کاغذ در فرهنگ ایرانی
کاغذ آتشزده
از مضامین شعری رایج میان شاعران سبک هندی است. آن را از رسمی که در آتشبازی مرسوم میبوده است گرفتهاند. سلیم طهرانی از آن مضمون زیبایی ساخته است:در تلاش سوختن چون کاغذ آتش زده***داغهای سینهام با هم به جنگ افتادهاند
(دیوان، ص 272)
بیدل دهلوی گفته است:
فرصتی کو تا کسی فیضی برد زین انجمن***کاغذ آتش زده باری چراغان کرد و رفت
(دیوان، ص 359)
از مهربان اورنگ آبادی این بیت در تذکرهی روز روشن (ص 783) آمده است:
مشتاق چراغی نبود مشت غبارم***چون کاغذ آتشزده خود شمع مزارم
در همان تذکره (ص 948) این بیت از یکتا دهلوی درج شده است:
از بس که سراپا ز غم عشق تو داغم***چون کاغذ آتش زده یک شهر چراغم
کاغذ ابری
از این گونه کاغذ در برگ ششم جداگانه سخن گفته میشود.کاغذ اخبار
از زمانی که ایرانیان و به احتمال درستتر هندیان پارسیدان (در ق 19 م) با روزنامههای اروپا آشنایی پیدا کردند کلمهی News Paper انگلیسی به «کاغذ اخبار» ترجمه شد.کاغذ اندازه
ورقههایی از کاغذ که در زیان برای الگوی دو زندگی میبریدهاند.سوزن مژگان او از بس که بی اندازه زد***پردهی دل کاغذ اندازه پندارم از او
(سیفی، به نقل از فرهنگ آنندارج، ج5، 3338)
کاغذ آسیا
گردون بر آن مثال که از کاغذ آسیا***آرند کودکان سوی بالا ز بادخن(دیوان لامعی، ص 126)
نفیسی در حاشیهی طبع خود (ص 151) نوشته: آسیا اینجا به معنی آن چیزیست که این زمان بادبادک گویند.
در شمارهی 13-14 نامهی بهارستان (ص 441) مقالهی کوتاهی دربارهی آسیای کاغذ آمده است اما نه در این معنی.
کاغذ باد
بادبادک است به اصطلاح تهران و آن را از کاغذ میسازند و بچه ها به هوا پرواز میدهند. در یزد و کرمان هنوز اصطلاح «کاغذ باد» به کار میرود. در مضمون سازی شعر سبک هندی زیاد دیده میشود و از آن جمله است در این سه بیت از کلیم کاشانی:روان چو کاغذ بادش کنم نه پیچیده***ز بس که دیدهام از خون دیده نم دارد
(دیوان، ص 188)
___
چه حاجت است به قاصد که نامههای کلیم***به دست آب روان همچو کاغذ بادست
(دیوان، ص 112)
___
مرغِ دلِ ما را روشن کاغذِ بادست***بیرشته به پا از کف طفلان نپریده است
(دیوان، ص 114)
صائب هم اصطلاح «کاغذ باد» را در شعر خود آورده است، از آن جمله:
تا نفس در سینهها مشق سراسر میکند***کاغذ بادست اوراق کتاب زندگی
(دیوان، چاپ قهرمان، ج6، ص 3265)
ابیات دیگر صائب در اینباره را آقای احمد گلچین معانی در فرهنگ صائب گردآوری کرده است.
در آنندراج (ج6، ص 3947) نیز از مرغ کاغذی به معنای نوعی از کاغذ باد یاد شده است.
چند بیت هم از سلیم تهرانی میآورم تا مقام این اصطلاح در شعر سبک هندی بیشتر نمودار شود:
رفتهایم از یاد یاران گرچه دارد در وطن***کاغذ بادی به کف هر طفل از مکتوب ما
(دیوان، ص 22)
___
مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزادست***به دست طفل فرمان سلیمان کاغذ بادست
(دیوان، ص 135)
___
روزگارم قدر نشناسد ز نادانی که طفل***گنجنامه گر بیابد کاغذ بادش کند
(دیوان، ص 221)
___
ز وصف او به هوا برشدی چو کاغذ باد***ورق اگرنه ز شیرازه داشتی زنجیر
(دیوان، ص 420)
___
بلند از خاک نبود کاغذ باد***به سوی ابر مکتوبی فرستاد
(دیوان، ص 553)
___
فلک از قید این ره نیست آزاد***که بیرشته نباشد کاغذ باد
(دیوان، ص 527)
___
سلیمان را نگین از دست افتاد***خط فرمان او شد کاغذ باد
(دیوان، ص 541)
___
چنان عالم ازو شد ایمن آباد***که ظرف توتیا شد کاغذ باد
(دیوان، ص 543)
این ابیات از شعرای دورهی صفوی به بعدست که نقل میشود:
در هوا از رشتهای نظارهی اهل نظر***مینماید همچو کاغذ باد هر برگ خزان
(دیوان واعظ قزوینی، ص 508)
نوآموز حیا طفلی که در دام غمم دارد***رودگر عالمی بر باد، کاغذ باد میداند
(عظیم نیشابوری، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338)
کسی که عشق بود روز اول استادش***کتاب صرف هوایی است کاغذ بادش
(ملّاطاهر غنی کشمیری، به نقل از فرهنگ آنندراج، همانجا)
چنان شد هوا تر ز فیض شهاب***که شد کاغذ باد کشتی آب
(سعید اشرف مازندرانی، به نقل از فرهنگ آنندراج، همانجا)
چو کاغذ باد تا باشد امید بازگشت***رشتهای بر پای مرغ نامه برخواهیم بست
(سعید اشرف مازندرانی، به نقل از فرهنگ آنندراج)
تا سلسلهی جهان به دستت دادند***اقبال و ظفر عنان به دستت دادند
معلومم شد ز رشتهی کاغذ باد***سر رشتهی آسمان به دستت دادند
(برکت دهلوی، به نقل از تذکرهی روشن، ص 105)
نوشتم وصف آن محو دویدن***ورق شد کاغذ باد از طپیدن
(مهر و ماه صداقت کنجاهی)
هوا گر کهنه ابری جلوه میداد***بدی بیآب همچو کاغذ باد
(سفینهی سلیمانی، ص 206)
بعضی از شعرا «کاغذ هوایی» و «کاغذ اطفال» را در همان مفهوم به کار بردهاند مانند:
به باد رفتهی طفلی است گرد هستی من***که نامههای مرا «کاغذ هوایی» کرد
(جلال اسیر، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3339)
زاهد ز خفت عقل، خود را برد به معراج***گر ریسمان دهندش چون «کاغذ هوایی»
(مخلص کاشی، به نقل از فرهنگ آنندراج، همانجا)
ز بس گذاشته عشقم به زور رشتهی آه***سبک چو «کاغذ اطفال» بر هوا رفتم
(نصیرانی همدانی، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3337)
و این ابیات که نام سرایندگان آنها نامشخص است از جنگها و متونی آوردهام که مشخصاتشان دریغا از دست رفته است:
چون کاغذ باد تا کی این طول امل***تا نگسلی این رشته به منزل نرسی
(فهرست کتابخانهی مرکزی، 560/16)
___
شد به کاغذ باد اوراق حواسم همسفر***تا در این بستان سرا چون غنچهی دل واشدم
___
نگردد تا گره تار نفس در دل ز خاموشی***چو کاغذ باد هر فرد از کتاب زندگی باشد
___
چه داند آن ستمگر قدر دلهای پریشان را***که سازد طفل بازی گوش کاغذ باد قرآن را
مؤلّف فرهنگ جهانگیری «بادبرک» را به «کاغذ باد» معنی کرده است (ج1، ص 184).
