تأملی در موضوعات، صورت، ساخت و سبک شطحیات صوفیه
چکیده:
شطحیات صوفیه، از تراث ادبیات عرفانی فارسی است که از قرن سوم با ماجرای بر دار کردن حسین بن منصور حلاج ( م. 309 ق ) و ممنوعیت یافتن چنین سخنانی، در معرکهی آراء صوفیه قرار گرفت و رد یا پذیرش آن توسط فرق صوفیه، به نحوی نمادین خبر از مبانی معرفت شناسی آنها میداد. شطحیات صوفیه علیرغم کثرت مضامین در دستههای موضوعی خاصی قابل تقسیمند که مهمترین آنها دعاوی مختلف و طعن و بی حرمتی به دینی هستند. از منظر سبک و ساختار آن نیز میتوان آنها را در الگوهای چندی جای داد. نیز به لحاظ فرم زبانی و تصاویر. چنین بررسیی شاید بتواند ما را در شناخت بیشتر شطحیات یاری کند.مقدمه:
در فرهنگهای قدیمی عربی از جمله « لسان العرب »، « قاموس المحیط »، واژهی شطح، به فتح شین یا شین و طا، وجود ندارد. و تنها در « تاج العروس » زبیدی، در توضیحات مدخل شِطّح به کسر اول و تشدید ثانی ( به معنای صوتی برای راندن بزغاله ) به معنی صوفیانهی آن اشاره شده است. مؤلف فرهنگ مذکور در این باره آورده است: « ابوالحسن الیوسی، استادم، در حاشیهی الکبری و شیخ النوسی، کلمه الشطحات را آوردهاند، اما من در کتب لغت به لفظ شطحات برنخوردم، ظاهراً لفظ عامیانهای است که در میان متصوفه رایج است » و سپس شطحات را اینگونه تعریف میکند « شطحات ... عبارت از کلماتی است که در حالت غیبوبت و غلبه شهود حق تعالی، در حالی که در آن [ عارف ] از هیچ چیز جز حق آگاهی ندارد، صادر میشود مانند « قول اناالحق » و « لیس فی الجبتی الی الله » و امثال آن » ( تاج العروس، ذیل شطح ).برخی از محققان معتقدند شطح واژهای سریانی و دخیل در زبان عربی است ( نک. به حافظ نامه، خرمشاهی، ج2، ص 1034 و ملاحظاتی دربارهی شطح و معانی آن، جوکار، 65-46 )
جرجانی در کتاب تعریفات، در تعریف شطح آورده است: « شطح: عبارت از کلمه ایست که از آن رایحهی رعونت و دعوی برمیخیزد و از اهل معرفت به اضطرار و اضطراب صادر میشود و از لغزشهای محققین است » ( التعریفات، ذیل شطح )
در کتب متقدم صوفیه، از شطح، نخستین بار در کتاب اللمع از ابی نصر سراج طوسی ( د. 378 ق. )، سخن به میان آورده شده است.
در کشف المحجوب، هجویری در باب سماع، اشارت را به همان معنای شطح به کار برده است، آنجا که مینویسد « جمله برخاستند به تواجد و زعقههای خوش میزدند و اشارتهای لطیف میکردند و من به تعجب حال ایشان مانده بودم و خوشی وقتشان » ( کشف المحجوب، 600-559 و نیز تعلیقات، عابدی، 928 )
خواجه عبدالله انصاری در طبقات هروی صص 76 و 210 و روزبهان در شرح شطحیات صص 132 و 560 اشارت را معادل با شطح نیز به کار بردهاند.
در کتب عرفانی غالباً از منظر معرفت شناسی به گزارههای شطح پرداخته شده است و اجمالاً در مواجهه با آن، میان صوفیه، سه گرایش عمده وجود دارد:
1- آنها را نقل قولهای بی اعتباری میدانند که به صوفیه نسبت داده شده و در صورت مستند بودن نیز چنین سخنانی را نتیجهی عدم بلوغ، دیوانگی یا مستی میدانند.
2- به آنها به عنوان بازنمائیهایی صحیح از حالات روحی نگریستهاند که علیرغم این، به سبب ظاهر غیرمشروعشان، اظهار آنها صواب نیست.
3- آنها را بیان عمیقترین نحو ارتباط با حق میدانند. ( روزبهان بقلی، ارنست: 363 )
دربارهی جایگاه شطح در معرفت عرفانی و دینی، در منشاء چنین سخنانی و تفسیر و تأویل آنها سخنانی گفته شده اما غالباً به سبب دوری مفسر و منقد از این تجربیات، محتوایی تکراری و بی روح دارد، یا به سبب بین ناپذیری ذاتیِ تجربیات عرفانی، کمیت زبان از حمل معانی آن بازمانده. به مصداق « آنجا که عقاب پر بریزد
از پشهی لاغری چه خیزد »
ما در این مختصر از بحثهای معرفت شناسی معذور بوده و سعی داشتهایم از زوایه دیدی بیرونی و توصیفی و با تسامح در عنوان، پدیدارشناسی، نگاهی به موضوعات و صورت و ساخت شطحیات صوفیه بیندازیم. عمدهی اقوال استخراج شده در این مقاله از کتابهای « تذکرة الاولیاء » عطار، « کتاب النور » ( دفتر روشنایی ) « شرح شطحیات » شرح شطحیات، و « حسنات العارفین » داراشکوه بوده است. دو کتاب اخیر، در واقع مجموعهای از شطحیات صوفیه هستند. بنابراین در تعیین اینکه چه سخنانی نزد صوفیه، مصداق شطح هستند کار ما را آسان کردهاند.
قسم اول موضوعات شطحیات صوفیه
1. اتحاد، یکی شدن با خداوند و دعوی الوهیت
- ابوالحسین نوری: « نوری درخشان دیدم در غیب، پیوسته در وی نظر میکردم، تا وقتی که من همه آن نور شدم » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 49 )- حلاج: « عجب دارم از تو و از من، فنا کردی مرا از خویشتن به تو. نزدیک کردی مرا به خود، تا ظن بردم که من توام و تو من ». ( شرح شطحیات: 387 )
- ابویزید روزی در صومعه بود. یکی بیامد و گفت: « ابویزید فی البیت ؟ » فقال ابویزید: « هل فی البیت الا الله » ( کشف المحجوب: 380 )
- بایزید: « منم نه منم، برای آنکه من اویم، و منمِ او اوست ». ( شرح شطحیات: 135 )
- شبلی: « چون من سخن میگویم و سخن خود را میشنوم، جز من در این جهان و دیگر جهان کیست ؟ ». ( مصائب حلاج، ماسینیون: 59 )
- [ ابا عبدا... ابن جابان گوید: ] « روزی نزد شبلی رفتیم در سال قحطی و به او سلام کردیم. پس هنگامی که برخاستیم تا خارج شویم به ما گفت: مرو، انا معکم حیث ما کنتم، انتم فی رعایتی و کلایتی » ( اللمع: 396 )
- بایزید: « سی سال خدای را جستم، پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را میجویم و او بود که مرا میجست ». ( دفتر روشنایی: 82 )
- ابوالحسن خرقانی: « مصطفای وقتم و خدایِ وقتم ». ( تذکرة الاولیاء، ج2: 211 )
- نقل است که وقتی جماعتی به سفری همی شدند، بدو [ خرقانی ] گفتند: « ما را دعائی بیاموز تا اگر بلایی پدید آید، آن دفع شود ». شیخ گفت: « چون بلا به شما روی نهد از ابوالحسن یاد کنید » ( همان، 203 )
- احمد غزالی: « فریضهی ما خدا بودن است و سنت ما رسول بودن » ( حسنات العارفین: 31 )
- بایزید: « مثل من در آسمان و زمین نبینی » ( شرح شطحیات: 134 )
2. ادعا: که خود شامل دعاوی مختلف میشود
الف: ادعای برابری یا برتر بودن از پیامبران
- [ ابوالعباس قصاب ] گفت: « وطاء من بزرگ است از او باز نگردم، تا از آدم تا محمد، در تحت وطای من نیارد » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 186 )- منکری، حسین منصور را معارضه کرد. گفت: « دعوی نبوت میکنی. » گفت « اُف بر شما باد! که از قدر من بسی واکم میکنی! » ( شرح شطحیات: 439 )
- ابویزید: « بنده نرسد به مقام حقیقت، تا آنچه خداوند- عزوجل- از قرب خویش به محمد داد و از مناجات خویش به موسی و از خلّت خویش به ابراهیم و از عزت خویش به عیسی- علیهم السلام- بیاید. » ( شرح شطحیات: 112 )
ب: ادعای برتری از خلایق
ابوالحسن خرقانی: حق تعالی- مرا فرمود که « تو را به بدبختان ننمایم، با آن کس نمایم که من او را دوست دارم. اکنون مینگرم تا که را آورد ... » و گفتم: « الهی نزدیک خود بر »- از حق تعالی ندا آمد که: « مرا بر تو حکم است تو را همچنان میدانم تا هر که من او را دوست دارم بیاید و تو را بیند و اگر نتواند آمد، نام تو را بشنوانیم تا تو را دوست گیرد که تو را از پاکی خویش آفریدم. تو را دوست ندارند جز پاکان » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 217 )- همو: « من از هر چه دون حق است زاهد گردیدم. آن وقت خویشتن را خواندم. از حق جواب شنیدم. بدانستم که از حق درگذشتم. لبیک اللهم لبیک زدم، محرم گردیدم، جمع کردم، در وحدانیت طواف کردم. بیت المعمور مرا زیارت کرد کعبه مرا تسبیح کرد، ملائکه مرا ثنا گفتند، نوری دیدم که سرای حق در میان بود چون به سرای حق رسیدم زانِ من هیچ نمانده بود » ( همان، 218 )
- همو: « روی به خدا باز کردم و گفتم: این یکی شخص بود که مرا به تو خواند و آن مصطفی بود- علیه السلام- چون از او فرو گذری همهی خلق آسمان و زمین را من به تو خوانم » ( همان، 226 )
ج: ادعای شفاعت خلق
- خرقانی: « خدای- تعالی روز قیامت گوید بندگان مرا شفاعت کن گویم رحمت زان توست بنده زان تو ... » ( همان، 230 )- [ ابوسعید اباالخیر ] گفت: « فردا صد هزار باشند بی طاعت، خداوند ایشان را بیامرزد. » گفتند: « ایشان که باشند ؟ » گفت: « قومی باشند که سر در سخن ما جنبانیده باشند. » ( همان، 335 )
- [ خرقانی ] گفت: « روز قیامت من نه آنم که زیارتیان خویش را شفاعت کنم که ایشان خود شفاعت دیگران کنند. » ( همان، 225 )
- [ همو ] گفت: « هر که استماع سخن ما کرد و کند، کمترین درجتش آن بود که حسابش نکنند فردا » ( همان، ص 225 )
د: ادعای آگاهی از غیب
- حلاج: « من بینم بهشت و دوزخ با املاک عرش و کرسی » ( شرح شطحیات: 421 )- بایزید را گفتند که حق را لوح محفوظیست ما و علم همه چیز دروست. گفت: « من جمله لوح محفوظم » ( همان، 139 )
- [ یوسف بن حسین رازی ]: « من دانم که نزول عیسی کی بود، و خروج مهدی کی و از کدام قبیله عیسی زن کند، و چه از پشت او پدید آید. » ( شرح شطحیات: 192 )
هـ: ادعای رؤِت خداوند
- حلاج: « شاهد شدم مولای خود را عیناً » ( شرح شطحیات: 417 )- حصری: « کجااند محبان که دعوی میکنند تا محبان حقیم- جلّ اسمه ؟ بگو تا او را کی دیدی ؟ و در کدام موضع دیدی ؟ و در کدام مجلس دیدی ؟ تا او را دوست داشتهای. » ( همان: 587 )
- ... وقتی [ ابوالحمزه بغدادی ] میگفت: « رب العزه را دیدم، جهراً، مرا گفت: یا حمزه! لاتتبع الوسواس و ذق بلاء الناس ». ( تذکرة الاولیاء، ج2: 260 )
و: ادعای انجام امور فراتر از توان انسان
- [ خرقانی ] گفت: « عرش خدا بر پشت ما ایستاده بود. ای جوانمردان نیرو کنید و مرد آسا باشید که بارگران است. » ( تذکرةه اولالیاء، ج2: 213 )- [ خرقانی ] ابوسعید را گفت: « فردا به قیامت درمیا که تو همه لطفی، تاب نیاری. تا من نخست بروم و فزع قیامت بنشانم، آنگاه تو درآی. » ( همان، 206 )
- [ شبلی ] تکه نانی از دست انسانی گرفت و آن را خورد، سپس گفت: « نفس من اینست، از من تکهای نان طلب میکند اما اگر قلب من به عرش و کرسی التفاوت کند، آن دو میسوزند. » ( سراج، 397 )
- [ خرقانی ] گفت: « اینجا نشسته باشم، گاه گاه از آن قوت خداوند چندان با من باشد که گویم: دست برکُنم و آسمان از جای برگیرم و اگر پای بر زمین زنم به شیب فرو برم، و گاه باشد که به خویشتن بازنگرم، روی با خدا کنم و گویم با این تن و خلق که مرا هست، چندین سلطنت به چه کار آید ؟ » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 214 )
ز: ادعای رفتن به عالم غیب
- بایزید: « چشمان خلق مرا چنان مینگرد که همانند ایشانم. اگر مرا بدان صفت که در غیبم، ببیند، از دهشت بمیرند » ( دفتر روشنایی: 95 )- بایزید: « مرا با خویش به جایگاهی برد که همه خلق را از میان دو انگشت من، به من نشان داد. » ( همان، ص 96 )
- [ خرقانی ]: « آن کس که از او چندان راه بود به خدا که از زمین تا آسمان و از آسمان تا عرش و از عرش تا به قاب قوسین و از قاب قوسین تا به مقام نور، نیکمرد نبود اگر خویشتن را چند پشهای فرا نُماید. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 213 )
- ابوموسی گفت: بایزید را گفتم: « شب را چون به روز آوردی ؟ » گفت: «[ آنجا که منم ] شب و روزی نیست، شب و روز از آن کسی است که گرفتار صفات است و مرا صفتی نیست. » ( دفتر روشنایی: 83 )
3. شرک و کفر
اگرچه به عقیده اکثر صوفیه این سخنان معنی برحق و موحدانهای دارند، اما ظاهرِ آن برای اهل شریعت، کفرآمیز محسوب میشود و احتیاج به تأویل دارد.- [ حلاج ] در بلا و نعمت اشارت کرد، چون پرسیدند از آن هر دو، گفت: « بلا اوست و نعمت از اوست » ( شرح شطحیات: 471 )
- ابوبکر واسطی: « شرک دیدن تقصیر است و عثرات نفس و ملامت کردن نفس را. » ( همان، 720 )
- از او [ واسطی ] پرسیدند از ایمان، گفت: « چهل سال در گبرکی بباید گذاشت تا مردم با ایمان رسد. » ( همان، 742 )
- همو: « اگر جان کافری آشکار شود، اهل علم او را سجده کنند، پندارند که حق است از غایت حسن و لطافت. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 277 )
- احمد غزالی در نیت نماز گفت: « کافر شدم و زنار بستم، الله اکبر » ( حسنات العارفین: 31 )
4. ترک عبادات و ملزومات شرع
به عقیده مدافعان منظور از این سخنان مبارزه با شریعت مسخ شده ظاهری و توجه به اصالت معنی و باطن شریعت است. اما بعضی از فرقههای صوفیه نیز ظاهراً به مقام سعت، ترک عبادات در مراحلی از سلوک، اعتقاد داشتهاند.- ابوالحسن مزین: « هر که از مشاهدهی حق اعراض کند، حق او را به خدمت و طاعت خود مشغول گرداند » ( شرح شطحیات: 216 )
- سهل تستری: « ذکر به زبان هذیانست و ذکر به دل وسوسه » ( همان، 208 )
- حصری: « خواهیم در نماز بی نماز باشی و در روزه بی روزه. طاعت رسم است. حقیقت محو آن کند. » ( همان، 589 )
- یکی از شبلی پرسید: « زهد و ورع چیست ؟ » گفت: « زهد بخل و ورع کفر » ( همان، 263 )
5. دفاع از پلیس
- [ حلاج ] گوید: « جوانمردی منحصر است در احمد- علیه السلام- و در ابلیس، یعنی محمد مظهر جمال است و ابلیس مظهر جلال » ( حسنات العارفین: 22 )- [ ابوالعباس قصاب ] گفت: « ابلیس کشتهی خداوند است. جوانمردی نبود کشتهی خداوند را سنگ انداختن. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 184 )
- ابوالعباس قصاب: « اگر در قیامت حساب در دست من کند، بیند چه کنم؛ همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم ولیکن نکند. » ( همان، 644 )
- احمد غزالی گفته: هرکه تعلیم توحید از ابلیس نگرفت زندیق است، یعنی در یگانگی بار ملامت را مثل ابلیس باید برداشت و مردود خاص و عام گشت. » ( حسنات العارفین: 32 )
6. گستاخی با خداوند
