نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 
طیّ همه‌ی سال‌های گذشته، حسب حضور در عرصه‌ی فعّالیت‌های رسانه‌ای و انجام مطالعات فرهنگی، به اقتضای شرایط، مطالبی را درباره‌ی رویکردها و فعّالیت‌ها در حوزه‌ی فرهنگ و به ویژه آنچه که به عنوان فرهنگ عمومی از آنان یاد می‌شود، نوشته‌ام و ضمن آسیب شناسی، با توجّه به مبادی و منابع فرهنگ دینی، مواردی را متذکّر شده‌ام. پوشیده نیست که هیچ کس قادر به ارائه‌ی نسخه‌ای برای علاج سریع یک بیماری مزمن نیست. اینک، در آستانه‌ی تأسیس دولت دهم به امید انجام پاره‌ای اصلاحات در رویکردها و عملکردهای حوزه‌ی فرهنگ، مواردی را یادآور می‌شوم.
اهل سیاست و صاحبان امضا در مناصب فرهنگی، همواره از مراجعه به اهل فرهنگ غفلت می‌ورزند و گاه خود را مستغنی از این مراجعه می‌شناسند و همچنین، به دلیل کوتاهی عمر مدیریّت‌ها، آنها همه‌ی همّت خود را مصروف اجرای تاکتیک‌ها و برنامه‌های جزیی می‌سازند و ناخواسته بر گستره‌ی مشکلات می‌افزایند. از همین رو آنها، هیچ گاه قادر به شناسایی مبادی و پایه‌ها و رفع بنیادین معضلات نمی‌شوند. ضمن آنکه، هر یک از مناسبات و معاملات جاری میان مردم را چونان جزایری مستقل و بی‌ارتباط با هم فرض می‌کنند و بدون ملاحظه‌ی ارتباط عرضی و طولی مناسبات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... تنها به صورت مستقل در حوزه‌ی مأموریت رسمی خویش اخذ تصمیم می‌کنند و بی‌اعتنا به آنچه در سایر حوزه‌ها می‌گذرد، امید به گشایش بزرگ در حوزه‌ی فرهنگ عمومی دارند.
آنچه که به عنوان مشکل و معضل در مناسبات و روابط فرهنگی و عمومی می‌شناسیم؛ چونان درد ظاهری دندان، ریشه‌دار و مرتبط با سوابق و لواحقند. این بیماری وقتی امان را می‌برد که به ریشه و بن زده باشد. این سخن به این معنی است که:
- عموماً از بن و بنیادها غفلت می‌ورزیم؛
- بی‌توجّه به ارتباط وضع امروز با سوابق رفته درباره‌ی آنها، اخذ تصمیم می‌کنیم؛
- به دلیل نگاه قالبی و شکلی به مسائل و معضلات، تغییر در صورت‌ها، کاهش یا افزایش کمیّت‌ها، برکشیدن ساختمان‌ها و تدارک اسباب و وسایل راه علاج معرفی می‌کنیم. با مشاهده‌ی شدّت یافتن خلجان و هیجان بیماری و بروز تبعاتش در مناسبات عمومی با نوعی فرافکنی، مدیران پیشین یا دست‌هایِ پنهانِ دشمنی مفروض و در کمین را عامل شکست‌ها و ناکامی‌ها معرفی می‌کنیم. این وضع، سال‌هاست که ادامه یافته و ما بدان معتاد و مبتلا شده‌ایم.
تورّق صفحات بسیاری از کتب و نشریات سی سال اخیر که در میان خود مطالب برخی از اهالی فرهنگ و تفکّر را پنهان داشته‌اند، پرده از این پرونده‌ی قطور و بیمای مزمن برمی‌دارد.
هماره مردان اهل نظر و به حقیقت فرهنگی، مشاهدات و ملاحظات خود را نگاشته و ما را یادآور شده‌اند؛ در حالی که مردان صاحب منصب با تصلّب رأی و خودشیفتگی به اجرای چند تاکتیک مشغول گشته و گویا این سرنوشت محتوم ساکنان شرق در این سیصد، چهارصد سال اخیر بوده است. فرصت‌ها را از دست داده‌اند و البتّه این وضع تداوم خواهد یافت.
جدا افتادگی نظر و عمل و به تبع آن جدایی اهل نظر و مردان عامل، تداوم این ماجرا را تضمین می‌کند. موضوع انقلاب فرهنگی و عملکرد متولّیان این امر مهم، دست کم به عنوان یکی از مصادیق قابل شناسایی است.
