نویسندگان: دکتر جواد عباسی (1)
جواد راشکی علی آباد (2)





 
 ( تا پایان دوره‌ی مغول )

چکیده

شاهنامه فردوسی به مثابه یکی از برجسته‌ترین متون ادبی، حماسی و فرهنگی ایرانیان در گذر زمان توجه بسیاری را از حکومت‌ها و عالمان و ادبا تا مردمان کوگچه و بازار را به خود جلب کرده است. چنین توجهی به تدریج موجب شکل‌گیری تاریخی پر فرازونشیب برای شاهنامه و سراینده آن شده است. گاه زمانه و به خصوص قدرت‌های حاکم و متولیان فرهنگ و مذهب با آن سر ناسازگاری داشته‌اند و گاه آن را پدیده‌ای مطلوب یافته و بزرگش داشته‌اند. تسلط مستقیم و غیرمستقیم دو عنصر عرب و ترک و تکاپوهای ایرانیان برای بازیابی هویت سیاسی، تاریخی و زبانی خویش در عصر فردوسی و پس از آن اهمیت شاهنامه و موضع‌گیری درباره آن را دو چندان می‌کرد. اگرچه نخستین قرون پس از سرایش شاهنامه برای این اثر و سراینده آن بیشتر با کم‌توجهی و گاه بی‌مهری همراه بود، اما از حدود قرن هفتم هجری شاهد خیزشی در توجه به شاهنامه و مفاهیم آن هستیم. طرفه آنکه مغولان ناآشنا با مضامین ایران‌گرایانه شاهنامه در لباس حامیان نشر آن ظاهر شدند و البته کوشیدند به تأسی از آن شاهنامه‌هایی نیز برای خویش به یادگار گذارند.

درآمد

می‌دانیم که شاهنامه در عصر خود برخلاف انتظار فردوسی مورد توجه حاکم وقت قرار نگرفت و محمود غزنوی صله‌ای را به آن اختصاص داد که نشان از بی‌علاقگی او نسبت به شاهکار بزرگ توس بود. ایران در این دوره تحت سیطره‌ی خلافت عباسی بود. عباسیان در تلاش برای کسب قدرت، توجه شیعیان و ایرانیان را به سوی خود جلب کردند؛ هر دو این گروه‌ها برای ساقط کردن حکومت اموی با آنان همکاری کردند. با این حال هنگامی‌که عباسیان به قدرت سیاسی دست یافتند، از آن‌جا که مشروعیت حکومتشان از سوی شیعیان تهدید می‌شد، به سرکوب شدید شیعیان پرداختند. ایرانیان نیز که در آغاز، دستی در قدرت سیاسی داشتند و برخی با تأیید خلیفه و برخی با تکیه بر قدرت نظامی به تشکیل چند حکومت نیمه مستقل ملی پرداخته بودند، به تدریج به بزرگ‌ترین تهدید علیه خلافت عباسی تبدیل شدند. سرانجام یکی از این حکومت‌ها، یعنی آل بویه، که شیعه مذهب نیز بودند، حکومت بغداد را تا مرز انقراض پیش بردند.
با روی کار آمدن محمود غزنوی یک دوره‌ی جدید در ایران آغاز شد و آن این‌که از این زمان تا سقوط بغداد، ایران با تأیید خلفای عباسی تحت سیطره‌ی ترکان متعصب سنی مذهب اداره شد. تا پیش از این، ایران تحت سیطره‌ی حکومت‌های ملی ایرانی بود که ایران‌گرایی آنان مشهود بود، اما حاکمان غزنوی که حکومت را از آنان به میراث برده بودند، اولین حاکمانی بودند که در دوره‌ی پس از اسلام ایران، زیر لوای خلافت عباسی از نژادی غیر ایرانی بر ایرانیان حکومت می‌کردند. این به معنای هدر رفتن تلاش‌های ایرانیان برای استقلال ملی بود. از این‌رو اگرچه محمود غزنوی تمام سنت‌های حکومت سامانی را به میراث برد، به لحاظ مشروعیت نمی‌توانست به نظریه‌ی ایران‌گرایی آنان تکیه کند.
با وجود این‌که پشت‌گرمی اصلی سلطان محمود به نیروی نظامی‌اش بود، ولی به لحاظ اعتقادی نیز به دنبال تکیه‌گاه می‌گشت. دین می‌توانست تکیه‌گاه خوبی برای او به شمار رود. از این‌رو همان‌روز که تأیید خلیفه به حکومت او رسمیت داد؛ "نذر کرد که هر ساله به غزای هند برود... این می‌توانست چشم‌ها را خیره کند، پول به خزانه‌ی کشور بیاورد، دستاویزی باشد برای آن‌که مخالفان مجال دم برآوردن نیابند.... این کار سه چیز دیگر را به دنبال خود می‌آورد: 1- جلب نظر بغداد 2- حکایت متشرعان با نفوذ 3- اعجاب عوام که برق طلا نیز چشم آن‌ها را خیره می‌کرد" ( اسلامی ندوشن، 1387: 16-15 ).
محمود غزنوی در راه تحکیم مشروعیت حکومت خویش، تنها به تلفیق پشتوانه‌ی نظامی و تکیه‌گاه دین با استفاده از فریضه‌ی اعتقادی - نظامی "غزا" بسنده نکرد، بلکه در زمینه‌ی تعقیب مخالفان مشروعیت خلافت عباسی، به ویژه شیعیان، نیز با بغداد همکاری‌های نزدیکی داشت. در واقع همین سیاست‌های او در دوره‌های پس از او نیز تا عصر سلطان محمد خوارزمشاه تداوم یافت. بنابراین از بدو پیدایش غزنویان تا تقریباً اندکی پیش از یورش مغولان، یعنی تا روی کار آمدن سلطان محمد خوارزمشاه، که به دلیل معاندت با خلفا از رویه‌ی سلاطین پیشین در اجرای سیاست‌های دینی عباسی عدول کرد، نباید انتظار داشت فردوسی شیعی به عنوان فردی ایرانی و ستایشگر ایران پیش از اسلام، مورد توجه محاقل قدرت قرار گیرد.
گذشته از آن، پس از انحلال حکومت‌های نیمه مستقل ایرانی، سیطره‌ی ترکان بر ایان باعث شد، این اربابان قدرت وابسته به خلافت عربی، در جریان رقابت نژادی ایرانیان و اعراب، جانب اعراب را بگیرند. بنابراین نباید متوقع بود که ترکان، عنایتی به شاهنامه، حماسه‌ی ملی ایرانیان، داشته باشند. ضمن این‌که می‌دانیم در شاهنامه، نژاد ترک نیز در کنار نژاد عرب در برابر نژاد ایرانی قرار دارد و تقابل نژاد ایرانی و ترک در قالب جنگ‌های ایران و توران به نمایش گذاشته شده است. این تقابل در جریان حکایت کین سیاوش، که "به قصد ایجاد روح مقاومت" در مواجهه با ترکان طرح‌ریزی شده بود، به نقطه‌ی اوج خود می‌رسد ( ریاحی، 1379: 99 ).

