نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

اسپانیا و پرتغال

فیلیپ سوم در سال 1598 جانشین پدر خود فیلیپ دوم شد؛ وی مردی پرهیزکار و مهربان ولی ضعیف النفس بود و زمام اختیارات را به دوک دولرم (1)، که اسپانیا را به انحطاط کشانید و تنها هنرش صلح جوئی بود، سپرد. وی با انگلیس و هلند صلح کرد ولی مرتکب خطائی شد و آن این بود که موریسک‌ها (2)، یعنی مسلمانان اسپانیا را به جلای وطن واداشت و با مهاجرت این اشخاص به افریقا، اسپانیا عده‌ای از سکنه‌ی پرکار و زحمتکش خود را از دست داد. فیلیپ سوم در والادولید و سپس در مادرید مقیم شد و درباری با جلال و شکوه و تشریفات سخت، نظیر دربار لوئی چهاردهم داشت. در اسپانیا نیز نجبا استقلال خود را از دست داده در دربار بسر می‌بردند و از عطایای پادشاه، پادشاهی که قادر مطلق بود و همچون خدا پرستش می‌شد، زندگی می‌‌کردند. حکومت واقعی در دست شوراها، وزیران و منشیان بود. قدرت دیوانی (ادارات دولتی) روزبه روز توسعه می‌یافت و موجبات فقر و پریشانی مملکت را فراهم می‌آورد. نیروی دریائی و سپاهیان اسپانیا هم نیرومند و منظم بودند ولی آثار تباهی و فساد در بین آنها نیز به چشم می‌خورد. مالیه‌ی مملکت با وجود ثروت سرشاری که از امریکا به خزانه می‌رسید خوب نبود، بر میزان مالیاتها مرتباً افزوده می‌شد و دولت محکوم به ورشکستگی بود.
فیلیپ سوم در سال 1621 مرد و پسرش فیلیپ چهارم، که مردی باهوش و کریم ولی مسرف و خوشگذران بود، به سلطنت رسید. وی اختیار حکومت را به دوک دولیوارس (3) سپرد و او که مردی جدی و پرکار بود اسپانیا را به جنگ کشانید. در همین موقع اسپانیا در جنگهای سی ساله مداخله کرد و ابتدا به پیشرفتهائی نیز نائل شد ولی پرتغال و کاتالونی علیه او قیام کردند؛ کاتالونی پس از دوازده سال مبارزه، سر به اطاعت نهاد، اما پرتغال مستقل ماند و تمام مستعمرات خود را به تصرف درآورد و این پیش‌آمد اسپانیا را به میزان قابل ملاحظه‌ای ضعیف و ناتوان ساخت. پس از آنکه اولیوارس مورد بی مهری قرار گرفت، مارکی دوهارو (4) به مقام نخست وزیری رسید. وی که شخصی بی اراده، نجیب و صلح طلب بود با فرانسه صلح کرد لیکن اسپانیا از جنگ صدمات فراوان دید، مخارج مرتباً افزایش می‌یافت و ارتش قدرت سابق خود را از دست داده و به صورت متوسطی درآمده بود. نجبا و روحانیان، و به طور قطع نجبای طراز اول ثروت سرشاری در اختیار داشتند و نجبای فقیر و کم درآمد (هیدالگوها (5)) از این نعمت محروم بودند. روحانیان ثروتمندترین طبقات را تشکیل می‌دادند، یک پنجم اراضی متعلق به آنها بود، و با درآمد زیاد و نقش سیاسی و قدرت مذهبی خود نیرومندترین دسته‌ها به شمار می‌رفتند. ملت، تنگدست و نیازمند و در عین حال تن پرور و کاهل بود و با مهاجرت مردم به امریکا، عناصر کارآمد و فعال خود را از دست داده بود. کشاورزی، بازرگانی و صنعت در معرض شکست و زوال قرار داشت.
پس از فیلیپ چهارم که در سال 1665 از دنیا رفت، پسرش شارل دوم، چهارساله، ضعیف و بیمار، روی کار آمد؛ مادرش که نیابت سلطنت را به عهده داشت، کار حکومت را به وزرای نالایق داد. جنگ وراثت هلند و جنگ هلند، ملت را ناراضی کرد. شارل دوم هنگامی که به سن رشد رسید جوانی بوالهوس، بدگمان و نالایق از کار درآمد. هیچ یک از رجالی که مصدر کار شدند از عهده‌ی اداره‌ی امور برنیامدند. در همین موقع بود که اسپانیا در جنگ اتحاد اوگسبورگ شرکت کرد. تحریکاتی برای جانشینی سلطنت اسپانیا انجام می‌گرفت و شارل دوم، در سال 1700، در حالی که نواده‌ی لوئی چهاردهم را به جانشینی خود تعیین کرده بود درگذشت. این اقدام منشأ و اساس جنگی شد که به انهدام اسپانیا منجر گردید.
کشور پرتغال که در سال 1640 ، استقلال از دست رفته خود را باز یافته بود توسط شاهزادگان خانواده‌ی براگانس اداره می‌شد. زمامداران پرتغال در برابر مداخلات اسپانیائی‌ها بخوبی مقاومت کردند ولی قسمتی از مستعمرات پرتغال به دست هلندی‌ها افتاد و ضعف و ناتوانی این دولت باعث شد که در صدد اتحاد یا درخواست حمایت از انگلیس برآید.

ایتالیا

در وضع سیاسی ایتالیا، در طول قرن هفدهم تغییر کمی بروز کرد. سیادت شبه جزیره‌ی ایتالیا با اسپانیا بود و این دولت حکومت ساردنی، سیسیل، ناپل و میلانه را در اختیار داشت و متحد ساووا، ژن و توسکان بود، مستعمرات اسپانیائی به وسیله‌ی نایب السلطنه‌های مقتدری، که مالیات گزاف از رعایای خود می‌گرفتند و به اداره‌ی امور آنها توجهی نداشتند، اداره می‌شد. در نتیجه‌ی این وضع، شورشهائی در سیسیل و ناپل بروز کرد که بزحمت از بین رفت؛ با مطالعه‌ی این اوضاع و شرایط می‌توان علل شکست سیاست اسپانیا در مقابل حملات اتریشی‌ها را، در اوایل قرن هجدهم دریافت.
ساووا سیاست مبهم و متغیری را بیشتر با اتکا به اسپانیا و گاهی با جلب کمک فرانسه دنبال می‌‌کرد. دوک‌های ساووا قبل از هر چیز توسعه‌ی اراضی خود را می‌خواستند ولی قبل از صلح اوترشت، که سیسیل را با عنوان پادشاهی، در اختیار آنها گذاشت به مقصود نرسیدند.
دوک مانتو که در جنگ جانشینی اسپانیا از فرانسه حمایت کرده بود مورد مؤاخذه و مجازات قرار گرفت و دوک نشین او ضمیمه‌ی اتریش شد. پارم، مودن و توسکان نقش مؤئری انجام نمی‌دادند. ونیز که ابتدا متحد فرانسه بود از این کار دست کشید و دیگر به مسائل اروپائی توجهی نشان نداده تمام هم خود را صرف دفاع مستعمرات خویش که در خطر تهدید ترکان واقع شده بود، کرد. با این حال، ترک‌ها جزیره‌ی کرت را از تصرف او بیرون آوردند ولی ونیزی‌ها که جمهوری اشرافی آنها در حال انحطاط بود، شبه جزیره‌ی موره (6) را تصرف کردند. ممالک کلیسا به وضع بدی اداره می‌شدند و دزدی و راهزنی در آنجا رواج داشت، منتهی پاپ‌ها فعالیت‌هائی ابراز داشتند و اداره‌ی این ممالک را به صورت بهتری درآوردند.
به طور کلی، ایتالیا وضعی بهتر از اوضاع قرن گذشته خود نداشت؛ این سرزمین همچنان در حال تجزیه و تقسیم و در اطاعت بیگانگان به سر می‌برد و خاک این کشور صحنه جنگ دولتهای بزرگ بود.

