نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 
از میان جوانان دیروز، آنهایی که اهل مطالعه بودند، به خاطر می‌آورند که اواسط سال 1357 هـ. ش. قبل از واقعه‌ی هفدهم شهریور، کتابی دو جلدی با عنوان « جنگ بی‌پایان » اثر میچل کلر (1942 م. ) در « ایران » ترجمه و منتشر شد. موضوع کتاب، کیفیّت حضور نظامی « آمریکا » در « ویتنام » و تجربه‌های عجیب و غریب آنها در مبارزه با نیروهای چریکی بود. از آنجا که موقعیّت ویژه‌ی جنگلی گرم و مرطوب ویتنام، امکان مناسبی را برای چریک‌ها فراهم آورده بود تا با جنگ و گریزهای پی در پی، ضمن ضربه زدن به نیروهای نظامی آمریکایی، در لابه لای جنگل‌های انبوه، خود را پنهان سازند، مراکز نظامی و مطالعاتی آمریکایی، سرمایه گذاری وسیعی را مصروف ساخت و ساز ابزارهایی کردند که به سربازان، امکان شناسایی چریک‌ها و محلّ تجمّع آنها را در دل جنگل‌ها می‌داد؛ از جمله‌ی آن ادوات مدرن که گاه بر دوش سربازان و گاهی به وسیله‌ی هلی کوپتر، حمل می‌شدند، دستگاه کشف آثار بویایی بود. این دستگاه که نام انسان یاب E63 را بر خود داشت، به ارتش آمریکا این امکان را می‌داد که از فراز جنگل‌های انبوه و از طریق کشف و تشخیص هویّت آثار شیمیایی منتشر در هوا، محلّ استقرار و اختفای چریک‌های ویتنامی را کشف کنند و با هلی کوپتر مورد حمله قرار دهند.
آنها، دستگاه انسان یاب با اشعه‌ی مادون قرمز هم ساخته بودند. این دستگاه‌ها با تشخیص میزان حرارت و تفاوت دمای بدن انسان و محیط پیرامونی، امکان تشخیص محلّ استقرار یا اختفای انسان‌ها را در میان جنگل‌های انبوه فراهم می‌ساختند. مبارز مشهور « آمریکای لاتین »، ارنستُ چگوارا، با استفاده از این وسیله‌ی انسان یاب، شناسایی و دستگیر شد. این گونه پژوهش‌ها که حاصلش ساخت سلاح‌هایی شگفت انگیز برای کشتار انسان‌های مظلوم بود، منحصر در حوزه‌ی نظامی‌گری نبود. آن سال‌هایی که به آنها اشاره کردم؛ یعنی دهه‌ی 60 خورشیدی که شور انقلابی به جان جوانان افتاده بود، از کنار هیچ خبر و نشانی از عمل استعمار و استکبار و عمله‌های بومی‌اش به راحتی نمی‌گذشتند. همان وقت مکشوف شد که بخش مطالعات اجتماعی « دانشگاه شیراز » (پهلوی سابق)، در ارتباط مستقیم با یکی از دانشگاه‌های « آمریکا » و با حضور اساتید حوزه‌ی علوم و مطالعات اجتماعی همان کشور، دانشجویان ایرانی را تربیت می‌کند. یکی از نکات قابل توجّه فعّالیت پژوهشی این دانشگاه که عمدتاً توسط دانشجویان ایرانی صورت می‌گرفت، جمع آوری اطّلاعات دقیق جغرافیای خاکی ایران، شناسایی دشت، کوه و صحرا و کشف نشانه‌های معادن و ذخایر رو زمینی و زیرزمینی و دیگر مباحث از این دست بود، به گونه‌ای که هر کور مادرزادی به مدد یادداشت‌ها و نقشه‌های ترسیم شده، به راحتی ردّ و نشان همه‌ی روستاها و آبادی‌ها، جویبارها و معادن را می‌گرفت و به منزل مقصود می‌رسید. رسایل فارغ التحصیلی دانش آموختگان نیز به دانشگاه مادر در ایالات متّحده‌ی آمریکا فرستاده می‌شد.