دوران پس از فردوسی تا عهد مغول

از نظر تأثیر روند یاد شده بر متون ادبی - تاریخی، نه تنها در متون تاریخی عصر غزنویان همانند تاریخ بیهقی، زین‌الاخبار و تاریخ یمینی ذکر و یادی از فردوسی نیامده، بلکه در متون ادبی - تاریخی عصر سلجوقی نیز یا کمتر از فردوسی سخن به میان آمده و یا با لحنی توأم با نکوهش از او یاد شده است ( ریاحی، 1372: 67-65 ). در این زمینه، شفیعی کدکنی با این نظریه که فضای سیاسی - اجتماعی حاکم بر دوره‌ی تاریخی و محیط زندگی شعرا بر طرز تلقی و چگونگی استفاده آنان از اسطوره‌ها تأثیر می‌گذارد؛ چنین عنوان می‌کند: "در دوره‌ی سامانیان، تصویرهایی که شاعران با کمک گرفتن از اسطوره‌ها به وجود آورده‌اند اغلب همراه با نوعی احترام نسبت به عناصر اسطوره است و اسطوره‌ها نیز بیشتر اسطوره‌های نژاد ایرانی است. در دوره‌ی بعد به تدریج هم از میزان ایرانی بودن اسطوره‌ها کاسته می‌شود و هم از میزان احترام و بزرگداشت عناصر اسطوره‌ی ایرانی. بی‌گمان نفوذ سیاسی نژادترک، عامل اصلی بود و از سوی دیگر گسترش یافتن دین، نوعی بی-اعتقادی و بی‌حرمتی نسبت به اسطوره‌های ایرانی به همراه داشت، چرا که این‌ها یادگارهای گبرکان بود و عنوان اساطیرالاولین داشت.
اوج بی‌احترامی و خوار شمردن عناصر اساطیر ایرانی و نشانه‌های رمزی آن در اواخر این دوره، در شعر امیر معزی به روشنی محسوس است. او چندین جای به صراحت تمام، فردوسی را، که در حقیقت نماینده‌ی اساطیر ایرانی است، به طعن و طنز و زشتی یاد می‌کند" ( شفیعی کدکنی، 1358: 244-242 ).
نمونه‌ای از این نگرش امیر معزی را در ابیات زیر می‌توان دید:
"من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ *** از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر
در قیامت روستم گوید که من خصم توام *** تا چرا بر من دروغ محض بستی سربه¬سر
گرچه او از روستم گفتست بسیاری دروغ *** گفته‌ی ما راستست از پادشاه نامور"
( معزی، 1362: 261 )
به طور کلی در زمینه‌ی شعر، بدگویی از شیعیان تحت عنوان روافض و همچنین طعن شاهنامه در قالب کلی مخالفت با تاریخ ایران باستان به عنوان دوره‌ی کفر و بددینی، دو مورد از مختصات فکری شاعران قرن ششم است ( شمسیا، 1374: 178-176 و 181 ). بنابراین جای تعجب نیست که معزی، علاوه بر توهین‌هایی که به اسحت فردوسی ابراز می‌دارد از تحقیر شاهنامه و شخصیت‌های آن نیز امتناع نمی‌کند ( آیدنلو، 1386: 199-198 ):
"تا کی از شهنامه و تاریخ شاهان کهن *** تا کی از دیو سفید و رستم و سیمرغ و زال
کس ندید از قاف تا قاف جهان سیمرغ و دیو *** قیل و قالست این چرا باید شنیدن قیل و قال"
( معزی، 1362: 416 )
با این حال گرچه در محافل رسمی، شاهنامه ستیزی مشهود بود، اما شاهنامه اثری نبود که بی توجهی حکمرانان، آن را به بوته‌ی فراموشی بسپارد. مردم عادی آن را در جشن‌ها و مناسبت‌های مختلف می‌خواندند و چه بسا شور و احساسی میهنی در آنان برانگیخته می‌شد. این چنین بود که ضیاءالدین ابن‌اثیر نویسنده‌ی عرب اواخر خلافت عباسی، شاهنامه را قرآن ایرانیان می‌خواند ( فروزانفر، 1383: 222 به نقل از: ابن‌الاثیر، المثل‌السائر ). این تلقی شاید برداشتی از این ابیات خود فردوسی بود:
"چو این نامور نامه آمد به بن *** زمن روی کشور شود پر سخن
از این پس نمیرم که من زنده‌ام *** که تخم سخن را پراکنده ام"
( فردوسی، 1378: 603 )
اما چیزی که شاید فردوسی پیش‌بینی آن را نمی‌کرد دشمنی محافل رسمی با او و اثرش بود. فردوسی بیشتر عمر خود را در عصر حکومت ملی سامانی گذرانده بود. اثرش نیز سرتاسر تجلی‌گاه تمدن عصر سامانی است ( اسلامی ندوشن، 1387: 7-6 ). از این‌رو شاید وی گمان می‌کرد فضای پس از او نیز همچون عصر سامانی برای اشاعه‌ی روایات تاریخی و اندیشه‌های قومی ایرانی مناسب است. چیزی که روند تحولات خلاف آن را نشان داد و همان‌طور که سلسله‌ی سامانی گرفتار "توطئه‌ی ترک و تازی" شد ( یاحقی، 1378: 9 )؛ شاهنامه نیز تا مدت‌ها با همان توطئه مواجه بود. شاید خود فردوسی نیز در جریان حکایتش با این واقعیت روبرو شد، اما باز این‌طور گمان می‌کرد که بدگویی حسودان باعث شده اثرش نزد سلطان جلوه‌ای نیابد ( فروزانی، 1384: 415-414 ):
"چنین شهریاری و بخشنده‌ای *** بگیتی ز شاهان درخشنده‌ای
نکرد اندرین داستان‌ها نگاه *** ز بدگوی و بخت بد آمد گناه
حسد برد بدگوی در کار من *** تبه شد بر شاه بازار من"
( فردوسی، 1335: 2477/5 )
در صورتی که علت اساسی را همان‌طور که در بیان شفیعی کدکنی آورده شد، باید در اعمال سیاست‌های حکّام ترک‌نژاد و بسط نفوذ متشرعان مذهبی این عصر جستجو کرد. با این حال به رغم همه‌ی بی‌مهری‌های محافل رسمی و طبقات وابسته به قدرت نسبت به شاهنامه و فردوسی، شاهنامه جای خود را در بین مردم عامی باز کرد و خانه‌ها و کوی و برزن‌های ایران پر بود از طنین ابیات شاهنامه که این مردمان بر زبان جاری می‌کردند ( ریاحی، 1372: 70-69 ).
لازم به ذکر است که هرچه به لحاظ زمانی از عصر محمود غزنوی دور می‌شویم و نیز هرچه به لحاظ مکانی از فلات ایران، به ویژه ایران مرکزی، فاصله می‌گیریم، حتی در محافل رسمی نیز از شدت عناد به شاهنامه کاسته شده و به میزان علاقه‌ی حکمروایان به آن افزوده می‌شود. به ویژه از نیمه‌ی دوم قرن ششم به بعد به تدریج در آثار نویسندگان و شعرای حکومتی نیز توجه به فردوسی و شاهنامه بیشتر شده و با لحنی توأم با ستایش و احترام از آن‌ها یاد می‌کنند ( سجادی، 1370: 271-269؛ ریاحی، 1372: 263-216 ). در توضیح این امر می‌توان گفت، حساسیتی که خلافت عباسی و متشرعان وابسته به آنان نسبت به ترویج فرهنگ ملی ایرانی در ایران داشتند در سایر نقاط وجود نداشت. شاید با این تفکر که گمان می‌کردند شاهنامه تنها در خود ایران - به وسیله‌ی تحریک روحیه‌ی مبارزه‌ی نژاد ایرانی در برابر آنان - برایشان خطر آفرین است. این‌گونه است که در شام و هند و آسیای صغیر شاهنامه مورد اقبال قرار می‌گیرد:
در شام، در دبار ایوبیان، ترجمه‌ای عربی از شاهنامه به دست داده می‌شود ( براون، 1366: 159/2 )؛ در هند، به دنبال رانده شدن غزنویان به آنجا، حکومت غزنویان هند برخوردی کاملاً متفاوت با اسلاف و جانشینان خود در ایران نسبت به شاهنامه در پیش گرفتند. آنان نه تنها عنادی با شاهنامه نداشتند، بلکه به آن توجه و علاقه نیز نشان دادند ( آیدنلو، 1386: 200 ). جالب این‌که رواج شاهنامه خوانی در دربار غزنویان هند به گونه‌ای بود که مسعود سعد سلمان، ملک‌الشعرای دربار آنان، منتخبی از شاهان این سلسله و وجود اسامی ایرانی و شاهنامه‌ای همچون فرّخ‌زاد، بهرام‌شاه، خسروشاه و غیره را نیز می‌توان به عنوان تأییدی بر این امر در نظر گرفت.
در این سو، هم‌زمان با دوره‌ای که سلجوقیان بزرگ در ایران با دیده‌ی منفی به شاهنامه می‌نگریستند؛ سلجوقیان روم در آناتولی به آن علاقه‌ی خاصی داشتند و دیوارهای کاخ‌های خود را با تصاویری از داستان‌های شاهنامه مزین کرده و نام شاهزادگان خود را هم‌نام شاهان و پهلوانان شاهنامه می‌گذاشتند ( ریاحی، 1369: 39-38 ). نگاه احترام‌آمیز آنان به شاهنامه همچنان که در ادامه خواهد آمد، در عهد مغول و پس از آن نیز تداوم داشت. همچنین عنایت به شاهنامه را در سلاطین غور نیز می‌توان دید. گذشته از آن‌که نام یکی از سلاطین این سلسله، سام، هم‌نام پهلوان بزرگ شاهنامه بوده و گفته شده نام جد آنان، شنسب، از نام شاهنامه‌ای گشنسب ریشه گرفته است ( روشن ضمیر، [1357]: 22 ).
یکی از نخستین حماسه‌های تاریخی منظوم نیز شاهنامه‌ای بوده در باب همین پادشاهان شنسبانی غور که آن را فخرالدین مبارک‌شاه به سبک شاهنامه سروده است ( صفا، 1363: 3 / ب 1 / 324 ). این منظومه که نظم آن در زمان علاءالدین حسین جهان‌سوز آغاز و در عصر غیاث‌الدین محمدسام به پایان رسیده است، در حقیقت نسب‌نامه‌ی منظوم سلاطین و ملوک شنسبانیه‌ی غور بوده است:
"ملک‌الکلام مولانا فخرالدین مبارکشاه المروزی طاب ثراه نسب‌نامه‌ی این سلاطین نامدار [ شنسبانیه ] در سلک نظم کشیده است و آن جواهر را در سمط صحت انتظارم داده و سر سلک آن لآلی را بصدف شرف پادشاهی ضحاک تازی بازبسته و از عهد این سلاطین تا باول دولت ضحاک تازی جمله ملوک را پدر به پدر ذکر کرده... حاصل‌الامر ملک‌الکلام فخرالدین مبارکشاه این نسب‌نامه را باسم سلطان علاءالدین حسین جهانسوز در قلم آورده است... شنیدم: که چون بعضی از کتاب و تاریخ در نظم آمد مگر بسبب تغییر مزاجی که فخرالدین مبارکشاه را ظاهر شد این نظم را مهمل بگذاشت تا چون تخت مملکت بشکوه و فر همایون سلطان غیاث‌الدین محمدسام زیب و جمال گرفت، این تاریخ بالقاب مبارک او مزین گشت و تمام شد" ( جوزجوانی، 1363: 319/1-318 ).
همین که غوریان نسب خود را به ضحاک، یکی از پادشاهان افسانه‌ای و البته منفور شاهنامه می‌رساندند، خود یکی دیگر از نشانه‌های توجه آنان به شاهنامه است؛ ضحاک به عنوان نیای غوریان، اینگونه معرفی شده است:
"اروند اسب پدر ضحاک بود و نوه‌ی تازیو و این تازیو که برادر هوشنگ شاه بود پدر همه‌ی اعراب بود... ضحاک پادشاه عرب شد و همه‌ی دنیا را از جمشید گرفت و با سحر و ظلم همه‌ی جهان را تصرف کرد... وقتی یک هزار سال از ایام پادشاهی او گذشت خداوند، مردم دنیا را از دست تعدی و ظلم او رها کرد و پادشاهی به فریدون رسید که ضحاک را گرفت و در چاه دماوند وی را محبوس کرد" ( مبیّن، 1382: 22-21 )

دوران پس از سقوط بغداد تا تشکیل حکومت تیموری ( عهد مغول )

سقوط خلافت عباسی به دست مغولان و برداشته شدن سایه‌ی سنگین حاکمان و فقیهان وابسته به آنان را می‌توان به عنوان نقطه‌ی عطفی به شمار آورد، که سرآغاز دوره‌ی جدیدی از حیات ملی جامعه‌ی ایران بود. مغولان، با تسامح مذهبی که از آنان سراغ داریم، نه تعصب خاصی نسبت به شیعیان داشتند و نه از هویت باستانی ایرانیان احساس خطر می‌کردند. بنابراین از این زمان به بعد فرهیختگان ایرانی فعال در محافل سیاسی و نخبگان ایران‌دوست حکومتی نیز ناچار نبودند تمایل و عشق خود به شاهنامه را کتمان کنند. ضمن این‌که پس از فروپاشی خلافت و تشکیل حکومت ایلخانی "تقریباً برای نخستین بار در دوران اسلامی جغرافیای ایران" به صورت حکومتی یکپارچه درآمد. به ویژه از عصر غازان به بعد با توجه به فتح مازندران در زمان اولجایتو - به عنوان تنها قسمتی از ایران که تا پیش از آه به تصرف مغول درنیامده بود - تمامیت ایران زیر نفوذ یک حکومت قرار گرفته و قلمرو باستانی ایران، به عنوان مرزهای ایران مستقل از یک واحد سیاسی کل، دوباره برقرار شد. بنابراین از این زمان، ایران به عنوان موجودیت و هویتی مستقل عینیت یافت و در چنین بستری زمینه‌ی بروز اندیشه‌های ایرانی فراهم آمد ( اللهیاری، 1383: 88-87 ). در این میان توجه به شاهنامه‌ی فردوسی به عنوان سند هویت ملی ایران می‌توانست در صدر گرایشات ملی ایرانی قرار بگیرد. ضمن این‌که یورش مغولان، زبان فارسی را نیز تحت تأثیر قرار داد؛ دوره‌ی مغول به عنوان عصر رونق تاریخ‌نگاری، به ویژه تاریخ‌نگاری فارسی، مطرح است ( گیب، 1361: 31؛ دربیگی - نامقی، 1379: 598/1-597 ) یعنی برعکس دوره‌ی پیش که تاریخ‌های فارسی نسبت به توازیخ عربی در حاشیه بود؛ تاریخ‌نویسان بیشتر به سمت فارسی‌نویسی گرایش یافتند و از این زمان بود که "زبان فارسی، زبان اصلی تاریخ‌نگاری گردید" ( آرام، 1386: 131 ). بنابراین از طریق تاریخ‌نگاری، زبان فارسی نیز رونق گرفت و به دنبال رونق زبان فارسی، شاهنامه به عنوان شناسنامه‌ی این زبان و خالق آن به عنوان احیاگر زبان فارسی در مرکز توجه قرار گرفت. از این رو اگر در عصر سیطره‌ی مجریان سیاست‌های خلافت عباسی بر ایران، شاهنامه‌ی فردوسی بیشتر در میان توده‌ی مردم رواج داشت و شناخت سراینده‌ی آن نیز بیشتر از طریق افسانه‌های شفاهی که برخی کاتبان بر حواشی شاهنامه می‌نوشتند، میسر بود، از دوره‌ی مغول به بعد، فردوسی در ذهن محافل بالای اجتماعی نیز به عظمت و عزت می‌رسد و یاد و ستایش او در اکثر تذکره‌ها و متون ادبی جایگزین بی‌توجهی‌ها و نکوهش‌های دوره‌های قبل می‌شود ( ریاحی، 1372: 99-97 ).
با این حال نزدیک به دو قرن شاهنامه ستیزی محافل سیاسی عصر عباسی تأثیرات سویی را در برداشت. یکی این‌که سال‌های طولانی تبلیغات منفی شریعت‌مداران متعصب علیه فردوسی باعث شد، که در دوره‌ی مغول نیز عده‌ای معدود از متعصبان با استفاده از فضای باز مذهبی عصر مغول به وسیله‌ی اتهامات رایج عصر عباسی درصدد تخریب چهره‌ی فردوسی برآیند ( همان، 324 ).
بی‌مهری حاصل از فضای عصر عباسی نسبت به شاهنامه باعث شد که این شاهکار ادبی تنها از طریق مردم عادی به آیندگان منتقل شود و در گذر زمان برخی از ابیات آن تحریف شود و برخی دیگر نیز گرد نسیان بر تارک آن بنشیند.
نسخه‌هایی که اکنون از شاهنامه موجود است به خوبی می‌تواند میزان توجه به شاهنامه‌ی فردوسی در دوران قبل و بعد از مغول را به ما بنمایاند. از میان حدوداً دویست و سی نسخه‌ی خطی تاریخ‌دار موجود در کتابخانه‌ها و موزه‌های مختلف جهان، غیر از نسخه‌ی فلورانس ( مورخ 614 هجری )، که مربوط به دوره قبل از مغول می‌باشد ( خالقی مطلق، 1364: 380؛ همان، 1372: 344-343 ) - و آن هم در آستانه‌ی یورش مغولان، کتابت شده - بقیه، مربوط به دوره‌های بعد از مغول می‌باشند که از این میان 17 نسخه در دوره‌ی مغول کتابت شده‌اند ( افشار، 1347: 131-160 ).
می توان گفت اگر فضایی که پیشتر در مورد آن بحث شد در ایران قرون 5 و 6 حاکم نبود، با توجه به این‌که حکومت‌ها بیشترین امکانات را در زمینه‌ی کتابت و توزیع آثار گرانقدری چون شاهنامه در اختیار دارند ( آیدنلو، 1386: 130 ) و نیز می‌توانند بیشترین تمهیدات را برای حفظ و نگهداری آن‌ها فراهم کنند؛ شاید ما نسخه‌های بسیاری از شاهنامه مربوط دوره‌های قبل از مغول در اختیار می‌داشتیم که با توجه به قدمت آن‌ها می‌توانستند کمک شایانی به ارائه‌ی نسخه‌ی اصیل‌تری از شاهنامه بکنند.
جدای از بحث کتابت شاهنامه، شاهنامه‌پژوهی برای نخستین بار از دوره‌ی مغول آغاز شد. در این دوره، ما برای اولین بار شاهد این هستیم که یکی از نخبگان دیوانی کشور یعنی حمدالله مستوفی دست به کار شاهنامه‌پژوهی می‌شود و به مدت 6 سال با بررسی و مقابله‌ی نسخه‌های شاهنامه به تصحیح نسخه‌های "زیر و زبر شده" و "تبه گشته‌ی" آن می‌پردازد. گرچه شیوه‌ی تصحیح مستوفی در مقایسه با شیوه‌های امروزین تصحیح متون شیوه‌ای بسیار ابتدایی می‌نماید، اما پرداختن به این کار برای اولین بار توسط او نشان از چرخش نگاه نخبگان وابسته به حکومت نسبت به شاهنامه فردوسی است. این‌گونه کوشش‌ها را باید مقدمه‌ای به شمار آورد، برای آنچه که بعدها در دستگاه بایسنغر میرزا در امر شاهنامه‌پژوهی صورت گرفت ( ریاحی، 1372: 311-309 ).
از دیگر موارد توجه به شاهنامه فردوسی در عصر مورد نظر، جُنگ شعری است که در تبریز، ابوالمجد محمد بن مسعود تبریزی با عنوان سفینه‌ی تبریز گردآوری کرده و در آن برگزیده یا متن کامل 28 اثر را آورده که یکی از این آثار شاهنامه‌ی فردوسی است. " این نشان می‌دهد که در محیط ادبی تبریز آن روزگار، ذوق و پسند ادبا - و چه بسا مردم عادی - این شهر، شاهنامه... مورد اقبال و علاقه بوده" است ( آیدنلو، 1386: 232-231 ). گذشته از عنایات و توجهات نخبگان ایرانی به شاهنامه، حاکمان مغول نیز در این امر کوشا بودند. گویا آنان دریافته بودند که ایران جامعه‌ای است که در آن مفاهیم اساسی، مستقیماً از گذشته‌های دور نشأت می‌گیرد؛ بنابراین تلاش داشتند با استفاده از نمادهای فرهنگی - سیاسی، سلسله‌ی خود را به گذشته‌ی افسانه‌ای و تاریخی ایرانیان ارتباط دهند (wing، 2007: 32). از این‌رو می‌بینیم در عصر هلاکو، شاعری از اهالی کازرون با نام ابوالفضل بن احمد بن بنجیر کازرونی متخلص به قانع، شاهنامه فردوسی را از ابتدا تا انتها در قالب وزنی متفاوت با آنچه که فردوسی سروده است، به رشته‌ی نظم کشیده و در پایان حکایت هر یک از شاهان، مدح و تخلصی به هلاکو کرده است. جالب این‌که وقتی قانع این شاهنامه را به هلاکو تقدیم می‌کند، بسیار مورد استقبال واقع شده و در حق وی مقرری خوبی برقرار می‌شود ( ابن الفوطی، 1414 ق: 317/3 ). همچنین بر دیواره‌های کاخ تفریحی - شکاری اباقاخان در تخت سلیمان، اشعاری از شاهنامه فردوسی، حماسه‌ی ملی ایرانیان، نقش بسته بود (wing، 2007: 32). علاوه بر آن، علاقه و دلبستگی برخی از ایلخانان به شاهنامه به گونه‌ای بود، که برانگیخته می‌شدند تاریخ نیاکان آنان نیز به سبک و سیاق شاهنامه به رشته‌ی نظم کشیده شود ( مرتضوی، 1370: 592-591 و 604-603 ). تب تقلید از شاهنامه برای روایت تاریخ مغولان و ایلخانان به قدری بالا گرفت که ظرف مدت یک سده، بیش از پنج شاهنامه‌ی تاریخی بر اسلوب شاهنام فردوسی برای ایلخانان و به تشویق آنان سروده شد که در کنار شاهنامه‌هایی که برای حکومت‌های محلی از جمله کرتیان، ملوک شبانکاره و سلجوقیان روم سروده شد این رقم به بیش از دو برابر رسید ( راشکی، 1389: 167-71 ).
در واقع تاریخ‌نگاری در دو مقوله با شاهنامه فردوسی ارتباط می‌یافت. یکی در زمینه‌ی ثبت و ارایه‌ی وقایع تاریخی به سبک و شیوه‌ی شاهنامه فردوسی، که شاهنامه‌های تاریخی یا تاریخ سروده‌ها بودند، و دیگری استفاده‌ی تاریخ‌نگاران از حکایات، شخصیت‌ها و به ویژه، اشعار شاهنامه که در بیشتر آثار تاریخی منثور عهد مغول اعم از تاریخ‌های عمومی، سلسله‌ای یا محلی، مورخان به اشعار شاهنامه فردوسی عنایت داشته و با آوردن آن‌ها سعی بر افزودن تأثیر کلام خود داشتند ( همان: 36-70 ).
علاوه بر موارد مذکور در میان شعرای این دوره نیز شاهنامه و فردوسی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند. به نظر می‌رسد سعدی و حافظ، دو شاعر سرشناس این عصر با عبارت "شهنامه‌ها" بیش از همه، به شاهنامه فردوسی اشاره دارند:
"این که در شهنامه‌ها آورده اند *** رستم و روئینه تن اسفندیار"
( سعدی، [ بی‌تا ]: 705 )
"شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او *** در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن"
( حافظ، 1318: 255 )
همچنین آنان در لابلای اشعار خود به شخصیت‌ها و داستان‌های شاهنامه اشاره داشته و گاهی قهرمانان کلام آنان از شاهنامه فردوسی مایه گرفته است ( رستگار فسایی، 1384: 120 و 332-331 ). خواجوی کرمانی نیز علاوه بر این‌که در غزلیات، قصاید و مثنویات خود به قهرمانان شاهنامه توجه داشته، به تقلید از شاهنامه فردوسی به خلق یک اثر حماسی در وزن و قالب شاهنامه به نام سام‌نامه پرداخته است. او در این اثر، از "زبان"، "واژه‌ها، اصطلاحات، ترکیبات و مضامین" شاهنامه بهره‌مند شده است ( همان: 179 ).
علاوه بر این، برخی از شعرای این دوره در آثار خود صراحتاً به خود فردوسی اشاره و وی را ستایش کرده‌اند. از همه مشهورتر در این زمینه سخن سعدی است:
"چه خوش گفت فردوسی پاک‌زاد***که رحمت بر آن تربت پاک باد"
( سعدی، 1363: 87 )
اوحدی مراغی نیز در مثنوی جام جم با آوردن داستان "بخشیدن فردوسی صله‌ی سلطان محمود را در برابر فقاع به گرمابه-بان"، در قالب‌بندی که به مخاطبین خود می‌دهد او را تکریم و تمجید کرده و چون نام فردوسی در قالب وزن شعرش نمی‌گنجیده از مترادف نام وی این چنین ایهام‌دار استفاده کرده است:
"شیخ باید که سیم و زر سوزد *** تا ازو دیگری بیاموزد
گر ندانی تو این درم سوزی *** زان "بهشتی" چرا نیاموزی ؟
کو بعمری چنین کتابی ساخت *** پس به پیلی درم یخ¬آبی ساخت"
( اوحدی، 1340: 643 )
فصیح خوافی مورخ قرن نهم هجری در کتاب خود، مجمل فصیحی، در حین نقل وقایع سال 416 (هـ. ق.) وقتی که از وفات فردوسی یاد کرده از شعرای مختلف که عمدتاً شعرای عهد مغول هستند، اشعاری را در ستایش فردوسی نقل کرده که آوردن آن‌ها خالی از لطف نیست:
"کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی
ای تازه و محکم ز تو بنیاد سخن *** هرگز نکند کسی ز تو یاد سخن
فردوس مقام بادت‌ای فردوسی *** انصاف تو را که داده‌ای داد سخن
... لامامی الهروی
در خواب شب دوشین من با شعرا گفتم *** کی یکسره معنیتان با لفظ به همدرسی
شاعر ز شما بهتر شعران که نیکوتر *** از طایفه‌ی تازی وز انجمن فرسی
آواز برآوردند یک رویه همی گفتند *** فردوسی و شهنامه، شهنامه و فردوسی
لامیر فخرالدین محمود یمین المستوفی
سکه کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند *** تا نپنداری که کس از زمره‌ی فرسی نشاند
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن *** او دگر بارش به بالا برد و بر کرسی نشاند
... لعطار
خطم دادند بر فردوس اعلی *** که فردوسی به فردوس است اولی"
( فصلح خوافی، 1386: 587/2-585 و 597 )
عطار نیشابوری، که در اوایل عهد مورد نظر یعنی مقارن حمله‌ی مغول سالیان عمرش به سر رسید در سه مثنوی خود، اسرارنامه، الهی‌نامه و مصیبت‌نامه به مدح و ستایش فردوسی پرداخته و بیتی که از او نقل شد در اسرارنامه آمده است ( عطار، 1376: 189 ).
البته همان‌طور که پیشتر اشاره شد این توجه و عنایت به شاهنامه فردوسی، مختص ایران نبود؛ در این باره، آسیای صغیر و هندوستان، شایان توجه می‌باشند:

آسیای صغیر:

فتح ملازگرد به وسیله‌ی آلب‌ارسلان، دومین سلطانِ سلسله‌ی سلجوقیان بزرگ و پس از آن فتوحات سلیمان بن قتلمش در آسیای صغیر، فصل جدیدی را در تاریخ سیاسی، فرهنگی و مذهبی آسیای صغیر گشود. از نظر سیاسی، این منطقه تحت فرمان‌روایی اخلاف سلیمان بن قتلمش به عنوان شاخه‌ای از سلجوقیان بزرگ، موسوم به سلجوقیان روم، قرار گرفت. در حمله‌ی مغولان به آناتولی، به دنبال شکست سلاجقه‌ی روم از سپاهیان مغول، در کوسه داغ، سلجوقیان سیادت مغولان را پذیرفته و با پذیرش پرداخت باج کلانی در هر سال، خراج‌گزار آنان شدند ( بوسورث، 1371: 200 ). این امر آسیای صغیر را از گزند حملات مغول مصون داشت. بنابراین بسیاری از ایرانیان، به ویژه اهل فضل و هنر و اندیشه، به دنبال ویرانی و ناامنی به وجود آمده در ایران، آسیای صغیر را پناه‌گاه خوبی برای خود یافتند. به ویژه این‌که سلاطین سلجوقی روم از ورود این مهاجران با گشاده‌رویی استقبال کردند ( بهار، 1373: 404/2 ).
در زمینه‌ی فرهنگی از نقش سلاطین سلسله‌ی سلجوقی روم در شیوع فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر به دلیل علاقه‌ای که خود به این فرهنگ داشتند، نباید غافل بود. سلاطین این سلسله به عناصر فرهنگ ایرانی و از جمله شاهنامه فردوسی عنایت خاصی داشتند، به گونه‌ای که بسیاری از شاهان و شاهزادگان این سلسله هم‌نام شاهان و شخصیت‌های شاهنامه بودند. همچنین از دیگر نشانه‌های توجه به شاهنامه توسط سلاطین این سلسله یکی هم این بود، که دیوار تالارهای کاخ تابستانی کیقباد یکم به تصاویری مزیّن شده بود که برگرفته از داستان‌های شاهنامه بود ( ریاحی، 1369: 39-38 ).
شیوع فرهنگ ایرانی، وجود شعرا و ادبای فارسی زبان در این دیار و عنایت سلاطین به شاهنامه فردوسی باعث شد که در این خطه نیز شاهنامه مورد تقلید شعرای پارسی‌گوی قرار گیرد؛ به طوری که شاهنامه‌سرایی از همین دورانِ سلجوقیان روم در آسیای صغیر رایج شد و تاریخ سروده‌هایی به سبک شاهنامه فردوسی به رشته نظم درآمد. سلجوق‌نامه‌ی نظام‌الدین ارزنجانی و شاهنامه‌ی ابن بی‌بی، حماسه‌های تاریخی سروده شد درباره‌ی این سلسله هستند. پس از انقراض سلجوقیان روم، این میراث نیز همچون موارد دیگر به وارث آنان یعنی عثمانیان منتقل شد. از این‌رو در دربار عثمانیان نیز همچنان که منصب شاهنامه‌خوان وجود داشت ( همان: 144 ) از عصر سلیمان قانونی منصبی به نام شهنامه‌نویس نیز به وجود آمد ( الگون، 1357: 167/1 ). (3)

هندوستان:

حملات سلطان محمود غزنوی، به عنوان سرآغازی برای آشنایی مردمان هندوستان با اسلام، فرهنگ ایرانی و به ویژه انتشار زبان فارسی در این دیار مطرح است. پس از آن از دیگر عوامل انتشار فرهنگ ایرانی - اسلامی در شبه قاره‌ی هند، حملات مغول به ایران و فرار بسیاری از مردم به ویژه دانشمندان و شعرای ایرانی به آن منطقه بوده است ( عرب احمدی، 1388: 10-9 ).
نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در این ناحیه طبیعتاً باعث آشنایی آنان با سند فرهنگی و شناسنامه‌ی هویت ملی ایرانیان یعنی شاهنامه شده است. به خصوص که در هنگام تشکیل حکومت غزنویان هند اگر در داخل ایران شاهنامه فردوسی مورد خصمِ خواص حکومتی قرار داشت، در نزد حاکمان غزنوی هند، شاهنامه جایگاهی داشته و در دربار آن‌ها شاهنامه‌خوانی رایج بوده است ( آیلدنلو، 1386: 200 ). با توجه به این سابقه است که در تاریخِ هندوستانِ بعد از غزنویان هند نیز شاهنامه مورد توجه پادشاهان و بزرگان بوده و شاعران و ادیبان این دیار، آن را محترم داشته و برای بقای آن، آن را رونویسی می‌کردند. همچنین این اثر زمینه‌ی بسیار خوبی بوده برای تجلی هنر خوشنویسان و صورتگران که با نوشتن و نقاشی داستان‌های آن، هنر خود را به منصه‌ی ظهور می‌رساندند. بنابراین با جایگاهی که از این اثر در نزد مردم هندوستان سراغ داریم، طبیعی است که این شاهکار ادبی ذوق و قریحه‌ی شعرای این دیار را نیز به رقابت برانگیخته و آنان را وادار به تقلید سازد. از این‌رو شاهد این هستیم که شاهنامه‌های زیادی در شبه قاره به تقلید از فردوسی با موضوع تاریخ هند به رشته‌ی نظم کشیده شده که نخستین آن‌ها فتوح‌السلاطین است که به نام شاهنامه‌ی هند شهرت یافته و در قرن هشتم هجری به تشویق سلسله‌ی بهمنی دکن درباره‌ی تاریخ اسلامی هند به نگارش درآمده است ( عابدی، 1370: 337 و 343 ). پس از آن در دوره‌های بعد نیز سابقه‌ی نوشته شدن این‌گونه شاهنامه‌ها را تا دوره‌ی بعد از سلطه‌ی انگلیس بر این کشور شاهد هستیم ( همان، 344-343؛ صفا، 1333: 360-359 و 357-372 ).

