عهد گرگي، عهد قوچ
عهد گرگي، عهد قوچ
منبع:ماهنامه موعود
«در زمانهاي قديم مرد دانشمندي پسري داشت كه علاقهاي به علم پدر نشان نميداد، به عكسِ همسايهاي كه نزد دانشمند بهرهها مي برد. آن هنگام كه مرگ دانشمند رسيد، پسر را نصيحت كرد كه هر گاه پس از من در امري درماندي به سراغ همسايه برو و از او كمك بخواه.
دهها سال پيش از ميلاد حضرت صاحبالزمان(ع)، برخي صحابي والامقام ائمة معصومين(ع)، با بيقراري از فصل ظهور و قيام قائم آلمحمد(ع)، ميپرسيدند و گاه آرزوي حضور در خيل ياران حضرتش را در دل پاس مي داشتند.
اين پرسش و تمناي زود هنگام، محصول اهتمام و تذكر مداوم حضرات معصومين(ع)، دربارة موضوع «غيبت و ظهور» امام دوازدهم از سلالة پاك نبيگرامي اسلام بود چنان كه، حضرت ختمي مرتبت در خطبة غدير و پس از ايشان تمامي ائمه دين(ع)، به مناسبتهاي مختلف مسلمين را متوجه و متذكر دو امر مهم «غيبت و ظهور» مي ساختند.
جملة اقوال و روايات رسيده در اين باره، مملو از حكمت، زيبايي و شنيدنياند، امّا، وقتي زراره، پرسشِ «حمران» از «زمان ظهور» و پاسخ امام پنجم، حضرت امام محمدباقر(ع)، به او را روايت ميكند سئوال كننده و خوانندة فهيم درمييابد كه امام ضمن بيان حكايتي تمثيلي نه تنها پرده از «شرايط لازم ظهور» برميدارند بلكه تماميت فلسفه و حكمت تاريخ نزد شيعيان اهلبيت(ع)، را بيان ميكنند.
امام محمد باقر(ع) ميفرمايند:
«در زمانهاي قديم مرد دانشمندي پسري داشت كه علاقهاي به علم پدر نشان نميداد، به عكسِ همسايهاي كه نزد دانشمند بهرهها مي برد. آن هنگام كه مرگ دانشمند رسيد، پسر را نصيحت كرد كه هر گاه پس از من در امري درماندي به سراغ همسايه برو و از او كمك بخواه.
روزگاري چند گذشت. پادشاه را رؤيايي پيش آمد و به اميد كشف تعبير به سراغ پسر مرد دانشمند فرستاد. آن پسر كه از پدر علمي نياموخته بود، به اميد ياري، به سراغ همسايه رفت. همسايه به شرط تقسيم تحفه و صلة سلطان، تعبير خواب را گفت و به پسر سفارش كرد تا در پاسخ سؤال پادشاه بگويد: «اينك زمان گرگ است».
پادشاه تعبير خوابش را دريافت كرد و پسر صله و انعام را، اما از روي طمع جملة صله را نزد خود نگه داشت و عهد با همسايه را رها كرد.
با گذر روزگار، ديگر بار پادشاه را رؤيايي پيشآمد. به سراغ پسر مرد دانشمند فرستاد و مطالبة تعبير كرد. پسر ناگزير اما سرافكنده و خجلت زده ديگر بار به سراغ همسايه رفت و كمك خواست. همسايه ديگر بار به شرط حفظ عهد و تقسيم تحفه و صلة پادشاه تعبير خواب را گفت و به پسر سفارش كرد تا درجواب سؤال پادشاه بگويد:
«اينك زمان قوچ است».
در وقت بازگشت، پسر در ميانة ترديد و دودلي با خود جدال داشت. گاه بر آن ميشد تا وفاي به عهد كند و حق همسايه را بدهد و گاه پاي پس ميكشيد. تا آن كه بر خود فايق نيامد و جملة هداياي سلطاني را به خانه برد و به تنهايي بهره برد.
چندي بگذشت. براي سومين بار پادشاه را سؤالي پيش آمد. پسر را براي پاسخ طالب شدند. پسر نادم و پشيمان از نقص عهد پيشين و از روي اضطرار، درب همسايه را كوبيد و كمك خواست اما، وعده كرد ضمن حفظ عهد و وفاداري، حق همسايه را بدهد. همسايه نيز پاسخ سؤال پادشاه را به پسر گفت و از او خواست تا به پادشاه بگويد: «اينك زمان ميزان است».
پسر، جملة هداياي سلطاني را به در خانة همسايه برد و اختيار تقسيم را به او سپرد اما همسايه كه اهل دانش بود گفت مرا به اين هدايا نيازي نيست. زمان اول تو از گرگها بودي و زمان دوم چون قوچ در انجام تقسيم و اداي عهد در ترديد اما، زمان سوم زمان ميزان بود و تو وفادارانه بر عهد خود ماندي. جملة هدايا از آن تو1.
حضرت در پاسخ به سؤال حمران، به سه مقطع تاريخي، سه دوره اشاره دارند. سه مرحله كه در هر يك حالي و عهدي بر جان مردم مستولي ميشود.
اين دوره، هزاران هزار مرد را در سياهچال ظالم گرفتار و آوردگاهها را از خون مردان مرد رنگين كرد. مجال تأسيس و تداوم دولت حق را براي قرنها از بين برد، و در نقطه عطفهاي بسياري، زخمهايي جان كاه بر جسم و جان فرزندان آدمي فرود آورد چنان كه؛
در شبانگاهي تيره و سخت، مظلومانه كوثر درخشان آل محمد(ص)، را مدفون در خاك تيره و مكان مجهول ساخت.
در سحرگاهي نواي جانسوز «فزتُ و ربّ الكعبه» را تا به عرش بالا كشيد و در ظهري داغ و سوزان، نداي «هل من ناصر ينصرني» را بيپاسخ گذاشت. تا آن جا كه گويي اين عهد و عصر را پاياني نبود.
اين همه نتيجة عهد آدمي با «خوي گرگي» بود. همة تباهي، سياهي، ناكامي مردان و غلبة نامردماني كه فرزند خواندگان شيطان بودند و شبيه قبيلة سياهي.
گريزي نيست. تا داد عهدي داده نشود به سر نميآيد. سنتي است ثابت، حكمي ناگزير و كيفري براي بدعهدي با مردان قبيلة ايمان.
چه بسيار مردان كه در مسلخ ترديد، به كام اهل ظلم غلتيدند و در قربانگاه بيهمتي خود، شبيخون خصم بر اردوگاه را به تجربه نشستند.
دستي كه شمشير انتقام را از نيام برميكشد اما، ديگر بار در غلافش پنهان ميسازد، ناگزير به اين تجربه است. هر چه هست عهدي و دورهاي ديگرگون است در ميان ترديد در وفاي به عهد يا گسست آن.
نه عهد گرگ و نه خوي گرگي، هيچ كدام مستعدّ پذيرايي و پذيرش امام مبين نيستند، به همان سان كه در عهد قوچ، و خويي چون خوي قوچ، زمينة اين امر مقدس فراهم نميشود. گويا اين ضربات تازيانة و آتش تجربة بلا و دوري است كه فرزند آدمي را متوجه و متذكر اين معني ميكند كه: «بي او رفتن محال است». اين تجربه، فرمان ناگزير و ارادة آسماني نبود. اين خوي گرگي و ناسپاسي بود كه آدمي را در ورطة هولناك افكند، ورنه به قول آن رسول گرامي اسلام(ص) اگر مردم بر محبت عليبن ابيطالب گرد ميآمدند خداوند جهنم را نميآفريد.2 به همان سان كه حضرت مولانا صاحبالزمان(ع) فرمودند:
«اگر شيعيان ما كه خداوند توفيق طاعتشان دهد، به عهدي كه با ما داشتند، وفا ميكردند فيض ديدار ما از آنان سلب نميشد».
عهد ميزان، عهد طلب و تمناي ميزان و تسليم بيچون و چرا و ترديد آدمي در برابر «ميزان حق» و «صراط مستقيم» است. چنانكه فرمودند: «عليٌ ميزان العمال».
ورنه بهرهجستن و برخوردن از خانه اهل بيت(ع)، در هر عصر و عهدي جاري بوده چنان كه امروز نيز هست.
مراجعه و برخوردن بسان آن فرزند ناخلف دانشمند، متضمن هيچ رهايي، و ظهور و ديداري نيست. بررسي فراز و نشيبهاي گذشته در صحنةحيات انسان، برخوردهاي گوناگوني با ميزان حق را نشان ميدهد.
1. جماعتي چنان بر آبشخور زندگي غنودند و بيخيال از پرسش و پاسخ به دم غنيمت داني مشغول شدند كه گويا هيچ ميزان و محكي براي سنجش، و هيچ چشمي براي مشاهده در ميانة هستي نيست.
2. جماعتي با تجربة «خود ميزاني»، انانيت و خودكامگي را امام خويش ساختند و بر سرخود و همگنان آن آوردند كه ديدهايم و خواندهايم.
3. جماعتي ميزان و صراط حق را به مسخره گرفتند و بر طبل لامذهبي و شرك و ارتداد كوبيدند.
4. و جماعتي اندك، در هواي خلاصي از عهد گرگي و خوي قوچي و ترديد، دست به آسمان برداشتند و در جان آرزوي تجربة ميزان حق و عدالت را پاس داشتند.
جماعت آخر، خيل منتظرانند كه خود را تسليم ميزان حق ساختهاند تا شايد عهد دوري به سر رسد و «دوران طلايي تسليم» و «عدالتخواهي» برسد.
اين «عهد جمعي» و تسليم عمومي مؤمنان است كه مجال حضور ميزان حق در عرصة تاريخ را ممكن ميسازد. اين «آمادگي براي پذيرش حق» است كه خوي گرگي را از انسان «غاصب» دور ميسازد و او را مستعد شهود و تجربة حقيقت ناب ميكند.
وا اسفا از خوي ترديد و دو دلي قوچ، گاه براي گذار از جوي خودكامگي، و انانيت و فرعونيت چنان دورخيز ميكند گويي كه به يكباره بر سر همة ما سوي الله چهار تكبير زده و خود را ميرهاند. اما، در آخرين لحظه ميايستد، به خود باز ميگردد، خودكامگي پيشه ميكند و رأي خود و كام خود را كافي و كامل فرض ميكند.
«انتظار و آمادگي»، عين تجربة «عهد و عصر ميزان» است. عهد تسليم همه چيز به آستان امام حق و ميزان اعظم الهي؛ بيآنكه هجمة بلا و سيل خصم لحظهاي ترديد در تسليم ايجاد كند. شايد حسب همين پيشنياز است كه ما را متذكر استمرار در انعقاد عهد در هر صبحگاه ساختهاند.
ظهور تمام قد عهد قلبي در «قول و فعل»، ميوة «تسليم محض» را به بار ميآورد. اين تسليم محض آدمي است كه ميدان فراخ و مجال ظهور «ولايت» امام مبين را سبب ميشود. اعمال ولايت به نحو تام و اتم، سبب انهدام ابنية شرك و نفاق، و باعث اضمحلال و سقوط همة مظاهر طاغوت از عرصة وساحت حيات مادي و فرهنگي انسان ميشود.
واسپسن عذير، جفاي اشباح الرجال و نامردي آنان كه در صحنة فراخ غدير حاضر و ناظر «عهد با ولي» بودند همة مجال را براي اعمال ولايت امام معصوم(ع)، از بين برد و بر خلق عالم طي دهها قرن آن آمد كه خواندهايم و اينك نيز در پي آن در اقصا نقاط عالم شاهد و ناظريم اينك بايد از خود پرسيد بر كدامين عهد مؤمن و در كدامين خوي مسقريم؟ ما را تا «عهد ميزان» چند منزل فاصله است؟
دهها سال پيش از ميلاد حضرت صاحبالزمان(ع)، برخي صحابي والامقام ائمة معصومين(ع)، با بيقراري از فصل ظهور و قيام قائم آلمحمد(ع)، ميپرسيدند و گاه آرزوي حضور در خيل ياران حضرتش را در دل پاس مي داشتند.
اين پرسش و تمناي زود هنگام، محصول اهتمام و تذكر مداوم حضرات معصومين(ع)، دربارة موضوع «غيبت و ظهور» امام دوازدهم از سلالة پاك نبيگرامي اسلام بود چنان كه، حضرت ختمي مرتبت در خطبة غدير و پس از ايشان تمامي ائمه دين(ع)، به مناسبتهاي مختلف مسلمين را متوجه و متذكر دو امر مهم «غيبت و ظهور» مي ساختند.
جملة اقوال و روايات رسيده در اين باره، مملو از حكمت، زيبايي و شنيدنياند، امّا، وقتي زراره، پرسشِ «حمران» از «زمان ظهور» و پاسخ امام پنجم، حضرت امام محمدباقر(ع)، به او را روايت ميكند سئوال كننده و خوانندة فهيم درمييابد كه امام ضمن بيان حكايتي تمثيلي نه تنها پرده از «شرايط لازم ظهور» برميدارند بلكه تماميت فلسفه و حكمت تاريخ نزد شيعيان اهلبيت(ع)، را بيان ميكنند.
امام محمد باقر(ع) ميفرمايند:
«در زمانهاي قديم مرد دانشمندي پسري داشت كه علاقهاي به علم پدر نشان نميداد، به عكسِ همسايهاي كه نزد دانشمند بهرهها مي برد. آن هنگام كه مرگ دانشمند رسيد، پسر را نصيحت كرد كه هر گاه پس از من در امري درماندي به سراغ همسايه برو و از او كمك بخواه.
روزگاري چند گذشت. پادشاه را رؤيايي پيش آمد و به اميد كشف تعبير به سراغ پسر مرد دانشمند فرستاد. آن پسر كه از پدر علمي نياموخته بود، به اميد ياري، به سراغ همسايه رفت. همسايه به شرط تقسيم تحفه و صلة سلطان، تعبير خواب را گفت و به پسر سفارش كرد تا در پاسخ سؤال پادشاه بگويد: «اينك زمان گرگ است».
پادشاه تعبير خوابش را دريافت كرد و پسر صله و انعام را، اما از روي طمع جملة صله را نزد خود نگه داشت و عهد با همسايه را رها كرد.
با گذر روزگار، ديگر بار پادشاه را رؤيايي پيشآمد. به سراغ پسر مرد دانشمند فرستاد و مطالبة تعبير كرد. پسر ناگزير اما سرافكنده و خجلت زده ديگر بار به سراغ همسايه رفت و كمك خواست. همسايه ديگر بار به شرط حفظ عهد و تقسيم تحفه و صلة پادشاه تعبير خواب را گفت و به پسر سفارش كرد تا درجواب سؤال پادشاه بگويد:
«اينك زمان قوچ است».
در وقت بازگشت، پسر در ميانة ترديد و دودلي با خود جدال داشت. گاه بر آن ميشد تا وفاي به عهد كند و حق همسايه را بدهد و گاه پاي پس ميكشيد. تا آن كه بر خود فايق نيامد و جملة هداياي سلطاني را به خانه برد و به تنهايي بهره برد.
چندي بگذشت. براي سومين بار پادشاه را سؤالي پيش آمد. پسر را براي پاسخ طالب شدند. پسر نادم و پشيمان از نقص عهد پيشين و از روي اضطرار، درب همسايه را كوبيد و كمك خواست اما، وعده كرد ضمن حفظ عهد و وفاداري، حق همسايه را بدهد. همسايه نيز پاسخ سؤال پادشاه را به پسر گفت و از او خواست تا به پادشاه بگويد: «اينك زمان ميزان است».
پسر، جملة هداياي سلطاني را به در خانة همسايه برد و اختيار تقسيم را به او سپرد اما همسايه كه اهل دانش بود گفت مرا به اين هدايا نيازي نيست. زمان اول تو از گرگها بودي و زمان دوم چون قوچ در انجام تقسيم و اداي عهد در ترديد اما، زمان سوم زمان ميزان بود و تو وفادارانه بر عهد خود ماندي. جملة هدايا از آن تو1.
حضرت در پاسخ به سؤال حمران، به سه مقطع تاريخي، سه دوره اشاره دارند. سه مرحله كه در هر يك حالي و عهدي بر جان مردم مستولي ميشود.
اين دوره، هزاران هزار مرد را در سياهچال ظالم گرفتار و آوردگاهها را از خون مردان مرد رنگين كرد. مجال تأسيس و تداوم دولت حق را براي قرنها از بين برد، و در نقطه عطفهاي بسياري، زخمهايي جان كاه بر جسم و جان فرزندان آدمي فرود آورد چنان كه؛
در شبانگاهي تيره و سخت، مظلومانه كوثر درخشان آل محمد(ص)، را مدفون در خاك تيره و مكان مجهول ساخت.
در سحرگاهي نواي جانسوز «فزتُ و ربّ الكعبه» را تا به عرش بالا كشيد و در ظهري داغ و سوزان، نداي «هل من ناصر ينصرني» را بيپاسخ گذاشت. تا آن جا كه گويي اين عهد و عصر را پاياني نبود.
اين همه نتيجة عهد آدمي با «خوي گرگي» بود. همة تباهي، سياهي، ناكامي مردان و غلبة نامردماني كه فرزند خواندگان شيطان بودند و شبيه قبيلة سياهي.
گريزي نيست. تا داد عهدي داده نشود به سر نميآيد. سنتي است ثابت، حكمي ناگزير و كيفري براي بدعهدي با مردان قبيلة ايمان.
چه بسيار مردان كه در مسلخ ترديد، به كام اهل ظلم غلتيدند و در قربانگاه بيهمتي خود، شبيخون خصم بر اردوگاه را به تجربه نشستند.
دستي كه شمشير انتقام را از نيام برميكشد اما، ديگر بار در غلافش پنهان ميسازد، ناگزير به اين تجربه است. هر چه هست عهدي و دورهاي ديگرگون است در ميان ترديد در وفاي به عهد يا گسست آن.
نه عهد گرگ و نه خوي گرگي، هيچ كدام مستعدّ پذيرايي و پذيرش امام مبين نيستند، به همان سان كه در عهد قوچ، و خويي چون خوي قوچ، زمينة اين امر مقدس فراهم نميشود. گويا اين ضربات تازيانة و آتش تجربة بلا و دوري است كه فرزند آدمي را متوجه و متذكر اين معني ميكند كه: «بي او رفتن محال است». اين تجربه، فرمان ناگزير و ارادة آسماني نبود. اين خوي گرگي و ناسپاسي بود كه آدمي را در ورطة هولناك افكند، ورنه به قول آن رسول گرامي اسلام(ص) اگر مردم بر محبت عليبن ابيطالب گرد ميآمدند خداوند جهنم را نميآفريد.2 به همان سان كه حضرت مولانا صاحبالزمان(ع) فرمودند:
«اگر شيعيان ما كه خداوند توفيق طاعتشان دهد، به عهدي كه با ما داشتند، وفا ميكردند فيض ديدار ما از آنان سلب نميشد».
عهد ميزان، عهد طلب و تمناي ميزان و تسليم بيچون و چرا و ترديد آدمي در برابر «ميزان حق» و «صراط مستقيم» است. چنانكه فرمودند: «عليٌ ميزان العمال».
ورنه بهرهجستن و برخوردن از خانه اهل بيت(ع)، در هر عصر و عهدي جاري بوده چنان كه امروز نيز هست.
مراجعه و برخوردن بسان آن فرزند ناخلف دانشمند، متضمن هيچ رهايي، و ظهور و ديداري نيست. بررسي فراز و نشيبهاي گذشته در صحنةحيات انسان، برخوردهاي گوناگوني با ميزان حق را نشان ميدهد.
1. جماعتي چنان بر آبشخور زندگي غنودند و بيخيال از پرسش و پاسخ به دم غنيمت داني مشغول شدند كه گويا هيچ ميزان و محكي براي سنجش، و هيچ چشمي براي مشاهده در ميانة هستي نيست.
2. جماعتي با تجربة «خود ميزاني»، انانيت و خودكامگي را امام خويش ساختند و بر سرخود و همگنان آن آوردند كه ديدهايم و خواندهايم.
3. جماعتي ميزان و صراط حق را به مسخره گرفتند و بر طبل لامذهبي و شرك و ارتداد كوبيدند.
4. و جماعتي اندك، در هواي خلاصي از عهد گرگي و خوي قوچي و ترديد، دست به آسمان برداشتند و در جان آرزوي تجربة ميزان حق و عدالت را پاس داشتند.
جماعت آخر، خيل منتظرانند كه خود را تسليم ميزان حق ساختهاند تا شايد عهد دوري به سر رسد و «دوران طلايي تسليم» و «عدالتخواهي» برسد.
اين «عهد جمعي» و تسليم عمومي مؤمنان است كه مجال حضور ميزان حق در عرصة تاريخ را ممكن ميسازد. اين «آمادگي براي پذيرش حق» است كه خوي گرگي را از انسان «غاصب» دور ميسازد و او را مستعد شهود و تجربة حقيقت ناب ميكند.
وا اسفا از خوي ترديد و دو دلي قوچ، گاه براي گذار از جوي خودكامگي، و انانيت و فرعونيت چنان دورخيز ميكند گويي كه به يكباره بر سر همة ما سوي الله چهار تكبير زده و خود را ميرهاند. اما، در آخرين لحظه ميايستد، به خود باز ميگردد، خودكامگي پيشه ميكند و رأي خود و كام خود را كافي و كامل فرض ميكند.
«انتظار و آمادگي»، عين تجربة «عهد و عصر ميزان» است. عهد تسليم همه چيز به آستان امام حق و ميزان اعظم الهي؛ بيآنكه هجمة بلا و سيل خصم لحظهاي ترديد در تسليم ايجاد كند. شايد حسب همين پيشنياز است كه ما را متذكر استمرار در انعقاد عهد در هر صبحگاه ساختهاند.
ظهور تمام قد عهد قلبي در «قول و فعل»، ميوة «تسليم محض» را به بار ميآورد. اين تسليم محض آدمي است كه ميدان فراخ و مجال ظهور «ولايت» امام مبين را سبب ميشود. اعمال ولايت به نحو تام و اتم، سبب انهدام ابنية شرك و نفاق، و باعث اضمحلال و سقوط همة مظاهر طاغوت از عرصة وساحت حيات مادي و فرهنگي انسان ميشود.
واسپسن عذير، جفاي اشباح الرجال و نامردي آنان كه در صحنة فراخ غدير حاضر و ناظر «عهد با ولي» بودند همة مجال را براي اعمال ولايت امام معصوم(ع)، از بين برد و بر خلق عالم طي دهها قرن آن آمد كه خواندهايم و اينك نيز در پي آن در اقصا نقاط عالم شاهد و ناظريم اينك بايد از خود پرسيد بر كدامين عهد مؤمن و در كدامين خوي مسقريم؟ ما را تا «عهد ميزان» چند منزل فاصله است؟
پينوشت:
1. كليني، محمدبن يعقوب، كافي، ج 8، ص 362؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 14، ص 497.
2. مجلسي، همان، ج 39، ص 248.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}