نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

علل انقلاب:

نخستین علت انقلاب، مسأله مالی بود. جنگهای قرن هجدهم برای فرانسه بسیارگران تمام شد و دربار مخارج بی حساب داشت؛ ملت از سنگینی مالیاتها به جان آمده بود و طبقات ممتاز برای بهبود اوضاع اقدامی نمی‌کردند. علت دوم وضع بورژوازی بود؛ این طبقه که تمکن مالی و سوادکافی داشت، طالب تساوی مدنی بود و نمی‌خواست که پایین تر از نجبا باشد و بنابراین با امتیازات مخالفت می‌کرد؛ و در واقع انقلاب به وسیله همین طبقه انجام گرفت؛ بقیه افراد ملت، کارگران و روستائیان از بورژوازی پیروی می‌کردند منتهی زیاد به فکر برابری و آزادی نبودند چون در این موقع در فرانسه تقریباً سرف وجود نداشت. این طبقات بهبود وضع خویش را از لحاظ اقتصادی، تنزل نرخ‌ها و تخفیف مالیاتها می‌خواستند. عللی نظیر این علت‌ها در آلمان و ایتالیا نیز جلب نظر می‌کرد لیکن در این کشورها، بورژوازی ضعیف و تسلیم اوضاع بود. در انگلیس، نجبا ثروتمند و غنی بودند ولی امتیازات مالیاتی و نظامی نداشتند. در اروپای شرقی نجبا از قدرت کامل برخوردار بودند، جمعیت بورژوازی کم و ملت در حال بردگی (سرواژ) به سر می‌برد. بنابراین در فرانسه همه چیز آماده، برای تحولی آرام و مسالمت آمیز، یا سخت و شدید در سازمانها و اوضاع بود و بی مهارتی نجبا و تردید پادشاه این تحول را سهل و آسان می‌کرد.
لوئی شانزدهم، بر اثر تحریک ملکه، ماری آنتوانت، و برادران خود، ابتدا در صدد مخالفت با خواسته‌های ملت برآمد. وی پارلمان پاریس را تعطیل کرد و این کار موجب آشوب‌هائی شد، سپس نکر را که از کار برکنار کرده بود دوباره به کار گماشت و مجمعی از رجال و بزرگان مملکت تشکیل داد. این مجمع به مذاکراتی بیهوده پرداخت و سرانجام پادشاه به تشکیل مجلس طبقات عمومی، که از سال 1614 تعطیل شده بود، رضا داد.

مجلس طبقات عمومی:

انتخاب این مجلس در اوایل سال 1789 و افتتاح آن در پنجم ماه مه صورت گرفت. نمایندگان جزواتی (عرضحال) حاوی درخواست‌های
اصلاحی با خود داشتند، منتهی جز در چند مورد با هم توافق نمی‌کردند؛ چون به سه دسته و طبقه تقسیم شده بودند: نجبا، روحانیان، طبقه سوم؛ تعداد نمایندگان دسته اخیر، برابر با جمع نمایندگان دو طبقه دیگر بود؛ تقاضای نمایندگان طبقه سوم این بود که، مجلس، جلسات عمومی تشکیل دهد و بر خلاف سابق که هر طبقه، یک رأی می‌داد، هر یک از نمایندگان مجلس، حق رأی داشته باشند؛ در قبال مخالفت نجبا و روحانیان،
نمایندگان طبقه سوم، گرد هم جمع آمده مجلس ملی را تشکیل دادند؛ پادشاه، دستور بستن تالار جلسات را داد ولی نمایندگان طبقه سوم در تالار دیگری (1) (در ورسای) فراهم آمدند و تصمیم گرفتند که پیش از تنظیم قانون اساسی فرانسه از هم جدا نشوند (20 ژوئن)؛ به این ترتیب به قیام علنی علیه پادشاه مبادرت کردند و پادشاه جرأت نکرد برای تعطیل این مجلس به زور متوسل شود. کمی بعد، نجبا و روحانیان نیز از در تسلیم درآمدند و به طبقه سوم پیوستند. در این موفع دو تن از نمایدگان ما آنکه از طبقات ممتاز نبودند، یعنی آبه سی ییس و کنت دومیرابو، نقش مهمی در راه مبارزه برای اصلاحات، انجام می‌دادند.
دربار، که همچنان دشمن این اقدامات بود، فکر انتقام را از سر دور نمی‌کرد؛ به دستور پادشاه، هوای نظامی به پایتخت نزدیک می‌شدند و نکر نیز ناگهان ازکار برکنار شد. درهمین موفع شورش‌هائی در پاریس رخ داد: ملت قیام کرد و باستیل را، که از قلاع مستحکم قدیم بود و از آن به صورت زندانی استفاده می‌شد، گرفت (14 ژوئیه). ترس و وحشت بر دربار مستولی شد. نکر که از طرف پادشاه، به کار دعوت شده بود به پاریس آمد و مورد استقبال مردم قرار گرفت ولی در همان روز، چند تن از نجبا، فرانسه را ترک گفتند. این مقدمه‌ی مهاجرت بود. در پاریس، سازمان منظمی به انقلاب داده می‌شد: گارد ملی تشکیل یافت، و پرچم سه رنگ جانشین پرچم سفید با گل زنبق گردید؛ با این حال چند هرج و مرج و بی نظمی و چند قتل در شهرستانها اتفاق افتاد.