در خود متون صوفیه از آن به عنوان « سخن فراخ گفتن » و « انبساط » یادشده، البته درجات این گستاخی در شطحیات، متفاوت است.- [ خرقانی ] گفت: « یکبار حقتعالی را دیگر به خواب دیدم که گفت: یا ابالحسن! خلق اولین و آخرین در اشتیاق این بسوختند تا من کسی را باشم. تو مرا این گفتی ؟ گفتم: بار خدایا این اختیار که تو با من کردی از مکر تو ایمن کی توانم بود که تو به اختیار هیچ کس کار نکنی. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 253 )
- [ خرقانی ] یک بار میگفت: « الهی ملک الموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم که نه از او ستدهام تا باز بدو دهم من جان از تو ستده و جز تو به کسی ندهم. » ( همان، 212 )
- [ خرقانی ] گفت: بطش من سختتر از بطش اوست که او عالم و اهل عالم را گیرد و من دامن کبریایی او گیرم. » ( همان، 225 )
- [ خرقانی ] گفت: « خدای تعالی در غیب بر من بازگشاید که همه خلق را از گناه، عفو کنم، مگر کسی را که دعوی دوستی من کرده باشد. من نیز روی بدو باز کردم و گفتم: اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب هم پشیمانی پدید نیست. بکوش تا بکوشیم که بر آنچه گفتهایم پشیمان نیستیم. » ( همان، 226 )
7. بی حرمتی نسبت به نمادهای دینی و ارزشهای مذهبی
این گفتارها به منظور تجرید از ظاهر شرع و گرایش به حقیقت دینند.- نقل است که [ ابوالقاسم نصرآبادی ] یک روز در طواف، خلقی را دید که به کارهای دنیوی مشغول بودند و با یکدیگر سخن میگفتند. برفت پارهای آتش و هیزم بیاورد. از وی پرسیدند: « چه خواهی کردن ؟ » گفت « میخواهم که کعبه را بسوزم تا خلق از کعبه فارغ آیند و به خدای پردازند. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 312 )
- از وی [ بایزید ] میآید- رضی الله عنه- که گفت: یک بار به مکه شدم، خانه منفرد دیدم. گفتم: « حج مقبول نیست که من سنگها از این جنس بسیار دیده ام ... » ( کشف المحجوب: 134 )
- رابعه عدویه: « کعبه صنم خدا روی زمین است، در آن حلول نکرده ولی از آن هم غایب نیست. » ( ماسینیون: 284 )
8. در باب مرگ و قیامت
در این شطحیات بیشتر از بی باکی نسبت به مرگ و عذاب دوزخ و نیز وعده بخشش گناهان و بطور کلی رفع نگرانیها و ترس از قیامت و مرگ و عذاب سخن گفته میشود.- [ خرقانی ] گفت: « الهی ملک الموت تو را بفرست تا جان من بستاند و من جان او بستانم تا جنازهی هر دو به گورستان برند. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 229 )
- [ خرقانی ] گفت: « مردان خدای تعالی همیشه بودند و همیشه باشند. » ( همان، 231 )
- [ خرقانی ] گفت: « زندگانی درون مرگ است، مشاهده درون مرگ است، پاکی درون مرگ است. فنا و بقاء درون مرگ است؛ و چون حق پدید آمد، جز از حق هیچ چیز بنماند » ( همان، 248 )
- رابعه: « بار خدایا اگر مرا فردای قیامت به دوزخ فرستی، سری آشکار کنم که دوزخ از من به هزارساله راه بگریزد. » ( همان/1: 73 )
- [ از خرقانی ] پرسیدند که: « تو را از مرگ خوف هست ؟ » گفت: « مرده را از خوف مرگ نبود و هر وعیدی که او این خلق را کرده است از دوزخ در آنچه من چشیدم ذرهای نبود و هر وعده که خلق را کرده است از راحت ذرهای نبود در آنچه من چشم میدارم. » ( همان/2، 250 نیز نک به، ص 251 شرح رفتن خرقانی به عالم دوزخ )
- شبلی: « اگر بر دل من دوزخ با همه آتش و سوختن بگذرد، و از تن به موئی بسوزد، مشرک باشم... » ( شرح شطحیات: 253 )
- [ خرقانی ] گفت: « تا خداوند تعالی مرا از من پدید آورده، بهشت در طلب من است و دوزخ در خوف من، و اگر بهشت و دوزخ اینجا که من هستم گذر کنند هر دو با اهل خویش از من فانی شوند. چه امید و بیم من از خداوند است و جز او کی است که از او امید و بیم بود ؟ » ( تذکرة الاولیاء، ج2، 223 )
9. تحقیر اصطلاحات تصوف رسمی
این شطحیات اعتراضی است نسبت به تصوف ظاهری و بی محتوایی که از حال و معنی خالی است و تنها به عبارت و دعوی میپردازد. و گاه نیز گوینده میخواهد نارسایی این اصطلاحات را برای بیان حقایق غیبی گوشزد کند.- یکی از شبلی پرسید که: « زهد و ورع چیست ؟ گفت: « زهد بخل و ورع کفر » ( شرح شطحیات: 263 )
- شبلی: « لحظه کفرست و خطرات شرک و اشارات مکر » ( همان، 271 )
- شبلی: « مقامات جمله حجابست، تا نزدیکان را مکر و دوران را حجاب » ( همان، 271 )
- یکی از شبلی پرسید که « تصوف چیست ؟ » گفت: « تصوف شرک است؛ زیرا که جنایت قلب از رؤیت غیر است و غیر نیست. » ( همان، 278 )
قسم دوم صورت و ساخت شطحیات صوفیه
1- جملات پارادکسیکال:
عدهای از محققان همچون استیس که ذکرش گذشت و نیز هانری کربن اصطلاح پارادوکسهای ملهم (1) را به جای شطح پیشنهاد کردهاند این تعبیر آنها ناظر به این است که بسیاری از شطحهای صوفیه ساختار پارادوکسیکال دارند. این پارادوکسها به عقیده ما گاه بلاغیند و گاه منطقی.الف: پارادوکسهای بلاغی: یعنی یکی از طرفینِ تناقض مجازی است.
ابوالحسین نباتی: « جمله در بیابان تشنه باشید و من بر شط نیل تشنهام » ( شرح شطحیات: 229 )
رویم را پرسیدند که: « توبت چیست ؟ » گفت: « توبت از توبت » ( همان، 189 )
بایزید گفت: « بسا که به ما نزدیک است و از ما در و بسا که دور است از ما و به ما نزدیک! » ( دفتر روشنایی: 77 )
ب. پارادوکسهای منطقی:
خرقانی: « همه آفریدهها در ابوالحسن جای گیرد و ابوالحسن را در خودش یک قدم جای نیست » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 235 )
[ خرقانی ] گفت: « درویش آن بود که در دلش اندیشه نبود، میگوید و گفتارش نبود، مییبیند و میشنود و دیدار و شنوائیش نبود. میخورد و مزه طعامش نبود، حرکت و سکون و شادی و اندوهش نبود » ( همان، 240 )
[ خرقانی ] گفت: « هر کسی ماهی در دریا گیرد، این جوانمردان بر خشک گیرند و دیگران کشت بر خشک کنند، این طایفه بر دریا کنند » ( همان، 247 )
2- جملات مبهم یا دالهای تهی:
صوفیه این جملات گزیده و مبهم و رازآمیز را اشارات میدانند- در مقابل عبارات که گزارههای علمی و مدرسی تصوفند- که مخاطبان آن محرمان و آشنایان طریقتند، این نشانهها بنحوی خود ارجاع و البته بسیار پیچیده به گفتمان و ترمینولوژی خاص صوفیه بازمیگردند، البته ابهام گذارههای شطحیات دارای مراتب تشکیک است.ابوالعباس قصاب: « همه اسیر وقتند و وقت اوست و همه اسیر خاطرند و خاطر اوست » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 185 )
شبلی: « لحظه حرمان است و خطره خذلان و اشارت هجران و کرامت غدر و خدای مانع از خدای در نزدیکی خدای و این جمله مکر است و لایومن مکر الله الا القوم الخاسرون » ( همان، 178 )
همو: « هر که فانی شود از حق به حق به سبب قیام حق به حق، فانی شود از ربوبیت تا عبودیت چه رسد » ( همان، 179 )
ابوالحسن خرقانی: « چون به جان نگرم، جانم درد کند و چون به دل نگرم، دلم درد کند. چون به وقت نگرم دردم تو کنی. الهی نعمت تو فانی است و نعمت من باقی و نعمت تو منم و نعمت من تویی » ( همان، 227 )
3- بیان سمبلیک یا رمزی:
از آنجا که در شطح عارف میخواهد، معنا و شهودی غیرمادی و انتزاعی را با تصاویر عینی و ملموس بیان کند، کلام او خود به خود شکل سمبولیک و رمزی پیدا میکند. (2) به لحاظ معنی شناسی در این عبارتها دالها به یک مدلول مشخص دلالت ندارد، و البته تفاوت آن با مورد بالا این است که دالها از شدت کثرت معنی، بی معنا نیستند و تا حدی به مخاطب عادی توجه دارند. در این عبارات خواننده بر اساس پیش فرضها، تداعیها و بافت کلام میتواند آنها را به معنای مختلف حمل کند و این عمل میتواند بارها تکرار شود و کلام همچنان در رمز بماند.- بایزید بسطامی: « دوازده سال آهنگر نفس خویش بودم و پنج سال آینه خویش و یک سال در آن میان مینگریستم، آنگاه دیدم که آشکارا زناری بر بیان دارم پس دوازده سال در بریدن آن زنار صرف کردم. پس در نگریستم و زناری در شکم خویش دیدم و پنج سال در کار بریدن آن بودم. میاندیشیدم که چگونه آن را باید برید ؟ پس مرا کشف شد و در مردم نگریستم همه را مردگان یافتم و چهار تکبیر بر همگان زدم. » ( دفتر روشنایی: 90 )
- ابوالحسن خرقانی: « چون ذکر خدا کنی میغی سپید برآید و عشق ببارد. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 239 )
- همو: « بر هر چیز کتابت بود مگر بر آب و اگر گذر کنی بر دریا از خون خویش بر آب کتابت کن تا آن کز پی تو درآید، داند که عاشقان زمستان، سوختگان رفتهاند. » ( پیشین، 239 )
- همو: « در غیب دریایی است که ایمان خلایق همچو کاهی است بر سر دریا، باد همی آید و موج همی زند، از این کنار تا بدان کنار، و گاه گاه از آن کنار با این کنار، گاه بر سر دریا » ( همان، 239 )
4- ساختار روایی:
این ساختار شامل معراج نامهها و شرح رؤیاهایی است که عارف در ضمن آن از دیدار با خداوند و جهان غیب و مشاهدات عجیب و غریب خود سخن میگوید یا روایتهایی که جنبههای تمثیلی دارند و مفاهیم انتزاعی عرفانی را بازنمایی میکند. چیزی نزدیک به آنچه غربیان تمثیل ایده ( Allegory of ideos ) مینامند.بایزید گفت: « به درگاه عزت شدم هیچ زحمت نبود. اهل دنیا به دنیا مشغول بودند، محجوب و اهل آخرت به آخرت و مدعیان به دعوی ارباب طریقت و تصوف قومی بأکل و شرب و گریه و قومی به سماع و رقص، و آنها که متقدمان راه بودند و پیشروان سپاه بودند در بادیه حیرت گم شده بودند. » ( تذکرة الاولیاء، ج1: 1 )
بایزید گفت: « مدتی گرد خانه طواف میکردم، چون به حق رسیدم خانه را دیدم که گرد من طواف میکرد. » ( همان، 161 )
بایزید: « مرا به خویش به جایگاهی برد که همه خلق را از میان دو انگشت من به من نشان داد. » ( دفتر روشنایی: 96 )
در این جا از ذکر برخی شطحهای روایی چون معراجیههای بایزید و سفر خاقانی به دوزخ بعلت طولانی بودن چشم پوشیدیم.
ساختهای معنایی
1- شطحیات اناالحقی:
( جملاتی که فاعل آنها خداوند است ). در این ساختارها اگر به جای ضمیر، خدا را قرار دهیم عبارت صحیح و معقول است، اما اگر مرجع ضمیر انسان فرض کلام شطح است. عبدالرحمن بدوی یکی از عناصر شطح را سخن گفتن با صیغه متکلم [ به جای خداوند ] میداند و معتقد است، شطح واقعی فقط جملاتی است که چنین ساختاری داشته باشد. (3)- ابوالعباس قصاب: « هرگز کسی مرا ندیده است و هر که مرا ببیند از من صفت خویش نبیند » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 186 )
بایزید بسطامی: « مثل من در آسمان و زمین نبینی » ( شرح شطحیات: 134 )
بایزید بسطامی: « مثل من نبیند، مثل من بحر بیکرانه است، که اول و آخر ندارد » ( همان، ص 142 )
ابوالحسن خرقانی: « خلق مرا نتوانند نکوهید و ستودن، که به هر زبان از من عبارت کنند، من برخلاف آنم » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 674 )
2- ساخت شکنی در باورهای مذهبی و تصوف رسمی، نقیضه گویی:
در این شطحیات، عارف در نظام دوگانه خیر و شر ارزشها، شکست ایجاد میکند، بعضی ارزشها و نهادهای مقدس را تخریب میکند و بعضی مفاهیم و نمادهای منفور را تقدیس میکند و بدین ترتیب نوعی ساخت شکنی معنایی بوجود میآورد.ابوالحسین نوری آواز مؤذن بشنید، گفت: « سم الموت » آواز سگ شنید، گفت: « لبیک و سعدیک » ( شرح شطحیات: 168 )
احمد غزالی در نیت نماز گفت: « کافر شدم و زنّار بستم، الله اکبر » ( حسنات العارفین: 31 )
یکی از شبلی پرسید که « تصوف چیست ؟ » گفت: « تصوف شرک است، زیرا که ضابط قلب از رؤیت غیر است، و غیر نیست. » ( شرح شطحیات، همان، 278 )
رویم را پرسیدند که توبت چیست ؟ گفت: « توبت از توبت. » ( شرح شطحیات، همان، 189 )
3- اغراق:
در این نوع جملات که استعمال ضمیر متکلم در آنها زیاد است گوینده چیزهایی را به خود نسبت میدهد که به قیاس عقل کذب به نظر میرسد.ابوالحسن خرقانی: « زبان من به توحید گشاده شد. آسمانها و زمینها را دیدم گرد بر گرد من طواف میکردند و خلق از آن غافل » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 222 )
ابوالحسن خرقانی: « چون حق تعالی با من لطف درآمد، ملائکه را غیرت آمد، بر ایشان بپوشید و مرا نیست گردانید از آفریده و از خود با خود میکرد. اگر نه آن بودی که او بر چنین حکمت است و الا کرام الکاتبین مرا ندیدی » ( همان، 216 )
[ خرقانی ] گفت: « عرش خدا بر پشت ما ایستاده بود. ای جوانمردان نیرو کنید و مرد آسا باشید که بار گران است. » ( همان، 213 )
4- گفتگو با خدا:
در این مکالمات که این نوعاً منحصر به شطحیات صوفیه است، صوفی و خداوند، دوطرفه در تجربهای زنده باهم سخن میگویند. این گفتگوها معمولاً حال و هوایی صمیمانه و گاه گستاخانه دارند و خداوند در مرتبهای مساوی با صوفی قرار میگیرد. محل این گفتگوها نیز معمولاً در عالم غیب ( در رؤیای صوفی ) است:بایزید گفت: « مرا گفت در غیب کهای بایزید! تو مثل منی،ای مثل من! من بترسیدم. گفتم: تو مثل تویی، تو را مثل نیست. گفت: ای بایزید! بگوی بخود تا بباشد. به تو گویم تا بباشد، بعد از آن گفتم که: زمین باش! زمینی منبسط دیدم. گفتم آسمان ناگاه آسمانی ساقف دیدم ... » ( شرح شطحیات، 145-144 )
- حلاج: « جمله حجاب ببریدم، تا جز حجاب عظمت نماند. آنگه [ خداوند ] گفت که روح را بدل کن. گفت: نمیکنم مرا رد کرد به خلق، و مرا بدیشان فرستاد » ( شرح شطحیات، 411 )
نقل است که شبی [ ابوالحسن خرقانی ] نماز همی کرد، آوازی شنود که: « همان بوالحسنوا! خواهی که آنچه را از تو میدانم با خلق گویم تا سنگسارت کنند ؟ شیخ گفت: ای بار خدای، خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کَرَم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند » آواز آمد: « نه از تو نه از من » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 211 )
5- سئوال و جواب:
در این ساختار که به لحاظ بلاغی شبیه سئوال و جواب ادبی است که در بدیع مطرح میشود. عارف در مقابل سؤالی که از او میشود پاسخی بدیع با نکتهای نغز میگوید که معمولاً غیرمنتظره است. اصولاً این جملات مقدمه ایست برای اینکه صوفی عبارات شطحی را بگوید.مردی در سرای بایزید را کوفت. پرسید: « که را میجویی ؟ » گفت: « بایزید را میجویم » گفت: « برو. وای بر تو! جز خدای در این خانه کس نیست. » ( دفتر روشنایی: 76 )
[ بایزید ] گفت: « مردی در راه پیشم آمد، گفت: « کجا میروی » گفتم: « به حج ». گفت: « چه داری ؟» گفتم: « دویست درم » گفت: « بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو اینست. » ( تذکرة الاولیاء، ج1: 139 )
وقتی [ ابوالحسن خرقانی ] به شخصی گفت: « کجا میروی ؟ » گفت: « به حجاز » گفت: « آنجا چه میکنی ؟» گفت: « خدای را طلب میکنم » گفت: « خدای خراسان کجاست که به حجاز باید شد: » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 242 )
تصویر در شطح
علاوه بر ویژگیهایی که به لحاظ زبان و ساختار برای شطحیات ذکر شد، شطحیات صوفیه از منظر خیالپردازی و تاریخ تخیل در ادب فارسی جایگاه ویژهای دارند. شطحیات صوفیه در بن مایه از مشاهده خداوند یا تجلیات او و بطور کلی عوالم فراواقع نشأت میگیرند، بنابراین باید تصویر در آنها نقش مهمی داشته باشد. نمونهی عالی ثبت تصاویر تجربی سورئالیستی و رمزآلودِ عجیب در ادبیات فارسی را بیگمان تنها در شطحیات میتوان جست. ساخت این تصاویر شامل انواع گوناگونی از تشبیه و استعاره و نماد است.تشبیه:
« من [ خرقانی ] بندهام که هفت آسمان و زمین اندیشهی من است. هرچه گویم ثناء او بود. مرا زیر و زبر نیست. پیش و پس نیست. راست و چپ نیست » ( تذکرة الاولیاء، ج3: 216 )- « صوفی روزی است که به آفتابش حاجت نیست و شبی است به ماه و ستارهاش حاجت نیست. » ( همان، 240 همو )
- استعاره مکنیه:
« زبان من به توحید گشاده شد. آسمانها و زمینها دیدم که گرد بر گرد من طواف کردند و خلق از آن غافل » ( همان، 222 همو )گفت: « چون ذکر خدا کنی میغی سپید برآید و عشق ببارد » ( همان، 239 همو )
نماد:
منظور از نماد همان سمبول ( symbol ) است؛ یعنی تصاویری که بر خلاف استعاره که تنها یک مدلول دارد، میتوانند مدلولهای فراوانی داشته باشند.گفت: « وطاء من بزرگ است از او بازنگردم تا از آدم تا محمد در تحت وطای من نیارد » ( تذکرة الاولیاء، ج2، 186 )
بایزید گوید: مثل من نبیند، مثل من بحر بی کرانه است که اول و آخر ندارد » ( شرح شطحیات، 142 )
[ بایزید ] گفت: حق مرا به جایی رسانید که خلایق به جملگی در میان دو انگشت خود بدیدم. ( همان، 142 )
تصاویر سورئالیستی:
مراد از این تصاویر، ایماژهای غیرواقعی و وهم گونه ایست که در ناخودآگاه گوینده یا نویسنده میگذرد. از عناصر تصاویر سورئالیستی میتوان به تناقض، شگفت آوری، خلاف عادت بودن و تداعی آزاد اشاره کرد. (4)[ خرقانی ] گفت: « مرا چون پاره خاک جمع کردندی، پس بادی به انبوه درآمد و هفت آسمان و زمین را از من پر کرده و خود ناپدید. » ( تذکرة الاولیاء، ج2: 212 )
[ خرقانی ] گفت: « به خواب دیدم که من و بایزید و اویس قرنی در یک کفن بودیمی » ( همان، 225 )
[ خرقانی ] گفت: « کله سرم عرش است و پایها تحت الثری و هر دو دست مشرق و مغرب ( همان، 222 )
- بزرگی به خوابش [ حلاج ] دید، ایستاده، جامی در دست و سر بر تن نه. [ گفت: این چیست ؟ گفت: « او، جام به دست سربریدگان می دهد » ( همان، 145 )
نتیجه:
اهم موضوعات شطحیات صوفیه عبارتند از دعاوی مختلف مانند دعوی الهیت، برتری از رسولان و ملائکه و دیگر بندگان، طعن در عبادات ظاهری و خالی از حال و معنی و ظاهرگرایی در دین و تصوف، توتم پرستی، گستاخی و مکالمه بسیار صمیمی با خداوند و دفاع از ابلیس. شطحیات به لحاظ ساختهای زبانی و معنایی نیز قابل دسته بندی به انواع متنوعی هستند که به نسبت موضوعات خلاف آمد آنها، ساختارهایی ویژه و نزدیک به زبان ادبی مانند پارادوکس، ابهام و ساخت روایی دارند. یکی از ساختهای پربسامد شطحیات، انواع عبارات تصویری است که زیبایی تخیل ادبیات صوفیانه را به نمایش میگذارد. شطحیات در زمرهی نثر صوفیانه جای میگیرد، اما چنان که دیدیم در شطحیات کلام دیگر چندان جنبه ارجاعی ندارد و به سمت و سوی شعر میرود، از سویی شطحیات را نمیتوان شعر دانست، زیرا نه گویندگان آن شاعر بودند و ادعای شاعری داشتند و نه منشاء آن به تخیل صرف، عاطفه و احساس تنها بازمیگردد. زبان شطحیات سراسر نمادین است و پای در اسطورههای بشر دارد، اما چنان جدیست که گویندگانش را گاه بالای چوبهی دار میفرستد و در شهرها و بیابانها آواره میکند. باطن آن، چنانکه میگویند سراسر عشق و عبودیت است، اما دعاویش با کفریات نهلیستهای معاصر پهلو میزند. و با همه اینها کلمه است. در شطح این قدرت کلمات است که انسان را با خود به آنسوی دیده و شنیدهها، فراسوی کفر و ایمان و فراسوی دوگانگیها میبرد، آنجا که از صحرایش عشق میبارد، از میغی سپید ...پینوشتها:
1. نگاه کنید به مقدمهی کربن بر شرح شطحیات روزبهان بقلی ( با مشخصاتی که در مآخذ آمده، صص 17 و 18 )
2. برای تفصیل این بحث نک، سمبولیسم، چارلزچدویک، ترجمه مهدی سحابی، صص مختلف.
3. نک. به بدوی، عبدالرحمن، « شطحیات الصوفیه »، ص 4.
4. برای تفضیل این بحث، ر. ک. مقاله « ویژگیهای تصویر سورئالیستی » دکتر محمود فتوحی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره اول، سال سی و نهم، بهار 1385.
1. ابن منظور، جمال الدین محمد مکرم لسان العرب: دارالکتب العربیه، بیروت، بی تا.
2. ارنست، کارل 138، روزبهان بقلی: عرفان و شطح اولیاء در تصوف اسلامی، ترجمهی مجدالدین کیوانی، تهران: نشر مرکز.
3. استیس، و. ت. 1367 عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران، سروش.
4. انیس، الدکتور ابراهیم 1374: معجم الوسیط، افست دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
5. بدوی، الدکتور عبدالرحمن 1978: شطحات الصوفیه، جزء الاول، ابویزید بسطامی، کویت: وکالته المطبوعات
6. شرح شطحیات، روزبهان 1360، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران
7. جوکار، منوچهر، 1384، "ملاحظاتی دربارهی شطح و معانی آن"، مجلهی مطالعات عرفانی دانشگاه کاشان
8. چدویک، چارلز 1375: سمبولیسم، ترجمه مهدی سحابی، تهران: نشر مرکز
9. جرجانی 1905، التعریفات، حققه ابراهیم البیاری، بیروت: دارالکتب العربی
10. خرمشاهی، بهاء الدین 1378، حافظ نامه، تهران: علمی فرهنگی
11. زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس، بیروت: دارالصادر، بی تا
12. سهلگی، محمدبن علی 1384: دفتر روشنایی، از میراث عرفانی بایزید بسطامی، تصحیح و ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
13. شرح شطحیات، روزبهان بقلی شیرازی، به تصحیح و مقدمه فرانسه از هانری کربن، تهران: انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران، 1360.
14. عابدی، محمود 1383: کشف المحجوب، علی بن عثمان هجویری، به تصحیح، تهران: سروش.
15. عطار نیشابوری، فریدالدین 1370، تذکرة الاولیاء، تصحیح رنولد الن نیکلسون، 2 جلد، چاپ سوم، افست دنیای کتاب.
16. فتوحی، محمود 1385: ویژگی تصویر سورئالیستی، دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، سال 39، شماره اول.
17. ماسینیون، لویی 1389، مصائب حلاج، ترجمهی سید ضیاء الدین دهشیری، بنیاد علوم انسانی
18. میرصادقی، میمنت 1373: واژه نام هنر شاعری، تهران: کتاب مهناز.
19. نیکلسون، رنوالد الن 1914، اللمع فی التصوف، ابی نصر عبدالله بن علی السراج طوسی، مطبعه بریل فی مدینه لیدن.
20. هجویری، علی بن عثمان (1383)، کشف المحجوب، تصحیح دکتر محمود عابدی، تهران: سروش.
21. Ernest, karl v (1960), "SHATH". in Encyclopedia of Islam, new edition, E. J. Brill, leiden.
منبع مقاله :
فصلنامه تخصصی سبک شناسی نظم و نثر فارسی ( بهار ادب ) علمی- پژوهشی، سال چهارم- شماره چهارم- زمستان 1390- شمارهی پیاپی 14 ( ص 27-42 )
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}