قاعده لطف
قاعده لطف
يكي از اصول و قواعد مهم در كلام عدليه، قاعدة لطف است كه پس از قاعدة حسن و قبح عقلي مهمترين قاعدة كلامي به شمار ميرود. متكلمان عدليه بسياري از آموزهها و عقايد ديني را براساس آن اثبات كردهاند. وجوب تكاليف ديني، لزوم بعثت پيامبران، و وجوب عصمت انبيا، وعده و وعيدهاي الهي، حسن آلام ابتدايي و وجوب امامت از جمله مسائلي است كه بر اين قاعده استوار گرديدهاند.
اكثريت قريب به اتفاق متكلمان عدليه طرفدار قاعدة لطف بودهاند. از متكلمان معروف اماميه در اين باره رأي مخالفي نقل نشده است. ولي از متكلمان معتزله از بشر بن معتمر (متوفاي 210هـ) جعفر بن حرب (متوفاي 236هـ) به عنوان منكر قاعدة لطف ياد شده است.[1] اگر چه گفته شده است كه، آن دو نيز از رأي خود بازگشته و آن را پذيرفتهاند. متكلمان اشعري ـ كه منكر اصل حسن وقبح عقلياند ـ قاعدة لطف را نيز مردود دانستهاند.
از قرائن و شواهد گوناگون به دست ميآيد كه اين قاعده، هم چون قاعده حسن و قبح عقلي،از نخستين مسائل كلامي است كه مورد توجه متكلمان عدليه قرار گرفته است. شهرستاني، آن جا كه عقايد عمومي معتزله را يادآور شده است از قاعدة لطف و اصلح ياد كرده است، و نيز گفته است، آنان اتفاق دارند در اين كه تكليف مقتضاي لطف الهي است.[2] به نقل شيخ طوسي در كتاب «الفهرست»[3] از كتاب «الالطاف» به عنوان يكي از كتابهاي هشام بن حكم (متوفاي 179 يا 199هـ) نام برده است.
تعريف و اقسام لطف
واژة لطف در لغت در معاني مهرباني و اكرام،قرب و نزديكي، كوچكي و ريزي، خفا و پنهاني، نرمي و آشكاري به كار رفته است، و در علم تجويد تلطف به معني اِماله است.[4]لطف در اصطلاح متكلمان از صفات فعل الهي است، يعني افعالي كه به مكلفان مربوط ميشود و مقصود اين است كه خداوند آنچه ماية گرايش مكلفان به طاعت و دوري گزيدن آنان از معصيت ميباشد را در حق آنان انجام داده و اين امر مقتضاي عدل و حكمت الهي است، چنان كه تبيين آن خواهد آمد عبارت ذيل تعريف مشهور قاعدة لطف است
«اللطف ما يقرب العبد الي الطاعة و يبعده عن المعصية».
متكلمان لطف را به دو اعتبار تقسيم كردهاند:
الف: به اعتبار اين كه مكلف از لطف بهره ميگيرد يا نه. هر گاه از آن بهره گيري كند، و در ساية لطف تكليف را انجام دهد، آن را لطف «محصل» گويند. يعني لطفي كه به مرحلة تحقق و تحصل رسيده است. و هرگاه مكلف آن را به كار نبندد، لطف را «مقرب» گويند، زيرا نقش آن درحد اين بوده است كه زمينة هدايت را فراهم نموده، و در حقيقت مكلف را به طاعت نزديك ساخته است. هر چند در اثر سوء اختيار مكلف، تحقق نيافته است.
جامع اين دو قسم، داعي گري و برانگيزگي لطف است. چنان كه سيد مرتضي گفته است:
«لطف داراي دو قسم است: يكي آن كه مكلف به واسطة آن انجام طاعت را اختيار ميكند، و اگر لطف نبود آن را اختيار نميكرد، و ديگري آن كه مكلف به واسطة آن به انجام طاعت نزديك ميگردد، و جامع آن دو اين است كه نقش داعويت دارند».[5]
برخي، تفاوت لطف مقرب و محصل را در اين دانستهاند، كه لطف مقرب با غرض از تكليف سنجيده ميشود، و لطف محصل با غرض از خلقت.[6]
ولي اولاً: اين تفاوت در كلمات متكلمان عدليه ذكر نشده است، و ثانياً: غرض از تكليف در عرض غرض از خلقت نيست، بلكه آن دو، در طول يكديگرند.
ب: تقسيم ديگر لطف به اعتبار فاعل آن است. به اين اعتبار لطف سه گونه است:
2. لطف، فعل مباشري كسي است كه مورد لطف قرار گرفته است (ملطوف له). مانند تفكر و نظر در دلايل توحيد و معجزات پيامبران، و پيروي از دستورات دين.
3. لطف، فعل مكلفان ديگر است، مانند تبليغ احكام الهي كه فعل پيامبران، لطف است در حق مكلفان، و امر به معروف و نهي از منكر كه فعل عموم مكلفان است. و هر كس آن را انجام دهد نتيجهاش لطف است در حق مكلفان ديگر.
شرايط لطف
براي لطف شرايطي ذكر كردهاند كه عبارتاند از:1. در توانايي مكلف بر انجام تكليف نقش نداشته باشد. يعني قدرت بر انجام تكليف لطف به شمار نميآيد، زيرا لطف متفرع بر تكليف است، و قدرت از شرايط تكليف است، پس تا قدرت نباشد، تكليف نيست، و تا تكليف نباشد، لطف معنا ندارد.
2. به الجاء و اجبار مكلف منتهي نگردد؛ زيرا، لطف متفرع بر تكليف است، و بدون اختيار تكليفي در بين نيست، عبارت ذيل بيانگر دو شرط مزبور است.
«و لم يكن له حظ في التمكين و لم يبلغ حد الإلجاء».[8]
3. ميان لطف و تكليف مناسبت وجود داشته باشد، زيرا لطف نقش فراخواني و داعيگري دارد،و داعي بودن فعلي در مورد تكليف در گرو آن است كه با آن مناسبت داشته باشد، و با آن بيارتباط نباشد.
4. مكلف از لطف آگاه باشد، زيرا در صورت ناآگاهي از آن، براي او نقش داعويت نخواهد داشت. البته در اين باره علم اجمالي هم كافي است. مانند اين كه بداند برخي از مصائب و ناملايماتي كه بر وي وارد شده، به خاطر اين بوده است كه وي به خداوند توجه نموده و از گناه بپرهيزد.[9]
دلايل وجوب لطف
مشهورترين دليل عقلي بر وجوب لطف بر خداوند، اصل حكمت است، به اين بيان كه ترك لطف مستلزم نقض غرض است، و نقض غرض مخالف حكمت و باطل است، پس عمل به لطف واجب است، چنان كه محقق طوسي گفته است:«و اللطف واجب ليحصل الغرض به؛[10] لطف واجب است تا به واسطة آن غرض حاصل آيد».
توضيح اين كه خداوند انسانها را به تكاليف ديني مكلف نموده اسلامي. بنابراين، عملها به تكاليف مورد خواست و مطلوب خداوند است. از سوي ديگر، ميداند كه اگر لطف را انجام ندهد زمينة لازم براي تحقق يافتن تكاليف فراهم نخواهد شد. و انجام فعل لطف بر خداوند مستلزم هيچ گونه محذوري نيست.
در اين صورت، ترك لطف از نظر عقل، نقض غرض به شمار ميآيد. مانند اين كه فردي مجلس ضيافتي تشكيل دهد و به طور جدي بخواهد كه فرد معيني در آن مجلس حضور يابد،و ميداند كه اگر در دعوت او آداب ويژهاي را كه انجام آنها براي وي مستلزم هيچ گونه محذوري نيست به جاي آورد، او دعوتش را اجابت خواهد كرد، و يا لااقل باب هر گونه عذري را بر او خواهد بست. در اين صورت اگر او را دعوت كند ولي آن آداب ويژه را به جاي نياورد، از نظر عقلا نقض كننده غرض شناخته خواهد شد.[11]
شيخ مفيد در كتاب «اوائل المقالات» وجوب لطف را براساس جود و كرم خداوند تبيين كرده و گفته است:
«ان ما أوجبه اصحاب اللطف من اللطف انما وجب من جهة الجود و الكرم».[12]
توضيح اين كه: فراهم نمودن اسباب و شرايطي كه مكلفان را در عمل به احكام الهي ترغيب مينمايد، و آنان را از معصيت دور ميسازد، مصداق جود و كرم خداوند در حق مكلفان است. و ترك جود و كرم بر خداوند نقض و محال است، پس عمل به لطف واجب است.
با تقرير مزبور، پاسخ اين اشكال روشن شد، كه عمل به مقتضاي جود و كرم تفضل است، و لزومي ندارد، در حالي كه فعل لطف واجب است. پس چگونه فعل واجب براساس چيزي كه واجب نيست، تبيين شده است؟
پاسخ اين است كه وجوب در اصطلاح متكلمان دربارة افعال خداوند به معناي وجوب فقهي نيست، بلكمه به معناي ملازمه ميان كمال در فعل با كمال در ذات و صفات ذاتي است. هر گاه جود و كرم از كمالات وجودي است، ترك آن بر خداوند محال است، همان گونه كه عدل و احسان نيز چنين است.
«مراد قوم از وجوب عقلي افعال بر خداوند اين است كه كاري كه از شأنش باشد كه فاعل آن مستحق ذم شود، از خداي تعالي صادر نتواند شد.»[13]
اصولاً دربارة تشريع تكاليف ديني از طرف خداوند، سه فرض متصور است:
2. علاوه بر آنچه بيان گرديد، مكلفان را در شرايطي قرار دهد، كه جز انجام تكاليف، راهي نداشته باشند.
3. گذشته از ابلاغ تكاليف و اعطاي قدرت به آنان، چنان كه در فرض اول گذشت،كارهايي را در حق آنان انجام دهد كه هر چند مكلفان را به انجام تكاليف مجبور نميسازد ـ چنان كه در فرض دوم چنين بود ـ ولي، در رغبت و اشتياق آنان به رعايت تكاليف الهي مؤثر باشد، مثل اين كه بر انجام تكاليف وعدة پاداش دهد، و برتخلف از آن وعيد عقوبت و كيفر دهد.
قرآن و قاعدة لطف
از مطالعة آيات قرآن، به روشني استفاده ميشود كه ارسال پيامبران، اخلاق ويژه و سيرة عملي آنان، انزال كتب آسماني، بيان معارف الهي در قالب مثالهاي ساده و گويا، انذار و تبشيرهاي الهي توسط پيامبران، مصائب و ناملايمات، نعمتها و موهبتهاي مادي، نصرتها و امدادهاي غيبي، همگي،از مصاديق و مظاهر لطف الهي به شمار ميروند كه برخي مقتضاي حكمت خداوند، و برخي مظهر و جلوة جود و احسان الهياند.پی نوشت ها:
[1] . شهرستاني، ملل و نحل، ج 1، ص 65.
[2] . همان، ص 45.
[3] . الفهرست، ص 175.
[4] . اقرب الموارد، ج 2، ص 1144؛ المفردات في غريب القرآن، ص 450؛ المصباح المنير، ج 2، ص 246؛ المعجم الوسيط، ج 2، ص 826.
[5] . الذخيرة في علم الكلام، ص 186.
[6] . ر.ك. الإلهيات، ج 2، 47ـ48.
[7] . شيخ طوسي، الاقتصاد في الاعتقاد، ص 78؛ ابن ميثم بحراني، قواعد المرام، ص 118؛ علامه حلي، كشف المراد، مقصد سوم، فصل سوم، مبحث لطف.
[8] . اين دو شرط در اكثر عبارات متكلمان ذكر شده است. ر.ك. شيخ مفيد، النكت الاعتقاديه، ص 31؛ كشف المراد، مبحث لطف؛ قواعد المرام ص 117؛ الاقتصاد في الاعتقاد، ص 77و...
[9] . به مدارك قبل رجوع شود.
[10] . كشف المراد، مقصد سوم، فصل سوم، بحث لطف.
[11] . قواعد المرام، ص 117ـ118.
[12] . اوئل المقالات، ص 59.
[13] . گوهر مراد، ص 247.
[14] . ميرزا ابوالحسن شعراني، ترجمه و شرح كشف المراد، ص 460.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}