نویسنده: دکتر حمید طبسی (1)





 

گرشساپ‌نامه کهن‌ترین منظومه‌ی حماسی پس از شاهنامه است که حدود نیم قرن پس از درگذشت فردوسی به نظم درآمده، چنان که اسدی خود در پایان داستان با بیان این نکته که « سه سال اندر آن صرف شد روزگار » از سال چهارصد و پنجاه و هشت هجری قمری به عنوان سال اتمام سرایش گرشاسپ‌نامه یاد کرده است:
شد این داستان بزرگ اسپری *** به پیروزی و روز نیک اختری
ز هجرت بر او بر سپهری که گشت *** شده چارصد سال و پنجاه و هشت
( اسدی، 1317: 476 )
با آن که تئودور نولدکه گرشاسپ‌نامه را تقلید محض از شاهنامه دانسته و تصریح کرده است که « این منظومه نمی‌تواند ارزش چندان زیادی داشته باشد » ( نولدکه، 1369: 173 ) کم نیستند اسطوره‌شناسان و شاهنامه‌پژوهانی که از این منظومه به عنوان فصیح‌ترین و پرمغزترین حماسه‌ی ایرانی پس از شاهنامه فردوسی یاد کرده‌اند ( برای نمونه، نک: اسدی، همان: دو؛ صفا، 1352: 285؛ خالقی مطلق، 1362: 421؛‌ امید سالار، 1381: 416 ) (2) و اسدی را استادی خوانده‌اند که توانسته است با وجود تأثیرپذیری فراوان و همه‌جانبه از شاهنامه بیش از دیگر پیروان فردوسی به سبک مستقلی دست یابد.
بدون تردید اسدی توسی با سرودن گرشاسپ‌نامه - که نسخ مختلف آن بین هفت تا یازده هزار بیت دارد ( صفا، همان: 284 ) و چاپ شادروان حبیب یغمایی که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته دارای هفت هزار و پانصد بیت است - کمک شایانی به حفظ و تداوم اسطوره‌ی گرشاسپ در ادبیات دوره‌ی اسلامی ایران کرده است زیرا گرشاسپ‌نامه تنها منظومه‌ی حماسی مستقلی است که به روایت اسطوره گرشاسپ اختصاص یافته و چنین به نظر می‌آید که کوششی است در جهت پر کردن خلأ وجود این پهلوان پرآوازه‌ی هند و ایرانی در حماسه‌ی ملی ایران.
گرشاسپ خود در شاهنامه به جز نامِ کوچکی ندارد و در هیچ واقعه و رویداد مهمی نقش اساسی ایفا نمی‌کند. اسدی در آغاز گرشاسپ‌نامه، آن جا که سبب سرودن قصه را بیان می‌دارد، با اشاره به نپرداختن فردوسی به اسطوره‌ی گرشاسپ می‌گوید:
به شهنامه فردوسی نغزگوی *** که از پیش گویندگان برد گوی
بسی یاد رزم یلان کرده بود *** از این داستان یاد ناورده بود
نهالی بُد این رُسته هم ز آن درخت *** شده خشک و بی بار و پژمرده سخت
من اکنون ز طبعم بهار آورم *** مر این شاخ نو را به بار آورم...
بسازم یکی بوستان چون بهشت *** که خندد ز خوشیّ چو اردیبهشت
بُتستانی آرایم از خوش سخن *** که هرگز نگارَش نگردد کهن
( اسدی، همان: 20 )
و سپس - برخلاف نظر برخی شاهنامه‌پژوهان که از حسادت ورزیدن و داعیه‌ی هم‌طرازی داشتن او با فردوسی سخن گفته‌اند ( مول، 1363: 36 ) - بی آن‌که دعوی برتری‌جویی بر دانای توس را داشته باشد، به روایت اسطوره‌ی گرشاسپ به نقل از « سراینده دهقان موبد نژاد » پرداخته است. مهم‌ترین نکته‌ی قابل توجه در سر آغاز گرشاسپ‌نامه آن است که اسدی از برتری قهرمان داستان خود بر رستم سخن به میان می‌آورد و با اشاره به برخی کاستی‌ها و سستی‌ها در نهاد این پهلوان سعی در بی‌همال جلوه دادن گرشاسپ در اساطیر و حماسه‌های ملی ایران دارد:
سپهدار گرشاسپ تا زنده بود *** نه کردش زبون کس نه افنکده بود
به هند و به روم و به چین از نبرد *** بکرد آنچه دستان و رستم نکرد
نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها *** نه شیر و نه دیو و نه نر اژدها
به جنگ ارسوار ارپیاده بدی *** جهان از یلان دشتِ ساده بدی
( اسدی، همان: 20-19 )
این قضاوت اسدی را باید نتیجه‌ی آگاهی او از دلدادگی بی‌حدّ و حصر ایرانیان به افسانه‌ها و حماسه‌های ملی (3) و پهلوانان نیک‌کردار و نیک‌پندار شاهنامه به شمار آورد که موجب شده است به منظور ارائه‌ی سیمایی مردم‌پسند از گرشاسپِ روایات کهن، در منظومه‌ی خود از شکست‌ناپذیری او سخن بگوید و رستم را در مقام و مرتبه‌ای فروتر از وی قرار دهد؛ هر چند که این تحلیل ذهن اسطوره‌گرا و افسانه‌پسند اسدی را بسیاری از پژوهشگران برنیافته ( رک: قریب، 1351: 69-68؛ خالقی مطلق، 1362: 35-534؛ آیدنلو، 1388: 49 و 378 ) و از آن به عنوان « سنجشی ساده‌لوحانه » یاد کرده‌اند.
اسدی در گرشاسپ‌نامه سه بار از فردوسی نام برده ( صص 14، 21-20 ) و ستودن خداوندگار شاهنامه با صفاتی چون « پاک مغز » و « نغزگوی » نشان دهنده‌ی میزان احترامی است که او برای استاد بی‌بدیل خود قائل بوده است. آغاز سرایش گرشاسپ‌نامه نیز بی‌شباهت به چگونگی تولد شاهنامه - که بت مهربان دانای توس در شبی رازناک و وهم‌آلود از او می‌خواهد تا داستانی از دفتر باستان را به شعر آرد ( فردوسیة 1386: 306/3-23/303-1 ) - نیست. اسدی نیز که در پی آن بوده تا پیش از مرگ اثری که موجبات جاودانگی نام و یاد او را فراهم آورد از خود به یادگار بگذارد چنین روایت می‌کند که روزی در بزم شادمانی وزیرِ‌ ابودلف حاکم نخجوان یعنی در مجلس محمد پسر اسماعیلِ حصّی به خواندن « دفتر باستان » مشغول بوده‌اند که سخن از فردوسی و شاهنامه به میان آمده است. وزیر و برادرش ابراهیم از او - که « هم شهری » فردوسی بوده - خواسته‎اند تا داستانی از « نامه‌ی باستان » را به سلک نظم درآورد و آن را به نام شاه ابودلف بیاراید. اسدی پذیرفته و به روایت اسطوره‌ی گرشاسپ که به تعبیر او « خشک و بی‌بار و پژمرده » بوده پرداخته است تا « دیبه‌ی شاهوار » دیگری بر تن حماسه‌ی ملی ایران بپوشاند؛ به ویژه که دبیر دربار نیز از جانب شاه چنین پیغامی برای او آورده است:
اگر زان که فردوسی این را نگفت *** تو با گفته‌ی خویش گردانش جفت
( اسدی، همان: 21 )
اسدی اسطوره‌ی گرشاسپ را به نقل از « سراینده دهقان موبدنژاد » ( همان: 21 ) چنین روایت می‌کند که پس از استیلای ضحّاک بر جهان، جمشید روانه‌ی سیستان می‌شود و در آن جا با دختر کورنگ، شاه زابل، پیمان زناشویی می‌بندد. حاصل این پیوند پسری است به نام تور که چهره‌اش یادآور چهره‌ی جمشید است و به همین دلیل کورنگ از بیم آن‌که مبادا کارگزاران ضحاک با دیدن سیمای تور از حقیقت ماجرا آگاه شوند از جمشید می‌خواهد تا همسر و فرزند را بدرود گفته و از سیستان برود. جمشید با گذشتن از سرزمین هند به چین می‌رسد و در آن‌جا ضحاک او را دستگیر کرده با ارّه به دو نیم می‌کند؛ همسر جم نیز با شنیدن این خبر:
سرانجام مر خویشتن را به زهر *** بکشت از پی جفت و بیداد دهر
( همان: 44 )
از این‌جا اسدی آهنگی تند به کلامش می‌بخشد و با بیانی موجز و بلیغ از اَخلاف تور یعنی شیدسپ، طُوُرگ، شَم و اثرت نام می‌برد که همگی شهریان زابلستان بوده‌اند. اثرت صاحب پسری می‌شود به نام گرشاسپ و از این‌جاست که اسدی به شرح دلاوری‌های گرشاسپ پهلوان می‌پردازد و سرگذشت قهرمان خود را بازگو می‌کند: از لشکرکشی‌هایش به توران، هند و جزایر پیرامون آن گرفته تا نبردش با اژدها، منهراس دیوو نظایر این‌ها. پایان‌بخش منظومه‌ی گرشاسپ‌نامه نیز گزارش مختصری از پهلوانی‌های نریمان و فرزندش سام، برادرزاده‌های گرشاسپ، است.
در خصوص مأخذ و یا مآخذ اسدی در روایت اسطوره‌ی گرشاسپ با اطمینان نمی‌توان سخن گفت. او خود نخست بار از نامه‌ی باستان ( اسدی، همان: 14 ) به عنوان آبشخور این روایت یاد کرده است و آن را « یادگار مهان » خوانده که در بردارنده‌ی گزارش « کردار گرشاسپ » بوده است:
ز کردار گرشاسپ اندر جهان *** یکی نامه بد یادگار از مهان
پر از دانش و پند آموزگار *** هم از راز چرخ و هم از روزگار
ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم *** ز خوبیّ و زشتیّ و شادیّ و غم
زنخجیر و گردنفرازیّ و رزم *** ز مهر دل و کین و شادی و بزم
که چون خوانی از هر دری اندکی *** بسی دانش افزاید از هر یکی
( همان: 19 )
و چند بار نیز با اشاراتی از قبیل:
سراینده دهقان موبدنژاد *** ز گفت دگر موبدان کرد یاد...
مغ از هیربد موبدان کهن *** زضحاک راندند زاین سان سخن
( همان: صص 21 و 56 )
تصریح کرده است که داستان گرشاسپ به نقل از دهقانان و هیربدان و موبدان روایت شده است.
مؤلف ناشناخته‌ی بخش نخست تاریخ سیستان که مطالب اساطیری در خور توجهی پیرامون گرشاسپ نقل کرده و وجود مشابهت‌های فراوان میان روایت او و مندرجات گرشاسپ‌نامه احتمال بهره‌وری این دو از مأخذی مشترک را به ذهن متبادر می‌کند، چند بار از کتابی موسوم به کتاب گرشاسپ تألیف ابوالمؤیّد بلخی ( تاریخ سیستان، 1314: صص 1 و 35 )، به عنوان منبع خود در نقل روایات اساطیری مربوط به گرشاسپ نام برده است. برخی پژوهش‌گران کتاب گرشاسپ را « جزئی از شاهنامه‌ی منثور ابوالمؤیّد بلخی » ( صفا، 1374: 52 ) دانسته‌اند که اسدی توسی آن را به نظم درآورده است و برخی دیگر، پس از مقایسه‌ی مندرجات برخی متون تاریخی کهن - به ویژه تاریخ سیستان - با گرشاسپ‌نامه، به این نتیجه رسیده‌اند که « هر چند تواند بود که آبشخور اسدی در سرایش گرشاسپ‌نامه، شاهنامه‌ی ابوالمؤید بلخی بوده باشد، ولی نیز دور نیست که چشمه‌ی او و گرفتگاه مؤلف تاریخ سیستان، کتابی جداگانه بوده درباره‌ی گرشاسپ که در سده‌ی چهارم به دست یکی از دهقانان زرتشتی ترجمه و یا بر پایه‌ی مأخذ کهن تألیف شده بوده است » ( خالقی مطلق، 1362: 405-404 ). به هر روی، کلیات روایت گرشاسپ‌نامه با آنچه در اوستا و متون پهلوی آمده است، تفاوت بنیادین ندارد و اسدی ضمن روایت تبارنامه‌ی گرشاسپ با اندک اختلافی در مقایسه با روایت بندهش ( دادگی، 1369: 151 )، با آگاهی از جایگاه گرشاسپ شکست‌ناپذیر در کتب مذهبی مزدیسنان، او را پهلوانی بی‌همال و مغلوب نشدنی معرفی کرده است. همچنین دور از ذهن نیست که اسدی تحت تأثیر معتقدات دینی خود، برخی کردارهای آیینی گرشاسپ نظیر آزردن آتش، جاودانگی او و یاری دادنش به سوشیانت را در همان دنیای رازناک اساطیر وانهاده و به حماسه‌ی ملی منتقل نکرده باشد.
مطابق روایت گرشاسپ‌نامه، جمشید پس از فرار از ایران شهر روانه‌ی زابلستان می‌شود و با ورود به آن دیار، برای استراحت به باغی می‌رود که دختر کورنگ - حاکم زابل - در آن‌جاست و پس از آشنایی و گفت و گویی مفصّل با وی:
ببستش به پیمان و سوگند خویش *** گرفتش ز دل جفت و پیوند خویش
( همان: 36 )
هر چند در آغاز کورنگ به خاطر بیمی که از ضحاک دارد از این پیوند ناخرسند است، چون جمشید به او اطمینان می‌دهد « کز این تخمه خیزد نژادی بزرگ » ( همان: 41 ) شادمانه و سرخوش در برابر سرنوشت سر تعظیم فرومی آورد و جم را به دامادی می‌پذیرد. از این‌جا به بعد، اسدی سلسله‌ی نسب اخلاف جمشید را با بیانی موجز چنین ذکر می‌کند که با گذشت نه ماه جم و همسرش صاحب فرزندی می‌شوند که او را تور می‌نامند ( ص 42 )، از پیوند تور با دختری از نژاد شهریاران شیدسپ متولد می‌شود ( ص 44 )، با مرگ شیدسپ فرزندش طُوُرگ (4) به پادشاهی زابلستان می‌رسد (ص 49) و سرانجام از طورگ، شم و از شم اثرت پدید می‌آید و این دو نیز به فرمانروایی سرزمین زابل می‌رسند:
یکی پورش آمد بخوبی چوجم *** نهاد آن دلارام را نام شم
ز شم ز آن سپس اثرت آمد پدید *** وزاین هر دو شاهی به اثرت رسید
( همان: 49 )
اثرت از نیک‌خواهانی است که نامش در اوستا به صورت ثریتَ (?r?ta) آمده و اورمزد به عنوان پاداش فرزندانی چون گرشاسپ و اورواخشیه را به او ارزانی داشته است ( یسنا، 1387: ج 1، 162 ). اسدی در نخستین یادکرد خود از اثرت می‌گوید:
چو با تاج بر تخت شاهی نشست *** به نیکی میان بست و بگشاد دست
به هر کار بُد اخترش دل فروز *** بزرگی فزودش همی روز روز
چو بختش به هر کار منشور داد *** سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود و کام *** گرانمایه را کرد گرشاسپ نام
( اسدی، همان: 49 )
در گرشاسپ‌نامه نیز اثرت صاحب دو پسر دانسته شده است؛ البته با این تفاوت که در روایت اسدی، به جای اورواخشیه، از « کورنگ » به عنوان فرزند گرشاسپ یاد شده ( همان: 328 ) که خود فرزندی به نام نریمان و نواده‌ای موسوم به سام داشته و پس از مرگ زود هنگام او، گرشاسپ آنان را پرورانیده است.
درباره‌ی نسب‌نامه‌ی گرساسپ ذکر چند نکته ضروری به نظر می‌رسد:
1- در مورد نژاد اثرت، پدر گرشاسپ، در اوستا مطلبی نیامده است، اما در بندهش تبارنامه‌ی او به فریدون می‌پیوندد ( دادگی، همان: 151 ) و در گرشاسپ‌نامه به جمشید. این اختلاف روایت حکایت از آن دارد که در روایات اساطیری کهن نیز پیرامون نیاکان گرشاسپ اختلاف نظر وجود داشته است و روایتی که اسدی از آن بهره برده متفاوت از سایر روایت‌ها بوده است. طرفه آن است که در گرشاسپ‌نامه، علاوه بر بخشی که به بیان تبارنامه‌ی گرشاسپ اختصاص یافته، در بخش‌های دیگری از داستان نیز به پیوستن نژاد گرشاسپ و خاندان سام به جمشید اشاره شده است. (5) چنان که ضحاک در نخستین دیداری که با گرشاسپ دارد خطاب به اثرت می‌گوید:
به جمشید ماند به چهر و به پوست *** گواهی دهم من که از تخم اوست
( اسدی، همان: 52 )
و برهمنی سالخورده نیز هنگام ملاقات گرشاسپ می‌گوید:
هنرمند گرشاسپ گرنام توست *** نیای تو جمشید شه بُد درست
( همان: 225 )
نکته‌ای دیگر در بیان چگونگی پیوستن تبار گرشاسپ به جمشید آن است که هر چند پیوستن بخشی از فرّ ایزدی جمشید به گرشاسپ موجب نشده است که تدوین کنندگان اوستا و نویسندگان متون پهلوی از شهریاری وی سخنی به میان آورند، برخی سرایندگان حماسه‌های ملی - نظیر فردوسی - به روایت پادشاهی گرشاسپ نیز پرداخته‌اند. اسدی توسی یکی از این حماسه‌پردازان است که اشاراتی به پادشاهی او دارد و این یل نامور را به صورت یک شاه - پهلوان معرفی کرده است.
چنان که از مندرجات گرشاسپ‌نامه برمی‌آید، سیستان در عین پیوستگی به ایران، سرزمین مستقلی نیز هست که فرمانروایی آن را از دیرباز یلان خاندان سام بر عهده داشته‌اند و گرشاسپ یکی از به‌نام‌ترین افراد این خاندان بوده که اسدی چند بار از او با تعابیری چون شاه آزادگان (ص 223)، گُرد زاول خدای (ص 329)، فرخ شه نیمروز (ص 341) و زاول شه نامجوی (ص 366) یاد کرده است و یک بار نیز گرشاسپ زمانی که در بارگاه ضحاک بر شیروی، حاجب دربار، خشم می‌گیرد سیستان را کشوری مستقل و خود را پادشاه آن می‌خواند:
من این جایگه شاه را چاکرم *** وگرنه در جا شه کشورم
( اسدی، همان: 208 )
در گرشاسپ‌نامه، دو بار از فرمانروایی گرشاسپ بر سیستان سخن رفته است:
اولین بار زمانی است که او سیستان را ظرف مدت هفت سال بنا کرده و علی‌رغم میل ضحاک، بر تخت پادشاهی آن دیار نشسته است:
از آن پس به شاهی سپهدار گرد *** نشست و به داد و دهش دست برد
( همان: 268 )
لازم به ذکر است که نارضایتی ضحاک در حالی است که پیش از این او خود منشور فرمانروایی سرزمین‌های زابل و بُست را به نشانه‌ی قدردانی از گرشاسپ که اژدهای شکاوند کوه را از میان برداشته ( همان: 63 ) به وی بخشیده است!
دومین بار هنگام مرگ پدرش اثرت است که « به جایش جهان پهلوان شاه » ( ص 327 ) می‌شود و البته این بار پیری و سالخوردگی « دوصد گونه آهو » ( ص 332 ) را نیز بر وجودش چیره و مستولی گردانیده است. پس از مدتی فریدون که به تازگی بر ضحاک غلبه کرده است گرشاسپ و برادرزاده‌اش نریمان را نزد خویش فرامی‌خواند و از آنان می‌خواهد که به یاری وی بشتابند و دیگر دشمنان ایران را نیز از پای درآورند. یکی از واپسین نبردهای گرشاسپ همان است که به اسارت فغفور می‌انجامد و طرفه آن که فریدون به پاداش این دلاوری، عهدنامه و منشوری به او می‌دهد که براساس آن میتواند بخش وسیع دیگری از خاک ایران را نیز تحت سلطه‌ی خود در آورد:
همه بوم ماهان و جای مهان *** هم از قهستان تا درِ اصفهان
بدو داد تا مرز قزوین و ری *** یکی عهد برنامش افکند پی
( همان: 427 )
بنابراین گرشاسپ در گرشاسپ‌نامه نیز، چنان که در شاهنامه، یک شاه - پهلوان است البته با این تفاوت که در شاهنامه مرز مشخصی میان شهریاری و پهلوانی او نیست و می‌توان احتمال داد که در روایت فردوسی از دو گرشاسپ متفاوت سخن رفته است ولی در گرشاسپ‌نامه روایت اسدی به گونه‌ای است که تمایزی میان گرشاسپ شهریار و گرشاسپ پهلوان به چشم نمی‌خورد و او از معدود پهلوانان حماسی ایران به شمار می‌آید که سلطنت و فرمانروایی را نیز تجربه کرده است.
2- برادر گرشاسپ در اوستا اورواخشیه نام دارد که به دست فردی اهریمنی به نام هیتاسپ کشته می‌شود و در نهایت گرشاسپ با کشتن هیتاسپ کین برادر را می‌ستاند ( یشتها، 1356: ج 2، 150 ) حال آن که در گرشاسپ‌نامه، برادر گرشاسپ کورنگ نام دارد و در همان سالی که اثرت می‌میرد او نیز به مرگ طبیعی از جهان درمی‌گذرد:
برادر یکی داشت جوینده کام *** گوی شیر دل بود کورنگ نام
همان سال کاثرت برفت از جهان *** شد او نیز در خاک تاری نهان
( اسدی، همان: 328 )
3- نریمان در اوستا یکی از صفات سه‌گانه‌ی گرشاسپ است ( یسنا، 1387: ج 1، ص 162 )، اما در گرشاسپ‌نامه پسر کورنگ و برادرزاده‌ی گرشاسپ به شمار آمده است ( اسدی، همان: 328 ) و می‌توان این روایت اسدی را انعکاس صفتِ نریمانی گرشاسپ اساطیری در گرشاسپ‌نامه دانست، به ویژه که اعمال نریمان شباهت بسیاری به کردارهای گرشاسپ دارد. شگفت این‌که بسیاری از متون تاریخی کهن نظیر احیاء الملوک، تاریخ سیستان، مجمل التواریخ و القصص، تاریخ طبری و... نریمان را پسر گرشاسپ دانسته‌اند ( نک: راشد محصّل، 1370: 37 ) و برخی پژوهشگران معاصر نیز این مطلب را پذیرفته و تکرار کرده‌اند ( صفا، 1352: 285 ). بنابراین به نظر می‌رسد تنها اسدی است که صورت اصیل‌تری از این روایت را در اختیار داشته و آن را به نظم کشیده است. همین نریمان است که یک ماه پس از مرگ گرشاسپ نزد فریدون می‌اید و با گرفتن « درفش سیاهِ اژدهافش » ( اسدی، همان: 475 ) جهان پهلوان دربار او می‌شود.
4- سام در اوستا و کتب دینی مزدیسنان نام یک شخص نیست، بلکه نام یک خاندان پرآوازه‌ی پهلوانی در ایران باستانی است ( یشتها، 1356: ج 2، 73 ) که گرشاسپ یکی از نامورترین پهلوانان آن محسوب می‌شود. این نکته را که سام در حماسه‌های ملی دوره‌ی اسلامی ایران به صورت یک شخصیت مستقل حماسی درآمده است در گرشاسپ‌نامه نیز می‌توان دید، البته با این تفاوت که در روایت اسدی سام فرزند نریمان و نوه‌ی کورنگ - برادر گرشاسپ - است، نه فرزند یا نوه‌ی گرشاسپ که پدر زال و پدربزرگ رستم نیز به شمار ‌آید (Blois,2000:vol.10,p.319). نریمان پس از پیوند با دختر پادشاه بلخ صاحب پسری می‌شود که سام نام می‌گیرد. تولد سام نسبت به تولّد دیگر پهلوانان از همه پرشورتر است و توصیف آن، یکی از زیباترین بخش‌های منظومه‌ی گرشاسپ‌نامه را پدید آورده است. وقتی سام زاده می‌شود پیکره‌ای از پرند به اندازه‌ی اندامش می‌سازند و نزد نیایش گرشاسپ می‌فرستند ( اسدی، همان: 433-432 )، عملی شبیه به آنچه که هنگام تولد رستم اتفاق می‌افتد ( فردوسی، 1386: 149/268/1-1484 ) و اسدی شگفت‌زدگی گرشاسپ را از دیدن پیکره‌ی سام اینگونه توصیف می‌کند:
بر آن پیکر شیر بچه شگفت *** فرو ماند و از دل نیایش گرفت
درآمد ززین گشت غلتان به خاک *** همی گفت کای راست دادار پاک
تو کن روزی بنده آن روزگار *** که بینمش در صف همیدون سوار
فرستاده را داد بسیار چیز *** همان جامه و یاره‌ی خویش نیز
( اسدی، همان: 433 )
سام از سوی فریدون مفتخر به دریافت عنوان « سپهبد » می‌شود ( همان: 476 ) و در کنار پدرش نریمان - که جهان پهلوان دربار است - در جنگ‌ها شرکت می‌کند. اسدی به منظور فاصله نگرفتن از اصل داستان، چندان از سام سخن نمی‌گوید و یادکرد قابل توجهی از کرداردهای پهلوانی او ندارد. در حقیقت، سام نیز انعکاسی تخیّلی و شاعرانه از نام خاندان گرشاسپ در اوستاست که در گرشاسپ‌نامه بدینسان جلوه‌گر شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. دانشگاه جیرفت
2. برخی پژوهندگان این اثر را از حیث « شیوایی و فصاحت » برترین منظومه پس از شاهنامه دانسته اما از حیث « داستان سرایی » آثار ایرانشاه ابن ابی‌الخیر یعنی بهمن‌نامه و کوش‌نامه را بر گرشاسپ‌نامه ترجیح داده‌اند ( امیدسالار، 1381: 416 ). برخی دیگر نیز بهمن‌نامه و کوش‌نامه را « با موازین شعر پهلوانی و با معیار سبک شاهنامه » ( آیدنلو، 1388: 53-52 ) سازگارتر دانسته و این دو اثر را برترین منظومه‌های پهلوانی پس از شاهنامه به شمار آورده اند.
3. در بیان مهرورزی ایرانیان به افسانه‌ها و حماسه‌های ملی یادآوری این نکته از کتاب البدء و التاریخ ( تألیف 355 ه‍.ق ) خالی از فایده نخواهد بود که مؤلف فرهیخته‌ی آن در آغاز فصل یازدهم ابیاتی از شاهنامه‌ی مسعودی مروزی را نقل کرده که گویا تنها سند بازمانده از این حماسه‌ی آغازین زبان فارسی است و می‌گوید: « من این ابیات را از این روی در این‌جا آوردم که دیدم ایرانیان این ابیات را بزرگ می‌شمارند و مصوّر می‌کنند ( ن - محفوظ می‌دارند ) و تاریخ خویش می‌شمارند » ( مقدسی، 1386: ج 1، 499 ).
4. نام طُورُگ که در بندهش به صورت تورَگ (Turag) آمده ( دادگی، 1369: 151 ) در گرشاسپ‌نامه سه بار با کلمه‌ی « بزرگ » و یک بار با واژه‌ی « گرگ » هم قیافه شده است ( صص 49-44 ) که البته تلفظ نادرستی است از کلمه‌ی تورَگ که ظاهراً به دلیل وزن شعر انتخاب شده است. در منظومه‌ی فرامرزنامه نیز این نام - البته نه به عنوان نیای گرشاسپ - چند بار آمده و با کلمات « بزرگ » و « سترگب هم قیافه شده است ( فرامرزنامه، 1386: صص 182 و 184 ).
5. البته در گرشاسپ‌نامه فقط یک بار از پیوستن نژاد گرشاسپ به فریدون سخن رفته و آن زمانی است که فریدون پس از غلبه بر ضحاک در نامه‌ای خطاب به گرشاسپ او را « از گوهر پاک خویش » دانسته و می‌گوید:
تو از جان و از دیده بیشی مرا *** هم از گوهر پاک خویشی مرا
به تو دارم امید از آن بیشتر *** که بر کام ما بسته داری کمر
( اسدی، همان: 330 )
و این همان تبارنامه‌ی ذکر شده در بندهش ( ص 151 )‌ است.

منابع تحقیق :
- آیدنلو، سجاد، ( چاپ دوم 1388 )، از اسطوره تا حماسه، انتشارات سخن: تهران،
- اسدی توسی، ابونصر علی بن احمد، (1317)، گرشاسپ‌نامه، تصحیح حبیب یغمایی، کتابفروشی بروخیم: تهران.
- امیدسالار، محمود، (1381)، جستارهای شاهنامه‌شناسی، بنیاد موقوفات دکتر محمودافشار: تهران.
- تاریخ سیستان، (1314)، تصحیح محمدتقی بهار، کلاله‌ی خاور: تهران.
- خالقی مطلق، جلال، (1362)، « گردشی در گرشاسبنامه »، ایران‌نامه، ش 3، صص 423-388؛ ش 4، صص 559-513؛ ش 1 (1363)، صص 174-94.
- دادگی، فرنبغ، (1369)، بندهش، ترجمه‌ی مهرداد بهار، توس: تهران.
- راشد محصل، محمدرضا، (1370)، « شخصیت گرشاسپ در روایات بازمانده و تحلیل سفر او به روم »، مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، س 24، ش 1، صص 49-27.
- صفا، ذبیح‌الله، ( چاپ سوم 1352 )، حماسه‌سرایی در ایران، امیرکبیر: تهران.
- ــــ، (1369)، « رزمنامه‌ی سگاوند کوه »، گردآوری یحیی مهدوی و ایرج افشار، هفتاد مقاله، انتشارات اساطیر، تهران، صص 80-71.
- ــــ، (1374)، « نظری به مآخذ شاهنامه و دیگر حماسه‌های ملی » به کوشش غلامرضا ستوده، نمیرم از این پس که من زنده‌ام، تهران، صص 55-47.
- فرامرزنامه، (1386)، به کوشش میترا مهرآبادی، دنیای کتاب: تهران.
- فردوسی، ابوالقاسم، (1386)، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، 8 ج، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی: تهران.
- قریب، مهدی، (1351)، « اسطوره‌ی کهن گرشاسپ در منظومه‌ی حماسی گرشاسپ‌نامه » مجله‌ی سیمرغ، س 1، ش 1، صص 82-64.
- مقدسی، مطهر بن طاهر، ( چاپ سوم 1386 )، آفرینش و تاریخ ( البدءِ و التاریخ )، ترجمه‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی، 2 ج، انتشارات آگاه: تهران.
- مول، ژول، ( چاپ سوم 1363 )، دیباچه‌ی شاهنامه، ترجمه‌ی جهانگیر افکاری، شرکت سهامی کتابهای جیبی: تهران.
- نولدکه، تئودور، ( چاپ چهارم 1369 )، حماسه‌ی ملی ایران، ترجمه‌ی بزرگ علوی، انتشارات جامی: تهران.
- یسنا، ( چاپ دوم 1387 )، تفسیر و تألیف ابراهیم پورداود، اساطیر: تهران.
- یشتها، ( چاپ سوم 1356 )، تفسیر و تألیف ابراهیم پورداود، به کوشش بهرام فره‌وشی، 2 ج، انتشارات دانشگاه تهران.
- De Blois, F, (2000), "Gar?âsp-Nâme" Iranica, vol.10,pp.499-500.
- Wolff, F, (1965), Glossar zu firdosis shahname, Berl

منبع مقاله :
مجموعه مقاله‌های شاهنامه و پژوهش‌های آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراسته‌ی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسه‌ی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.