نتیجه‌گیری

شاهنامه فردوسی را نمی‌توان تنها به عنوان یک پدیده‌ی فرهنگی - ادبی در نظر گرفت؛ این اثر در عرصه‌ی اجتماعی و حتی سیاسی قادر به ایفای نقش‌های بزرگی بود. از آنجا که شاهنامه و گسترش مفاهیم آن جامعه‌ی ایران را تحت تأثیر قرار می‌داد و می‌توانست به اندیشه‌ی سیاسی مردم سمت و سو دهد، منافع نظام‌های سیاسی محاکم و اتخاذ سیاست‌های حمایتی یا تخریبی در نوع نگرش به آن تأثیر مستقیمی داشت.
از دیدگاه سیاسی - اجتماعی - همچنان که سطور بالا نشان داد، نوع نگاه به شاهنامه و فردوسی دستخوش فراز و نشیب‌هایی شد، که می‌توان گفت ایدئولوژی نظام‌های سیاسی خط‌مشی اصلی را تعیین می‌کرد. فردوسی و شاهنامه همواره با هویت ایرانی عجین بوده‌اند. این‌که یک نظام سیاسی تا چه حد موافق یا مخالف زنده شدن اندیشه‌های ملی و ایرانی بود و تا حد شاهنامه می‌توانست در ایجاد مشروعیت برای آنان نقش داشته باشد، میزان توجه به شاهنامه را در محافل رسمی تعیین می‌کرد.
پس از سپری شدن دوره‌ی فردوسی و سرنوشت نه جندان دل‌خواهی که برای اثرش از سوی محافل قدرت پدید آمد، تقدیر چنان بود که بخت نامیمون همچنان تا مدتی با این اثر همراه باشد، اما با درهم پیچیده شدن بساط حکومت دین‌مآب عباسی و باز شدن پای مغولان به ایران، ورق به سود ایران‌گرایی و به تبع آن عنایت به شاهنامه و مفاهیم آن، برگشت. چند عامل در ایجاد این زمینه مؤثر بود، تسامح عقیدتی مغولان، استقلال ایران در قالب حکومت ایلخانی و گسترش زبان فارسی، زمینه‌ای را ایجاد کرد که اندیشه‌های ملی ایرانی که شاهنامه عصاره و چکیده‌ی آن بود با اقبال روبرو گشت. از این‌رو اگر در عصر خلافت عباسی، شاهنامه با کم‌توجهی و گاه بی‌مهری محافل رسمی مواجه بود، در عهد مغول این اثر و سراینده‌ی آن ارج و قرب یافتند و به جایگاه شایسته‌ای دست یافتند.
بنابراین عهد مغول را شاید بتوان دوره‌ی احیای شاهنامه در نظر گرفت. در این عهد، تلاش برای تهیه‌ی نسخه‌های بیشتر از این اثر و استفاده از اشعار و مضامین شاهنامه‌ای در متون ادبی و تاریخی به چشم می‌خورد. ضمن این‌که عهد مغول را دوره‌ی نضج شاهنامه‌سرایی به سبک شاهنامه فردوسی و نهضت نظم حماسه‌های تاریخی می‌دانند. از جنبه‌ی فرهنگی - ادبی، از آنجا که شاهنامه، شاهکار اسطوره‌سرایی و روایات حماسی بود و اسطوره و حماسه در ارتباط با فطرت آدمی اعم از هر نژاد و ملیتی است، شهرت و استقبال از آن مرزهای ایران تاریخی را درنوردید و در سرزمین‌هایی که با زبان و فرهنگ ایرانی آشنایی داشته و شاهنامه را درک می‌کردند، این اثر مورد الهام و تقلید ادیبان و هنرمندان قرار گرفت.

پی‌نوشت‌ها:

1. عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه فردوسی
2. کارشناس ارشد تاریخ و پژوهشگر تاریخ شاهنامه‌سرایی
3. در مورد جایگاه فردوسی و شاهنامه در عثمانی، جالب است که فردوسی طویل ( اوزون فردوسی ) شاعر دربار با یزید دوم، تنها با نام خود را از فردوسی به عاریت نگرفته بود؛ بلکه به سبک وی شاهنامه‌ای سروده بود که همانند شاهنامه‌ی فردوسی توجه شایسته‌ی حاکم وقت - بایزید دوم - را به دنبال نداشته و این سرنوشت مشابه باعث شده بود که وی با تقلید از مقتدای خود هجویه‌ای برای بایزید بسراید و به خراسان بگریزد ( خسروشاهی، 1350: 159-158 ).

کتابنامه :
- آرام، محمدباقر، (1386)، اندیشه‌ی تاریخ‌نگاری عصر صفوی، تهران: امیرکبیر.
- آیدنلو، سجاد، (1386)، نارسیده ترنج، اصفهان: نقش مانا.
- ابن الفوطی، کمال‌الدین عبدالرزاق، (1416 ق)، معجمُ الآداب فی معجم الالقاب، تحقیق: محمدالکاظم، طهران: وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی.
- اسلامی ندوشن، محمدعلی، (1387)، سرو سایه فکن، تهران: یزدان.
- افشار، ایرج، (1347)، کتابشناسی فردوسی، تهران: انجمن آثار ملی.
- الگون، ابراهیم، (1357)، "تأثیر شاهنامه در ادبیات ترک"، شاهنامه‌شناسی، [ بی‌جا ]: بنیاد شاهنامه فردوسی.
- اللهیاری، فریدون، (1383)، "ایران و شهرهای قلمرو ایلخانی در نزهه القلوب"، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال هفتم، شماره‌ی 11-10-9.
- اوحدی اصفهانی ( معروف به مراغی )، (1340)، کلیات اوحدی اصفهانی، تصحیح: سعید نفیسی، تهران: امیرکبیر.
- براون، ادوارد، (1366)، تاریخ ادبیات ایران ( از فردوسی تا سعدی )، ترجمه: غلامحسین صدری افشار، تهران: مروارید.
- بوسورث، کلیفورد ادموند، (1371)، سلسله‌های اسلامی، ترجمه: فریدون بدره‌ای، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ( پژوهشگاه ).
- بهار، محمد تقی ( ملک‌الشعرا )، (1373)، سبک شناسی ( یا تاریخ تطور نثر فارسی )، تهران: امیر کبیر.
- جوزجانی، ابوعمر‌منهاج‌الدین سراج، (1363)، طبقات ناصری، به کوشش: عبدالحی حبیبی، تهران: دنیای کتاب.
- حافظ شیرازی، خواجه شمس‌الدین محمد، (1318)، دیوان حافظ شیرازی، به کوشش: ح. پژمان، [ بی‌جا ]: شرکت تضامنی علمی و کتابفروشی ایران.
- خالقی مطلق، جلال، (1372)، گل رنج‌های کهن ( برگزیده‌ی مقالات درباره شاهنامه فردوسی )، به کوشش: علی دهباشی، تهران: نشر مرکز.
- خالقی مطلق، جلال، (1364)، "معرفی و ارزیابی برخی از دستنویس‌های شاهنامه 1"، ایران‌نامه، سال سوم، شماره‌ی 3.
- خسروشاهی، رضا، (1350)، شعر و ادب فارسی در آسیای صغیر: تا سده‌ی دهم هجری، [ تهران ]: انتشارات دانشسرای عالی.
- دربیگی نامقی، محمدرضا (1379)، "تحقیقی پیرامون گزیده ترکیبات فارسی جامع التواریخ"، هجوم مغول به ایران و پیامدهای آن، تهران: دانشگاه شهید بهشتی.
- راشکی علی‌آباد، جواد، (1389)، تاریخ‌نگاری منظوم در دوره‌ی مغول، پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد تاریخ ایران دوره‌ی اسلامی، دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد.
- رستگار فسایی، منصور، (1384)، فردوسی و شاعران دیگر، تهران: طرح نو.
- روشن ضمیر، مهدی، ( [1357] 2537 شاهنشاهی )، تاریخ سیاسی و نظامی دودمان غوری، [ بی‌جا ]: انتشارات دانشگاه ملی ایران.
- ریاحی، محمدامین، (1379)، پایداری حماسی، تهران: مروارید.
- ____، (1369)، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، تهران: پاژنگ.
- ____، (1372)، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، تهران: مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی ( پژوهشگاه ).
- سجادی، ضیاءالدین، (1370)، "سخنان گزیده درباره فردوسی و شاهنامه"، فردوسی و شاهنامه، به کوشش: علی دهباشی، [ بی‌جا ]: مدبر.
- سعدی، (1363)، بوستان سعدی ( سعدی‌نامه )، تصحیح: غلامحسین یوسفی، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- ___، ([ بی‌تا ]): متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی: گلستان و بوستان و مجالس، به کوشش: مظاهر مصفا، تهران: کانون معرفت.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، (1358)، صور خیال در شعر فارسی، تهران: آگاه.
- شمیسا، سیروس، (1374)، سبک‌شناسی شعر، [ تهران ]: فردوس.
- صفا، ذبیح الله، (1363)، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: انتشارات فردوسی.
- ____، (1333)، حماسه‌سرایی در ایران، تهران: امیرکبیر.
- عابدی، حسن، (1370)، "شاهنامه و هند"، فردوسی و شاهنامه، به کوشش: علی دهباشی، [ بی‌جا ]: مدبر.
- عرب احمدی، امیر بهرام، (1388)، "نمادهای هویت ملی و حاکمیت مغول‌ها در ایران"، فصلنامه تاریخ روابط خارجی، سال دهم، شماره‌ی 40.
- عطار نیشابوری، فریدالدین، (1376)، اسرارنامه ( با مقدمه‌ای از زندگی‌نامه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ویرایش: محمد ابراهیمی، تهران: صفی علیشاه ).
- عوفی، محمد، (1903/1321 م)، لباب‌الاباب، تصحیح: ادوارد براون، لندن: مطبعه بریل.
- فردوسی، ابوالقاسم، (1335)، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، تصحیح: محمد دبیر سیاقی، تهران: علمی.
- ___، (1378)، شاهنامه فردوسی: براساس معتبرترین نسخه موجود جهان ( چاپ مسکو )، مشهد: سخن گستر.
- فروزانفر، بدیع‌الزمان، (1383)، تاریخ ادبیات ایران ( بعد از اسلام تا پایان تیموریان )، به کوشش: عنایت الله مجیدی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات.
- فروزانی، ابوالقاسم، (1384)، غزنویان، تهران: سمت.
- فصیح خوافی، احمد بن محمد، (1386)، مجمل فصیحی، تصحیح: محسن ناجی آبادی، تهران: اساطیر.
- گیب، هـ.آ.ر، (1361)، "تطور تاریخ‌نگاری در اسلام"، تاریخ‌نگاری در اسلام، ترجمه: یعقوب آژند، تهران: گستره.
- مبین، اوبالحسن، (1382)، سرگذشت غوریان: بازنویسی و تلخیص طبقات ناصری اثر قاضی منهاج‎الدین سراج جوزجانی، به کوشش ابوالحسن مبین، زیر نظر اکبر ایرانی و علی‌رضا مختارپور، تهران: اهل قلم.
- مرتضوی، منوچهر، (1370)، مسائل عصر ایلخانان، تبریز: آگاه.
- معزی، محمد بن عبدالملک نیشابوری، (1362)، کلیات دیوان مغزی، تصحیح: ناصر هیری، تهران: مرزبان.
- یاحقی، محمد جعفر، (1378)، "توس، فردوسی و شاهنامه"، شاهنامه فردوسی ( براساس معتبرترین نسخه موجود جهان ( چاپ مسکو )، مشهد: سخن گستر.
- Wing، Patrick، (2007) "The Jalayirids and Dynastic Formation in the Mongol Ilkhanate"، vol. 1،PHD. dissertaion، deparment of near eastern languages and civilizations، The University of Chicago، Illinois.

منبع مقاله :
مجموعه مقاله‌های شاهنامه و پژوهش‌های آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراسته‌ی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسه‌ی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.