در آستانه‌ی تأسیس دولت جدید، حسب وظیفه، نگاهی اجمالی به اوضاع فرهنگی خواهیم داشت. این همه در حالی است که طیّ چهار سال گذشته، چهارده مرتبه وجوه مختلف موضوع مورد بررسی قرار گرفته و به انحای مختلف، مستقیم یا غیرمستقیم به اطّلاع اهالی دولت و صاحبان امضا رسیده است و تکرار دیگر بار همه‌ی مباحث رفته و گشایش دریچه‌ای نو بر این ماجرا وجهی ندارد ودست کم از اهل خرد و خردورزی به دور است و تحمّل تبعاتش نیز ساده نمی‌نماید.
« من جرب المجرّب حلّت به النّدامه؛ هر کس تجربه شده‌ای را دوباره بیازماید، پشیمانی بر او روا می‌گردد ».
با این همه و صرف نظر از گفت و گوی جدّی از مبادی و مبانی فکری و فرهنگی مناسبات و معاملات جاری و ریشه‌های در هم ریختگی و رکود در حوزه‌ی مناسبات فرهنگی جامعه‌ی امروز ما که انجامش در عهده‌ی مردان نشسته بر صندلی‌های شورای پر طمطراق عالی انقلاب فرهنگی است، به برخی نقاط ضعف‌ها که باعث بروز نوع ویژه‌ای از ایستایی در حوزه‌ی فعّالیت‌های فرهنگی اصیل و در نتیجه غالب شدن آثار ضدّ فرهنگی و شبه فرهنگی در میان مردم شده است، اشاره می‌کنم:
الف) غیبت تفکّر استراتژیک در حوزه‌ی فعّالیت‌ها و برنامه‌های فرهنگی و غفلت از جایگاه فرهنگ و فعّالیت‌های فرهنگی؛
با وجود آنکه عموم مدیران طراز اوّل، طیّ سال‌های گذشته دانش آموخته‌ی غرب یا حدّاقل علوم جدید غربی و جملگی نیز طالب برنامه ریزی و مدرنیته بودند؛ ولی از تفکّر استراتژیک و برنامه ریزی مبتنی بر استراتژی غفلت ورزیده‌اند.
طیّ سال‌های اخیر، به هر دلیل بخش عمده‌ی توان و توجّه دولت مردان مصروف صورت مادّی و حیات بیرونی مناسبات مردم، یعنی اقتصاد و سیاست شده و فعّالیت فرهنگی و حتّی وظایف سازمان‌های متولّی امور فرهنگی، منحصر در هزینه‌ی بودجه و امکانات در امور کمّی و شکلی حوزه‌ی فرهنگ شده است.
از دیگر سو برخی دل‌بستگان به صورت اعمال مذهبی و دینی، حسب نوع آموزش و تربیت ویژه‌ی خود، هماره، سر در پی برنامه‌ها و آثاری در حوزه‌ی دین و فرهنگ و هنر می‌گذارند که با بیان صریح، مستقیم و آمرانه در کار خلق روزگار و تربیت و ارشاد آنها وارد می‌شود. از این رو، در این نگرش و ادبیات، امر و نهی، تحکّم و توجّه به ظواهر و به طور خاص، ظاهر مذهب از جایگاه ویژه و اولویّت برخوردار می‌شود.
نگاه به مردم، قضاوت درباره‌ی اعمال و سیر و سلوک آنها نیز از همین منظر ( امر و نهی و حکم ) معنی می‌یابد. اینان، بیمناک از آخرت خود و گاه مطمئن از صحبت، قول و فعل خود، در پوستین خلق روزگار می‌افتند و گاه حتّی، قبل از برپایی قیامت کبرا، پرونده‌ی ابنای روزگار را بسته و حکم دوزخی یا بهشتی شدن را نیز به دست آنها می‌سپارند و از این رو:
1. صاحبان این نگرش در حوزه‌ی فرهنگ و هنر، به سان محتسب و آمر به معروف و ناهی از منکر، خلق عالم را تنها به دو گروه سفید یا سیاه تقسیم می‌کنند. از این رو، خیل کثیری از مردم و به ویژه جوانان از منظر آنان نادیده انگاشته می‌شود و در فراز و نشیب حوادث یله می‌مانند؛
2. صاحبان این نگرش با غالب ساختن بیان مستقیم و آمرانه، فضا برای تربیت هنرمندانه را تنگ و آن همه را از میدان بیرون می‌کنند.
البتّه باید توجّه داشت که این تربیت، هیچ نسبتی با قوالّی، قردی بازی و شعبده ندارد؛
3. چنان که مبتلایان به ظاهر مذهب، صاحب امضا و منصب رسمی شوند، طیف وسیعی از همراهان و همکاران را در مناصب فرهنگی و اجتماعی در کار وارد می‌کنند که سبب تقویت و بسط بیش از پیش این جریان می‌گردد. به واقع آنها، بسط نگاهی حزبی و تشکیلاتی سیاسی را به جای نگاه فرهنگی در جامعه سبب می‌شوند؛
4. غلبه‌ی این وضع به تدریج، بروز نوعی انحصار طلبی و تمامیّت خواهی را نیز سبب می‌شود؛ به ویژه آنکه با سنجش همه چیز و همه کس با معیارهای صوری و برخاسته از برخی برداشت‌ها از احکام و دستورات شرعی و بدون ملاحظات دیگر، صاحبان این نگرش همه‌ی حق را متوجّه خود و خلق را مخطّی یا در معرض خطاکاری تعریف می‌کنند؛
5. این واقعه، در خود و با خود حذف یا اعتزال جمعیّت کثیری از مردم را از دایره‌ی فعّالیت‌ها و حضور فرهنگی و اجتماعی در پی خواهد داشت و به صورت طبیعی، سبب غفلت از مسائل مبتلا به جمعیّتی کثیر از مردم نیز می‌شود؛
6. واقعه وقتی به فاجعه نزدیک می‌شود که لطافت طبع و لطایف ذوقی، جای خود را به نوعی خشکی و انعطاف ناپذیری در صورت و سیرت مناسبات مردم می‌دهد و باعث می‌گردد تا وجه جمالی و لطیف حضرت حق، اسوه‌ها و نمونه‌ها، آموزه‌های دینی و معاریف مندرج در آثار دینی مستور شده و وجه جلالی، شکوه، هیبت، ترس و تنبیه غالب گردد. وجهی که عمدتاً متوجّه و مخصوص کفّار، منافقان، بیگانگان، معاندان و عاصیان است و نه عموم مردم که در حوزه و جغرافیای رعایای یک دولت اسلامی می‌زیی‌اند؛
7. این اشخاص، با این نوع نگاه به عالم و آدم، در تصوّر خویش، صدور بخشنامه، گماردن محتسب، صدور احکام قضایی و توبیخ سریع را ساده‌ترین، سریع‌ترین و عملی‌ترین طریق علاج معضلات فرهنگی و تربیت مردمان می‌پندارند و از همین رو، برای حلّ سریع، همه‌ی ابزار و ادوات بازدارنده و توبیخی آشکار و علنی را کارگر و موفّق به حساب می‌آورند.
نتایج این ماجرا روشن است. مصادیق مختلف آن در سابقه‌ی تاریخی عمومی اقوام نیز قابل شناسایی است:
1. اهل هنر و فرهنگ اصیل روی به عزلت یا مهاجرت می‌گذارند؛
2. پیچیدگی مناسبات اجتماعی و امر و نهی آشکار، شیرینی ویژه‌ای به آلودگی و گناه می‌بخشد؛
3. پنهان کاری، ریا و سُمعه بر همه‌ی روابط اجتماعی مردم غالب می‌گردد و نفاق و دروغ مجال رشد و بالندگی می‌یابد. (در جلد اوّل از کتاب « استراتژی انتظار » درباره‌ی غلبه‌ی تئوری نقش و پیامدهایش سخن به میان آمده است)؛
4. فنون ظریف، مانند موسیقی، شعر و... با خروج از جایگاه و کارکرد اصلی خود، یا تبدیل به ابزاری برای بیان احکام و اوامر و نواهی طالبان بر صورت مذهب غلبه می‌کند یا به عنوان ابزار طرب وسیله‌ی هرزگی و گرمی بخش محفل عیّاشان می‌گردد؛
5. لب‌ها از سخن بسته شده و نجوا، غیبت، سوء تفاهم، چاپلوسی و بالأخره توطئه، مقامی ویژه می‌یابد؛
6. مهاجرت تبدیل به میل و رغبت عمومی اهل فرهنگ و حتّی عموم مردم می‌شود؛
7. ابتذال مخفی و مخفی کاری در ابتذال، به بدترین شکلی، چونان اژدها خلق روزگار و رعایا را می‌بلعد؛
8. اضطراب، روزیِ روزان و شبان و ناخواسته‌ی مردم می‌گردد؛
9. فرهنگ و هنر به پست‌ترین و ناکارآمدترین سطح خود نزول می‌یابد.
پر واضح است که غیبت آثار اصیل و مردان اصیل، همه‌ی میدان را به ابتذال و آثار مبتذل می‌سپارد تا از اینجا، مطرب، دلقک، رمّال، پشت هم‌انداز و نان به نرخ روز خور و هنر فروش، مجال حضور و عرض اندام بیابد. این واقعه، پایه‌های فرهنگ و حیات فرهنگی اقوام را چنان سست می‌سازد که در لحظه‌ای فرو می‌ریزد و از هم می‌پاشد.
این همان نکته‌ای است که دل باختگان به تمدّن و فرهنگ غربی و طالبان جامعه‌ی باز نیز به شدّت درباره‌اش غفلت می‌ورزند.
نباید از یاد برد که حیات فرهنگی و تمدّنی اقوام، در گرو دوام و بقای پل بزرگ و ارجمندی است که گذشته را به امروز و امروز را به فردا متّصل می‌سازد. پایه‌های این پل ارجمند، مردان بزرگ اهل فرهنگ و شهسواران حقیقی دین و ادبند. همان که باعث برپا ماندن و کشیده شدن این پل حیاتی شده و فرهنگ اصیل را که عامل ماندگاری و عزّت است، از گذشته تا به آینده پیش می‌برد.
باقی مردم و از جمله سیاست مداران، صاحبان مشاغل، متولّیان امور معیشتی و حتّی مردان نظامی، تنها هموارکنندگان طریق مردم و حارسان آنها برای گذار و حافظان سطح این پل بزرگ و رفیع هستند.
چه بسیارند اقوامی که در گذشته و در اثر حملات اقوام بیگانه، همه‌ی صورت‌های مادّی و تمدّنی خود را از دست داده‌اند؛ امّا به دلیل مانایی و قوام پایه‌های فرهنگی و مردان اهل فرهنگ در کوتاه‌ترین زمان، موفّق به بازسازی صورت مادّی حیات خود شدند و حتّی اقوام مهاجم را در حوزه‌ی فرهنگی خود مستحیل و آنان را در خدمت خود آوردند.
در مقابل، بسیارند اقوامی که جغرافیای خاکی آنها مورد تعرّض واقع نشده، اماّ به تمامی در حوزه‌ی جغرافیای فرهنگی بیگانگان، مستحیل و برای همیشه نابود و محو شدند.
طیّ سال‌های اخیر، فضای پرسش و نقد عمومی محدود و گفت وگو منحصر در تعریف و تکریم صاحب منصبان شد. ترس از اتّهام و گرفتار آمدن در گرداب عتاب و استنطاق از سویی، بسته شدن میادین گفت وگوهای منتقدانه‌ی دانشگاهی و دانشجویی و لب مفروبستن جراید از نقد و نظر جدّی از سویی دیگر، باعث داغی بازار رسانه‌ی یکّه تاز ملّی و مجامع به اصطلاح خودی و همگرا با جریان سیاسی حاکم شد. از همین جا، بخش عمده‌ی انرژی جوانان معطوف به مسائل شخصی، نجوای عاشقانه‌ی کوچه و بازاری وگاه فرقه بازی‌های شبه عرفانی و شبه مذهبی گردید؛ همان که بیگانگان و دین ستیزان طالب آن بودند.
خوی و منش اصلاح گری، احیاگری و عدالت خواهی که باعث تخلیه‌ی انرژی‌های نهفته و بلند پروازی در حیات اجتماعی جوانان می‌شد، بدل به غوغای مدرک گرایی؛ میل به ابتذال و بالأخره هجرت به خارج از کشور شد و بخشی نیز نهفته ماند.
در این شرایط می‌شد انتظار داشت که در اوّلین فرصت و مجال این انرژی نهفته، چونان دیوی آزاد شده و ملعبه‌ی دست غوغاسالاران خود فروخته‌ی سیاسی شود؛ آنان که دل و دین به اجانب فروخته بودند.
فقدان آثار فاخر هنری، جز تعدادی محدود در میان فرآورده‌های سینمایی، تئاتر، موسیقی و تلویزیون، فضای بسته‌ی رسانه‌ها، انحصار طلبی در تولید و توزیع آثار فرهنگی و ممانعت از حضور داوطلبانه‌ی دل سوزان در عرصه‌ی تولید و آثار هنری فرهنگی که می‌توانست توسط رسانه‌های خصوصی و البتّه هم سو و همگرا با نظام اسلامی اتّفاق بیافتد، در سیر تدریجی چشم و دل مردم را متوجّه رسانه‌هایی ساخت که با سرمایه گذاری‌های مستکبران وابسته به اتّحادیه‌ی صلیب و صهیون، بنای متزلزل ساختن بنای اعتماد ملّی و عمومی مردم درباره‌ی اسلام و نظام اسلامی را داشتند. در چنین وضعی چنانچه تولید آثار فرهنگی ( کتاب، نشریه، فیلم، موسیقی، تئاتر ) توسط مردان اهل فرهنگ در پیچ و خم‌های مناسبات غیر فرهنگی و غیرحرفه‌ای سازمان‌های متولّی صاحب امضا چنان گرفتار و اسیر شوند که هماره، بی‌سرانجام، دیر هنگام و غیر مؤثّر به میدان آیند، سرانجام جامعه معلوم است.
این همه در حالی است که به تدریج، بنیّه‌ی فرهنگی کشور و به تبع آن سطح دانایی، ادب و توانایی مردم رو به ضعف می‌گراید.
نگاهی کوتاه به سینمای « ایران » طیّ سال‌های اخیر به عنوان یکی از مصادیق فقدان استراتژی برای بهره برداری از این رسانه‌ی عمومی و تأثیرگذار است.
هیچ پرسیده‌اید که چرا طیّ سال‌های اخیر، گرایش عمومی سینماگران به آثار سطحی و کمدی متمایل شده؟
بیان چند ماجرای رفته در حوزه‌ی سینما، پرده از واقعیّتی شگفت برمی‌دارد.
طیّ سال‌های اخیر، فیلم‌های کمدی و سرگرم کننده، رقم فروش نجومی و بی‌سابقه داشته‌اند.
صدا و سیما با توجیه ضرورت مقابله با برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای، رتبه‌ی اوّل را در دوبله و پخش - بی‌نقد و کنترل جدّی - فیلم‌های خشن هالیوودی و سایر تولید کنندگان شرقی و غربی را دارا بوده است.
ادبیات مرسوم میان بازیگران در سریال‌ها و فیلم‌های ملودرام خانوادگی ما و برنامه‌های ویژه‌ی کودکان از نوع مبتذل‌ترین ادبیات گفتاری و نوشتاری است.
این همه در کنار سایر موارد که ذکر شد، باعث نزول سطح فرهنگ عمومی در کشور شده است.
جای آن است تا پرسیده شود:
1. سینمای ما و سینماگران ما در شناخت شرایط تاریخی و شناساندن آن شرایط به مردم چه نقشی ایفا نموده است؟
2. سینمای در ارائه‌ی نمونه‌ها و الگوهای مناسب و نمایش رویکردهای کلان نظام اسلامی در حوزه‌های فرهنگی و حتّی سیاسی در قالب آثار سینما چه نقشی داشته است؟
3. سینما در زمینه سازی ذهنی عمومی برای اجرای استراتژی‌های کلان کشور در سطوح ملّی و بین المللی چه وظیفه‌ای برای خود ایفا نموده است؟؛
4. سینما برای از بین بردن احساس ناامنی و بی‌تعادلی و افزایش بنیّه‌ی ملّی و مردمی در برابر جریانات تهدید کننده، چه وظیفه‌ای برای خود تعریف نموده است؟؛
5. سینما در به تصویر در آوردن آثار فاخر فرهنگی مندرج در میان متون و منابع چه طرحی در افکنده و چه آثاری را به نمایش درآورده است و اساساً باید پرسید سینمای ملّی ما کجاست؟ و به قول شاعر، ثقل زمین کجاست؟ و... .
این علامت سؤال‌ها را در برابر آثار رسانه‌ی ملّی نیز می‌توان گذاشت.
در این باره نیز جای سخن بسیار است؛ امّا این مقال عهده‌دار بیان و تشریح این موضوع نیست.
ب) شاید بتوان فقدان مراکز مطالعاتی جدّی در حوزه‌ی شناسایی خصم را در زمره‌ی نقاط ضعف‌های جدّی حوزه‌ی مدیریت‌های فرهنگی و اجتماعی کشور شناسایی و بدان اشاره کرد.
در « ایران »، به رغم آنکه ترجیع‌بند همه‌ی سخنرانی‌های شعارگونه، دشمن، استکبار، « آمریکا »، شیطان و مانند آنهاست، دشمن غربی ناشناخته مانده است؛ زیرا این دشمن شناسی تنها منحصر در شناسایی وجوه آشکار در حوزه‌ی سیاسی با چاشنی نظامی‌گری و فرهنگ مبتذل (سکس) است. طیّ دویست سال اخیر هیچ گاه پرسش جدّی از غرب و دشمنی‌اش با اسلام صورت نگرفته است. از همین روست که بنای تمدّن اسلامی مورد نظر و مطلوب بر همان شالوده‌ای استوار می‌شود که تمدّن غربی را بر کشیده است. سخن در این باره نیازمند مجال و فرصت کافی و مستقل است.
بسیاری عوامل باعث شده است که میدان تحقق و تفّحص در حوزه‌ی فرهنگ، جای خود را به میدان ترجمه و گرته برداری بدهد.
سرعت دست یابی به اطّلاعات مندرج در اینترنت، رایگان بودن اطّلاعات و سهل الوصول بودن آنها باعث شده که هجمه‌ای عجیب در این میدان به وجود آید. اینترنت بازان همه‌ی اطّلاعات خود را حتّی در حوزه‌ی فرهنگ و تفکّر و باورهای مذهبی از منابع اینترنتی می‌گیرند، به طالبان عرضه می‌کنند، به چاپ می‌رسانند و در زیر سایه‌سارش به آب و علفی می‌رسند.
نکته‌ی جالب توجّه این است که طیّ پانزده سال اخیر، بسیاری از فرصت‌های تحصیلی در حوزه‌ی علوم انسانی در « کانادا »، « انگلیس » و « آمریکا » به پرورش یافتگان قابل اعتمادی تخصیص یافته است که عرفان، فلسفه و کلام را در مراکز شرق شناسی مک گیل و مانند آنها فرا گرفته ودر برگشت، آموزه‌های خود را به حوزه‌های علمیّه، مراکز پژوهشی و نشریات تخصّصی تزریق کرده‌اند.
این واقعه‌ی نوع دوم ابتلای عمیق‌تری از ترجمه را در ایران رواج بخشیده است. اینان، در مواردی نقش پژوهشگر و حتّی استاد مراکز اروپایی را ایفا می‌کنند و در ایران نیز مربّی طلّاب و دانشجویانند.
نگاهی به دانش آموختگان فارغ التّحصیل دانشگاه‌های مذهبی، شما را با فهرستی از تربیت شدگان نظام تربیتی مستشرقان مذهبی می‌کند. جالب آنکه این اشخاص در مصادر مهمّ فرهنگی کشور به طور رسمی و در سمت‌های عالی مدیریّتی مشغول به خدمت می‌شوند.
اختصاص بودجه‌ای قابل توجّه برای انجام پژوهش و اصرار و ابرام در نگارش مقالات پژوهشی و انتشار آنها در مجلّات نشان‌دار، به قصد ارتقای رتبه در فهرست تولید کنندگان مقالات پژوهشی در جهان، لطمه‌ی بسیار زیادی از حیث: اشتغال پژوهشگران به موضوعات غیرمرتبط با حیات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و بومی « ایران » اسلامی، تولید آثاری غیر قابل استفاده و غیر کاربردی و آلوده شدن بیش از پیش به مبادی و منابع و متدهای علم سکولار به فرهنگ این سرزمین وارد آورده است.
به هر روی، احصای کلّیه‌ی موارد قابل بررسی و نقد در حوزه‌ی فرهنگ در کشور ساده نیست و پرداختن به جملگی آنها نیز در وظیفه‌ی همه صاحب نظران حوزه‌ی فرهنگی ایران اسلامی است؛ امّا چنان که ذکر آن رفت، امید می‌رود بیان برخی از عناوین مورد توجّه مدیران جدید الورود در حوزه‌ی مدیریّت فرهنگی کشور واقع شود تا پیش از فوت شدن فرصت، به قدر استطاعت از آن بهره ببرند. إن شاء الله.
منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، زنجیرهای نامرئی، تهران: هلال، چاپ اول