سویس

با آنکه کشور سویس از لحاظ تجزیه‌ی مذهبی دچار ضعف شده بود در نیمه‌ی اول قرن هفدهم از امنیت و آرامش کامل برخوردار بود ولی متحدین آن، یعنی اتحادیه‌ی سه گانه گریزون‌ها وضعی غیر از این داشتند، چون پس از آنکه والتلین، که سهل‌ترین راه عبور میان تیرول و میلانه محسوب می‌شد، به دست گریزون‌ها افتاد، اسپانیا و اتریش برای استفاده از این راه، آرامش این حدود را دائم برهم می‌زدند. یک دسته از این متحدین، که اتحادیه‌ی گریز (7) را تشکیل می‌دادند، کاتولیک بودند و از کانتون‌های کاتولیک سویس و اسپانیا و اتریش کمک می‌خواستند و دو دسته‌ی دیگر (8) که مذهب پروتستان داشتند از طرف کانتون‌های پروتستان و فرانسه و ونیز حمایت می‌شدند. در سال 1618 تصادم شدیدی میان آنها روی داد؛ پروتستان‌ها ابتدا فاتح شدند ولی کاتولیک‌ها با کشتار پروتستان‌های والتلین از آنها انتقام گرفتند و اسپانیا و اتریش را مجبور به مداخله کردند. اسپانیائی‌ها والتلین و اتریشی‌ها انگادین (9) و پراتیگو (10) را گرفتند و به غارت این شهرها پرداختند ولی مداخله قوای نظامی فرانسه آنها را وادار به عقب نشینی کرد (1635 ).
در ضمن جنگ سی ساله، با وجود اصرار دولت‌های متخاصم، دولت سویس بیطرفی خود را محفوظ نگاه داشت و در عهدنامه‌ی وستقالی نیز این بیطرفی به رسمیت شناخته شد. کشور سوبس با وجود بیطرفی، از جنگ سی ساله زیانهائی دید، روستائیان این سرزمین دچار فقر و تنگدستی شدند و در سال 1653 دست به شورش زدند، این جنگ که به جنگ روستائیان معروف شده است در دو ناحیه‌ی انتلبوخ (11) و امانتال (12) شدت بیشتری داشت؛ روستائیان سرانجام شکست یافتند و فرماندهان آنها مورد شکنجه و آزار قرارگرفتند، مقتول یا تبعید شدند.
در سال 1656 جنگ مذهبی تازه‌ای، که به جنگ اول ویلمرگن (13) معروف است، شروع شد؛ زوریخی‌ها بدون آنکه از کوشش‌های خود نتیجه‌ای برگیرند راپرسویل (14) را محاصره کردند و در همین موقع سپاهیان برن در جنگ ویلمرگن شکست خوردند. در عهدنامه‌ی صلح، به کانتون‌ها در مسائل مذهبی آزادی عمل داده شد. دومین جنگ ویلمرگن در سال 1712 صورت گرفت. قوای نظامی برن که آمادگی بیشتری داشتند، آرگووی را گرفته، کاتولیک‌ها را در ویلمرگن شکست دادند و پس از مصالحه، کانتون‌های پروتستان، امتیازات ارضی بیشتری به دست آوردند.
نفوذ فرانسه در سویس، در زمان سلطنت لوئی چهاردهم بخوبی محسوس بود؛ با این حال پس از لغو فرمان نانت، جمع کثیری از پروتستان‌ها به این سرزمین پناه بردند و شهر نوشاتل، با وجود مخالفت لوئی چهاردهم، پادشاه پروس را به امارت خود برگزید. کشور سویس اگرچه در جنگهای بزرگ قرن هفدهم شرکت نداشت ولی سربازان مزدور متعددی در اختیار کشورهای مختلف اروپای غربی گذاشت و این اقدام در عین اینکه موجب ثروتمندی سویسی‌ها شد موجبات انحطاط اخلاقی و ضعف حس وطن پرستی آنها را، به نفع نفوذ بیگانگان، فراهم آورد.

آلمان

جنگ سی ساله، آلمان را به ویرانی و ورشکستگی سوق داده بود، در این جنگ نیمی از جمعیت آلمان از دست رفته، روستاها و دهات متعددی نابود و نواحی حاصلخیز بایر و غیرمسکون شده بودند. غارتگری‌ها و کشتارها، همه‌ی مردم، بخصوص روستائیان را فقیر و تنگ دست کرده، به تجارت و صنعت صدمات زیادی وارد ساخته بود. از نظر سیاسی، قدرت امپراتوری فقط اسمی داشت، قدرت واقعی در دست شاهزادگان بود و آنها اختیار وضع مالیات، ضرب سکه، نگاهداری سپاه، عقد معاهدات و اعلان جنگ داشتند. امپراتور فقط بر اراضی موروثی خود (اتریش، بوهم، هنگری) حکومت می‌‌کرد. دیت، از نمایندگان همه‌ی کشورهای آلمانی که به سه دسته تقسیم می‌شدند (منتخبین، شاهزادگان، شهرها) تشکیل می‌یافت ولی وقت این مجلس معمولاً به مذاکرات بیهوده می‌گذشت و تصمیماتی که می‌گرفت باید به اتفاق آراء باشد و خلاصه آنکه تجزیه امپراتوری (حدود سیصد و شصت دولت) مانع ایجاد وحدت ملی بود.
لئوپلد اول که در سال 1658 بر تخت امپراتوری نشست مدتها با ترکان، که در سال 1683 به محاصره وین مبادرت کردند، جنگید، خوشبختانه بر اثر مداخله‌ی پادشاه لهستان، سوبیسکی (15)، این شهر از خطر استیلای ترک‌ها مصون ماند. لئوپلد اول، پس از این، بدون آنکه توفیق قابل ملاحظه‌ای داشته باشد، با لوئی چهاردهم جنگید (جنگهای هلند و جنگ اتحادیه اوگسبورگ). لئوپلد مردی سرسخت و متقی بود ولی پشت کار و فعالیت زیادی نداشت. پسرش، ژوزف اول در سال 1705 جانشین او شد و جنگ جانشینی اسپانیا را دنبال کرد؛ وی در سال 1711 درگذشت و تاج و تخت امپراتوری را به برادر خود، شارل ششم، واگذاشت.
مهمترین دولت‌های آلمان پس از اتریش، عبارت بودند از باویر، ساکس، ‌هانوور (دوک‌هانوور درسال 1692عنوان منتخب از امپراتورگرفت) و بخصوص براندبورگ که پروس را نیز مالک بود. زمامدار این ناحیه، فردریک گیوم که به منتخب بزرگ معروف بود، در جنگ سی ساله و جنگ هلند شرکت جست؛ وی عنوان ولی نعمتی (سوزرن) لهستان بر پروس را لغوکرد و کلو (16) را از راه ارث به تصرف درآورد، او سازمان منظمی به کشورهای خود داده در توسعه‌ی بازرگانی کوشید و پس از الغای فرمان نانت بسیاری از پروتستان‌های فرانسوی را در خاک خود پذیرفت و نیروی نظامی و مالیه مملکت را اصلاح کرد. پسرش فردریک اول، از امپراتور، عنوان پادشاهی پروس گرفت. او در جنگهای اتحادیه‌ی اوگسبورگ و جانشینی اسپانیا شرکت کرد و قسمتی از گلدر (17) را به تصرف درآورده به امارت نوشاتل برگزیده شد. وی در سال 1713 وفات یافت.

پی‌با

پس از متارکه‌ی سال 1609، ممالک پی‌با که مستقل بودند رسماً ایالات متحده (18) خوانده شدند ولی معمولاً آنها را به نام هلند، که شهرستان اصلی، غنی‌تر و پرجمعیت‌تر بود و شهرهای معتبر لاهه و آمستردام در آن قرار داشت، می‌خواندند. از این تاریخ دو دسته و حزب در این سرزمین تشکیل یافت، دسته اول طرفداران موریس دوناسو، استاتودر، که متکی به گوماریست‌ها (19) (کالونی‌های افراطی) بودند و دسته دیگر، جمهوریخواهان، که رهبر آنها بارنولت (20) و متکی به آرمی نین‌ها (21) (کالونی‌های معتدل) بودند. بارنولت، عنوان پانسیونر بزرگ (22) داشت؛ ولی استاتودر پیروز شد. در زمان استاتودری فردریک‌هانری، هلند در جنگ سی ساله شرکت جست و مخصوصاً با اسپانیا جنگید. گیوم دوم در سال 1647 جانشین پدر گشت؛ در عهدنامه‌ی وستفالی استقلال هلند به رسمیت شناخته شد ولی مبارزه احزاب شدت یافت و تا مرگ گیوم دوم، 1650، طول کشید. در این موقع مقام و عنوان استاتودری از بین رفت و اختیار اداره‌ی امور به دست ژان دوویت (23) پانسیونر بزرگ افتاد. وی مردی درستکار و باهوش بود و دو بار با انگلستان جنگید و چون از توسعه‌ی قدرت فرانسه بیم داشت به اسپانیا نزدیک شد و همین اقدام یکی از علل جنگ هلند بود. هجوم قوای نظامی لوئی چهاردهم به خاک هلند، خشم مردم را علیه ژان دوویت برانگیخت و در نتیجه، او و برادرش به قتل رسیدند. با این حال در دوره‌ی حکومت او مردم هلند در آسایش و رفاه می‌زیستند، چون در این دوره هلندی‌ها کمپانی‌های هند شرقی و غربی را به وجود آورده، بازرگانی را توسعه داده، نمایندگی‌های تجاری پرتغالی‌ها را در سوماترا، جاوه، جزایر ملوک متصرف شده، مستعمراتی در کاپ و سیلان ایجاد کرده بودند.
با روی کار آمدن گیوم سوم، که مردی جاه طلب و سرسخت و سرداری متوسط بود، مقام و عنوان استاتودری تجدید شد؛ گیوم با آنکه در جنگ هلند و جنگ اتحادیه‌ی اوگسبورگ، شکست‌هائی دید ولی در دفاع از وطن خود کامیاب شد و به پادشاهی انگلیس رسید و هلند، با وجود جنگ، آسایش و قدرت دریائی و مستعمراتی خود را محفوظ نگاه داشت.
پس از مرگ گیوم سوم، استاتودر دیگری روی کار نیامد و اختیار اداره‌ی مملکت به دست پانسیونر بزرگ، هن سیوس (24) افتاد و جنگ جانشینی اسپانیا در همین زمان درگرفت. به این ترتیب، ایالات متحده، که یکی از کشورهای کوچک اروپا بود، نقش مهمی در طول قرن هفدهم انجام داد. البته طرز اداره‌ی این ایالات، به سبب مبارزات احزاب، و نامشخص بودن وضع حکومت تعریفی نداشت ولی ایالات مزبور نیرومند و غنی بودند؛ تجارت و صنعت آنها مرتباً در حال توسعه بود و مالک امپراتوری مستعمراتی وسیعی که منابع درآمد عظیمی در اختیار داشت، بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1- duc de Lerme
2- Morisques
3- duc d’Olivarès
4- marquis de Haro
5- Les Hidalgos
6- Valteline که در سال 1512 پس از اتحاد گریزون‌ها با کانتون‌های سویس، به تصرف گریزون‌ها درآمد و از میلان جدا شد.
7- la ligue Grise
8- دو دسته دیگر، غیر از اتحادیه گریز، عبارت بودند از: اول اتحادیه‌ی Maison Dieu یا اتحادیه‌ی Caddée و دوم اتحادیه‌ی Dix Juridictions.
9- Engadine
10- Prattigau
11- Entlebuch
12- Emmenthal
13- Villmergen
14- Rapperswil
15- Sobieski
16- Clèves
17- Gueldre
18- Provinces- Unies
19- Gomaristes
20- Barneveldt
21- Arminiens
22- le grand Pensionnaire
23- Jean de Witt
24- Heinsius

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم