شاعر: جواد حیدری





 
به سوی شام و کوفه‌ام، چه دل شکسته می‌برند
ببین که زینب تو را ، غریب و خسته می‌برند
همان وجود نازنین ، خدای صبر در زمین
تمام رکن قامتش ، ز هم گسسته می‌برند
زیارت تو آمدم ، سرت نبود یا حسین
مرا برای دیدن سر شکسته می‌برند
تو در تنور و کودکان ، میان آتش حرم
غم تو و یتیم تو ، به دل نشسته می‌برند
ببین که یک شبه شده ، جمال ما همه کبود
ز قتله‌گاه تو مرا ، به دست بسته می‌برند
سر امیر لشگرت ، به نیزه‌ها نمی‌نشست
ولی ز بغض و کین سرش ، به نیزه بسته می‌برند
برای کودکان خود ، ز گوش کودکان تو
تمام گوشواره‌ها ، به دست بسته می‌برند