بازتاب انقلاب اسلامی بر نظریه های سیاسی
بازتاب انقلاب اسلامی بر نظریه های سیاسی
این در حالی بود که انقلابی در ایران شکل گرفت که خود در واکنش به سکولاریزه شدن جامعه به وقوع پیوسته و خواهان برپایی دولتی بر مبانی دینی بود.از این رو انقلاب اسلامی با ماهیت کاملاً دینی خود،اعتبار چنین نظریه هایی را خدشه دار کرد.این انقلاب ایدئولوژی انقلابی جدیدی را که شامل نقاط مثبت سایر ایدئولوژی های انقلابی معاصر نیز بود- یعنی مفاهیم استقلال،آزادی و عدالت اجتماعی را- در چارچوب حکومت دینی در دنیای مادیگرای معاصر مطرح نمود و بدین گونه،صاحب نظران پدیده ی انقلاب (5)،دولتها و نخبگان سیاسی را غافلگیر کرد.در واقع،آنها تصور وقوع چنین انقلابی با این ماهیت و ایدئولوژی را نداشته؛آن هم در دنیایی که غالباً انقلاب های مارکسیستی یا لیبرال مسلک در آن روی می داد.
ب: انقلاب اسلامی از چند جنبه،انتقادات وارده بر مدرنیته را مورد تأیید قرار داده؛به گونه ای که اندیشمندان پسامدرنیسم (6) آن را نشانه ای بر عبور بشر از مدرنیسم به پسامدرنیسم دانستند.میشل فوکو،فیلسوف پست مدرن که در زمان وقوع انقلاب اسلامی به ایران سفر کرد و از نزدیک تحولات ایران را گزارش می نمود،مشاهدات خود از انقلاب ایران را تاییدی بر نگاههای جدید خود به تاریخ و قدرت قرار داد.از نظر او قدرت بر خلاف تصور همگان از بالا به پایین اعمال نمی شود و تنها در تسلیحات و نیروهای نظامی دولتها خلاصه نمی گردد،بلکه در همه ی اجزا و لایه های اجتماع گسترده و پراکنده است و به موقع،خود را آشکار می کند.به نظر وی،در مطالعه ی قدرت باید از الگوی هابز در کتاب لویاتان (7) پرهیز کرد و پایه های تحلیل خود درباره ی قدرت را،بر مطالعه ی شیوه ها و تاکتیها استوار ساخت.بر اساس همین شیوه بود که امام خمینی (رحمه الله علیه) توانست این قدرت گسترده و پراکنده را در راستای انقلاب اسلامی بسیج نماید و برقدرتی تا دندان مسلّح پیروز شود.(8)
علاوه بر این انقلاب اسلامی بر خلاف روایت مدرنیته تأکید کرد که تاریخ،مسیری واحد و یکسان ندارد و این ایده که همه ی جوامع به سوی لیبرالیسم و دمکراسی غربی در حرکت اند- پنداری بیش نیست.
ج: به دلیل نقش مذهب در ایران و نیکاراگویه زمینه ظهور نسل جدیدی از نظریه های انقلاب فراهم شد،جک گلدستون (9) در دسته بندی نظریه های انقلاب در قرن بیستم از توالی سه نسل توصیفی،تعمیمی و ساختاری سخن گفته است.در نسل اول که مربوط به دهه- های نخست قرن بود،نظریه ها تنها به توصیف انقلاب ها می پرداختند و از تبیین علمی سرباز می زدند،مانند نوشته های ادواردز (10) ، پتی (11) و برینتون (12).در نسل دوم که مربوط به اواسط قرن بیستم بود،نظریه های انقلاب خصلت تعمیمی گرفتند.مانند نظریه های سیستمی و روانشناختی.در نسل سوم- که مربوط به دهه های پایانی قرن بیستم به ویژه دهه ی 1970 می شود- نظریه ها،ساختاری شدند؛مانند نظریه ی تدا اسکاچپول (13) در این نظریه ها به نقش ساختهایی مانند محیط بین المللی و ساخت دهقانی توجه می شود که خصلت جبری دارند و اما نقش عناصر ایدئولوژی و رهبری در درجه ی دوم اهمیت قرار می گیرد.(14)
وقوع انقلاب اسلامی در پایان دهه ی 1970 نظریه های نسل سوم و از جمله نظریه ی اسکاچپول را زیر سؤال برد؛به گونه ای که وی در سال 1982 در مقاله ای با عنوان (دولت تحصیل دار و اسلام شیعی در انقلاب ایران)،این گفته ی پیشین خود را که (انقلابها ساخته نمی شوند،بلکه به وجود می آیند.)،در مورد انقلاب ایران رد نمود.او با فاصله گرفتن از دید کاملاً ساختاری خود چنین نوشت که (اگر در دنیا یک انقلاب وجود داشته باشد که یک حرکت انقلابی آگاهانه آن را ساخته است،آن انقلاب،انقلاب ایران است.)او بدین گونه،نقش عناصر ایدئولوژی و رهبری را مورد تأکید قرار داد.(15)
شاید به همین دلایل بود که جان فوران (16) و جک گلدستون از نسل چهارم نظریه های انقلاب سخن راندند.به نظر فوران،رخداد دو انقلاب ایران و نیکاراگویه راه را برای ورود به نسل چهارم نظریه های انقلاب هموار کرد؛یعنی نسلی که خود را از دید ساختاری محض و جبرگرایی رهانیده و در مقابل،عناصر متعددی مانند فرهنگ و ایدئولوژی،بسیج منابع،توسعه ی نامتوازن و... را مورد توجه قرار داده است.
گلدستون نیز در مقاله ای با عنوان (به سوی نسل چهارم نظریه های انقلاب) چنین نوشت که تحلیل انقلاب ها از جمله انقلاب های جهان سوم در دهه ی آخر قرن بیستم،ناتوانی تحلیل های ساختاری در زمینه ی انقلاب را گوشزد نمود و بر لزوم توجه به عواملی مانند رهبری،ایدئولوژی و هویت تأکید کرد. به نظر وی،در بررسی انقلاب باید به دنبال عواملی باشیم که ایجاد کننده ی ثبات اند. در واقع اگر این عوامل،ضعیف باشند،راه برای رهبری انقلابی،ایدئولوژی و هویت،باز می شود تا به همراه عوامل ساختاری مانند فشارهای بین المللی و تعارض نخبگان با حکومت،وقوع انقلاب را رقم زنند.(16)
پی نوشت ها:
1.Cultural Secularization
2.Almond & Powell,Comparative politics: a Development Approach, Boston: LITTLE BROWN,pp.213-298.
3.H.Arendt
4. به نظر وی،وجه عرفی و این جهانی به امور بخشیدن یا به عبارت دیگر تفکیک دین از سیاست و نیز ظهور یک قلمرو دنیوی با شأن و حیثیت خاص خود،مسلماً از عوامل بسیار مهم در پیدایی انقلاب به شمار می رود.(هاناآرنت،پیشین،ص32).
5. در این زمینه بنگرید به:تدا اسکاچپول،(حکومت تحصیل دار و اسلام شیعی در انقلاب ایران) رهیافت های نظری بر انقلاب اسلامی،ص185-191.
6.Post – modernism
6. ر.ک: توماس هابز،لویاتان،ترجمه حسین بشیریه،تهران،نشر نی،1380.
7. میشل فوکو،(قدرت انضباطی و تابعیت)،قدرت،ص340؛فوکو و انقلاب اسلامی ایران،معنویت گرایی در سیاست)،پژوهشنامه متین،شماره ی یک.اکبر احمد نیز از این زاویه به انقلاب اسلامی پرداخته،واز آنجا که وی معتقد بود این انقلاب را نمی توان تحلیل ساختاری کرد،آن را اولین انقلاب پست مدرن خوانده است.افرادی مانند (بیات) هم انقلاب اسلامی را مبتنی بر شکل جدیدی از مدرنیته می دانند که با مدرنیته ی مبتنی بر عقلانیت محاسبه گر تفاوت دارد.سعید حجاریان،(تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر نظریات علوم اجتماعی)؛در فراتی،رهیافت های نظری بر انقلاب اسلامی،ص321.
8.Jack Goldstone
9.Edwards
10.Pettit
11.Brinton
12.Theda Skocpol
13. حمیرا مشیرزاده،نگرشی اجمالی به نظریه های انقلاب در علوم اجتماعی)،انقلاب اسلامی و ریشه های آن (مجموعه مقالات)،ج1،ص33-34.
14. اسکاچپول،پیشین،ص189-190 و 205-206.
15.J . Foran
16.Jack Goldstone,"Toward a Fourth Generation of Revolutionary Theory" , Annu. R e v.
Polit.sci: 2001,4:x..x Copyright 2001 by Annual Reviews.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}