کاغذ (ورق) بازدید
کاغذی که در ممیّزی املاک مینوشتهاند (دستورالملوک، ص 124).کاغذبازی
اصطلاحی است برای مفهوم بوروکراسی. چنان که پیش از این گفته شد «قرطاس بازی» هم در همین معنی مصطلح است.کاغذ باطله
کاغذهای بیمصرف و آن چه دور ریختنی است. در قدیم الایام، هم از آنها مقوّا میساختهاند و هم عطاران و بقالان قند و ادویه و چیزهای دیگر در آن میپیچیده و به مشتری میدادهاند. خاقانی دربارهی تقویمهای کهنه شده (تقویم پارینه) میگوید:تقویم که شد محل شکسته***فرسوده و گرد بر نشسته
کز وی عملی دگر نیاید***تاریخ شناس را نشاید
تا کربهی پیلهور فرستد***از دار کتب به در فرستد
(تحفة العراقین، ص 21)
یادآور همان مضمون است که گفتهاند: «که تقویم پارینه ناید به کار».
مؤلف تاریخ الوزراء (ص 137) هم نوشته است:
«همچون کاغذ بود که چون پست شود با پیلهوران افتد».
کاغذبُر
ابزاری است کارد مانند برای باز کردن لبهی پاکت و کاغذ تا شده.کاغذ برقی
کاغذ «گلاسه» را گاهی برقی میگویند.کاغذبُری
هنری بوده است در قطعهسازی. معمولاً آن را «قطّاعی» گفتهاند و از قرن نهم/ دهم هجری مرسوم شده است. در گلستان هنر (ص 7 و 155) از «قاطعان خط» یاد شده است. علیاکبر خطایی که در قرن 10 هـ در چین بود چون این هنر را دید حیرت کرد. ملّا طغری مشهدی در مشابهات ربیعی (به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338) نوشته است: «مشرف گل، کاغذبُری کرده». دوستم یحیی ذکاء در این باره مقالهای دارد که چاپ کرده است (1). حیدر دوغلات در تاریخ رشیدی (ص 105) ضمن هنرمندیهای عبدالرشیدخان نوشته است:«برای مخدومی از مخادیم به رسم نیازمندی مراسل چندی ارسال داشته بود. از آن جمله درختی بریده از کاغذ که بدن و فروع و اوراق آن را ملون به لون بدن و فروع و اوراق و ازهار درخت ساخته که در بداعت آن اهل صناعت را تعجب آید».
کاغذ بندگی
تعبیری است برای ورقه و قبالهی بندگی. این بیت را میرزاطاهر وحید در توصیف کاغذگر سروده است:فروغ رخش مایهی زندگی است***مرا کاغذش کاغذ بندگی است
(به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338)
کاغذپازهری
کاغذی بوده است که مرغوبیت نداشته و اصطلاحی است از دورهی قاجاری. من در مشخصات بعضی از نسخههای خطی کتابخانهی ملی ملک (تهران) دیدهام.کاغذ پُرزین
مراد کاغذ زبرست (نکـ: دیوان سنایی، ص 563).کاغذ پنجره
ظاهراً به معنی کاغذ لغ. «کاغذ روزن» هم گفته شده است (نکـ: پس از این، ذیل «کاغذ لق»).کاغذ تحریر
کاغذ خوب و مرغوب که برای چاپ کتاب و نامهنویسی به کار میرود، در مقابل کاغذ کوهی.کاغذ توتیا
مراد کاغذی است که در آن توتیا میپیچیدهاند. شبیه کاغذ دوا- کاغذ عطاری.به چشمم خاکپای دوست حیف است***که کاغذ قدردان توتیا نیست
(دیوان کلیم، ص 135)
___
نشد بیروی او چشم سفید از توتیا روشن***نبیند بهرهای هرچند کاغذ توتیا دارد
(دیوان کلیم، ص 172)
___
دیدهی ما شد سفید و خاک پایت را نیافت***گرچه کاغذ، گاه وصلِ توتیا را دیده است
(دیوان کلیم، ص 106)
عجب که زحمت چشمی اگر تواند داد***به خاکپای تو داده است توتیا کاغذ
به زندگی پی میراث خواریم صدبار***گرفت همچو کبوتر ز من هما کاغذ
کند بهار به برگ شکوفه یاد ترا***چو آشنا که فرستد به آشنا کاغذ
(دیوان سلیم تهرانی)
کاغذ چرب (چرب کردن کاغذ)
کاغذی که چرب میکردهاند یا به موم میاندودهاند که آب در آن نفوذ نکند (نیز نکـ: کاغذ روغنی و مومی).کلیم کاشانی گفته است:
ملایمت کن اگر طاقت جدل تنگ است***کلیم چربی کاغذ علاج باران است
(دیوان، ص 128)
کاغذ چربه
در فرهنگ جهانگیری ذیل «چربک» (ج1، ص 931) آمده است:«چربه باشد و آنچنان بود که کاغذ حریری تنک را چرب کرده بر صفحهی تصویر یا نقاشی یا خط بنهند و به قلم مو نقش آن را بردارند».
کاغذ چربهبرداری
برای برداشتن صورت اشکال، کاغذ خیلی نازک یا پوست نازک آهو را به کار میبردهاند.کاغذ چسبانده
آن را «کاغذ وصلی» هم میگفتهاند و عبارت بوده است از چند پاره کاغذ که به هم میچسبانیدهاند. واعظ قزوینی سروده است:تا کند مشقِ مدح او دوران***کرده چسباندهها ز لیل و نهار
(دیوان، ص 493)
این بیت از شاعری به نام محمّد اسحاق شوکت شاهد دیگرست:
بود کم بهره مشق تیرهروزیها که من دارم***اگر چون کاغذ چسبانده روز و شب به هم چسبد
(به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338)
کاغذ چوبی (!)
تسامحاً اصطلاح شده است برای ورقهای نازک چوبی. نسخهی شمارهی 75 کتابخانهی ملی ملک (صحیفهی سجادیه) بر روی آن است. آن ماری شیمل به نقل از Abbott قرآنی در 29 برگ را یاد کرده است (2).کاغذ حلکاری کرده
قاضی احمد غفاری در گلستان هنر (ص 41) مینویسد:«قطعهها بر کاغذ حل کاری کرده مینویسد».
کاغذ حلوا
چون عطاران و بقالان ادویه و حلوا و شکر و سایر چیزها را در کاغذهای نوشته شده که بیمصرف میبوده، و یا در کاغذهای زبر و خشنی که به کاغذ قند معروف بوده است میپیچیده و به مشتری میدادهاند آن گونه کاغذ را «کاغذ حلوا» گفتهاند. «کاغذ دوا» نیز به همین مفهوم است.در رقعهی آقا منصور (عصر صفوی) آمده است:
«اگر طوطی زبان به وصف آن شکر لب شیرین کار سخنپرداز گردد هر آینه خامهی نیشکر و نامهی کاغذ حلوا شود» (3).
از مثالهای شعری سه مورد آورده میشود:
نسخهی صورت شیرین که شکر آشوب است***پیش حلوای لبت کاغذ حلوا گردد
(سالک یزدی، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338)
لعل شکربار او خط چو هویدا کند***قطعهی یاقوت را کاغذ حلوا کند
(محسن تأثیر، به نقل از فرهنگ آنندراج، همانجا)
مصحف دل را که هر حرفی است از وی صد کتاب***کاغذ حلوای شیرین کاری دنیا مکن
(دیوان واعظ قزوینی، ص 340)
دیدی که بهائی چو غم از سر واکرد***از مدرسه رفت و دیر را مأوا کرد
مجموع کتابهای علم رسمی***از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد
(کلیات شیخ بهائی، ص 84)
در تذکرهی نصرآبادی (ج1، ص 580) آمده:
«شفیعا ... در کاغذ حلوا چند سطر نوشته که حمل بر اعجاز می توان کرد».
در همان تذکرهی نصرآبادی (ج1، ص 601) آمده:
شعر تو آن روز که دیوان شود***کاغذ حلوا چه فراوان شود
(میرصیدی)
کاغذ خام
اصطلاح دیگر برای کاغذهای پست و زبر نامرغوب که کاغذ قند و کاغذ عطاری و کاغذ دوا بدان گفته شده است. ابنیمین آن را مقابل «کاغذ پخته» آورده و گفته است:کاغذ خام، شکرپیچ بود***کاغذ پخته بود معنی پیچ
(دیوان، ص 361)
کاغذخانه
میدانیم که رشیدالدین فضلالله همدانی در وقتنامهی خود معین کرده بوده است که هر ساله نسخههایی از تألیفاتش را بنویسند و به اطراف بفرستند. پس طبعاً مصرف کاغذ در ربع رشیدی زیاد بود. دو مورد که در وقف نامه به «کاغذخانه» اشارت کرده است یادآور آن است که در آن عهد اصطلاح «کاغذخانه» به جای کاغذگر خانه مرسوم بود. مورد دوم از نوشتهی رشیدالدین که چنین میباشد مؤید مطلب است:«و حقابهی حمام رشیدآباد مذکور و حقابهی کاغذ خانههای شهرستان رشیدی هر یک به مقدار ...». (وقفنامهی ربع رشیدی، ص 207)
میدانیم کارخانهی کاغذگری محتاج آب میبوده است.
در دورهی قاجار اطاقی را که به بایگانی اسناد و اوراق دیوانی و دولتی اختصاص مییافت «کاغذخانه» میگفتهاند. اما بنابه تعریف مؤلف فرهنگ آنندراج معنی کارگاه کاغذسازی هم داشته است. کما این که از صریحالملک اردبیل (برگ 32 پ) برمیآید که به مانند تیم خانه رقبهای بوده است وقفی.
کاغذ خوش قلم
کاغذ نرم که قلم به راحتی بر آن بگردد و این است شاهدی از طالب آملی:میتوان زد رقمی خواه به خون خواه به نیل***صفحهی کاهی (4) رخسارهی ما خوش قلم است
(کلیات، ص 301)
رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد***سیاه زود شود صفحهای که خوش قلم است
(دیوان صائب، چاپ قهرمان، ج2، ص 844)
یک مورد دیگر هم از اشعار صائب را ذیل بیاض در برگ پنجم آوردهایم که مرتبط با همین اصطلاح است.
کاغذ داغدار
کاغذی برای رفع نزله داغ کنند:کاری نیاید از چرخ جز بیدماغ کردن***این کاغذ کبود است از بهر داغ کردن
(اسمعیل ایما، مصطلحات الشعرا، ص 380)
در تحفةالمحبّین (ص 71) آمده:
بر ورق اهل هنر کرده داغ***روز و شب از خوردن دود چراغ
نیک نکـ: «داغ کاغذ»، نامه بهارستان، دفتر 6، ص 483.
کاغذ دعا
در بستان العقول (ص 198) آمده:«بسا که بر کاغذ پارهها بنویسند و بر دیوارها و ستونهای مساجد و بیع بچفسانند...»
کاغذ دفتری (دفتر)
کاغذ کم بها که در دفترخانهها برای «فردنویسی» به کار میرفت. به طور کلی «دفتری» کاغذ کمبهایی بوده است در برابر کاغذهای خوب و آهار مهره شده و مرغوب که کاتبان بر آنها مینوشتهاند. این شعر محسن تأثیر معرّف آن تواند بود:چون نویسم وصف لعلت نامه گلبندی شود***«دفتری» باشد اگر کاغذ سمرقندی شود
این بیت هم از انوری است:
تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا***از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست
(دیوان انوری، ج1، ص 90، چاپ مدرس)
ذکر آن در فهرست گنجینهی شیخ صفی (ص 23، 24) آمده است و در سیاقت شریفت (ص 70).
کاغذ دوپوست
هنری ظریف و سخت بوده است در دو لایه کردن ورق کاغذ از سوی کلفتی آن، به طوری که یک برگ کاغذ دو برگ بشود. این کار مخصوصاً در جدا ساختن تذهیبها و سرلوحهها و مجلسهای تصویر از نسخههای مندرس و پریشیده و آب دیده مرسوم میبوده است.کاغذ دوا
سرمه و وسمه و دارو و شکر و زعفران و کافور و توتیا و حنا و هرگونه ادویهی سائیده را در آن میپیچیدهاند و بدان کاغذ عطاری هم گفته میشده است. همانند است با «کاغذ حلوا». زینالعابدین مراغهای در سفرنامهی ابراهیم بیگ آن را «کاغذ دواپیچ» یاد کرده است.در سمک عیار (ج2، ص 464) کاغذ دارو نیز آمده است.
علت این که آن را کبودرنگ میکردهاند از این باب بوده است که میگفتهاند کاغذ سفید برای اینگونه کار شگون ندارد. قدیمترین مأخذی که یاد از کاغذهایی کرده که عطاران به کار میبردند (کاغذ باطله) کتاب التوسل الی الترسل (ص 217) است. مینویسد:
«چندین هزار مکتوبات او برسد که عطاران ولایت وسمه و حنا در ادراج آن پیچند».
در بدایع الوقایع واصفی هروی (ج2، ص 84) آمده:
«از سر دستار خود کاغذی برآورد و در وی دارویی بود».
از مضمونهای مربوط به کاغذ و دوا در میان اشعار شاعران چند مورد را نقل میکنم:
نهاده بر طبق، کاغذی، چون عطاران***فروخت در همه بازار زعفران، نرگس
(دیوان حامدی، ص 375)
تدبیر درد، مسلک روشن ضمیر نیست***در کاغذ سفید ندیدم دوا کنند
(محسن تأثیر، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338)
گر نسخههای شعرم از کاغذ کبود است***خالی ز حکمتی نیست چون کاغذ داوئی است
(دیوان مخلص کاشانی، ص 246)
به چشمم خاکپای دوست حیف است***که کاغذ قدردان توتیا نیست
(دیوان کلیم، ص 135)
دیدهی ما شد سفید و خاک پایت را نیافت***گرچه کاغذ، گاه وصل توتیا را دیده است
(دیوان کلیم، ص 106)
نسخهی سحر سامری کاغذ توتیا شود***گر به کرشمه سردهی نرگس سرمهسای را
(بابافغانی، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3338)
رشتهی شمع گر از زلف سیاه تو کنند***کاغذ سرمه شود بال و پر پروانه
(قاسم مشهدی، به نقل از فرهنگ آنندراج، همانجا)
کاغذ روزن
«کاغذ لق» دیده میشود.کاغذ روزنامهای
اصطلاحی ترکیبی است که از زمان استفادهی کاغذهای کاهی و نامرغوب در چاپ روزنامه مورد استعمال پیدا کرده است.کاغذ روغنی
کاغذی است که به علت چرب بودن، آب در آن نفوذ و «نشت» نمیکند. کاغذ چرب و مومی نیز گفته میشده است.کاغذ زخم
چون از کاغذ در گذاشتن روی زخم استفاده میشده است «کاغذ زخم» از مضامین شعری میبوده است. امیرخسرو دهلوی گفته است:بر دل نهم آن نامه را چون کاغذی بر ریش تو***بر ریش دل مرهم کنم ناچار زین سان نامه را
ابوریحان بیرونی خواص داروئی کاغذ را در صیدنه (ترجمهی فارسی، ص 547 و 954) ذکر کرده است.
کاغذ زر
کاغذی بوده است که در آن زر و سیم برای دادن به دیگری میگذارده و به مانند آن که در پاکت بگذارند. همچنین حوالهای که در آن مستمری یا ادرار یا وظیفه یا بخشش نوشته میشده است. این بیت عطار نیشابوری یادآور آن است:رفت پیش بوعلی آن پیرزن***کاغذی زر برد کاین بستان ز من
(منطق الطیر، ص 403)
گاو لاغر به زاغد کرد***تودهی زر به کاغد اندر کرد
(لغت فرس، ص 120)
باز کمالالدین اسماعیل راست:
بر بیاض صبح شکلش همچو زر در کاغذ است***در سواد شب شعاعش همچو تیغ اندر قراب
(دیوان، ص 90)
کمال الدین اسماعیل اصفهانی خطاب به بزرگی به طعنه گفته است تو که «کاغذ زر» به من نمی دهی دست کم بهای کاغذ شعرم را بده:
بزرگا سرورا از روی انعام***به بخشش فرق کن نیک و بد شعر
چو ندهی «کاغذ زر» شاعران را***بده آخر بهای کاغذ شعر
(دیوان، ص441)
همو در قطعهی دیگری اشاره کرده است که بزرگان زر (سکه) را در کاغذ میپیچیده و بخشش میکردهاند.
