نامهاي به دوست...
نامهاي به دوست...
نويسنده:ع ـ مسيحا
منبع:ماهنامه موعود
منبع:ماهنامه موعود
بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
اي عزيز مصطفي، اي جان حيدر، اي يوسف فاطمه! من كه لايق ديدار شما نيستم، لايق درك شما نيستم، ولي به سر سوداي شما را دارم. دلم وعده وصال به خود داده و من هم به اين وعده دل دادهام كه اگر به اين وعده اعتماد نكنم ديگر اميدي به بقا نخواهم داشت. اصلاً زندگي بدون شوق و آرزوي ديدار يار، بدون شوق و عشق غلامي تو به چه كار ميآيد.دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
ولي اگر حقيقت اين باشد كه من چند سالي زندگي كنم و بعد بدون هيج كاري بميرم، بي هيچ ديداري، حتي يك لحظه بدون يك لحظه درك حضور. اين زندگي به چه كارم ميآيد جز اينكه بارم را سنگينتر كنم.
پس بيا و معاملهاي با من كن. باقي عمرم را با يك لحظه وصال معاوضه ميكنم! ولي حيف و صد حيف كه اين جان مقداري ندارد و من راهي ندارم جز چشم دوختن به دستان كريم ارباب تا نوالهاي را تصدّق كند و من بينياز شوم.
اي كاش توان رسيدن به شما را داشتم، اي كاش لوح دلم را پاك نگه داشته بودم، اي كاش اين قدر پردههاي حيا را ندريده بودم، اي كاش اين قدر عملم را، محبتم را، عشقم را مخلوط به غير شما نكرده بودم.
مولاي من، سرور من، دار و ندار من، همه چيز من، همه هستي من، انگيزه و باعث نفس كشيدنم! اگر من عشق واقعي را داشتم بايد با شنيدن نام شما قالب تهي ميكردم از درد فراق.
آقاي من! اين وضعيت من است، اين حال زار من است. آيا اميدي هست؟ آيا شما هنوز به من توجه داريد؟ آيا ديدن من هنوز دلتان را به درد ميآورد؟ كاش ميدانستم.
خدا، خدا، خدا! تو از او بخواه، تو واسطه من شود، از او بخواه يكبار ديگر نظري كند، شايد پسنديد و من را هم براي قرباني شدن انتخاب كرد.
امان اي دل، اي دل، اي دل، اين دل ديگر تسّلا پيدا نميكند. اي كاش با اين نوشتنها ميشد كاري كرد. فقط شرح حال است و اميد اينكه او هم نظري بر اين نوشته بيفكند، شايد كه از صفاي همان يك نگاه در را باز كنند و گره از كار فروبسته ما بگشايند. اما تا كه از جانب معشوق نباشد كششي، كوشش حقير پستي چون من به جايي نرسد. او خواست، او مرا ياد كرد، تا من به ياد او افتادم، تا برايش نوشتم و خواندم و گريه كردم، وگرنه اين دل غافل من كجا و ياد او كجا و اگر من به غايت اين مطلب را درك كنم بايد از شوق به پرواز درآيم.
افسوس و صد افسوس كه عمر و جوانيم را در مستي دوري از او ميگذرانم و به باد فنا ميسپارم و ميترسم روزي اين نجوا ترنم لبانم شود كه:
از جواني به پيري رسيدم
يك نظر روي ماهت نديدم
بارها از خدا خواستهام من را به اين لحظه نرساند. در زمانه غيبت كه نه تنها او بلكه تمام صفات خدا در پرده است و درهاي رحمت به تنگي گشوده ميشود من ماندهام و گذشتهاي تاريك و حالي خراب و آيندهاي اميدوار و تواني ناچيز و دلي پراضطراب كه اگر روزي او بيايد من كجا خواهم بود، در برابر او، در كنار او و يا بيتفاوت و نظارهگر ظهور او و يا زير خروارها خاك.يك نظر روي ماهت نديدم
كاش ميشد كه بدانم. ولي ميدانم كه او ميداند و همين مرا اندكي آرام ميكند.
نَفَس آخر
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}