نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

ایران

پس از تجزیه امپراتوری تیمور، ترکمن‌ها، که از نژاد تورانی بودند، شمال ایران را به تصرف درآورده به غارت نواحی مجاور پرداختند و این خرابکاری‌ها تا شروع عکس العمل از طرف ایرانی‌ها ادامه داشت. پیشرو این کار شاه اسماعیل، مؤسس سلسله‌ی صفویه بود؛ وی در اوایل قرن شانزدهم، ترکمن‌ها را شکست داده آنها را از خاک ایران بیرون راند، با مغول‌ها و ترک‌ها نیز فاتحانه جنگید و استقلال ایران را تأمین کرد و مذهب شیعه را، با وجود سنی بودن همسایگان نیرومند ایران، مذهب رسمی‌ قرار داد. جانشینان شاه اسماعیل جنگهای سختی با ترکان در مغرب و با ترکمن‌ها در شمال کردند و بین النهرین را به نفع امپراتوری عثمانی از دست دادند. در این زمان تمدن باشکوهی در ایران به وجود آمد و هنر جالبی رواج گرفت.

هند

هندوستان به دولت‌های متعدد کوچکی که دائم با هم در جنگ بودند تقسیم شده بود. گذشته از این در جنوب دکن، کشور هندی ویایاناگار (1) تا سال 1565 به حیات خود ادامه داد و در این تاریخ به دست همسایگان مسلمان خود از بین رفت. در همین احوال دولت نیرومند جدیدی در شمال غربی تشکیل یافت که یکباره اوضاع را در هند کاملاً تغییر داد. بابر، از بازماندگان تیمور که بر قسمتی از ترکستان سلطنت می‌کرد و توسط یکی از شاهزادگان چنگیزی از سلطنت محروم شده بود، متوجه جنوب شده کابل را گرفت و دولتی در آنجا تأسیس کرد. وی که امیری متهور و هوشمند و با اراده و در عین حال در مسائل مذهبی باگذشت بود، در صدد فتوحات تازه‌ای برآمد و وارد پنجاب شده، راجپوت‌های مستقل و بعد افغان‌های دهلی را شکست داد و تمام حوضه‌ گنگ را تا بنگال به تصرف درآورد. وی که بانی امپراتوری وسیعی معروف به مغول بزرگ بود در سال 1530 از دنیا رفت.
پسر او همایون با دشواری بزرگی مواجه شد. در آغاز کار با ملت‌هائی که در زمان پدرش به اطاعت درآمده و به تحریک همسایگان سر به شورش برداشته بودند جنگید و چون شکست خورد هند را ترک گفته به ایران پناه برد، و پس از تصرف افغانستان که مورد اختلاف میان او و برادرانش بود، پس از پانزده سال، مجدداً به هند رفت و این بار ممالکی را که از پدر به او رسیده بود به تصرف درآورد.
پسرش اکبر در سال 1556 جانشین او شد و او معروفترین زمامدار امپراتوری مغول بزرگ می‌باشد. وی به جنگ با راجپوت‌ها و افاغنه پرداخت و پس از تصرف دره‌ی گنگ وارد دکن شده قسمت اعظم این کشور را گرفت. وی قدرت امپراتوری خود را فوق العاده بالا برد و در اداره‌ی کشور نیز شایستگی قابل ملاحظه‌ای از خود نشان داد؛ متصرفات خود را که تا آن موقع بر اثر جنگهای داخلی از هم پاشیده و دستخوش نفاق بودند تحت لوای واحدی درآورد، قوانین ایرانی و مغول را رواج داد و اختیارات نجبای مزاحم و مفسده جو را سلب کرد. وی نخستین فاتح مسلمانی است که متوجه شد برای اداره‌ی هند نباید با هندی‌ها به صورت غلام رفتار کرد. وی به حمایت از آنها پرداخت و بسیاری از کارهای نظامی‌ و کشوری را به آنها سپرد. از سختگیری‌های مذهبی دست برداشت، امتیازات مخصوص مسلمین را از بین برد و به همه آزادی مذهبی داد. حتی قدم فراتر گذاشته به مطالعه‌ی مذاهب مختلف مشغول شد و نتیجه این مطالعات دوری و بی میلی او نسبت به اسلام بود؛ وی به فکر تألیف و تلفیق ادیان مختلف و اتحاد مذاهب قدیم ایران و هند نیز افتاد، منتهی این قسمت از فعالیت‌های او، که بیشتر جنبه شخصی داشت، پس از او دوامی‌ نکرد. اکبر در سال 1605 پس از یک دوره سلطنت طولانی و پرافتخار جان سپرد.

چین و کشورهای همسایه

در چین هنوز امپراتوران سلسله مینگ سلطنت داشتند و اغلب آنها مردانی عالم، آزاد مشرب ولی ضعیف بودند. در دوره‌ی زمامداری آنها، کشور چین قرین صلح و آرامش بود و فقط چند بار با حملات ژاپنی‌ها روبرو شد. کشور چین در تنهائی و دور از دیگر کشورها به سر می‌برد، ورود بیگانگان به این سرزمین ممنوع و محافظه کاری مطلق معمول بود و تجدید نظر و اصلاحی در هنر و عقاید و افکار رایج انجام نگرفت.
همسایگان چین عبارت بودند از: در جنوب کشورهای مختلف هند و چین یعنی آنام، کامبوج، سیام، بیرمانی، پگو (2) که اغلب با هم می‌جنگیدند. در شمال، منچوها، مطیع چینی‌ها و مغول‌ها، که از دوره‌ی چنگیز در حال ضعف و ناتوانی بودند، زندگی می‌کردند. در مغرب فلات مرتفع تبت قرار داشت که کشوری فقیر و بیابانی بود و از قرنها پیش قبایلی از نژاد مغول که به زبانهائی نزدیک به زبان چینی سخن می‌گفتند در آن به سر می‌بردند و مذهب بودائی در آن راه یافته جانشین مذهب قدیم مردم، یعنی پرستش مظاهر طبیعت، شده بود. در گوشه وکنار این کشور دیرهائی وجود داشت و در واقع یک نوع حکومت روحانی در آن معمول بود. روحانیان نفوذ فراوان داشتند و پیشوای آنها دالائی لاما خوانده می‌شد؛ در تبت قدرت فائقه در دست او بود و نفوذ معنوی و روحانی او در تمام کشورهای بودائی جریان داشت.

ژاپن

امپراتور و شوگون صاحب قدرتی نبودند و مملکت به شهرستانهای متعددی تقسیم می‌شد که دائم و بدون نتیجه با هم می‌جنگیدند، با این حال ژاپن را خطری تهدید نمی‌کرد و همسایگان چشم طمع به خاک او نداشتند. برعکس شاهزادگان کیوسیو دارای قدرت کافی بودند و می‌توانستند به اردوکشی‌های دریائی بپردازند. آنها به غارت سواحل چین می‌رفتند و برای تصرف جزایر ریوکیو، فورموز، هائی نان و جزایر دیگر حدود خود می‌کوشیدند. یک نوع امپریالیسم واقعی در این ناحیه ظهور کرده بود ولی چینی‌ها و اروپائی‌ها مانع پیشرفت آن بودند. مذهب مسیح توسط اروپائی‌ها در این سرزمین راه یافت؛ سن فرانسوا گزاویه (3) و یسوعی‌ها ابتدا با کامیابی، به تبلیغ مذهب کاتولیک پرداختند ولی سختگیری مبلغین و ارتباط نزدیک آنها با اسپانیائی‌ها موجب عکس العمل ملی و کشتارهائی شد. در سال 1573 خانواده آشی کاگا از مقام شوگونی که از دو قرن پیش در اختیار داشت محروم گشت؛ نوبوناگا (4) اختیارات را قبضه کرد و قدرت نجبای فئودال را درهم شکست. جانشین وی هیده‌یوشی (5) نقشه‌ای را که او در پیش گرفته بود به انجام رسانید و جزایر سیکوک و کیوسیو را که تا آن زمان مستقل بودند به اطاعت درآورد. وی دو بار نیز به کره اردو کشید ولی با مرگ وی فعالیت‌های متصرفاتی ژاپن متوقف ماند.

مستعمرات پرتغال

مسافرت‌های اکتشافی پرتغالی‌ها، آنها را به تهیه‌ی مستعمراتی واداشت؛ در آغاز، پرتغالی‌ها که فقط متوجه امور بازرگانی بودند به تأسیس نمایندگی‌های بازرگانی، به همان صورت که فنیقی‌ها در سواحل افریقا عمل کرده بودند، اکتفا کردند و به معامله‌ی محصولات آن کشور و خرید غلام مشغول شدند. رفتار آنها در آسیا نیز به همین صورت بود ولی اقدامات آنها در این حدود با مخالفت اعراب و مصری‌ها مواجه شد و ناچار به جنگهای سختی مبادرت ورزیدند. آلبوکرک که مشهورترین سردار پرتغالی بود جزیره سقوطره و سپس مسقط، هومز، کوئا و مالاکا را گرفت و نخستین امپراتوری مستعمراتی را ایجاد کرد. پس از او پرتغالی‌ها متوجه مشرق شده در ماکائو مستقر شدند و تا ژاپن نیز پیش رفتند. مستعمرات آنها را نایب‌السلطنه‌ای که در گوئا مقام داشت اداره می‌کرد و دارای قدرت و اختیارات فوق العاده‌ای بود. به هر حال دولت پرتغال با وجود جنگهای دائم از تجارت بهره‌ی بسیار برد و ثروت سرشاری فراهم آورد.

افریقا

نواحی شمال افریقا، به استثنای مراکش، که حکومت آن را پس از سلسله‌ی بنی مرین، سلسله‌ی بنی سعد یا بنی وتعس در اختیار داشتند، در تصرف امپراتوری ترک بود؛ زمامداران این سلسله حملات پرتغالی‌ها را که در سوتا استقرار یافته بودند، دفع کرده و سودان را که سلسله‌ی سونقای (6) بر آن حکومت می‌کرد متصرف شدند. دولت حبشه که با همسایگان مسلمان خود همیشه در جنگ بود روابط دوستانه‌ای با پرتغالی‌ها برقرار کرد. پرتغالی‌ها جزایر و چند ناحیه‌ی ساحلی حوالی گینه را گرفتند و نمایندگی‌های تجاری در انگولا و موزامبیک ترتیب دادند. فرانسوی‌ها سن لوئی را در سنگال بنا نهادند. نواحی داخلی افریقا که برای اروپائیان مجهول بود به تعداد زیادی حکومت‌های سیاه پوست مانند دولت کنگو، بورنو (7)، مونوموتاپا (8) و چند دولت دیگر تقسیم می‌شد که پاره‌ای از آنها روابطی با پرتغالی‌ها داشتند و این روابط گاه خصمانه و زمانی دوستانه و بازرگانی بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- Vijayanagar
2- Pégou
3- S. F. Xavier
4- Nobounaga
5- Hidéyoshi
6- Songhai
7- Bornou
8- Monomotapa

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم