فلسفه عبادت(قسمت اول)

نويسنده:محسن قرائتي
منبع:پرتوي از اسرار نماز
خداوند مي‏فرمايد:
»و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون»[1]
هدف آفرينش هستي و جن و انس، عبادت خداوند است.
كارنامه همه انبياء و رسالت آنان نيز، دعوت مردم به پرستش خداوند بوده است:
«و لقد بعثنا في كلّ امّة رسولاً أن اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت»[2]
پس هدف از خلقت جهان و بعثت پيامبران، عبادت خدا بوده است.
روشن است كه خداي متعال، نيازي به عبادت ما ندارد، «فانّ اللّه غنيٌّ عنكم»[3] و سود عبادت، به خود پرستندگان بر مي‏گردد، همچنانكه درس خواندن شاگردان به نفع خود آنان است و سودي براي معلّم ندارد.
آنچه انسان را به پرستش و بندگي خدا وا مي‏دارد (يا بايد وادار كند) اموري است، از جمله:

1ـ عظمت خدا

انسان وقتي خود را در برابر عظمت و جلال خدايي مي‏بيند، نا خود آگاه در برابر او احساس خضوع و فرو تني مي‏كند. آن سان كه در برابر يك دانشمند و شخصيت مهم، انسان خويشتن را كوچك و ناچيز شمرده، او را تعظيم و تكريم مي‏كند.

2ـ احساس فقر و وابستگي

طبيعت انسان چنين است كه وقتي خود را نيازمند و وابسته به كسي ديد، در برابرش خضوع مي‏كند.
وجود ما بسته به اراده خداست و در همه چيز، نيازمند به اوييم. اين احساس عجز و نياز، انسان را به پرستش خدا وا مي‏دارد. خدايي كه در نهايت كمال و بي نيازي است. در بعضي احاديث است كه اگر فقر و بيماري و مرگ نبود، هرگز گردن بعضي نزد خدا خم نمي‏شد.

3ـ توجّه به نعمت‌ها

انسان، همواره در برابر برخورداري از نعمت‏ها، زبان ستايش و بندگي دارد. ياد آوري نعمت‏هاي بيشمار خداوند، مي‏تواند قوي‌ترين انگيزه براي توجه به خدا و عبادت او باشد. در مناجات‏هاي امامان معصوم، معمولاً ابتدا نعمت‏هاي خداوند، حتي قبل از تولّد انسان، به ياد آورده مي‏شود و از اين راه، محبت انسان به خدا را زنده مي‏سازد آنگاه در خواست نياز از او مي‏كند. خداوند هم مي‏فرمايد:
»فليعبدوا ربَّ هذا البيت، الّذي أطعمهم من جوعٍ و ءامنهم من خوفٍ»[4]
مردم پروردگار اين كعبه را بپرستند، او را كه از گرسنگي سير شان كرد و از ترس، ايمنشان نمود.
در آيه‏اي ديگر است كه پروردگارتان را بندگي كنيد، چون شما را آفريد.

4ـ فطرت

پرستش، جزئي از وجود و كشش فطري انسان است. اين روح پرستش، كه در انسان فطري است، گاهي در مسير صحيح قرار گرفته و انسان به «خدا پرستي» مي‏رسد، و گاهي انسان در سايه جهل يا انحراف، به پرستش سنگ و چوب و خورشيد و گاو و پول و ماشين و همسر و پرستش طاغوت‏ها كشيده مي‏شود.
انبياء براي ايجاد حسّ پرستش نيامده‏اند، بلكه بعثت آنان، براي هدايت اين غريزه فطري به مسير درست است.
علي ـ عليه السلام ـ مي‏فرمايد: «فبعث اللّه محمّدا بالحقّ ليخرج عباده من عبادة الأوثان الي عبادته»[5] خداوند، محمّد ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ را به حق فرستاد، تا بندگانش را از بت‌پرستي، به خدا پرستي دعوت كند.
بيشتر آيات مربوط به عبادت در قرآن، دعوت به توحيد در عبادت مي‏كند، نه اصل عبادت. زيرا روح عبادت در انسان وجود دارد. مثل ميل به غذا كه در هر كودكي هست، ولي اگر راهنمايي نشود، به جاي غذا، خاك مي‌خورد و لذّت هم مي‏برد!
اگر رهبري انبياء نباشد، مسير اين ميل فطري منحرف مي‏شود و به جاي خدا، معبودهاي دروغين و پوچ پرستيده مي‏شود. آنگونه كه در نبود حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ و غيبت چهل روزه‏اش، مردم با اغواي سامري، به پرستش گوساله‌ي طلايي سامري روي آوردند.

فلسفه عبادات

احكام و برنامه‏هاي عبادي اسلام، همه حكمت و فلسفه دارد:
اولاً: به دليل صدها آيه و حديث، كه مردم را به تعقّل و تفكر فرا مي‏خواند و هيچ مكتبي به اندازه اسلام به انديشيدن دعوت نكرده است.
ثانياً: يكي از انتقادهاي شديد قرآن بر مشركان و بت پرستان، تقليد كور كورانه و بي دليل از نياكان است.
ثالثاً: خود قرآن، بارها در كنار بيان احكام و دستورها، به دليل آن هم اشاره كرده است. امامان معصوم نيز در روايات، به بيان اين حكمت‏ها پرداخته‏اند و دانشمندان اسلام، گاهي به تأليف كتاب هايي پيرامون اين موضوع اقدام كرده‏اند.[6]
به علاوه، با پيشرفت دانش بشري، روز به روز پرده از اسرار احكام الهي و دستورهاي ديني برداشته مي‏شود و هر چه از عمر اسلام مي‏گذرد، بر عظمت و جلوه‌ي آن افزوده مي‏گردد.
با توجه به همه‌ي نكات فوق، ياد آور مي‏شود كه:
1ـ لازم نيست دليل همه احكام را، همه مردم در همه زمان‏ها بدانند. گاهي دليل برخي از آن‏ها الآن روشن نيست ولي گذشت زمان، آنرا روشن مي‏سازد.
2ـ در فلسفه احكام، تنها نبايد نظر به فوايد و آثار مادّي آن‏ها داشت و تنها به بعد اقتصادي و بهداشتي و... توجه كرد و از آثار روحي و معنوي آخرتي آن غافل بود.
3ـ كسي كه خدا را حكيم و دستورهايش را بر اساس حكمت مي‏داند، نبايد بخاطر اينكه امروز دليل حكمي را نمي‏داند از انجام آن تخلّف كند. مريض، اگر بگويد: تا از خواص دارو آگاه نشوم مصرف نمي‏كنم، از درد خواهد مرد. البته بايد دارو را مصرف كند و در صدد شناخت هم باشد.
4ـ در هر جا كه از قرآن و حديث، دليل محكمي بر فلسفه حكمي نداريم، بهتر است ساكت باشيم و با يك سري توجيهات و حدسيّات دليل تراشي نكنيم.
5ـ اگر از بعضي اسرار جهان هستي آگاه شديم، مغرور نشويم و توقع نداشته باشيم كه دليل همه چيز را بدانيم.
6ـ از مدار عادي خارج نشويم و به دامن وسوسه‏ها نيفتيم، همچنانكه مردم در مراجعه به پزشك، خود را در اختيار او قرار مي‏دهند يا براي تعمير اتومبيل خود، مكانيك را سؤال پيچ نمي‏كنند (چون به آگاهي پزشك و مكانيك، اعتقاد و باور دارند) در مسائل ديني هم كه به قانون خدا گردن مي‏نهند، بايد بپذيرند و عمل كنند. چرا كه خداوند، هم مهربان‏تر است، هم داناتر و حكيم‏تر. هم آينده را مي‏داند، و هم آثار ظاهري و باطني و نهان و آشكار را.
7ـ اگر گوشه‏اي از اسرار حكم خدا را دانستيم، نبايد خيال كنيم بر همه‌ي اسرار واقف گشته‏ايم. آنكه دست خود را در دريا فرو مي‏برد، حق ندارد پس از بيرون آوردن دستش، به مردم بگويد: اين همه‌ي آب درياست، بلكه بايد بگويد: از آب دريا، اين مقدار به سر انگشت من رسيده است. آنكه فلسفه‌ي حكمي را بفهمد، نمي‏تواند خيال كند كه آنچه فهميده، تمام است و ديگر جز آن چيزي نيست. مگر با عقل و فكر محدود انساني، مي‏توان به عمق احكامي كه از علم بي انتهاي خدا سر چشمه گرفته، پي برد؟
8ـ همان عقلي كه ما را به فهميدن فلسفه‌ي احكام دعوت مي‏كند، همان مي‏گويد: اگر جايي ندانستي، از آگاهانِ با تقوا بپرس. اين همان تعبّد در مقابل اولياء دين است.
اينك، پس از اين مقدّمات، نمونه هايي را از قرآن و حديث نقل مي‏كنيم كه اشاره به فلسفه‎ي احكام دارد.

