قاعده لطف

منبع:سایت اندیشه قم
قرآن كريم نبوت را مظهر رحمت خداوند دانسته مي‎فرمايد: «اهم يقسمون رحمة ربك».[1]
اين آيه پاسخ به كوته فكراني است كه در اعتراض به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‎گفتند:
چرا قرآن بر دو مرد معروف جزيرة العرب (وليد بن مغيره، و عروة بن مسعود) نازل نشده است. «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ».[2]
قرآن كريم، نرم خويي و انعطاف پذيري پيامبر و پرهيز از درشتخويي در برابر مردم را از نشانه‎هاي رحمت خداوند نسبت به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و مردم دانسته مي‎فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ».[3]
خداوند به موسي و هارون سفارش مي‎كند كه «در گفتگو با فرعون به نرمي سخن بگويند؛ باشد كه در او كارساز افتد؛ اذهبا الي فرعون انه طغي و قولا له قولا لينا لعله يتذكر أو يخشي».[4]
از ديدگاه قرآن بعثت پيامبران بشارت و بيم دهنده حجت را بر مردم تمام كرده و راه اعتذار را بر آنها مي‎بندد. «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً».[5]
جمله «عزيزاً حكيماً» بيانگر اين است كه بالذات كسي را بر خداوند حقي نيست، و حجتي ندارد، ولي از آنجا كه خداوند حكيم است، مقتضاي حكمت، هدايت بشر به وجه اكمل است، لذا پيامبران را مبعوث نموده است تا علاوه بر ابلاغ احكام الهي به آنان، از طريق بشارت و انذار آنان را به عمل به احكام الهي تشويق نمايند و از نافرماني خداوند برحذر دارند.
از ديدگاه قرآن فلسفة پاره‎اي از ناملايمات و شدائد در زندگي بشر اين است كه آنان را به خود آورد، و روحية تسليم در برابر فرامين الهي را در آنان تقويت نمايد. «وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ».[6]
و آيات فراوان ديگر كه همگي از حكمت، لطف و رحمت الهي سخن گفته و جلوه‎هاي آن را در زندگي بشر و در جهت هدايت او به صراط مستقيم بيان مي‎كنند.

لطف در گفتار معصومان ـ عليهم السلام ـ

از امام علي ـ عليه السلام ـ دربارة غرض آفرينش بشر، و فلسفه تكليف سخني نقل شده است كه اعجاب متفكران را برانگيخته است. چنان كه جاحظ (متوفاي 255هـ) گفته است: اين كلام، جامع‎ترين سخن در اين باب است.
و ابوعلي جُبّايي (متوفاي 303هـ) پس ازتصديق سخن جاحظ افزوده است:
«اين سخن از نظر جامعيت در مرتبه‎اي است كه هيچ افزايش و نقصاني در آن راه نخواهد داشت».[7]
آن گفتار چنين است:
«خداوند انسانها را آفريد و خواست كه آنان داراي اخلاق و رفتار پسنديده باشند، و مي‎دانست كه آنان چنين نخواهند شد، مگر اين كه آنچه مايه سود و زيان آنهاست را بيان كند، و اين كار در گرو امر و نهي (تكاليف ديني) است و امر و نهي نيز مستلزم وعد و وعيد و بيم و اميد است، و تحقق آنها در گرو آلام و لذايذ است، بدين جهت، زندگي دنيا را با لذايذ و آلام در آميخت تا آنان را بر لذايذ و آلام اخروي رهنمون گردد».[8]
در گفتاري كه دخت گرامي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پس از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع مدينه ايراد نمود، به برخي از مصاديق لطف اشاره شده است. آن بانوي معصوم نخست از غرض آفرينش الهي سخن گفت، و آن را تثبيت حكمت خداوند و يادآوري خلق بر طاعت و بندگي دانست. آن گاه فلسفة پاداش‎ها و كيفرهاي الهي را يادآور شد كه عبارت است از روي آوردن مكلفان به بهشت و دوري گزيدن از جهنم.
ابتدع الأشياء لامن شيء كان قبلها... تثبيتا لحكمته، و تنبيها علي طاعته... و تعبدا لبريته، ثم جعل الثواب علي طاعته، و وضع العقاب علي معصيته، ذيادة لعباده من نقمته، و حياشة لهم الي جنته[9]؛
«موجودات را بدون آن كه پيش از آنها آفريده‎اي باشد، آفريد، تا حكمت خود را تثبيت نموده و خلق را بر اطاعت از آفريدگار خويش يادآوري كند و آنان را به عبوديت برانگيزد، آن گاه بر طاعت خود پاداش و بر نافرماني خود عقاب مقرر داشت،‌تا بندگان را از نقمت خود بر حذر دارد و به جانب بهشت روانه سازد.»[10]

پاسخ به اشكالات قاعدة لطف

بر قاعدة لطف اشكالاتي وارد شده است كه لازم است آنها را بيان نموده و به آنها پاسخ دهيم:
1. قاعدة لطف مستلزم تعيين تكليف براي خداوند است. فخر الدين رازي پس از اشاره به ديدگاه معتزله دربارة وجوب عوض و لطف بر خداوند گفته است:
«حكم جز از طريق شرع اثبات نمي‎شود،‌و برتر از شارع حاكمي نيست تا كاري را بر او واجب كند»[11]
پاسخ اين اشكال در بحث مربوط به حسن و قبح عقلي داده شد. و حاصل آن اين است كه مقصود از «وجوب علي الله» در عبارات متكلمان وجوب فقهي و شرعي نيست، بلكه وجوب عقلي است،‌يعني تحقق آنچه مقتضاي كمالات ذاتي خداوند است، بر خداوند لازم است. به عبارت ديگر، كمال ذاتي و صفاتي مستلزم كمال در مقام فعل است.
2. اگر لطف بر خداوند واجب بود نبايد هيچ كافري و گنهكاري وجود داشته باشد، زيرا خداوند مي‎تواند در حق هر يك از افراد بشر آن اندازه اظهار لطف كند، كه همگان ايمان آورده و از فرامين الهي اطاعت كنند.[12]
اين اشكال،‌ناشي از توجه نكردن به يكي از شرايط لطف، يعني عدم اجبار و الجاء است، هر گاه اصل اختيار بايد رعايت شود،‌پس لطف علت تامة ايمان و اطاعت نخواهد بود، بلكه تأثير گذاري لطف از طريق اختيار و ارادة انسان است. حال ممكن است فردي تحت تأثير تمايلات و غرايز و وسوسه‎هاي شيطاني لطف الهي را ناديده گرفته، و با سوء اختيار خود به كفر و معصيت بگرايد، پس كفر و معصيت دليل بر عدم تحقق لطف از جانب خداوند نخواهد بود.[13]
3. نقش لطف بيش از اين نيست كه داعي بر ايمان و اطاعت را در مكلف به وجود آورد و او را به فرمانبرداري خداوند برانگيزد، اين امر بدون لطف نيز ممكن است و خداوند نيز بر هر امر ممكني قدرت دارد. دراين صورت، فعل لطف لغو و عبث خواهد بود، كه با حكمت الهي سازگار نيست.[14]
هرگاه اين اشكال بر لطف وارد باشد، بر همة امور مربوط به هدايت بشر وارد خواهد بود، زيرا مثلاً هدف از نبوت جز آگاه ساختن مردم از احكام الهي تشويق آنان به عبادت و بندگي نيست، اين كار بدون بعثت پيامبران نيز ممكن است و خداوند نيز بر هر امر ممكني قدرت دارد، پس بعثت پيامبران لغو و بيهوده خواهد بود.
حتي اگر ما اصل عليت را هم انكار كنيم و مانند اشاعره «عادة الله» را جايگزين آن سازيم باز هم اشكال مزبور وارد نيست، زيرا در اين كه هدايت‎هاي الهي داراي نظام خاص است ترديدي نيست، حال؛ يا اين نظام بر اصل عليت استوار است، و يا بر اصل «عادة الله».

پی نوشت ها

[1] . زخرف/ 31 و 32.
[2] . زخرف/ 31 و 32.
[3] . آل عمران/ 159.
[4] . طه/ 43ـ44.
[5] . نساء/ 165.
[6] . اعراف/ 94.
[7] . بحارالانوار، ج 5، ص 316.
[8] . همان.
[9] . طبرسي، احتجاج، ص 98.
[10] . گفتار صديقة طاهره ـ عليها السلام ـ با گفتار امام علي ـ عليه السلام ـ در باب فلسفة خلقت و الطاف الهي همانندي كامل دارد، چنان كه ديگر فرازهاي خطبه آن عزيز نيز همين ويژگي را دارد و اين مطلب شاهد صدقي است بر كفويت آن دو گرامي چنان كه در حديث آمده است كه اگر حضرت علي ـ عليه السلام ـ نبود، براي فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ همتايي كه بتواند با او همسري كند، يافت نمي‎شد. «لو لا ان اميرالمؤمنين تزوجها لما كان لها كفوا الي يوم القيامة» (بحار الانوار، ج 43، باب 2، روايت 11).
[11] . تلخيص المحصل، ص 342.
[12] . شرع الاصول الخمسة، ص 352 به نقل از بشر بن معتمر.
[13] . كشف المراد و شرح تجريد، قوشجي مبحث لطف.
[14] . تلخيص المحصل، ص 342 به نقل از فخر الدين رازي.