البتّه این کار نه تازگی داشت، نه مختصّ ایران بود. صرف نظر از سوابق سیّاحان فرنگی که در ادوار گذشته به شرق آمدند و سیاحت نامه نوشتند و رفتند، از اواخر قرن هجدهم میلادی، جماعتی با نام و عنوان شرق شناس و به بهانه‌ی شرق شناسی، راهی سرزمین‌های شرقی شدند. بر خلاف تصوّر، آنها برای شرقی شدن، روی به دیار ما نگذاشتند؛ بلکه آمدند تا راه‌های سلطه یافتن بر شرق را شناسایی کنند، منابع فرهنگی شرق را به یغما برند، برداشت‌های ناقص خودشان از شرق و شرق نشینان را به نام مطالعه و پژوهش قالب زنند، درباره‌ی شرق و شرقی حکم صادر کنند و زمینه‌های سکولاریزه کردن فرهنگی شرق و دامن زدن به تفاوت‌های مذهبی و جدایی اقوام شرقی و رویارو ساختن آنها را در جدالی بی‌پایان، فراهم آورند، برای غرب جاسوسی کنند و بالأخره با برجا گذاشتن ردّ و نشان خود بر در و دیوار فرهنگی و حیات اجتماعی انسان شرقی رفتند.
فرانسوی‌ها، انگلیسی‌ها، آلمانی‌ها، روس‌ها، ایتالیایی‌ها و آمریکایی‌ها، هر کدام در گوشه‌ای از شرق، رحل اقامت افکندند و جملگی پهنه‌های شرق بزرگ را از ساحل « دریای مدیترانه » تا شرق « چین » در نوردیدند.
در عصر جدید هم، در اقصا نقاط « آمریکا » و « اروپا »، مراکزی را ویژه‌ی مطالعات شرقی به راه انداختند تا آموزه‌ها، نگرش‌ها، شیوه‌ها و تجربیّات خود را به نسل‌های جدید شرق شناس منتقل کنند.
امروزه « کانادا »، « آلمان »، آمریکا و حتّی « ژاپن »، دارای مراکز شرق‌شناسی‌اند.
حدود بیست سال قبل، وقتی فهرست پژوهش‌های مرکز شرق‌شناسی ژاپن را بررسی می‌کردم، متوجّه شدم، آنان حتّی درباره‌ی گویش محلّی مردم لارستان فارس رساله‌ی پژوهشی ارائه کرده‌اند؛ در حالی که عمده‌ی دانشجویان ایرانی، از موقعیّت محلّی « گراش »، « اِوَز » و « لامرد » در « استان فارس »، بی‌اطّلاعند تا چه رسد به گویش‌های محلّی این دیار.
بد نیست بدانید که کشور آلمان و مرکز شرق شناسی‌اش، چیزی حدود 5000 شرق شناس دارد و در « دانشگاه واشینگتن دی سی » بیش از یکصد رشته‌ی شرق شناسی وجود دارد.
بد نیست بدانید بین سال‌های 1800 تا 1950 م. حدود 60000 کتاب در غرب، درباره‌ی « خاور نزدیک » به رشته‌ی تحریر درآمده است. (محمّد حسن زمانی، ص 300)
* تاریخ راه اندازی مراکز شرق شناسی اروپاییان نیز قابل توجّه است: فرانسوی‌ها در سال 1822 م. یعنی قریب به دویست سال قبل، اوّلین جمعیّت آسیاشناسی را تشکیل دادند. انگلیسی‌ها در سال 1823 م. یعنی یک سال بعد از فرانسوی‌ها، جمعیّت آسیاشناسی وابسته به پادشاهی « انگلیس » را تأسیس کردند. آمریکایی‌ها در سال 1842 م. و آلمانی‌ها در سال 1845 م. مراکز شرق شناسی را تأسیس کردند.
نکته‌ی جالب توجّه آنکه، جناب بالفور، نخست وزیر انگلیس، یعنی همان که اعلامیّه‌اش معروف است، در سال 1910 م. ادّعا کرده بود که تنها فرد انگلیسی است که شرق را بهتر از هر شخص دیگری می‌شناسد.