امّا قرآن:

درباره‌ي نماز مي‏گويد: نماز، انسان را از فحشاء و منكر باز مي‏دارد.[7]
در جاي ديگر مي‏گويد: نماز را براي ياد و توجّه به من بپا دار.[8]
و در جاي ديگر: با ياد خدا، دل‏ها آرام مي‏گيرد.[9]
درباره روزه مي‏گويد: روزه بر شما واجب شد، تا آنكه اهل تقوا شويد.[10] چون بيشتر گناهان، از فوران غريزه‌ي غضب و شهوت است.
روزه، جلوي طغيان آنها را مي‏گيرد و تقوا پديد مي‏آورد. و به همين جهت، آمار جنايات و جرايم در ماه رمضان كاهش مي‏يابد.
درباره‌ي حج مي‏گويد: به زيارت حج بروند، تا منافعي فراوان بدست آورند.[11] فوائد و آثار اجتماعي و سياسي حج، چيزي نيست كه جاي شك و شبهه باشد.
درباره زكات مي‏گويد: از مردم و اموالشان زكات بگير، تا آنان را (از روح بخل و دنيا پرستي) پاك كني.[12]
درباره قمار و شراب مي‏گويد: شيطان توسّط آن‏ها ميان شما دشمني و كينه برقرار مي‏كند و شما را از ياد خدا دور مي‏سازد.[13]
و قصاص را، مايه حيات اجتماع مي‏داند[14] چرا كه در جامعه، اگر جنايتكار، به كيفر نرسد، آن جامعه مرده و جنايت پرور و مظلوم كوب مي‏شود و امنيّت (كه حيات اجتماعي است) از ميان مي‏رود.
اين‏ها نمونه هايي از آيات قرآن بود كه به آثار و حكمت‏هاي احكام الهي اشاره داشت.

امّا حديث:

از ميان انبوه احاديث درباره‌ي اين موضوع، تنها به چند جمله از يكي از سخنان امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه اشاره مي‏كنيم:[15]
»فرض اللّه الايمان تطهيرا من الشرك و الصلوةَ تنزيهاً عن الكِبر و الزكوة تسبيباً للرّزق...»
خداوند، ايمان را براي پاكسازي از شرك، واجب ساخت و نماز را براي پاك ساختن از تكبر، و زكات را بعنوان سبب سازي براي رزق و روزي و...
ايمان به خدا، انسان را از افكار شرك آلود و عشق‏هاي پوچ و تكيه‌گاه‌هاي ناتوان نجات مي‏بخشد.
نماز، كه توجه به سرچشمه‌ي همه‌ي بزرگي‏ها و استمداد از كانون قدرت و عظمت است، كبر را از انسان مي‏زدايد.
زكات، مهره‏هاي از كار افتاده‌ي جامعه را به كار مي‏اندازد و محرومان و ورشكستگان را به نوا و قدرت مي‏رساند و مهر و عطوفت نسبت به مردم را در دل‏ها زنده مي‏سازد و محبّت مال و دنيا، از دل زكات دهنده بيرون مي‏رود.
بعلاوه، آن مقدار كه با دادن زكات، از دارايي اش كم شده، با فعاليت اقتصادي بيشتر، مي‏كوشد كه آنرا جبران كند. طبيعي است آنكه خرجش زياد باشد، به كار خود مي‏افزايد. پس زكات، سبب رزق است.
در اين حديث علوي به فلسفه و حكمت بيست حكم از احكام الهي، مانند روزه، امر به معروف، نهي از منكر، جهاد، تحريم خمر و زنا، اجراي حدود، اطاعت از امام و... اشاره شده است.

پی نوشت:

[1] . ذاريات/56.
[2] . نحل/36.
[3] . زمر/7.
[4] . قريش/3ـ4.
[5] . نهج البلاغه، خطبه 147.
[6] . مانند: علل الشرايع از صدوق و دهها كتاب درباره‌ي اسرار نماز و حج و... .
[7] . «ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر» عنكبوت/45.
[8] . «اقم الصلوة لذكري» طه/14.
[9] . «الا بذكر الله تطمئن القلوب» رعد/28.
[10] . «لعلكم تتّقون» بقره/183.
[11] . «لشهدوا منافع لهم» حج/28.
[12] . «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم» توبه/103.
[13] . «يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء و يصدّكم عن ذكر الله» مائده/91.
[14] . «ولكم في القصاص حياة...» بقره/179.
[15] . نهج البلاغه، صبحي صالح، حكمت 252، فيض الاسلام، حكمت 244.