نویسنده: شارل دو لاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

در زمان سلطنت اردشیر اوّل و داریوش دوم شاهنشاهی پارس‌ها همچنان روبه ضعف بود. پادشاهان قدرت کافی نداشتند، با بیرحمی و شدّت رفتار می‌کردند و طرز حکومت آنها رضایت بخش نبود و جنایاتی در دربار رخ می‌داد. ساتراپ‌ها برای توسعه‌ی قدرت خود از این وضع استفاده می‌کردند و تقریباً خود را مستقل می‌دانستند، منتهی ناگهان به فرمان پادشاه به هلاکت می‌رسیدند.
این شاهنشاهی که همسایه‌ی خطرناکی نداشت به حیات خویش ادامه می‌داد. یونانی‌ها گرفتار جنگهای داخلی بودند و طلای پارس‌ها برای ادامه‌ی این وضع به آنها کمک می‌کرد. برخی از دولت‌هائی که پیش از این اطاعت ایران را پذیرفته بودند از پرداخت مالیات سرمی‌پیچیدند. در سال 459 ، مصر به اتکاء کمک یونان علم استقلال برافراشت و شکست و سرکوبی وی سه سال طول کشید.
داریوش دوم در سال 405 درگذشت. از او دو پسر باقی ماند، ارشد آنها اردشیر دوم جانشین او شد و پسر کوچکتر یعنی کوروش جوان که حکومت آسیای صغیر را به عهده داشت برای خلع برادر از سلطنت، محرمانه سپاهی گردآورده، سیزده هزار مزدور یونانی را هم به خدمت گماشت و بعد به جانب بین النهرین رفت و در کوناکسا (1) با سپاهیان اردشیر وارد جنگ شد. کوروش مقاومت قوای دشمن را در هم شکست ولی خود به قتل رسید و سپاهیان او پراکنده شدند. یونانیان تقریباً از معرکه سالم به درآمدند ولی فرماندهان آنها در جلسه‌ی ملاقات و مذاکره‌ای کشته شدند و باقیمانده‌ی سپاه که در حدود ده هزار نفر بودند به رهبری سردار جدید خود درصدد بازگشت برآمدند (401) و در مدّت هشت ماه از آشور و ارمنستان گذشته به سواحل دریای سیاه رسیدند (بازگشت ده هزار نفری). این واقعه مؤید ناتوانی دولت پارس‌ها بود.
روابط اسپارت و پارس‌ها چنانکه می‌دانیم از زمان جنگ پلوپونز دوستانه بود ولی جنگ کوناکسا و ادعای اردشیر برای مطیع ساختن تمام شهرهای ایونی موجب تیرگی این روابط شد. در سال 399 ، اسپارت تصمیم به جنگ با ایران گرفت و قوای معدودی به آسیای صغیر فرستاد. این عده در طول سه سال جنگ کار مهمی انجام ندادند ولی هنگامی که آژزیلاس (2) پادشاه جدید اسپارت فرماندهی نیروی اسپارت را به عهده گرفت تغییراتی در وضع جنگ بروز کرد. وی با آنکه جثه‌ای کوچک داشت و لنگ بود فنون نظامی را بخوبی می‌دانست و با وجود قلت سپاه، شدّت عمل به خرج داده وارد لیدی شد و چند شهر و غنیمت بیشماری را به تصوف درآورد.

واکنش در مقابل اسپارت:

دامنه‌ی نارضائی مردم در یونان علیه رفتار خودسرانه اسپارت، گسترش می‌یافت. بیش از همه الید بنای نافرمانی گذاشت لیکن اسپارتی‌ها به این سرزمین حمله برده به یغماگری دست زدند و بحریه این دولت را ضبط کردند؛ این خشونت سایر دولت‌ها را نیز به خشم آورد. تب به آتن نزدیک شد، لیزاندر به تب حمله برد ولی قوای او شکست خورده و خودش به قتل رسید. پس از این واقعه اتحادیه کرنت با شرکت آتن، تب، آرگوس، کرنت، لوکری‌ها، تسالی‌ها و چند دولت دیگر به وجود آمد و انتظار می‌رفت که سراسر یونان علیه سیادت اسپارت سر به مخالفت بردارد.
اسپارت که سخت متوحش شده بود آژزیلاس را از آسیا فراخواند. وی با حسرت این فرمان را اطاعت کرد و در کورونه (3) با همدستان آتن به جنگ پرداخت (394) و آنها را شکست داد. کونون سردار آتنی پس از ناکامی و شکست اگوس پوتاموس به قبرس رفته، به خدمت پادشاه ایران که به دشمنان اسپارت کمک می‌کرد درآمد. وی در این هنگام به فرماندهی ناوگانی از یونان و ایران، قوای بحری اسپارت را درهم شکسته در پیره پیاده شد و به تجدید حصار این بندر اقدام کود. آنچه در این جنگ به نظر یونانیان عجیب می‌رسید احیای قدرت آتن و کمک پارس‌ها در این راه بود.
جنگ بدون آنکه نتیجه‌ی قاطعی داشته باشد ادامه می‌یافت. سرانجام اسپارت تصمیم گرفت با پارس‌ها وارد مذاکره شود و هیأتی را به سرپرستی آنتالسیداس (4) روانه‌ی ایران کرد. پس از مذاکراتی معاهده‌ی صلح به امضاء رسید و قرار شد تمام یونانیان آسیا تحت سیادت و سلطه‌ی پارس‌ها درآیند (387). سیادت اسپارت بر اثر این معاهده محفوظ ماند و یونانیان که از لحاظ نظامی نیرومند ولی متفرق و ناسازگار بودند تسلیم پارس‌ها که قدرت کافی نداشتند، شدند.
از نتایج صلح آنتالسیداس یکی تسلیم جزیره‌ی قبرس به پارس‌ها و دیگر سیاست خصمانه‌ی اسپارت و مداخله‌ی آنها در نقاط مختلف یونان بود. مانتی نه (5) که در برابر اسپارتی‌ها پایداری می‌کرد ویران شد، کادمه (6)، شهر مستحکم تب به تصرف آنها درآمد و در همه‌ی شهرها به استثنای آتن و آرگوس، حکومت به دست اشراف افتاد.

برتری و سیادت تب:

این بار جنبش استقلال طلبی علیه اسپارت، از تب، شهری که تا آن موقع نقش مهمی به عهده داشت، آغاز شد. خوشبختی تب در این بود که در این موقع دو شخصیت عالی مقام، از اهالی تب، مراقب اوضاع بودند. اپامینونداس (7) و پلوپیداس (8) هردو مالدار، از خانواده‌ای نجیب و دارای افکار آزادیخواهانه، ساده، بی‌پروا، عالم و بلند همّت بودند. دوستی نزدیک این دو آنها را به فکر نجات وطن انداخت. برای اجرای این نقشه اپامینونداس در تب ماند ولی پلوپیداس به آتن گریخته محرمانه و شبانگاه با جمعی به تب بازگشته حکومت اشرافی را سرنگون کرد و پادگان اسپارتی را از کادمه بیوون راند (379 ).
بلافاصله اسپارت وارد جنگ شد و پس از تصرف بئوسی به غارت آن ناحیه پرداخت، آتن با تب عقد اتحادی بست و اتحادیه‌ی دریائی جدیدی با شرکت جزایر دریای اژه به وجود آورده پس از چند فتح دریائی چون خود را خسته و ضعیف می‌دید درخواست صلح کرد. اسپارت بآرامی جنگ را ادامه داد و سرانجام درصدد برآمد قدرت تب را درهم کوبد. بنابراین سپاهی به بئوسی فرستاده و این سپاه با قوای تب، در لوکتر (9) مصادف شد. اپامینونداس آرایش جدیدی به قوای خود داد، بدین صورت که یکی از جناح‌های سپاه خود را تقویت کرده و به این وسیله در صف دشمن رخنه کرد. با این تمهید اسپارتی‌ها شکست خوردند و پادشاه آنها کشته شد (371).
جنگ لوکتر به سیادت اسپارت خاتمه داد. گروهی از اهالی سر به شورش برداشتند و از دولت تب کمک خواستند. اپامینونداس وارد پلوپونز شد و قوای آرگوس و اله (10) به او پیوستند. اپامینونداس با این قوا به لاکونی رفت و در مقابل اسپارت اردو زده به غارت این ناحیه پرداخت و سپس مسنی را نجات داده شهر مسن (11) را ساخت.
از این تاریخ دوره‌ی برتری و سیادت تب در یونان آغاز شد؛ اتحاد آتن و اسپارت برای مقابله با این وضع به نتیجه نرسید. تب در همه جا، حتی تسالی دخالت می‌کرد و با پارس‌ها هم وارد مذاکره شد.
با تمام این احوال، قدرت و نفوذ تب اساس و بنیان محکمی نداشت چون دولتهای یونانی اغلب با هم در جنگ بودند و بآسانی تغییر عقیده داده از هواخواهی دولتی دست کشیده با دولت دیگر متحد می‌شدند و در نتیجه هر لحظه جنگ تازه‌ای در نقطه‌ای بروز می‌کرد. البته قدرت و مهارت اپامینونداس و پلوپیداس موجب پیشرفت و نیرومندی تب بود، منتهی پلوپیداس در جنگی که علیه یکی از جباران تسالی می‌کرد به قتل رسید و اپامینونداس برای رهبری سیاست و فرماندهی قوای تب تنها ماند.
در سال 362 وی برای چهارمین بار به پلوپونز رفت و در مانتی نه با قوای اسپارت روبرو شد. وی همان تاکتیک و شیوه‌ای را که در جنگ لوکتر معمول داشته بود به کار بست و نتیجه‌ی مطلوب گرفت لیکن در ضمن جنگی بسختی مجروح و کمی بعد هلاک شد. این حادثه ضربه‌ی عظیمی برای تب که دیگر توانائی حفظ سیادت خویش را نداشت و همچنین خسارت غیر قابل جبرانی برای تمام کشورهای یونان محسوب می‌شد چون اپامینونداس نه تنها در فکر شهر خویش بود بلکه برای سربلندی تمام بلاد یونان می‌کوشید. خدمات او با خود او از بین رفت. منازعات و جنگهای خانه برانداز و بی‌نتیجه تکرار می‌شد و این وضع تا هنگامی که دولت نیرومندتری قدرت خود را بر یونانیان تحمیل کند ادامه یافت.
در طی چند سال بعد ناتوانی دولت‌های مختلف یونان آشکار شد. اتحادیه‌ی دریائی دوم بزودی از هم پاشید و پس از جنگ کوتاهی که میان متحدین درگرفت آتن ناچار استقلال تمام جزایر را به رسمیت شناخت؛ اسپارت دیگر جز رهبری اتحادیه‌ی پلوپونز که از اعضای آن کاسته شد و چندان مورد اعتماد نبود نقشی انجام نمی‌داد؛ جزیره اوبه که به تصرف تب درآمده بود از دست وی بیرون رفت. سایر شهرها ضعیف‌تر از چند شهری که ذکر شد، بودند و چندان قدرتی نداشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Cunaxa
2- Agésilas
3- Coronée
4- Antalcidas
5- Mantinée
6- Cadmée
7- Epaminondas
8- Pélopidas
9- Leuctres
10- Elée
11- Messène

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو، (1392) تاریخ جهانی (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم