چیست، رشد میکند.
قوّهی پندار فعّال سالم چیست؟ تجربهی من در کار قصهگوییام با کودکان و افراد بالغ، نشان داده است که تخیلات ما در آخر قرن بیستم اغلب شکسته، آکنده از ترس و وسواس کننده است. ولی همین تخیلات با فرض داشتن راهنما، انگیزه و جرئت، ممکن است حتی به طور ناگهانی سالم و درخشان شود. اگر با عناصر قدیمی و خردگرای جهان چندار استوار و پابرجا باشیم، میتوانیم همانند شعرا و خیالبافان، با انرژیهای غنی موضوعات و تصاویر آن بازی و حرکت کنیم. موضوعات قدرتمند و قدیمی داستانی، زبان، گذار خیالی از روانهای آخر قرن بیستمی، همچون غذایی مقوی تأثیر کرده و باعث احیای جسم و جان میشود. روند قصهگویی به کمک صدا، ایما و اشاره، نیت خیر و به کمک سرچشمههای خردی که به روی ما میگشاید، از اعماق یک وضعیت سالم، ماجرایی خلاق برمی انگیزد.
هدف نویسنده از نوشتار حاضر، پاسخ دادن به انواع نیازها نیست، بلکه هدف، تشویق و ترغیب خواننده- شاید خلاف میل او- به سوی حیاتی پر از عشق و استفادهی خردمندانه از قدرت است. اولین مراد نویسنده راهنمایی به رفتارهای درونی، انرژیها، و چشماندازها و شخصیتهایی است که گاه و بیگاه از سرچشمههای عمیقِ تخیل و پندار بیدار میشوند. این نوشته مختص همگان است تا در منزل، کنار شومینه، تختخواب، مدارس و مراکز درمانی استفاده شود. این کتاب به کسانی که در جستوجوی روابط مثبت، پرمعنا و خودآگاهتر با دنیای پندارند، یاری میرساند. این کتاب به کسانی کمک میکند که حوادثِ دنیای پیرامونشان گاه گیج کننده و فوق قدرت آنهاست. مطالعهی نوشتار حاضر به شما خواهد کرد تا دنیای مزبور را به شیوهای مشخص و مثبت تجربه کنید و آن را بهتر توصیف نمایید.
نوشتههای زیادی وجود دارد که همگی حاوی داستانهای بزرگ و قدیمیاند و داستانها را از دیدگاههای مختلف تلخیص و تحلیل و تفسیر میکنند، این نوشتار طوری تدوین نشده که پیرنگهای ویژهی داستان را تعلیم دهد. روش این نوشته تمرکز روی نقاط عطف داستانهای بزرگ و قدیمی، به منظور ایجاد همان نبضهای خلاق در خواننده است. با این روش، هنگام خواندن، گفتن و خلق، کمال بیشتری میتوان تجربه کرد. بیشتر موضوعاتی که در این جا- کل کتاب- طرح میشود، منشأ اروپایی دارد، اما موضوعات آنها میان زبانها و کشورهای زیادی مشترک است و میتوان گفت که این داستانها فقط از صافیِ زمان و اقوام مربوطه گذشته است.
هدف نهایی این کتاب، ترویج خلق داستانهای تازه، سالم و جدید به منظور یاری رساندن به انسان در راه غلبه بر چالشهای عصر خود است.
هر کجا باشیم و هر وقت که مایل باشیم، داستانهای سالم و مفید، خود به خود از درون ما میجوشد. خلق داستانی با روح سالم که حقیقتاً لحظه را در مییابد، فراگردی است که ما را از اعماق درون شاداب کرده و سرشار از احساس لذت میکند.
وقتی فعالیت شغلیام را شروع کردم و هنگامی که موضوعات گوناگون را در مکانهای مختلف تدریس کردم، با خود اندیشیدم که اگر قصهگوی دوره گردی بودم تا چه میزان میتوانستم خوشحال باشم، در آن صورت میتوانستم همه چیز را در ارایهی یک نقش خلاصه کنم. در آن روزها قصهگویی عزتی را که سالها پیش در آمریکا داشت، از دست داده بود، به علاوه من خجالتی و گوشهگیر بودم، سالها به جای قصهگویی، مقابل دانشآموزان نابالغ و یا اشخاص بالغ قرار میگرفتم و برایشان درس میگفتم. در این ایام غالباً کتب و شیوههای بیانم با آنها مشترک بود.
روزی دچار شگفتی زیاد شدم. آن روز از من خواسته شده بود تا کلاس کودکانِ پرخاشگر را به مدت یک ساعت اداره کنم. معلم آن کلاس بیمار بود و من باید به جای او یک ساعت را با کودکان پرخاشگر سر میکردم. چگونه میتوانستم آنها را آرام نگاه دارم؟ فرصتی اندک، ولی کافی داشتم تا چیزی برای خواندنشان پیدا کنم. چون آن روز مصادف با روز پاتریک مقدس بود. (2) داستانهایی از شاعر ایرلندی، ییتس، (3) را انتخاب کردم. تا دهانم را باز کردم، لهجهای ایرلندی شنیدم، لهجهای که باعث تعجب و حیرت بچهها شد. به خواندن ادامه دادم. کودکان نیز همانند من، شیفته و مسحور، به داستانی که انتخاب کرده بودم، گوش میدادند. واژهها به کمک من آواز میخواندند. با قلبی شاد و سینهای گشاده داستان میخواندم و بالاخره با بستن کتاب، لهجهی ایرلندی من نیز رخت بربست و رفت. این تجربه برای من آغاز بزرگی شد. از وجود این همه ریشهی فرهنگی در زبانم تعجب میکردم. این ریشههای زبانی به شکل آواز از دهان من خارج شده و بخشهایی از داستان را نقل کرده و باعث جذابیت کلامم شده بود.
در سالهای بعد یاد گرفتم که صدای خودم را بشنوم، توانستم عمیقتر و عمیقتر به صدای خاموش و خفته در کودکان و بزرگسالان دیگر کشورها و دیگر فرهنگها گوش دهم. علاقه داشتم به آنان کمک کنم که خود را رها کنند و به شعر و داستان و بحث روی آورند: «رؤیاهایتان را به ما بگویید!»، «خاطراتتان را بیان کنید!»، «توصیف کنید چه کی را دوست دارید»، و «طعم حقیقت را بچشید! »
برای آماده شدن، در مقام آموزگار، در یکی از مدارس «والدرف» (4) کلاسهای آموزشی را گذراندم و در این کلاسها سرانجام تعلیم و تربیت والدرف را کشف کردم. (5) در این دوره یاد گرفتم که وظیفهام، نقلِ خوبِ یک داستان بزرگ است. من نه تنها باید داستان را به صورت بخشی از مجموعه ذهنیام حفظ میکردم، بلکه باید آن را با تمام وجود (از سر تا نوک انگشتان پاهایم) احساس میکردم. احساسی که سرزندهترین کودک پس از خواندن، یا شنیدن یک قصه دارد. در دورهی والدرف یاد گرفتم تلقیام از قوهی پندار نه به منزلهی فعالیتی تاریخی که به منزلهی یک ضرورت روزمره باشد.
در آن دورهی آموزشی باید هر روز داستانهایی خلق و نقل میکردم تا سطح عالیِ بهترین معلمهای مدارس «والدرف» حفظ میشد. من طبق این روش، خلاق تقویت و تنظیم قوهی تخیل پراکندهی خود را در مسیرهای تازه آغاز کردم تا بتوانم جوابگوی کودکانی باشم که به آنها درس میدهم. بر این اساس جداً باور کردم که قصهها همانند همهی کسانی که مسئول هدایت و تغییر حیاتِ انسانها هستند، هدفی بنیادین دارند.
روزی در حین آموزش در مقام معلم «والدرف» در انگلستان با شخصی آشنا شدم که عمیقاً زندگی ام را عوض کرد. این فرد خانم گیزلا بیتل استون (6)، معلم تئاتر عروسکی بود، کسی که آموزگار روحِ من شد. اولین بار با او در خلال نمایش عروسکی از کشور رومانی به نامِ «گرگ سفید» آشنا شدم. او در این نمایش آواز میخواند و حرف میزد. این داستان زیبا دربارهی شاهزاده افسون شدهای بود که به گرگی سفید تبدیل شده بود و عاشقِ دلخستهی او باید برای تبدیل کردن او به شاهزادهی واقعی، به دورترین ستارگان سفر میکرد تا چراغی را که به این منظور به کار میرفت، بیابد. این داستان که دربارهی جبرِ کامل روح انسانی برای تغییر خود بود، عمیقاً در روح من تأثیر گذاشت. بدین ترتیب رابطهام با داستانهای پربار شروع شد، زیرا هنگام کودکی، همانند بسیاری از همین نسلهایم، علاقهی چندانی به این نوع داستانها نداشتم. من معتقد بودم که شاهزاده و شاهزاده خانمهای کتاب داستان چقدر غیرامریکاییاند و امروزه اغلب از گفتن این نکته به مردم لذت میبرم. ولی در بسیاری از تولیدات عروسکی سالهای بعد، وقتی دست راست یا دست چپم و یا صدایم شخصیتهایی را ترسیم کردند که پیش از آن در ذهن مردمسالار و شکاکم آنها را رد میکرد، حیاتِ تازهای یافتم، وقتی ذهنم را روی امکانات تازه و عالی در تعلیم و تربیت کودکان گشودم و در عین حال به آموزش مجدد کودک درونی خودم پرداختم، لذت بیشتری بردم.
مسرت من از کار با زیبایی و حقیقت در ورای تصاویری داستانهای عامیانهی پریان، به تدریج چشمم را نسبت به کیفیتهای ناشناختهی ذهن و دلم باز کرد. اکنون صدای من از طریق نیروهای بسیار باستانی و از مجرای فرهنگهای متعدد و متفاوت و وضعیتهای گوناگون روح به گوش میرسید.
وقتی که آوای من لحن ملکهای اندوهگین، شاه زادهای افسون شد، ساحری خبیث، شاهزاده خانمی مشتاق یا دشمنی قدرتمند (7) را پیدا کرد، بخشهای از دست رفته یا رشد نیافتهی خودم را کشف کردم. من تبدیل به عروسکباز حقشناسی شده بودم که داستانها را از پشت پردهی قرمز تئاتر داستانیام به تصویر میکشیدم. میتوانستم گریه کنم، میتوانستم با تمام وجودم آواز بخوانم، زیرا در داستان، ملکه خواستار بچه بود یا کودکی زیبا به آواز خواندن نیاز داشت. میتوانستم مانند یک جادوگر ترسناک قهقهه سربدهم. به قدری شور و اشتیاق داشتم که به عدهی زیادی یاد دادم که نمایش عروسکی بیافرینند و این هنر را چنان انتقال دادم که آنان نیز این شیوهی احساس را وارد داستانی کنند و از مواهب آن بهرهمند شوند.
بعد از مدتی کشف کردم که طی ساعات زیادی که با داستانهای سراسر دنیا به سر برده بودم روشنایی را از صحنهای به صحنهی دیگر میبردم، عروسکهای دستی را به شکل انسانهای پیر و جوان میآفریدم، و از طریق داستانهای قدیمی به نحوی قدرت ساختن قصههای جدید را به دست میآوردم. ایما و اشارهها را پالایش میکردم و دیگر شخص کمرویی نبودم. قدرت درک و هدف بینهایت جدید یافته بودم. داستانهایی برای دانشآموزانم میآفریدم و برای اجرای قصهگویی به میهمانیهای زیادی دعوت میشدم. «مارکوس» به داستانی برای پنجاهمین سال تولدش نیاز دارد او به قدری علاقه مند به پرواز است که میترسیم از صخرهای بپرد. سرهنا میخواهد بیش از هر چیز یک شاهزاده باشد.ای کاش میتوانست داستانی دربارهی خودش بشنود. جوزف طوری به خواهرش حمله میکند که گویی یک نگهبان مسلح است. بارها و بارها این گونه به خاطر کودکان به من قدرت خلاقیت الهام میشد و رؤیای قدیمیام تحقق پیدا میکرد. میان خانوادهها یا کلاسهای درس مینشستم و به صدای خودم گوش میدادم و به قصه درمانی میپرداختم.
امروزه شیوهی کار من با داستان، همانند ابزاری برای تغییر خود است. من با داستان به خودشناسی میرسم.
این روزها به یافتن و درمان «کودک درون» ما توجه زیادی میشود. در داستان درمانی، سن نقشی ندارد. کودک الهی و پیر فرزانه در درون هر کسی و در بافتِ وجودی هر شخصی هست. خودجوش، جوهر حیاتی است. همین خِرَد است که آن را وارد روند قصهگویی میکنیم. این خرد مانند عبادت، ما را تأیید و تقویت میکند. البته برای رسیدن به این خرد باید هر مقاومتی را بشکنیم، آیا درد یا غم یا کابوسی هست که از شدت ترسناکی نتوانیم آن را در یک قصه بیان کنیم؟ آیا ترسها و شگفتیهایی چنان عمیق وجود دارد که نتوان آنها را در داستان بازگو کرد؟
داستانپردازان نهایتاً ایثارگرانیاند که همهی عواطف دنیوی را میپذیرند و آنها را مانند کودکان عاقل به قلمرو شادی منتقل میکنند. من مردم را دعوت میکنم که به سبد بزرگ و گِردم که پر از عروسک است، نگاهی بیندازند و با یاری پر لطف عروسکها، آرزوها و درامهای حیات درونیشان را به پیش ببرند. من مردم را دعوت میکنم تا دور یک شمع، در محفلی بنشینند و فیالبداهه با پندارهای فرزانهی خود داستانی بنویسند. من از مردم دعوت میکنم که دو تا دو تا کنار هم بنشینند و برای هم داستانی تعریف کنند. طوری که گوش زندگیشان وابسته به آن باشد.
چون من نمیخواستم قصهگو شوم، اما ناخواسته تبدیل به یک قصهگو شدم، نیرویی را که در دل شما ذخیره شدهاند (هرچند احیاناً به کلی مخفیاند) ارج مینهم، زیرا میدانم آن نیروهای پنهان میتوانند با تأیید و راهنمایی شکوفا شوند. وقتی زمان خلق یک داستان رسیده باشد، به خودم و به دیگران میگویم: نفس عمیقی بکشید، شیرجه بروید، به شنا ادامه دهید، آب ما را بالا نگاه خواهد داشت، برقصید، پرواز کنید، داخل آتشفشان بجهید، در قلمرو قصه همه چیز به خوبی مقدور است.
آغاز و انجام
آتش داستان
آتش اردو و اجاقی که مردم در هر سنی دور آن جمع میشوند، تصویری از درون خود ماست، ما در درونمان یک کانون گرما و روشنایی داریم. حولِ این مکان تجمع، عواطف، تصاویر و الفاظ جمع میشوند، چون همواره به این شعلههای درونی پایبندیم.شما نیز همانند هر انسان دیگری یک قصهگوی مادرزادی هستید. شما همراه با بینهایت موضوعات شخصی و عام و جهانی متولد شدهاید. مهم این است که دریچهی درونتان را بگشایید تا ثروت بزرگ پندار را که در درونتان نهفته است، به دست آورید. اجاق و کانون آتشی در اندرون خود بسازید و اجازه دهید که این اجاق، محفل و حلقهی حمایت از دیگران شود. ممکن است این اجاق، از خردِ دل شما روشنایی بگیرد. همهی آنان که در کنار آتش شما جمع میشوند، میخواهند که در گرمای آن آتش شریک و سهیم باشند. امیدوارم هر کسی که میآید تا به قصهی شما گوش فرا دهد، آنچه را که در چارچوب مرزهای منِ دنیای داستانیتان آفریدهاید، دریافت کند.
من قبل از این که جلسهی قصهگویی را شروع کنم، حتی در ساعات روشن روز، شمع روشن میکنم، ممکن است شما بخواهید شمعهای نذری را به کار ببرید که در شیشههای شفاف یا رنگی از خود روشنایی ساطع میکنند. گاهی انتخاب صحیح رنگ شمع، باعث تقویت حال و روحیهی مخاطبان جلسهی قصهگویی میشود. رنگ سبز برای تازگی و سرحالی، سرخ برای ایجاد جرئت، حتی گاهی ممکن است برای شخصیتهای اصلی داستانتان شمع روشن کنید. روزی در ایام کریسمس دعوت شده بودم تا در میان والدین و بچههای شیرخوار و نوپایشان، داستانی ویژهی روز تولد بگویم. این بار یک ردیف از شمعهای کوچک و سفید را بر شاخهی یک درختِ نقره روشن کردم و هم زمان خواندن آواز را شروع کردم. کودکان در طول داستان راضی و خرسند باقی ماندند و چشمهایشان را به هفت شعلهی کوچک دوخته بودند.
روزی از خانهای دیدار کردم که برای قصهگویی خانوادگی مناسب بود و اجاق بازی در مرکز آن قرار داشت. در یک طرف اجاق، تختی بزرگ و در طرفِ دیگر آن کاناپهی اطاقنشیمن قرار گرفته بود. معمار خانه، یعنی مادر خانواده، پیوسته میخواست اجاق را در کانون خانهاش احساس کند. وقتی فضای مناسبی برای داستان انتخاب کنیم، مخاطبان به خوبی به داستان گوش میدهند و به آفرینش قصه کمک میکنند.
استنشاق حیات نو
آغاز داستان مانند تولد است، ورود به فضایی خالی و باز. آغازها خلأ و گشایش دارند. آغاز داستانها، مکانی گرم ارایه میدهند تا کودکِ نوزاد بتواند با اطمینان در آن وارد شود. دورهی خاموش و بیسر و صدای قبل از داستان، زمان بسیار مقدسی است که شما و مخاطبانتان را با نیروی خلاق کائنات مربوط میکند. در این موقع زمان و دَم (تنفس) عوض میشوند، لحظهی احضار خرد فرا میرسد و باید امکان داد که خرد به طور طبیعی از زمین و آسمانها به سوی شما جریان یابد. تنفس ما، به ما کمک میکند که فراسوی موانع استدلال صرف و زمان، ترسهای فلج کننده و مقاومتها را پشت سر بگذاریم، و ما را به قدرتهای رهایی بخش تخیل میبرد، تنفس در خاموشی، قبل از این که چیزی بگویید. وقتی حیات آشنای بیرونی شما بسته میشود، بینش و بصیرت درونیتان باز خواهد شد. داستان شما، کودک آبستن کائنات است.این امر به شما کمک خواهد کرد که بدانید، چگونه آنچه را که طبق قوانین خود شکوفا میشود، به دست آورید. برخی داستانها سقط میشوند، ولی ممکن است در زمان دیگری، به صورتی قویتر و با تمامی نیروی خیالیشان، به صورتی سالم بازگردند. شما قابله و شوهر داستان خود خواهید شد و کمک خواهید کرد که نوزاد، یعنی همان داستان نوزاد، پیشرفت کند و معروف شود.
وقتی خود را آمادهی گفتن داستانی میکنید، ممکن است فلوت، چنگ و یا ساز دیگری بنوازید. آواز خواندن هم اوضاع را برای قصهگویی آرام میکند. الگوهای سادهی موسیقی کمک میکنند که احساس انتظار پرشوری ایجاد شود. وقتی شما سازتان را کوک میکنید، فضا را نیز برای کار آماده میسازید و بدین ترتیب، داستان در چارچوب آن فضا شروع به طنین میکند. هر قدر جوّی که شما در درون و اطراف خودتان به وجود میآورید، زندهتر و تازهتر باشد، به همان اندازه تصاویر و موسیقی کلام داستانتان سرحالتر و زندهتر خواهد بود. «ته آ»، یکی از دوستانم که زنی قصهگو است و خانهی خود را بر فراز یک بلندی- در زمینی که روزگاری متعلق به سرخپوستان امریکایی بود- ساخته است. اتاق نشیمن را پر از مجموعهی اعجازانگیز سازهای موسیقی کرده است. او برای هر داستانی که میگوید، ساز مناسبی انتخاب میکند. او گاه چند ساز برای داستان به کار میبرد. هرچند شنوندگانش از درآمیختن صدای او تا صوتسازهایش و منظرهی آرامشبخش سازها در دامانش یا در اطراف جایی که مینشیند، لذت فراوان میبرند، اما او شکوه میکند که به اندازهی کافی فعال نیست. «ته آ» بیماری آسم مزمن و جدی دارد، ولی نواختن، خواندن و قصهگویی، هزاران ساعت تنفس سالم را به او ارزانی داشته است. شما هم میتوانید به هنگام قصهگویی و زمانی که در این هنر غرق شدید، تمامی مزاحمتهایی را که برای صدا و تنفستان وجود دارد، برطرف کنید. سوت بزنید و سپس به آرامی تنفس کنید، آهنگ روشنی بخوانید و سپس در سکوت بنشینید و به هوای پیرامون خودتان که تغییریافته است، گوش دهید. مکانی را در خانهتان سازمان دهید، چه قفسهای باشد، چه یک اتاق کامل. این قفسه یا اتاق را در وقفِ مجموعهی فعالیتهای قصهگویی کتب و ابزارهای موسیقی خود کنید.
ماجراجویان
در آغاز هر داستان مجبورید که یک یا دو قهرمان را توصیف کنید، قهرمانهای مؤنث، مذکر، جوان، پیر، انسان و یا موجودی دیگر. شخصیتهای محوری دارای خصایص و شور نشاط جوانی و اعتمادند. آنها به تنهایی با همدیگر، ناخواسته و یا با بیمیلی به سوی افقهای دور راه میافتند. نیروی داستان شما، تصویرهایی خلق خواهد کرد تا شخصیتهای اصلی شما را فراسوی حمایتِ «قلعهی پدری» و محدودیتهای «اجاق مادر» برساند. نفسی عمیق ما را به سوی احساس جدید، غریب و بزرگتر از آن که ما چه کسی هستیم، هدایت میکند. فراسوی دَمِ «یکی بود، یکی نبود» و زمانها و مکانهای دوردست نفسی است که ما را دعوت میکند تا به اسرار هویت انسانی وارد شویم و آنها چه سلطان، چه گدا، چه مصمم و چه بیمیل، قوی یا ناتوان، مذکر و مؤنث، حیوان، انسان یا الهی، با روح پرنشاط و شاداب ماجراجوییشان، روح ما را نیز بیدار میکنند.از قصهگوی خود بخواهید که شما را در همین لحظه تأیید و معرفی کند. هر قدر که هویت تمام شخصیتهای داستانی شما عجیب و غریب، بیگانه یا قدرتمند باشند، به طور یقین برای «خود» متعالی شما شناخته شده است.
وقتی بپذیرید که شما بخش و جزئی از جریان کلی تطور زمین هستید، داستانتان عزم حرکت پیدا میکند. در آن صورت شخصیتهای داستانی شما را، خردی بزرگتر از خرد شما هدایت و مراقبت میکند، همانند شما که در اسرار سرنوشت خود هدایت و مراقبت میشوید.
وقتی این افتخار را دارم که چون قابله داستانهای دیگران عمل کنم، معمولاً از آنها تقاضا میکنم که جفت جفت یا سه تایی با هم بنشینند. گاهی اشخاص شروع میکنند تا قصهگویی را روشی برای شناختن بهتر خود و دیگران دریابند، ابتدا داستانی قدیمی و پرمغز به آنها میدهم که با صدای بلند برای یکدیگر بخوانند، یا در حالی که من داستان را برای آنها میخوانم، عروسکهایی را نگاه دارند، به زودی آنها آمادهاند که داستانهای فیالبداههی خود را شروع کنند. زنی که بر مرضی جدی غلبه مییافت و دورهی کودکی نامطبوعی را گذرانده بود، به تازگی فرصت پیدا کرد که دربارهی تجارب خود بنویسد. او این گونه نوشت:
«نمی دانم چگونه غنایی را که در قصهگویی یافتم، بیان کنم. روز اول وقتی که شما دستورالعملهایی را دادید، گریستم. سپس به راحتی داستانی از درون من جوشید. شگفتزده شدم. هرگز داستانهای پریان را دوست نداشتم. هرگز آنها را نمیخواندم. به سختی میتوانستم نوشتهی هفتهی پیش را بخوانم. ولی قصهگویی چیز کاملاً متفاوتی بود. میدانستم که داستان زندگی من بود. چنانکه در آن لحظه احساس کردم در چهار دقیقه روح تمام زندگیام را به چنگ آورده بودم.»
پس از ذکر این داستان تغییری در من به وجود آمد که به من اجازه میداد به محدودیتهای خودم اعتماد کنم و آن گاه کلیدهای خانه ام را به «M» دادم. تغییر بسیار به سرعت انجام شد. آگاهانه نبود. به نظر میرسید که هر داستانی به تغییر مشابهی منتهی شده است. وقتی داستانی میگویم به نظر میرسد که از ته دلم حرف میزنم. با اعتماد شروع میکنم و آن گاه گوش میدهم که چگونه داستان از وجود من جاری میشود. وقتی گیج میشوم، به انتظار میمانم یا گاه به کمک شخصیت داستان، اظهار بهت و حیرت میکنم. اگر مناسب باشد بسیار محتاط و مواظبم که قضاوت نکنم، بلکه اجازه میدهم که داستان به من الهام شود این داستانها از نقطهای در اندرونم نشئت میگیرند که راهی برای شناسایی آن سراغ ندارم.
به لحظههای شاد در حیات خود بیندیشید به لحظهای که بر ترس و تردید غلبه کردید و به سوی ماجرا و حادثهای رفتید. وقتی داستانی را شروع میکنید، باید به این روحیه توسل جویید.
در دو یا سه دقیقه به طور خودانگیخته یک یا دو شخصیت داستانی بیافرینید، چه توصیف خود را به صدای بلند بگویید و چه بنویسید. مراقب باشید که با پیشداوری و تحلیل، خود را محدود و مقید نکنید، قصهگویی ماجرایی شادیبخش است.
نامگذاری
شما در مقام یک قصهگو، در قلمرو اسامی آزادی زیادی دارید. میتوانید همانند والدین که برای فرزندان خود نامی انتخاب میکنند و گاهی به اسامی رسمی آنان پسوندهایی از سر لطف و محبت اضافه میکنند، برای شخصیتهای داستانتان نامی انتخاب کنید. قصهگو میتواند به منظور پیدا کردن اسامی شخصیتها و مکانهای داستانیاش به دنیای کامل اصوات سر بزند. ممکن است فرشتگان خبردار شوند و نامهایی برای والدین و محافظان بیاورند. اسامی را میتوان در رؤیا یا نوشته بر آب و سنگ یافت. حتی عادیترین نام ممکن است حاوی اسراری خاص باشد و با احساس عمیق و ظریف تلفظ شود. صوتِ آ (a) در یک اسم حس گشایش به وجود میآورد، مثل آناندا، علیبابا، الیوت، فاطمه، هانس، بامبینو و صوتِ شجاع اُ (o) انحصار کامل را بیان میکند: مثل اقیانوس و صوت او (oo) احساس تعجب عمیق و احیاناً مخلوط با کمی ترس را نشان میدهد. صوتای (ee) در یک اسم، حاکی از شخصیتی با حسِ قویِ هویت است. شخصیتی سبک دل و بازیگوش نیازمند نامی مشابه بازیگوشی است، نامی که از هجاهای کوتاه و سریع تشکیل شده باشد. شخصیتی مصمم و قوی، نامی با اصوات صامت قوی لازم دارد، مانند ک، ت، ج، ف و برای شخصیتی ملایم، اصوات نرم و سیالی مانند پ، ن، م و ل مناسب است.مراجعه و استفاده از کتب مختلفی که فهرستی طولانی از نامها را در خود جا دادهاند، کاملاً طبیعی است. فهرست اطلس جهان هم اندیشههای جدیدی برای اسامی مکانها ارایه میدهد.
شما دارای دنیای اصوات هستید و میتوانید نوسانات آنها را در درونتان بشنوید. اسامی به کمک روشنایی روز و در تاریکی شبهای پرستاره نفس میکشند. آنها از تمامی اشیا و موجودات صادر میشوند. شما در مقام قصهگو برای کشف آنها فرصت بزرگی دارید، زیرا فضاهای خیالیتان را پر از سکنه میکنید. وقتی داستانهایتان را میآفرینید، تمامی اسامی و نامهایی که تاکنون هرگز به کسی اطلاق نشده و ابتکاریاند در اختیارتان قرار میگیرند.
وقتی گروهی برای قصهگویی دور هم جمع شدهاند، اغلب از آنها میخواهیم که خودشان را معرفی کنند. نه تنها اسم معمولیشان بلکه اسمهایی را که میسازند، یعنی از آنها میخواهم که نامی تازه و دوست داشتنی برای خودشان پیدا کنند. بسیاری دلشان میخواهد نام دیگری داشته باشند، ولی تا آن زمان فرصت نیافتهاند که در آن باره فکر کنند و یا انگیزهی کافی نداشتهاند تا نامی را که با آن متولد شدهاند، عوض کنند. این اسامی و نامهایی که اشخاص در داستانها میآفرینند، اغلب باعث تعجب همهی ما میشود. این اسامی به طور طبیعی بر زبان ما جاری میشوند. «سیدرا»، «دِزِرتینا» و «شِهان» سه نامی هستند که اخیراً شنیدهام و به نظر میرسد جوهر یک شخصیت را گرفتهاند.
عمیقاً به قلب و روح خود گوش کنید و نامی جدید با یک سلسله اسامی جدید برای خودتان ابداع کنید. شاید علاقه داشته باشید برای اشخاص دیگر هم که برایتان مهم هستند، نام تازه و پرطنین و پر سر و صدایی بیابید.
نامی برای قلمرو خواست و آزادی دلتان بیافرینید. مکانی که در آن تمامی آرزوهای عمیق شما ممکن است تحقق یابد. هم چنین نامی برای مکانی بیابید که میخواهید در آن جا تمامی «بار»های ناخواستهی دل و ذهنتان را خالی کنید.
آواها
در درون شما و هر کس دیگر توانایی بیان حقایق باد، صخره، گُل و ابر نهفته است. حقایق همهی مخلوقات زمینی، شما توانایی بیان حقیقت انسان از هر نوع را دارید. برای انجام آن کافی است که توانایی گوش کردنتان را توسعه ببخشید. گوش بیرونی، صدفِ بیرونی برای همهی توانایی شنیدن ماست. در داستانهای سرزمینهای بسیاری، شخصیتها گاه با وسایل جادویی توانایی شنیدن و درک آواهای پرندگان، حیوانات و باد را بیشتر از معمول پیدا میکنند. حتی ممکن است قادر شوند به گردش آفتاب، ماه و ستارگان گوش دهند و از آنها پیامهای واقعی و راهنمایی دریافت کنند.چنین داستانهایی به ما یادآوری میکنند که معنای ذاتی و درونی در هر موجود زندهای فطری است و اگر بتوانیم گوش بدهیم و درک کنیم، تمامی دنیا حرف میزنند.
شخصیتی که قدرت گوش کردن او در چارچوب مطمئن یک داستان بسیار گسترش یافته است، به ما کمک میکند که تواناییهای بالقوهی خودمان را در امر شنیدن و گوش کردن بیدار کنیم. سنگ دلیها و بیمروتیها که بنا به ضرورتهای کاری با آنان مواجه میشوید، کلنجار رفتن روزمرهی ما با تمدن جدید و ... را میتوان دست کم برای مدتی در خلال قصهگویی تعدیل کرد. به موازات توسعه یافتن حس شنوایی شما، تمامی حواس دیگرتان از جمله حس شما نسبت به خود و رابطهی شما با کائنات، توسعه مییابند.
در حقیقت در لحظهی پرطنین قصهگویی انسان، سنگها، درختان، حشرات و ... زندهاند، زیرا این مناظر از تخیلات شما عبور میکنند و میتوانند از خودشان سخن بگویند. سنگ میتواند آواز بخواند، گیاهان میتوانند بخوانند و با صدای روشنشان وارد دنیای داستان شما شوند. حیوانات میتوانند نیازهای خود را بیان کنند و از شما یاری بجویند. هنگام قصهگویی، بادها هم میتوانند از اعماقِ فصول به صدا درآیند، و به راستی چه چیزی را میتوانید بیابید که نتواند از طریق داستان بخوابد و حرف بزند؟ در روزگار سخن گفتن و شنیدن، مهم این است که قدرتهای جدید و عمیقتر شنوایی در درون شما و شخصیتهایتان آفریده شوند.
ذهنِ برخی اشخاص در قبال پندار در درجهی اول به کمک حسِ شنوایی باز میشود و ذهن بعضی به کمک دیدن، حرکت کردن و یا لمس نمودن. حس لامسه و بویایی نیز دری به حیاتِ دروناند. به تازگی این افتخار نصیبم شد که ناگهان آواز خواندن زنی پنجاه ساله را بشنوم، او به طور خودجوش و خودانگیخته با دو تن دیگر داستانی خلق کرده بود. ابتدا آواز زیبای او تقریباً غیرقابل شنیدن بود، ولی الفاظ و آهنگ از لبانش طی یک جریان ناب جاری میشد. او به آرامی به خواندن خود با تمام وجودش ادامه میداد. مردی که روبه رویش نشسته بود، عروسکی را با محبت در آغوش کشیده بود و ادعا میکرد که کودک را «مادری از سیم» بزرگ میکند، مادری که نسبت به نیازهای او احساسی ندارد. کودک همدردی زنِ خواننده را برانگیخته بود. در پایان نشستمان از وی خواستم آوازش را به خاطر بیاورد، اما با تردید و غم به من نگاه کرد. گفتم: «آوازت را برای تمامی کودکان آزاردیده به خاطر داشته باش! میتوانی بقیهی زندگیات آن را آواز بخوانی». آن وقت او تبسم درخشانی کرد. بعدها گفت که پابرهنه کنار جویباری، با عزیزترین فرد که عاشقش بوده، ایستاده و مدت زیادی آزادانه آواز خوانده است. عمق پندار و تخیل، عمقِ صوت و زبان را موجب میشود. اغلب از کلمات و ترکیب نحوی زیبایی که بر زبان کودکان جاری شده، شگفتزده شدهایم. کودکان در سخنان معمولیشان آواهای تک هجایی را از ته گلو ایجاد میکنند. دخترکی ده ساله در یکی از گروههای داستانی من حضور داشت. قوز کرده بود و فضولی میکرد. شک داشتم که بتواند با سایر بچهها قاطی شود. وقتی شروع کردیم، با اعتماد بیشتری گفتم: «حالا صدای عادیتان استراحت کند و صدای قصهگویتان جلو بیاید. میتوانید صدایتان را زیبا کنید.» آن وقت دخترک در داستانی که بیان کرد، شاهزاده خانمی شد که ادب و وقار طبیعی و انحصاری داشت و موجب احترام ملکه، یعنی مادرش، میشد. او در داستانی شفقت و همدردی سلطنتیاش بیانی فصیح و بلیغ پیدا کرد. این را از شیوهی وراجیِ مادر واقعیاش یاد گرفته بود. این کودکِ نامتعادل در خلال قصهگویی از شیطنت دست کشید و از جلدِ خودش بیرون آمد، پشتش صاف و چشمانش روشن شد و وقتی داستان به پایان رسید، من و گروهی که با هم قصهخوانی میکردیم، از شاهزاده خانم واقعی که با سکون و آرامش در درون او زندگی میکرد، با خبر بودیم.
یکی از قدرتمندترین کارهایی که میتوانیم برای خود و دیگران انجام دهیم، باز کردن مرکز سخنمان است. در کتابخانهها میتوان کتابهایی دربارهی آوا و اشکال سخنگویی یافت.
آواز کوتاهی با آهنگ بسیار سادهای دربارهی چیز یا کسی که دوستش دارید، بسازید، دستکم هفت بار آن را بخوانید تا سرود کوچکی شود. بپذیرد که «خود- کودک»تان از تکرار کلمات و از احساس این که محیط اطرافش پر از آواهای محبوب خود اوست، لذت میبرد.
قدرت بیان یا آواز، انسان را در آغاز تاریخ قرار داده است، شخصیتهای داستانتان را به جستوجوی این قدرتها (بیان یا آواز) بفرستید، آفتاب، ماه، باد، آب و مخلوقات دیگر به شخصیتهای مزبور کمک میکنند.
آغازها
در قلمرو پندار و تخیل واقعی میتوان به اوج، قدرت، سرزندگی و سرور کامل رسید. پیچیدگی زندگی روزمره، کار، لذت و استراحت گاهی ما را پژمرده و مأیوس میکند و حتی به بنبست میکشاند، اما در دنیای داستان احساس حرکت به سوی کامیابی و رستگاری غلبه دارد. روحیهی «یکی بود، یکی نبود» که در بیشتر داستانهای بزرگ قدیمی وجود دارد، به ما اجازه میدهد ورودی تازه به زمان را تجربه کنیم. یکی بود (روزی) یک احساس بلاواسطگی (فوریت) القا میکند. یکی نبود (روزگاری)، داستان را به حیطهی پندار میبرد و شما و شنوندگانتان را با خود به نقطهی سکون خلاق میرساند، به جایی که از آن به بعد حوادث داستان به طور خلاق رخ میدهد. شما این توانایی را دارید که باعث تولد داستانی شوید که زمان و فضا و حس زندگی شما و هویت شما را تازه میکند. شما در مقام یک قصهگو، شریک آفریدن کائنات (قصه) هستید.وقتی با افرادی به طور خصوصی و در گروههای کوچک کار میکنم، پیشنهادهای ساده و مثبتی میکنم. میدانم که افراد وارد گروه شدهاند تا همدیگر را به چالش بطلبند. اگر کسی مدتی طولانی در شروع کردن داستان تردید کند، میگویم: «در هر جای داستانتان که باشید، نفستان شما را هدایت خواهد کرد. اگر فکر میکنید که نمیتوانید شروع کنید، این لحظهی بسیار گرامی و گرانبهایی است. وقتی در آستانهی بزرگترین کشف هستید، بزرگترین مقاومت را احساس میکنید. نفس بکشید، شروع کنید، ادامه دهید و تا آخر ادامه دهید.»
هوای انتظار و لذت خلاق با آغازهای تازه زندهاند. خنده و ریسه وجود دارد، گیجی و سردرگمی غالباً با جاری شدن اشک محو میشود. وقتی با پندار و تخیلاتِ عاشقانه از درونمان حرف میزنیم، احساس آرامش به ما دست میدهد. گاهی «خود» (کودک خودانگیختهای که روح آن طبیعتاً شیوا و بلیغ است) به مدت چندین سال محدود شده است. من به ندرت با کسی کار میکنم که حین کشف داستان گریه نکند. من برای این اشکها احترام قائلم و به آنها افتخار میکنم. با قصهگویی، بزرگترین غمها معمولاً به تبسمهایی از سرِ رضایت منتهی میشود، گاه نیز حتی به خندههای بلند و پر سر و صدا و به اشکهای شوق میرسد.
قبل از این که خودم را به کمک قصهگویی کشف کنم، سالها فردی عاطفی بودم با احساسات کمی که مال خودم بود، اما اکنون مجموعهی دستمالی با سبک و رنگهای گوناگون دارم که آنها را در سبدی دستبافت نگاهداری میکنم. سبد دستمالها نشانهی افرادی است که اشخاص دور آنها جمع میشوند، «ویلیام بلیک» شاعر بزرگ انگلیسی میگوید: «لذت و درد با ظرافت به هم بافته شده اند.» وقتی دستمالها را میشویم و اتو میکشم، به یاد اشکهای افرادی میافتم که با آن دستمالها تماس داشتهاند. گاه از مردم خواهش میکنم که اگر مدت زیادی گریه نکردهاند، دستمالهای خود را تا مدتی در مکان ویژهای نگاه دارند. اگر چنین کنند جوشیدن عواطف خود را به یاد میآورند و به آن افتخار میکنند. کسانی که این پیشنهاد مرا قبول ندارند، بعد از پذیرفتن این پیشنهاد بسیار خشنود خواهند شد.
با صدای بلند کلماتی را که شش یا هفت داستان قدیمی و پرمغز با آنها شروع میشود بخوانید و یکی از آن عبارات آغازین را نقطهی شروع داستان خودتان بکنید چند مثال ذکر میکنم:
«روزگاری شاهزادهای بود که همسرش را خیلی دوست میداشت ...»
«روزگاری نوازندهی معجزهگری بود که تنها و بیکس از جنگلی عبور میکرد. او دربارهی همه چیز فکر میکرد، وقتی که چیزی برای فکر کردن نیافت، گفت: «در این جنگل، زمان به سنگینی بر من میگذرد... »
«یکی بود، یکی نبود، ملکهی پیری بود که مریض شده بود، او به خود گفت: باید روی رختخواب مرگم خوابیده باشم... »
«یکی بود، یکی نبود، دختری بود که جز رسیدن و بافتنکاری نمیکرد... »
عبارات اختتامی
بیشتر داستانهای قدیمی و پرمغز به خوشی ختم میشوند، سازندگان داستانهای پرمغز پیوسته موظف بودند که امید ببخشند. کار آنها عبارت بود از به پیش بردن و قوت بخشیدن به روح شنوندگانشان در هر مرحلهی رشد و با هر اعتقاد. امروزه از همان الگوهای شفابخشی میتوان پیروی کرد که بر زبان و دل قصهپردازهای اولیه نوشته شده است. در شیوهی پرمغز و قدیمی قصهگویی «پایان خوش» مقدس است. پایان خوش قصه، غمهای دیرین را میزداید و مصائب و محنتها و آلام را التیام میبخشد. «و آنها از آن به بعد با خوشی زندگی کردند». این جمله مترادف با پایان موفقیتآمیز است. این جملهگویی غنچهای است که با رقصی شاد، زیر آسمان باز به گلی زیبا و با طراوت تبدیل شده است.نسخ قدیمی پایان خوش دو موضوع را به هم پیوند میدهند: اول عشق حقیقی است که در تمامی کشورها یافت میشود و عزت و احترام دارد و دوم خود- سیادت (8) است. وقتی دو انسان متحد و یکی شدند (احیاناً بعد از خشم و خصومت)، «خود» کودک مانند ما عمیقاً از این که اتحاد مزبور ادامه خواهد داشت، ارضا میشود. «از این به بعد برای همیشه» یا دست کم «اگر نمرده باشند، هنوز زندگی میکنند».
پایان خوب و قدیمی داستانهای پریان، «طرحی» طلایی برای رشد نهایی و حرکت به سوی خردمندی میدهد. این پایانها به ما میگویند: وقتی که عشقی واقعی را تجربه میکنیم، همه یکی و ابدی میشویم. ما آزادیم که زندگی خود را در محنت و الم، غم، پس روی و عقبنشینی، طعنه، و تلخی به انجام برسانیم یا ممکن است کوشش کنیم و فراسوی اینها ارتقا یابیم و خود را به احساس مستحکم بزرگی برسانیم. شما در مقام قصهگویی این امتیاز را دارید که پیوسته از سرچشمههای خرد تغذیه کنید.
پایانهای خوش در بیشتر قصههای قدیمی و خردمند، مسئلهای را حل میکنند. به مدت سه سال خانمی داستانپرداز و شخصی غیرعادی و معنوی را میشناختم که مشغول نوشتن یک سلسله داستان بود. داستانهایی که در آنها، دو کودک جوان و گم شده در جستوجوی شاه و ملکهی واقعی خود بودند. اخیراً داستان او، کودکان را به جنگلی تاریک برد. در آن جا پادشاه و ملکهاش را پیدا کردند، ولی به زودی کودکان کشف کردند که پادشاه و ملکهای که یافتهاند، شیادان خطرناکیاند که در لباسهای سلطنتی مخفی شدهاند.
در طول سه سالی که این زن قوهی پندار خود را آزاد گذاشته بود تا «کودک درون» تنهایی خود را به این ماجراها ببرد، چندین داستان برای کودکان ناآرام آفریده بود. این خانم که مشاور یک مدرسه بود، با قصهگویی امکانی یافت که در داستانهایش با کودکان ناآرام دیگر، همکلاسیهای آنها و خانوادههایشان در یک امر، یعنی قصهگویی سهیم باشد. به زودی مدیر مدرسه و والدین دانشآموزان علاقهی وافری به قصهگویی نشان دادند و مشتاق برنامههای او شدند.
یکی از عبارات پایانی زیر را که اشخاصی مانند شما، اغلب با شگفتی و رضایت زیادی آنها را آفریده اند، انتخاب کنید، داستانی از تخیلات خودتان نقل کنید که به این عبارات اختتامی منتهی شود:
«... و روی صخره، پنهان در زیر بوتهی گل سرخ «نوجوانی» سالم و ریزنقش و شاد نشسته بود، و پایش را روی پای دیگر انداخته بود و میهمانی را نظاره میکرد.»
«... دختر از آب بیرون آمد، روی علفزار، زیر نور طلایی دراز کشید، متوجه تمامی میوهها و پرندگانِ روی شاخههای درختان شد. اشخاصی را دید که از روی چمنها میآمدند، به راه افتاد که با آنان دیدار کند. به سوی او آمدند، دستانش را گرفتند و او را در آغوش کشیدند.»
«.. و گفت: من فکر میکنم امروز بسیار یاد گرفتهایم، آنان او را در آغوش کشیدند و مدت زیادی میان تاریکی و روشنایی رقصیدند.»
«... شاهزاده و شاهزاده خانم بعد از خلاص کردن قلعه از تار عنکبوت و راه زنان، پادشاه و ملکهی کشور شدند. سرانجام حکومت احیا و بازسازی شد و من فکر میکنم آنها هنوز هم در آن جا زندگی میکنند.»
پینوشتها:
1. در این فصل ترجمهی صفحات اول تا 19 از منبع زیر است:
storytelling the art of Imagination, Nancy Mellon, 1992, first publish in the usai, by Element/ Ine- pag. interaduction until 19.
2. روز ملی ایرلندیهای کاتولیک را روز پاتریک مقدس میگویند.
3. W. B. Yeats
4. waldorf
5. شیوهی تعلیم و تربیت مدارس که رودلف استاینر (Rudolf steiner) ابداع کرده است. بر اساس ادغام مدارس خصوصی، مهدکودک، دبستان، دبیرستان و ... بوده و تعلیم و تربیت در این کلاسها شدیداً علمی و هنری است.
6. Gisela Bittleston
7. شمن: روحانی، جادوگر، پزشک و احیاناً رییس برخی جوامع بدوی.
8. self- rule
9. بیان این اصوات و احساس ها، عواطف کاملاً ذهنی نویسنده است و احیاناً در مورد زبان انگلیسی و تمدن غربی صحبت دارد.
حنیف، محمد؛ (1389)، قصهگویی در رادیو و تلویزیون، تهران: انتشارات صدا و سیما، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}