مجلس مؤسسان:

مجلس ملی پس از این نام مجلس مؤسسان بر خودگذاشت و امتیازات فئودال، بردگی رعایا (سرواژ)، ده یک‌هائی که به مالک یا کشیش می‌پرداختند، بیگاری‌ها (4 اوت) و بعد اتحادیه‌های صنفی و عدم تساوی میان شهرستانها، را لغو کرد و از لحاظ حقوق مدنی همه را برابر شناخت. در 26 اوت، از طرف این مجلس، «اعلامیه حقوق بشر و افراد» انتشار یافت؛ به موجب این اعلامیه، آزادی فردی و آزادی مطبوعات تأمین شد. بی عدالتی و استبداد رأی در کارهای قضائی ممنوع گشت، مذاهب مختلف آزاد و قوای مجریه، قانونگذاری و قضائی از یکدیگر جدا شدند و به تمام افراد ملت که مالیاتی در حدود ده لیور می‌پرداخت حق رأی داده شد. در این قانون اساسی، سلطنت همچنان باقی و قوه‌ی مجریه در دست پادشاه بود. قوه قضائی می‌بایست به مجلس انتخابی واگذار شود. در این مورد، پادشاه با حق مخالفتی (وتو) که داشت می‌توانست از اجرای قانونی تا چهار سال جلوگیری کند.
این تغییرات، دربار را خشمگین کرد، و تظاهراتی ضد انقلابی در ورسای صورت گرفت؛ پاریسی‌ها که از این پیش آمد باخبر شده بودند، برای تمایلی که به بازگشت شاه به پاریس داشتند و به سبب نارضائی از گرانی مواد غذائی تصمیم گرفتند خود را به ورسای برسانند. در این روزها که به روزهای اکتبر معروف شده، چندین هزار مرد و زن به ورسای رفته وارد قصرشدند ولی لافایت از اقداماتی که ممکن بود آنها برای غارتگری و ایجاد هرج و مرج انجام دهند جلوگیری کرد؛ مردم با پادشاه و اعضای مجلس به پاریس آمدند و از این پس در این شهر باقی ماندند؛ کوشش‌های تازه‌ای برای مصالحه صورت گرفت، منتهی صمیمیت و صداقتی در آن دیده نمی‌شد و بسیاری از نجبا که از اوضاع ناراضی و متغیر بودند راه خارج را در پیش گرفتند.
با تمام این احوال مجلس مؤسسان به کار خود ادامه داد: شکنجه، دیرهای مخصوص مردان، دادگاههای عالی قضائی (که فرامین سلطنتی را ثبت و ضبط می‌کرد) را از بین برد، اموال روحانیان را مصادره کرد، در سازمان قصائی تغییراتی داد، در تقسیمات کشوری به جای شهرستانها، دپارتمان‌هائی ایجاد کرد که تعداد آنها به 83 بالغ بود و هر یک از این دپارتمان‌ها خود به بخش‌ها و هر بخش به قسمتهای کوچکتری تقسیم می‌شد. در سال 1790 به علت بدی وضع مالی مملکت، اسکناس، یعنی پول‌های کاغذی که اموال مصادره شده‌ی روحانیان، پشتوانه آن بود، به جریان گذاشته شد. ارزش این پول، که مردم به زور آن را پذیرفته بودند، بزودی تنزل یافت. سپس، مجلس قانون مدنی مخصوصی برای روحانیان وضع کرد (12ژوئیه 1790 ). به موجب این قانون حق انتخاب اساقفه از پاپ سلب شد و اختیار این کار، مانند انتخاب کشیشان محلی (پیشنماز) به ملت تفویض گردید. پیشوایان مذهبی که کار ادارات آمار و ثبت احوال را نیز به عهده داشتند، از مأموران واقعی دولت به شمار می‌آمدند و مجبور به ادای سوگند وفاداری نسبت به قانون اساسی بودند. پاره‌ای از روحانیان، به این کار رضا دادند و جمعی از اجرای آن سرپیچی کردند. پاپ پل ششم، انقلاب را محکوم کرد، جدائی و نفاق میان فرانسه و پاپ کامل شد بخصوص که شهر آوین یون، که هنوز متعلق به پاپ بود، به فرانسه ملحق شد.
حذف طبقه نجبا نیز به تصویب رسید و نهضتی برای اتحاد و همکاری شروع شد به این معنی که افراد مردم گرد هم آمده برای دفاع از ملت و آزادی سوگند یادکردند. در این موقع کلوب‌های سیاسی نیز به نام جمعیت ژاکوبن‌ها (2)،کوردلیه‌ها (3) و فویان‌ها (4) تشکیل یافت. با این حال بهبودی در اوضاع دیده نمی‌شد: از نظر مالی امیدگشایش نبود و نکر استعفا کرد؛ امتنان پیشوایان مذهبی از ادای سوگند، شورش‌هائی در چند شهرستان به وجود آورد، در ارتش نیز تفرقه و نفاق حاصل شد و اروپا از آنچه در فرانسه می‌گذشت نگران و ناراحت بود؛ لوئی شانزدهم و ملکه، محرمانه از لئوپلد دوم تقاضای مداخله داشتند و بیش از پیش با انقلاب مخالفت می‌کردند.
لیکن دولت‌های اروپائی هنوز مردد بودند: انگلیس، نسبت به این انقلاب بی اعتنا و بی قید بود، اسپانیا خود را بسیار ضعیف می‌دانست، روسیه و اتریش با ترکان در جنگ بودند و با جلب موافقت پروس نقشه تازه‌ای برای تقسیم لهستان طرح می‌کردند، دولت سوئد هم از معرکه بسیار دور بود. لوئی شانزدهم که به فکر بیرون رفتن از فرانسه افتاده بود، شب هنگام با خانواده خود، از پاریس گریخت و راه لرن در پیش گرفت ولی در وارن (5) شناخته شد و مجبور شد به پاریس باز گردد. مردم که تا آن موقع موافق پادشاه بودند از او روی گرداندند و این فکر به میان آمد که او را خلع و سلطنت را ملغی کنند. در مجلس، جناح چپ، تقاضای اعلام جمهوری داشت و حال آنکه دست راستی‌ها که با فراد میانه رو و دودل، متحد شده بودند، از پادشاه طرفداری می‌کردند و همین امر موجب آشوبهائی در پاریس شد؛ شورشیان بشدت سرکوب شدند؛ پادشاه برای رعایت قانون اساسی، سوگند یاد کرد و به نظر می‌رسید که همه چیز منظم شده باشد، لیکن، ملت به لوئی شانزدهم اعتماد نداشت و پادشاه که تحقیر شده و ناراضی بود، نجات خود را منحصراً منوط به مداخله‌ی خارجیان می‌دانست. در این موقع، امپراتور و پادشاه پروس، اعلامیه‌ی پیل نیتز (6) را انتشار دادند و تمایل خود را به برقراری سلطنت مطلقه در فرانسه؛ اظهار داشتند؛ از این کار، جز برافروختن آتش خشم ملت فرانسه، نتیجه‌ای حاصل نشد. خود آنها هم مایل به جنگ نبودند. مجلس مؤسسان که کار خود را به پایان رسانیده بود انحلال خود را اعلام داشت و انتخابات مجلس قانونگذاری، که پس از این، حکومت فرانسه را به اختیار می‌گرفت، در سپتامبر 1791، آغاز شد.