بخشش اوست زرّ در کاغذ***مِهر چون در سپیده دم باشد
مدتی شد که نیک بیکارم***مرد بیکار متهم باشد
پارهای کاغذ ار بفرمائی***بعد منّت ثواب هم باشد
ور بود اندکی و پیچیده***آن خود از غایت کرم باشد
کاغذین باد جامهی خصمت***بس که از غم برو ستم باشد
خود ز کاغذ سزد لباس کسی***کو سیه روی چون خطم باشد
(دیوان، ص 488)
اثیر اومانی هم بیتی در همین مضامین دارد:
کاغذی پرکنی از حشو و فرستی به کسی***پس برَنجی که چرا کاغذ زر نفرستاد
(لغت نامهی دهخدا، ذیل «حشو»)
و این است عبارت مشهور سعدی در گلستان (ص 51 یوسفی):
«رقعه ی منشئاتش که چون کاغذ زر می برند».
مرحوم محمّدعلی فروغی در معنی آن نوشته است:
«کاغذی که قیمتی و گرانبها باشد مانند اسکناس و برات و امثال آن».
عیسی بن جنید شیرازی در هزار مزار که ترجمهی شدّالازار است دو جا به گذاردن پول در کاغذ اشارت دارد. یکی آن جا که مینویسد:
«کیسهای پر از شکر و کاغذی پر از آقچه بیاورد» (ص 453). دیگر: «و صد دینار در کاغذی نهاد و آن آقچه جایزهی آن گردانید» (ص 466).
البته هیچگاه نباید «زر ورق» را که کاغذ رنگ شده به رنگ طلا بوده است (در سدههای اخیر چاپ شدهی آن را که به رنگ زر و از مصنوعات فرنگ است به ایران آوردهاند) با کاغذ زر یکی دانست.
کاغذ زر ورق
از شواهد شعری برای زر ورق این بیت از نجیب کاشانی آورده میشود:چون شبنم گلی که برو تابد آفتاب***عکست به چهره آینه را زر ورق کند
(کلیات، ص 278)
کاغذساز
سازندهی کاغذ. چون او را بیشتر کاغذگر گفتهاند واژهی کاغذگر دیده شود.کاغذسازی
عمل ساختن کاغذ.کاغذ سرکاری
در هندوستان اصطلاحی بوده است برای Government Paper (اشتینگاس).کاغذ سرمه
همانندست با کاغذ توتیا، وسمه، دوا ... . شواهد آن در کاغذ دوا دیده شود.کاغذ سوخته
آن را در دارویی که برای بند آمدن خون بینی بوده به کار میبردهاند. خواص دارویی کاغذ در کتابهای ادویه از جمله در صیدنه (ص 547 و 954) مندرج است. در بیطاری هم مصرف داشته است. در التوسل الی الترسل (ص 217) آمده است:«چندین هزار مکتوبات او برسد ... و بیطاران ناحیت کاغذ سوخته از نبشتههای او سازند».
در هدایة المتعلمین (ص 270) آمده:
«منفعت کند مر این زکام را بخور کردن به عود خام و پرورده و مشک و کندرو و قُسط تلخ و سوخته قرطاس چندانی تا زکام بازایستد».
کاغذ سوزن (سوزنزده)/ گرده، گرده تصویر
آن کاغذی است که در گچبری و حجّاری نقاری و معرقسازی و خاتمسازی و کتیبهکنی و هنرهای دیگر برای منتقل کردن طرح و نقش و خط بر روی گچ و سنگ و چوب به کار میرود. ترتیب کار این است که اطراف نقش و خط روی کاغذ را سوزن سوزن میکنند و آن ورقه را چون بر روی دیوار یا سنگ و جز آن بگذارند و گرد نرم زغال بر آن بپاشند شکل آن خط یا نقش بر روی آن سنگ یا دیوار ظاهر میشود.این بیت شاهدی است برای قدمت استعمال کلمه و کاربری این گونه کاغذ:
دلم از زخم زبان کاغذ سوزن زده شد***همچو عیسی نکشم رخت به گردون چکنم
(دیوان صائب، ص 659)
بس که مژگان تو بر دیدهی روشن زده است***پردهی دیدهی من کاغذ سوزن زده است
(دیوان صائب، ص 213)
ز بس چشمم شد هر رگی در تنش***بود کوه چون کاغذ سوزنش
(طاهر وحید، به نقل از فرهنگ آنندراج، ج5، ص 3339)
کاغذ شکر
از مولانا این بیت آورده میشود:شکر کند کاغذ تو از شِکر بی حد تو***کامد او در بر من با وی ماننده شدم
(کلیات شمس، ج3، ص 181)
پیک دل عاشقان رفت به سر چون قلم***مژدهی همچون شکر در دل کاغد رسید
(کلیات شمس، ج2، ص 192)
کاغذ شکستن
کاغذ شکستن و ورق شکستن هر دو مصطلح بوده. گاه به معنی تاکردن کاغذ و گاه به معنی جدا و پاره ساختن قسمتی از کاغذ است.تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا***از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست
(دیوان انوری ابیوری، ج1، ص 90)
ورق بشکنم عقل بدنام را***دباغت دهم قالب خام را
(امیرخسرو دهلوی)
کاغذ عطاری
کاغذ بیمصرف یا نامرغوب که عطاران در آن چیزی میپیچیده و به مشتری میدادهاند. شواهد در کاغذ دوا دیده شود.کاغذ فانوس
برای خاموش نشدن فانوس (وقتی که در معرض باد قرار میگرفت) آن را به پارچه یا کاغذ میپوشانیدند. ابیات زیر از کلیم کاشانی است:بینند اهل ظاهر تن را طفیل جامه***فانوس ره به بزمی، بی پیرهن ندارد
(دیوان، ص 234)
گاه در جامهی فانوس هم آتش گیرد***عجبی نیست اگر شیشه ز صهبا سوزد
(دیوان، ص 227)
ساز و برگت حاجت افزاید ببین فانوس را***چون بیابد شمع را محتاج پیراهن شود
(دیوان، ص 172)
ساختن فانوس از کاغذ در کشمیر از صنایع رایج میان جلدسازان بود. مؤلف گلزار کشمیر از آن صنعت نام برده است.
کاغذ فروش
در مقدّمة الادب (ج1، ص 266) آمده:«وَرّاق: کاغذفروش، کراسه نویس، کراسه فروش».
منوچهری:
نخوردند کاغذ از این بیشتر***نه کاغذ فروشان نه کاغذ خران
(دیوان، ص 75)
فروشندهی کاغذ. در متون، از جمله در گلستان هنر آمده است.
کاغذ قند
کاغذ زبر و نامرغوب که قند، مخصوصاً کلهی قند، در آن میپیچیدند و معمولاً کبودرنگ بوده است. هلالی جغتایی در شعری رنگ آن را سبز گفته است.قدیمتر از همه گفتهی سعدی شیرازی است:
نه قندی که مردم به ظاهر خورند***که ارباب معنی به کاغذ برند
(بوستان، ص 37، یوسفی)
کمالالدین خجندی گفته:
نام آن لب به خط سبز به جایی دیدم***کاغذی یافتم و قند درو پیچیدم
(دیوان کمال خجندی، ص 281)
نمونههایی دیگر، یکی از قرن نهم و دیگری از قرون بعد:
کاغذ حجاب قند است اندر دکان قناد***یا رب بیا برانداز آن را که هست مانع
(محمّد صوفی)
ورق ورق سخنم همچو کاغذ قندست***نظام دفتر نظمم لبان قند تو باد
(نادم گیلانی، به نقل از فرهنگ آنندراج)
مؤلف تذکرهی روز روشن (ص 122) در تعریف شعر بهایی سمرقندی گفته است:
«از عذوبت کلامش اوراق دیوان، کاغذ قندی است».
کاغذ کاهی
کاغذی که به رنگ کاه و اغلب نامرغوب است و در روزگار ما به مصرف چاپ روزنامه میرسد. آن را مصطلحاً کاغذ روزنامه هم میگویند.کاغذ کلاه
کاغذهای کلفت یا چند لایهی مقوّا مانند و به هم چسبانیده شده که آن را در کلاهسازی کار میکردهاند.نبیند مگر دار یا بند و چاه***به سر برنهاده ز کاغذ کلاه
(شاهنامه، ج3، ص 234 خالقی)
در التوسل الی الترسل (ص 217) آمده است:
«چندین هزار مکتوبات او برسد که ... که کله دوزان روستا از اطباق مخاطبات او انفت نمایند».
کاغذگر
سازندهی کاغذ. پس از این در جای خود به تفصیل از آن یاد خواهد شد.کاغذ گرده
آن را کاغذ سوزنزده و کاغذ سوزن هم گفتهاند. به آنها مراجعه شود.کاغذ گرده شد از سوزن مژگان تو دل***رنگش از سرمهی آن نرگس پرفن کردم
(دیوان کلیم، ص 260)
کاغذگیر
در هند مرسوم بوده است و آن را از عاج میساختهاند. در فرهنگ چراغ هدایت (ص 244) و فرهنگ آنندراج ذکر آن آمده است. کاغذگیر فرنگی در قرن اخیر به ایران آورده شده است.کاغذ لق (لغ/ لیق)
کاغذی است شفاف، که بیش از کاغذهای معمولی نور از آن گذرنده است. تا شصت هفتاد سال پیش آن را به جای شیشه در پوشاندن درهای شبکهای و پنجرههای اطاق استفاده میکردند. هنوز در ژاپن پنجرهی درهای خانههای سنتی را بدینگونه میپوشانند و در حقیقت آرایش میدهند.ظاهراً این رسم و ترتیب از چین به ایران رسیده است. تا آن جا که منابع ذکر آن را دارد از عصر صفوی به بعدست که در متون یاد آن را میبینم: در قانون الصور (نقل از پاورقی ص 160 گلستان هنر) آمده:
ز کاغذ لق مشو غافل که یاریست***پی رفع کدورت سازگاریست
وگر روز تو بیگرد و غبارست***ترا با قید کاغذ لق چه کار است
مصرف کاغذ لق آن بود که نقاش پس از پایان دادن به کار رنگآمیزی روغنی و جلا دادن آن قطعهی نقاشی خود را لای پوشش کاغذ لق میگذاشت تا از گرد و غبار محفوظ باشد.
در سوادالخط مجنون رفیقی (ص 90) «کاغذ لیق» ضبط شده است. غنی کشمیری بیتی دارد که ظاهراً کاغذگیر در آن به معنی کاغذ لغ آمده است:
یار پنهان ز نظر گشت چو شد دیده سپید***مانع پرتو خورشید شد این کاغذگیر
(در دهخدا به نقل از آنندراج ذیل کاغذگیر)
یعنی همانند دیدهای که آب مروارید آورده است و با چنان چشم معشوق را نمیتوان دید، کاغذگیر مانع تابش آفتاب است.
شاعری با تخلص راضی (؟) آن را «کاغذ روزن» گفته است:
خانهام بس که ز دیدار تو روشن شده است***پردهی چشم، مرا کاغذ روزن شده است
(در دهخدا به نقل از آنندراج ذیل کاغذگیر)
شاید آخرین شاعری که این کلمه را در شعر آورده ملکالشعرای بهار باشد که گفته است:
سفلگانی که به کاغذ لغشان کاغذ نه***بر در خاتم و زر پردهی دیبا زدهاند
(در دهخدا به نقل از آنندراج ذیل کاغذگیر)
علی اکبر دهخدا- هم زمان او- نیز در قطعهای سروده است:
گه پردهی کاغذ لق آخوندی دریدی***گاهی به پرو پاچهی درویش پریدی
(در دهخدا به نقل از آنندراج ذیل کاغذگیر)
کاغذ مال
در دیوان ناصرخسرو (ص 222) آمده:یکیت گوید خواجه امام کاغذ مال***یکی فرشته بود او به صورت بشری
کاغذ مزوّر
در مورد نامههای ساختگی مصطلح بوده است. قطب اهری در تاریخ شیخ اویس ذیل سلطنت غازانخان (ص 144) نوشته است:«قیصر نامی که از پیش پادشاه مصر آمده بود حیلت کرد کاغذی نبشت مزوّر».
کاغذ مشق
مراد کاغذی است که بر آن «مشق خط» میکردهاند. «سیاه مشق»ها اغلب بر روی آن گونه کاغذهاست. این چند شاهد برای آن نقل میشود. ابوبکر طهرانی در دیار بکریه (ص 435) نوشته است:«و در فقر چون کاغذ مشق ملابس سواد الوجه [پوشیده] به گونهی چشمی به طغرای زرنگار نمی نگریست».
قاضی احمد غفاری در گلستان هنر (ص 20) در احوال یاقوت نوشته است که چون مغول به بغداد ریختند او به منارهای گریخت، «در آن جا دوات و قلم همراه داشت و کاغذ مشق نداشت ...».
از آنچه وحید طاهر قزوینی سروده است نیک معلوم میشود که کاغذ مشقی را میشستهاند تا دوباره بر آن بنویسند.
چون کاغذ مشقی ز جمال تو نگاهم***هرچند که شوید عرق شرم تو خواناست
(سرو آزاد، ص 134)
میرزا مهدیخان استرآبادی در وقفنامهاش اصطلاح «کاغذ مشقی دبیران» را آورده است (5).
میرزا عبدالغنی از شعرای قرن 12 هـ هم گفته:
به رنگ کاغذ مشقی سیاه میماند***اگر به فرض مجسم شود نوافل ما
(در دهخدا به نقل از آنندراج ذیل کاغذ مشقی آمده)
کاغذ مقوّا
کاغذهای باطله را بر روی هم میچسبانیده و از این راه مقوّا میساختهاند. از جمله در التوسل الی الترسل (ص 217) آمده است که:«چندین هزار مکتوبات او برسد ... که مجلدان شهر اوراق مسودات او را رایگان درنپذیرند».
مرادش آن است که بیارزشی آن مکتوبها را بنمایند تا آنجا که حتی به کار مقوّای جلدسازی هم نمیآمده است.
حافظ ابرو (چاپ کراولسکی، ص 52) در اخبار روزگاری که غزها کتابخانهی شادیاخ نیشابور را غارت کرده بودهاند آورده است:
«مجموع را نرخ کاغذ مقوّا و کمتر نیز بفروخت ...».
غیاثالدین نقاش که هم عصر حافظ ابروست و جزو هیأت اعزامی به دربار چین رفت (سال 823 هـ) در برشمردن هنرهای چینیان مینویسد:
«از آن جمله از کاغذ مقوی صورتها ساختهاند ...» (6).
ملّاسعید اشرف مازندرانی دربارهی کاغذهای «فردنویسی» که پس از چندی باطله و بیمصرف میشده گفته است:
جاهلان اهل جهان را تیره روی ترکشاند***«فرد» چون گردید باطل «جلد دفتر» میشود
(سرو آزاد، ص 119)
کاغذ مکتوب (نامه)
سراج المحققین گفته است:عرض خونخواری است با هم زینت اهل دُوَل***کاغذ مکتوب این مردم به جز بیریشه نیست
(به نقل از فرهنگ آنندراج)
کاغذ نشانه/ کاغذ نشان
کاغذ نشان: کاغذ باریکی است که لای کتاب برای نشانهگذاری میگذاشتهاند (نک: مقالهی ایرج افشار، نامهی بهارستان، دفتر 5، ص 161، با 3 شاهد شعری).تیراندازان (با تیروکمان) برای نشانهگیری از کاغذ استفاده میکردند. شعر عبدالواسع جبلّی گواهی است بر آن. میگوید:
دلم چو کاغذ آماجگاه مجروح است***ز رنج آن که مرا نیست یک طبق کاغذ
(دیوان، 612/2)
کمالالدین اسماعیل هم مضمونی دارد که یادآور آن رسم است:
از آن که کاغذ در عهد تو دورویی کرد***همیشه باشد چون دشمنت نشانهی تیر
(دیوان، ص 567)
هم از اوست:
کاغذ از آن نشانهی پیکان تیر شد***کآمد سپید چشم عدوی تو همچنان
(دیوان، ص 187)
کاغذ وصلی
مراد چند قطعه کاغذ به هم چسبیده است. کاغذ چسبانده دیده شود.کاغذ هوایی
اصطلاحی دیگرست برای بادبادک. پیش از این دیدیم که آن را «کاغذباد» میگفتهاند. کاغذ هوائی امروزه برای کاغذ نازک مناسب ارسال با پست هوایی گفته میشود.کاغذی
اشخاص و اشیاء منسوب به کاغذ. پیش از این از آن سخن گفتهایم. لسانی شیرازی آن را در معنی سازندهی کاغذ (کاغذگر) در شعری به کار آورده و گفته است:صفت کاغذی چون حور است***که سیاهی ز بیاضش دورست
(شهرآشوب، ص 135)
در دو بیت دیگر آورده:
خواهم شدن ای کاغذی طرفه مثال***خواهم شدن ای آیت خوبی و جمال
در جامهی کاغذی من سوختهسان***از جور تو همچو شمع فانوس خیال
کاغذین
کاغذ مانند و صفت ساخته شده از کاغذ:دیوانه طناب کاغذین ندرد***چونان که تو صفّ آهنین درّی
(دیوان منوچهری، ص 118 دبیرسیاقی)
زنی رومی آید کند کاغذین سَد***که از هندی آهن بنایی نیابی
(دیوان خاقانی، ص 448؛ سجادی، ص 416)
ریختن رنگ اقامت در جهان بیثبات***در زمین کاغذین تخم شرار افشاندن است
(دیوان صائب، ج2، ص 542)
کاغذین پیراهن
کاغذین جامه دیده شود.کاغذین جامه/ کاغذین پیراهن
مقصرین و متظلمین را مرسوم آن بود که شرح گرفتاری و بخشش خواهی خود را بر روی کاغذی مینوشتند و به شکل پیشبند به بدن میآویختند. یا جامهواری میساختند و میپوشیدند و به درگاه سلطان یا قاضی و وزیر میرفتند. نشانهی این اصطلاح را از قرن 6 هـ تا اوایل عصر صفوی در ادبیات فارسی میبینیم. خاقانی شروانی چند جا آن را ذکر کرده است:حاسدانم چون هدف بین کاغذین جامه که من***تیر شحنه از پی امن شبان آوردهام
(دیوان، ص 258 سجادی)
همچو دف کاغذینش پیراهن***همچو چنگش پلاس بین شلوار
(دیوان، ص 197 سجادی)
تا که دست قدر از دست تو بِربود کمر***کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر
(دیوان، ص 546 سجادی)
در دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی این بیتها را دیدهام:
کاغذین جامه بپوشید و به درگاه آمد***زادهی خاطر من تا بدهی داد مرا
(دیوان، ص 380)
کاغذین باد جامهی خصمت***بس که از غم برو ستم باشد
خود ز کاغذ سزد لباس کسی***کو سیه روی چون خطم باشد
(دیوان، ص 488)
کمالالدین اسمعیل:
کنون کاغذین جامه پوشید و آمد***به درگاه صدر مظفّر شکوفه
(دیوان، ص 236)
در ترسّلی آمده است:
«شرح آرزومندی از ظلم روزگار پیراهن کاغذی میپوشد» (7).
مولانای بلخی گفته است:
رفتیم سوی شاه دین با جامههای کاغذین***تو شوخ و شنگ و نازنین همچون قلم در رنگ شو
(دیوان شمس، ج5، ص 13)
متن مصحح فروزانفر همین فقرهی ثانی است. مصراع دوم در نسخهها «تو عاشق نقش آمدی همچون قلم در رنگ شو» هم دیده میشود.
عیسی بن جنید شیرازی در هزار مزار (ص 388) که ترجمهی شدّالازار است ذیل احوال قاضی جمالالدین مصری نوشته است:
«چون به شیراز آمد مدتی ذکر او پنهان بود و کسی او را نمیشناخت تا زمانی که کار به تنگ رسید. پس برفت و کاغذی چند داشت جامعهای از آن بساخت و درپوشید و به مدرسهی خواجه عمیدالدین ابونصر رفت. چون مولانا از درس فارغ شد و به دهلیزخانه نشست از جهت گذراندن حاجتها، ناگاه او را با آن جامهی کاغذی بدید ... قاضی جمالالدین گفت در شهر مصر چنین رسم است که هر کس مظلوم گردد و از نصرت و یاری محروم شود کاغذ درپوشد و بانگ میزند... ».
حافظ شیرازی هم در بیتی آن را مضمون ساخته:
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک***رهنمونیم به پای علم داد نکرد
(دیوان، ج1، ص 292)
از بابا فغانی شیرازی:
زخوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کو***که سازد کاغذین پیراهن از طومار افسون هم
لسانی در شهرآشوب (ص 135) سروده است:
هرگه که نظر در دل ناشاد کنم***کاغذگر من ناله و فریاد کنم
کاغذ خرم از تو جامهی داد کنم***در جامهی داد عرض بیداد کنم
کلاه کاغذی
در قدیم مرسوم بود که برای مسخره کردن و مفتضح کردن کسی که مورد طعن و دقّ قرار میگرفت و همچنین کسی که میبایست مجازات شود کلاهی از کاغذ رنگی (معمولاً به شکل کلاه شیطانی) میساخته و بر سر او میگذاشتند و وارونه بر خر سوارش میکردند و در بازار میگرداندند. این عمل قبیح تا اواخر عهد قاجاری مرسوم بود.«حاجی فیروزها» که برای خندهی مردم چنین کلاهی در روزهای نوروز بر سر میگذارند، ظاهراً یادگاری است از همان عملی که اجلاف و اراذل در مجازاتها و مکابرهها میکردند.
فردوسی در بیتی کاغذ کلاه را به کار برده و گفته است:
نبیند مگر دار یا بند و چاه***به سر بر نهاده ز کاغذ کلاه
(شاهنامه، ج3، ص 234 خالقی)
در وقایع اتفاقیه (ص 574) آمده:
«زن و بچهی مردم اسیر فرنگی و ارس بشوند و کلاه کاغذی بر سر بگذارند».
گل کاغذ (و) گل کاغذی
گل ساخته شده از کاغذ که برای آرایش جشنها و در شادمانیها به کار میرفت. لسانی شیرازی در شهرآشوب میگوید:سر فتنهی دلبران بت کاغذگر***کس نیست به فتنهی تو در دور قمر
تو چون گل باغ جنتی تازه و تر***همچون گل کاغذند خوبان دگر
(شهرآشوب، ص 135)
در دیوان سلیم طهرانی این ابیات دیده شد:
ز حسن ساخته نتوان فریب بلبل داد***سریش غنچهی گلهای کاغذین عیب است
(دیوان سلیم، ص 99)
بس که بی برگ و نوا شد زخزان باغ، سلیم***باغبان را گل کاغذ به سر دستارست
(دیوان سلیم، ص 68)
ای نغمهسرای چمنت بلبل کاغذ***رنگین شده از شبنم لطفت گل کاغذ
(دیوان سلیم، ص 277)
ملول شد دلت ای همنشین ز گریهی ما***که گفته بود گل کاغذین به یاران بر
(دیوان سلیم، ص 283)
به افسون محبت دست آتش را به مو بندم***چو غنچه بر گل کاغذ طلسم رنگ و بو بندم
(دیوان سلیم، ص 350)
سخن بر من نیفزود آب و تابی***گل کاغذ نمیدارد گُلابی
(دیوان سلیم، ص 560)
منم که فیض شراب از کتاب میگیرم***به همت از گل کاغذ گلاب میگیرم
(دیوان صائب، چاپ قهرمان، ج5، ص 2775)
شاعری دیگر گفته است:
چون گل کاغذ به رنگ خویش قانع گشتهایم***از طربهای سحاب و ناز شبنم فارغیم
در سفینهی خوشگو (ص 96) ذیل سرگذشت سید عبدالله قابل (شاعر) میخوانیم که او «در تراشیدن گل کاغذی ید بیضا داشته».
همچنین نام نوعی از گل بالا رونده است که در نواحی گرمسیری و استوایی میروید.
پینوشتها:
1. مرحوم یحیی ذکاء تحقیقات چند سالهی خود را به این نام نشر داد: هنر کاغذبری در ایران (قطاعی)، تهران، فرزان روز، 1379هـ ش، هشت+ 223ص.
2. خوشنویسی و فرهنگ اسلامی، ص 220، پانویس 54.
3. «رقعهی آقامنصور»، ص 218.
4. شاید «کاغذ» به جای «کاهی» درست باشد و تصحیفی در کتابت رخ داده است.
5. «وقفنامهی میرزا مهدیخان»، ناموارهی دکتر محمود افشار.
6. احسن التواریخ، ص 144.
7. المنتخب منالرسائل، ش 282.
افشار، ایرج؛ (1393)، کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}