در هنگامه‌ای که ساکنان شرق از همه‌ی سرمایه‌های خود غافل بودند، همه‌ی منابع مکتوب و ذخایر زیر خاکی و روخاکی مشرق زمین به یغما رفت تا آنجا که وقتی پای در « موزه‌ی لوور » و سایر موزه‌های اروپایی می‌گذاری از وجود این همه آثار متعلّق به مسلمانان در حیرت فرو می‌روی. متأسّفانه باید گفت که امروزه آثار شرقی را در غرب باید دید و با سلام و صلوات و طیّ مراسمی به استقبال لوح گِلی منشور کوروش رفت. لوحی که برای مدّت کوتاهی در « ایران » به نمایش درآمد.

بد نیست بدانیم که تا کنون، 43 ترجمه‌ی « قرآن کریم » به زبان آلمانی و 15 ترجمه به زبان فرانسوی تهیّه شده است.
فهرست اسامی کتاب‌هایی که مستشرقان فقط در یک دهه، بین سال‌های 1939 تا 1949 م. در موضوع « شرق میانه » تألیف و منتشر کرده‌اند، حدود 2000 صفحه است و تعداد عناوین مقالات مخصوص اسلام شناسی که این سال‌های 1906 تا 1955 م. در مجلات منتشر کرده‌اند، 26000 عنوان است که به نام « فهرست اسلامی » مشهور است.
آنان در همه‌ی حوزه‌های فرهنگی وارد شدند؛ دائرة المعارف‌ها نوشتند و در تمامی طول این سال‌ها، کنفرانس‌هایی را برگزار کردند که وظیفه‌ی بررسی بسیاری از مباحث و موضوعات فرهنگی و تمدّنی شرقی را عهده‌دار بودند.
من در این مجال کوتاه، قصد بررسی و نقد و نظر جریان شرق شناسی و نشان دادن وجوه پسندیده و ناپسند آن جریان و عملکرد شرق شناسان را ندارم.
* اگر غرب و نظام سلطه جوی غربی را به عنوان خصم شرق، اسلام و « ایران » فرض کنیم و شناسایی آن را شرط ضروری برای ارائه‌ی استراتژی تهاجمی یا تدافعی بدانیم، جا دارد که از خود بپرسیم چه تعداد مرکز پژوهشی، رشته‌ی دانشگاهی، محقّق ویژه‌ی مطالعات غرب شناسی به راه انداخته‌ایم؟ چه کسی می‌تواند پرده از راز این غفلت بردارد؟ احتمالاً همان کسانی که پرده از راز توقّف انقلاب فرهنگی برداشتند.
* اگر سکولاریزه و دنیوی کردن فرهنگ و منابع فرهنگی شرقی را تنها بخشی از عملکرد شرق شناسی بشناسیم، کدام مرکز مطالعاتی ویژه برای شناسایی روش‌ها، دیدگاه‌ها و عملکرد شرق شناسان در فرآیند دنیوی کردن منابع و نگرش علمای شرقی و مسلمان تأسیس شده است؟
* بررسی‌ها نشان می‌دهد که همین جریان در راه اندازی فرق مذهبی وهّابیت و بهائیّت در دو فصل مهم از حیات فرهنگی و جغرافیایی جهان اسلام، یعنی ایران و « عربستان سعودی » نقش مهم و کلیدی داشتند؛ چنان که رواج صوفی‌گری در ایران و تضعیف عرفان ناب شیعی در رشته‌های دانشگاهی و ترویج مرام صوفیان اهل تسنّن در میان دانشجویان رشته‌های زبان و ادبیّات فارسی، ادیان و عرفان و... از همین آبشخور شرق شناسی برخاسته است، بنابراین، باید پرسید متولّیان امور فرهنگی، علمی و آموزشی کشور، چه سهمی از بودجه و سرمایه‌های فرهنگی را مصروف شناسایی و نقد این جریان و جای گزینی منابع شایسته کرده‌اند؟
متأسّفانه باید عرض کنم مرغ پخته هم از نحوه‌ی برنامه ریزی فرهنگی و مصونیّت بخشی، در شرق اسلامی به خنده می‌افتد. تنها می‌خواستم، عرض کنم، چنان درگیر و دار مسائل سیاسی به خود پیچیده و مشغولیم که از عالم و آدم غافل مانده‌ایم.
والسّلام
منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، زنجیرهای نامرئی، تهران: هلال، چاپ اول