مجلس قانونگذاری:

مجلس جدید در اختیار دو حزب عمده قرار گرفت: در جناح راست، فویان‌ها، سلطنت طلب و طرفدارقانون اساسی، در جناج چپ، ژیروندن‌ها که رهبران معروف آنها، بریسو (7)، ورنیو (8)، ایسنار (9)، گوده (10)، ژانسونه (11) کم و بیش هواخواه جمهوری بودند. در این موقع شورش‌هائی در چند ناحیه بروز کرد؛ سخت تر و خونین تر از همه شورش آوینیون بود که شورشیان به کشتار سلطنت طلبان پرداختند. کار مهاجرت همچنان ادامه داشته و مهاجران در کوبلنتز (12) اجتماع کرده از دولت‌های خارجی تقاضای مداخله و کمک می‌کردند: در فرانسه، ژیروندن‌ها، می‌خواستند به اتریش اعلان جنگ داده شود ولی فویان‌ها و عده‌ای از دست چپی‌ها (روبسپیر)، طرفدار صلح بودند. به منتخب ترو (13) اصرار شد که مهاجران را متفرق سازد و او به این کار تن در داد. با تمام این احوال از طرح‌های انقلابی ژیروندن‌ها که طالب جنگ بودند، جلوگیری نشد و عقیده آنها به کرسی نشسته در آوریل 1792 به اتریش اعلان جنگ داده شد.
وضع فرانسه بسیار بد به نظر می‌رسید: فرانسه ارتش متوسطی داشت که بسیاری از افسران آن مهاجرت کرده بودند، احزاب، در مجلس با هم منازعه می‌کردند، شورش‌هائی در پاریس و شهرستانها به وقوع می‌پیوست، بر نارضائی‌ها افزوده می‌شد و جنگ و زد و خورد شدت می‌یافت. وضع سایر دولت‌ها تهدید آمیز شده بود. شعار وطن در خطر است همه جا به گوش می‌خورد، جهت مقابله با حوادث عده‌ای داوطلب برای ارتش استخدام شد ولی کوششی که به منظور ورود به بلژیک به عمل آمد نتیجه‌ای نداد. زمامداران پروس و اتریش، دومین اعلامیه را که به اعلامیه کوبلنتز معروف است انتشار دادند و ضمن آن، دولت فرانسه را، در صورتی که آسیبی به جان پادشاه یا خانواده او برسد، به مداخله در فرانسه و ویران کردن پاریس، تهدید کردند؛ در نتیجه‌ی این اعلامیه، خشم ملت فرانسه، علیه لوئی شانزدهم هم بیشتر شد و درصدد تقویت جمهوریخواهان برآمدند.
سرانجام در دهم اوت انقلاب آغاز شد؛ شورشیان به طرف قصر توییلری حرکت کردند منتهی پادشاه آنجا را قبلاً ترک گفته برای حفظ جان خود به مجلس رفته بود. سربازان مزدور سویسی به دفاع از قصر پرداختند، ولی همه‌ی آنها کشته شدند. در این موقع لوئی شانزدهم از تمام اختیارات خود محروم گشت و تصمیم بر این شد که در قانون اساسی تغییراتی داده شود. هیأت دولت جدیدی از ژیروندن‌ها تشکیل یافت و دانتون، انقلابی و افراطی معروف، درآن وارد شد. کمون (14) پاریس (یعنی انجمن انقلابی) نیرومندی که از دهم اوت، در پاریس دایر شده و تا نهم ترمیدور (=27 ژوئیه سال 1794 )، استوارترین پایگاه تروریست‌ها بود از این تاریخ نقش مهمی به عهده گرفت؛ این انجمن از جمهوریخواهان افراطی، که روبسپیر یکی از آنها بود، تشکیل یافته و با مجلس که به نظر او، بیش از حد میانه رو و اعتدالی بود، درافتاد.
لافایت با آنکه مورد توجه پادشاه نبود تا آن موقع از هواخواهان جدی سلطنت مشروطه به شمار می‌رفت ولی چون دریافت که رژیم سلطنتی از دست رفته است از خدمت به جمهوریخواهان امتناع ورزید و به بلژیک رفت و در آنجا به دست اتریشی‌ها اسیر و زندانی شد. جنگ خفیفی میان دو طرف جریان داشت. اتریشی‌ها و پروسی‌ها دست به تعرض زده، لون وی (15) را گرفتند و این خبر آتش خشم انقلابی‌ها را بشدت برافروخت. یکی از رهبران انقلاب، مارا (16)، مردم را به مبارزه علیه مرتجعین تحریک کرد و این کار به کشتار معروف سپتامبر (1792) منجرشد. انبوه مردم وارد زندانها شده، صدها تن از زندانیان را کشتند؛ رهبری عملیات با کمون بود و دولت قدرتی نداشت.
این کشتار، پنج روز ادامه یافت (از دوم تا ششم سپتامبر)، سپس دولت و مجلس که قدرت خود را باز یافته بودند، کمون را به اطاعت واداشتند ولی از این پس روابط ژیروندن‌ها با دانتون، که به عقیده آنها، دست شورشیان را در این کار بازگذاشته بود، تیره شد. رهبری جمهوریخواهان تندرو، که میانه روی ژیروندن‌ها را سرزنش می‌کردند، از این موقع به دست دانتون، روبسپیر و مارا افتاد و این دسته از جمهوریخواهان به مونتانیازها (17) معروف شدند.
در خلال این احوال، قوای متحدین، به فرماندهی دوک برونسویک (18)، وردن را گرفته بودند و حال آنکه دوموریه (19) سردار معروف فرانسوی، نقشه‌ی حمله به بلژیک را طرح ریزی می‌کرد. در بیستم سپتامبر، پروسی‌ها در والمی (20) با قوای فرانسوی، به سرداری کلرمن (21)، روبرو شدند و پس از تیراندازی شدیدی با توپخانه، عقب نشستند.
این جنگ کوچک، هجوم دشمن را متوقف ساخت، ولی فردای آن روز در فرانسه، جمهوری اعلام شد، و دولت‌های اروپائی روابط خود را با فرانسه بکلی قطع کردند. مجلس قانونگذاری منحل گردید و کنوانسیون که به جای آن مجلس، تشکیل یافته بود، مأمور تنظیم قانون اساسی جدیدی، برای فرانسه، شد.
انقلاب فرانسه، با برقراری جمهوری، که هیچ کس آن را نخواسته یا پییش بینی نکرده بود، پایان یافت بورژوازی، در آغاز کار، جز ترمیم اوضاع مالی و استقرار مساوات مدنی چیز دیگری نمی‌خواست، منتهی جریان حوادث، او را از آرزوها و هدف اصلی بسیار دورکرد و به الغاء سلطنت و هر نوع امتیاز و برتری منجر شد؛ درباره‌ی سلطنت طلبان، باید گفت که آنها، خوب و ماهرانه از خود دفاع نکردند. امتناع آنها از تفویض هر نوع امتیاز به طبقات دیگر، بخصوص هنگامی که زمان این کار رسیده بود، و همچنین توافق آنها با بیگانگان برای مداخله در فرانسه، موجب شکست آنها شد. در این موقع دولت فرانسه با دو وظیفه سنگین مواجه بود: تجدید سازمان سیاسی و اقتصادی کشور و جنگ با اتحادیه‌ی دولت‌های اروپائی.

پی‌نوشت‌ها:

1- La sale de jeu de paume.
2- Jacobins.
3- Cordeliers.
4- Feuillants.
5- Varennes.
6- Pillnitz.
7- Brissot.
8- Vergniaud.
9- Isnard.
10- Gaudet.
11- Gensonne.
12- Coblentz.
13- Trèves.
14- Communes.
15- Longwy.
16- Marat.
17- Montagnards= دست چپی‌ها.
18- duc de Vrunswick.
19- Dumoriez.
20- Valmy.
21- Kellermann.

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم