نویسندگان: دکتر كامبیز كامكاری
دکتر غلامعلی افروز



 

جان هاوارت گاردنر (1) در سال 1943 در شهر اسكارانتون (2) به دنیا آمد. والدینش، پناهندگانی (3) بودند كه از آلمان نازی به آمریكا مهاجرت كردند. در زمان كودكی‌اش، وی از نواختن پیانو لذت می‌برد و دوران كودكی خوشایندی را طی می‌كرد. نواختن پیانو و فراگیری مطالب در حیطه‌ی تعلیم و تربیت و تحول انسان، از جمله مباحثی بود كه مورد علاقه‌ی این كودك تیزهوش، گاردنر، واقع می‌شد. معلمانش از وی به عنوان دانش آموزی مستعد یاد می كردند كه به گونه‌ی عمیق، مطالب را فرامی‌گیرد. وی در سال 1969 مدرك كارشناسی ارشد را در آموزش و پرورش ابتدایی كسب كرده و پس از مدتی توانست به مبانی فیزیولوژیك یادگیری توجه كند.
پس از فراگیری دوره‌های كارورزی در حیطه‌ی فیزیولوژیك مغز و شناسایی مبانی زیستی یادگیری و بررسی نواحی مغزی مرتبط با هوش، گرایش خاصی را به شناسایی عملكرد لوب پیشانی و گیجگاهی در اقدامات هوشمندانه نشان داد. وی اعتقاد داشت كه رویكرد جمجمه نگاری در شناسایی و اندازه گیری هوش مورد غفلت قرار گرفته و باید نگاهی نوین به آن افكند.
كارورزی و تحقیقات گاردنر در زمینه‌ی كاركردهای مغز و هوش، باعث شد تا وی را به عنوان پژوهشگر بالینی در بیمارستان نواحی بوستون كه مختص مجروحان جنگی بود، پذیرا شوند؛ بدین ترتیب وی از سال 1975 تا 1978، به عنوان پژوهشگر بالینی در این بیمارستان فعالیت كرد. اقدامات چشمگیر گاردنر و دقت و ظرافت وی، باعث شد كه در اواخر سال 1978 به عنوان مسئول مركز تحقیقات روان شناختی این بیمارستان ایفای نقش كرده و تا سال 1993، به عنوان یكی از مهمترین پژوهشگران و مدیران شایسته در شناسایی ویژگی‌های روان شناختی سربازان و افسران جنگی شناخته شود.
این گونه كارورزی‌های عمیق كه به شناسایی عوارض زیست شناختی و روان شناختی فشارآورها و آسیب‌های جنگی بر روی نظامیان جنگی معطوف بود، باعث شد تا وی بتواند براساس اقدامات تجربی به نظریه پردازی خویش دست یابد. برخلاف دیگر نظریه پردازان نهضت هوش كه همگی روان سنج بودند و اقداماتشان در حیطه‌ی تفاوت‌های فردی، مقبولیت علمی بالایی را به خود اختصاص می‌داد، گاردنر همانند گالتون، بینه، اسپیرمن، ورنون و گیلفورد از تخصص بالای روان سنجی برخوردار نبوده و فقط به مشاهدات بالینی توجه می‌كرد.
از مهمترین انتقاداتی كه به نظریه‌ی گاردنر وارد شده، این است كه پشتوانه‌ی علمی و اسناد پژوهشی اندكی در ساختارسازی نظریه‌اش موجود است و به راحتی نمی‌توان از عقاید وی به عنوان نظریه‌ی علمی و پویا استفاده كرد. با وجود اینكه گاردنر در حیطه روانشناسی رشد، روانشناسی یادگیری و آسیب شناسی روانی، مقالات و كتاب‌های فراوانی را به تحریر درآورده است (بیش از 250 مقاله و كتاب)، ولی باز هم نتوانسته خود را از این گونه انتقادات رهایی بخشد و به سؤالات تخصصی روان سنج‌ها در حیطه‌ی تحلیل عامل هوش و روایی سازه‌ی نظریه‌اش، پاسخ دهد.
این پروفسور برجسته‌ی دانشگاه هاروارد، در حیطه‌ی علوم تربیتی، ابتدا به 7 نوع هوش (1980) و سپس 8 نوع هوش (1983) اشاره كرده و براساس مشاهدات بالینی، در بخش‌های مختلف كورتكس مغز (4) و بررسی بیمارانی كه در بیمارستان نواحی بوستون دچار آسیب مغزی شده بودند (5)، گرایش خاصی را به رویكرد جمجمه شناسی در سنجش هوش نشان داد. وی از مفاهیم نوین نظریه‌ی هشت گانه‌ی هوش، در زمینه‌های تربیتی استفاده كرده و معلمان را به سبك‌های یادگیری دانش آموزان و تفاوت‌های فردی علاقه‌مند كرد.
مهمترین كتاب وی، «چارچوب‌های ذهن» (6) (به نقل از اشترنبرگ، 2004)، بوده كه به بیشتر از 20 زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده و مورد علاقه‌ی بسیاری از متخصصان تعلیم و تربیت، به خصوص معلمان مقطع دبستان قرار گرفت، زیرا مسیر واضح و روشنی را برای كاربردهای تربیتی نظریه‌اش، با عنوان ابعاد هشت گانه‌ی هوش فراهم ساخته و توجه بسیاری را به سبك‌های یادگیری مبذول كرد.
مدل گاردنر، كاربردهای به سزایی را در حیطه‌ی تعلیم و تربیت نشان داده و چالش مناسبی را برای تفكرات و اقدامات در نظام‌های تربیتی ایجاد كرد. هرچند، انتقادی كه به گاردنر وارد می‌شود این است كه در ساختارسازی نظریه‌اش، معیارهای علمی دقیقی رعایت نشده، ولی نظریه‌ی گاردنر درباره‌ی هوش چندجانبه (7)، به عنوان یكی از معتبرترین نظریه‌های هوش در قرن بیست و یكم شناخته می‌شود (هانت (8)، 2001، به نقل از دپارتمان ارتش، 2005).
به منظور تفهیم مطالب فوق، می‌توان به دو طرح تحقیق بسیار جامع كه به گونه‌ای ملی اجرا شد و در آن به بازنگری گاردنر در زمینه‌ی نظریه‌اش نسبت به هوش توجه شده است، رجوع كرد. وی اعتقاد دارد كه به راحتی می‌توان از نظریه‌ی هوش هشتگانه در موقعیت‌های آموزشی و پرورشی استفاده كرد. در پروژه‌ی طیف اندیشه‌ها (9) با همكاری دیوید فلدمن (10) كه با هدف شاخصی برای تدوین نیمرخ هوشی نوجوانان برای كاربردهای آموزشی صورت گرفت، گاردنر اعتقاد راسخ‌تری را برای كاربردی بودن نظریه‌اش پیدا كرد و در پروژه‌ی نقطه‌ی صفر (11)‌كه هدف آن ارزیابی هوش از طریق كارهای عملی كارمندان ممتاز در سازمان‌های مختلف بود، توجه خویش را از آزمون‌های سنتی هوش به مجموعه كارهای عملی (پورت فولیو) (12) مبدول كرد.
به گونه‌ی واضح‌تر، شاید بتوان گرایش خاص عقاید گاردنر را در رویكرد جمجمه شناسی و روان شناسی تكاملی (13) مشاهده كرد. علاقه‌مندی وی به روان شناسی رشد و تحول كودك، مباحث یادگیری، مبنای زیستی هوش با استناد به كاركردهای لوب پیشانی (14) و لوب گیجگاهی (15) و حتی مراكز خاص همانند هیپوكامپ (16)، همه مهر تأییدی بر گرایش‌های وی به روان شناسی تكاملی و رویكرد جمجمه شناسی است.
گاردنر نیز همانند گال و بروكا به بررسی بیمارانی كه دچار ضایعات مغزی بودند، پرداخته و دریافت كه ضایعه‌ای خاص در منطقه‌ی ویژه، فقط عملكردی خاص را تحت تأثیر قرار داده و بر مجموعه عوامل مرتبط با هوش تأثیر نمی‌گذارد. بر این مبنا بود كه گاردنر مطرح ساخت باید هركدام از نواحی خاص مغز، با یكی از ابعاد هشت گانه‌ی هوش مرتبط باشد، زیرا در بیمارانی كه دچار آسیب‌های مغزی بودند فقط یك یا دو كاركرد شناختی آسیب دیده است.
براساس مشاهدات بالینی، گاردنر دریافت كه ضایعات مغزی در ناحیه‌ی پیشانی با كاركردهای منطقی و یا هوش ریاضی در ارتباط است و بیمارانی كه در زمان جنگ آسیب‌هایی به مناطق پیشانی آنها وارد شده است، مشكلات شدیدی را در هوش ریاضی و هوش منطقی نشان می‌دهند. بر مبنای این بود كه وی رویكرد جمجمه نگاران را در توصیف ماهیت هوش در نظر گرفت و براساس تجارب بالینی، ابتدا هفت نوع و سپس هشت نوع هوش را به عنوان عوامل مستقل هوش و یا جنبه‌های مختلف عملكرد هوش در نظر گرفت.
گاردنر، در تعریف از هوش، به ظرفیت و توانمندی اشخاص توجه كرده و آن را به عنوان یك ظرفیت، شناسایی می‌كند. وی اعتقاد دارد كه این ظرفیت، باید بتواند مشكل گشا بوده و یا در تولید یا خلق عقاید، رفتارها و حتی كنش‌های شغلی بازدهی خاصی داشته باشد. در مواقعی كه افراد ظرفیت بالایی را برای رفع مشكل و یا ایجاد یك عقیده یا رفتار نشان می‌دهند، می‌توان معرفه‌هایی عمیق از هوش را مشاهده كرد. گاردنر اعتقاد دارد كه در توصیف هوش، باید عوامل زمینه‌ای و فرهنگی را مشاهده كرده و در مواقعی كه حل مشكل یا تولیدات خاص مطرح می‌شوند، باید این گونه بازدهی‌ها، در فرایند مشكل گشایی یا تولیدات ابتكاری در یك یا چند موقعیت اجتماعی-فرهنگی، ارزشمند (17) باشد. در نهایت، می‌توان به تعریف گاردنر از هوش توجه كرد كه به عنوان تعریفی معتبر و دائمی (حداقل ده سال) مطرح شده است:
«هوش، ظرفیتی برای مشكل گشایی یا تولیدات مرسوم است كه در یك یا چند موقعیت فرهنگی ارزشمند رخ می‌دهد.» گاردنر معتقد است كه هوش در فرهنگ‌های مختلف، به گونه‌های متفاوت ظاهر می‌شود، برای مثال در فرهنگ آمریكا، هوش فضایی احتمالاً در نقاشی، مجسمه سازی یا هندسه نشان داده می‌شود، اما در میان مردم كیكویو (18) در كشور كنیا (19)، این هوش ممكن است در توانایی اشخاص در تشخیص حیوان‌های مختلف و شناسایی دام‌های خود از میان دام‌های دیگر انعكاس یابد (گاردنر، 1983؛ به نقل از سیف 1379).
وابسته بودن هوش به زمینه‌های مختلف، معرف این است كه باید مشكل گشایی و ایجاد یك رفتار یا عقیده از لحاظ موقعیت زمینه‌ای، ارزشمند باشد و بی‌علت نیست كه گاردنر به ارزشمندی حل مشكل یا تولیدات مرسوم در موقعیت‌های فرهنگی مشخص توجه كرده است. روند فوق را می‌توان با عقاید اشترنبرگ هماهنگ در نظر گرفت، زیرا كه چندین سال، گاردنر افتخار همكاری با اشترنبرگ را در دانشگاه یل (20) داشته و از عقاید اشترنبرگ و دیگر نظریه پردازان رویكرد خبرپردازی تأثیر گرفته است.
گاردنر اعتقاد دارد كه تفاوت‌های فردی، نه تنها در میزان هوش بلكه از لحاظ انواع هوش نیز قابل مشاهده است و باید انسان‌ها را در زمینه‌های متفاوت هوش، با یكدیگر مقایسه كرد. وی معتقد است كه تفاوت‌های فردی در ابعاد هشت گانه هوش كاملاً مشاهده می‌شود و فردی می‌تواند در یكی از ابعاد هشتگانه بسیار بالا باشد كه در دیگر ابعاد، توانمندی پایین‌تری را نشان دهد. در توصیف تفاوت‌های معنی‌دار بین هوش هشتگانه در افراد، وی به سنت روان سنجی توجه نكرده و از مشاهدات بالینی در زمینه‌های بیماران مبتلا به آسیب مغزی تأثیر گرفته است.
در نظریه‌ی گاردنر، این گونه فرض شده كه در میان افراد از لحاظ هوش‌های مختلف، تفاوت وجود دارد، مثلاً فردی ممكن است در یكی از این هوش‌ها بسیار توانا ولی در هوش‌های دیگر چندان توانمند نباشد. از جمله دلایل گاردنر برای وجود هوش‌های مختلف و جدا از هم، استناد به شواهد حاصل از صدمه‌های مغزی (مانند سكته‌ی مغزی) است كه اغلب در نتیجه‌ی آن، كاركرد یكی از نواحی مغز مانند زبان مختل می‌شود اما كاركرد سایر نواحی دست نخورده می‌ماند. (سیف، 1379).
گاردنر در زمینه ابعاد هشت گانه‌ی هوش، به این موارد اشاره كرده است:
1- هوش منطقی (21)
2-هوش فضایی (22)
3-هوش جنبشی- جسمانی (23)
4-هوش زبانی (24)
5-هوش موسیقی (25)
6-هوش درون فردی (26)
7-هوش بین فردی (27)
8-هوش طبیعت گرایانه (28)
به راحتی می‌توان دریافت كه نظریه‌ی گاردنر، شباهت بسیاری با نظریه‌ی ترستون دارا بوده و حتی در برخی از موارد كاملاً دیدگاه ترستون است. تفاوت اساسی بین دیدگاه گاردنر و دیدگاه ترستون در این است كه ترستون از روش تحلیل عامل و سنت روان سنجی پیروی كرده، در حالی كه گاردنر به شیوه‌ی مشاهده‌ی بالینی و موضع نگاری مغز توجه كرده است. همچنین، دیدگاه گاردنر نقطه مقابل رویكرد اسپیرمن است، زیرا كه برخلاف اسپیرمن كه هوش را به عنوان یك مجموعه و یك عامل كلی در نظر می‌گرفت، گاردنر آن را به عنوان هشت عامل متفاوت و كاملاً متمایز تعریف می‌كند.
لازم به ذكر است كه گاردنر، تمامی این عوامل هشت گانه را از میزان اهمیت، یكسان در نظر گرفته و حتی سلسله مراتب خاصی را در بین این عوامل مطرح نمی‌كند. او اعتقاد دارد كه با شناسایی این عوامل می‌تواند سبك‌های یادگیری دانش آموزان را مشخص ساخته و بازدهی آموزش و پرورش را در مقاطع مختلف افزایش دهد. از این‌رو، به عوامل هشت گانه‌ی گاردنر تأكید شده و هركدام از آنها به صورت عمیق، با تأكید بر زمینه‌های تربیتی مطرح می‌شوند.
هوش منطقی یا هوش ریاضی (29)، به عنوان اولین عامل از عوامل هشت گانه‌ی هوش گاردنر مطرح شده و وی آن را به عنوان استدلال قیاسی (30) در نظر می‌گیرد و اعتقاد دارد كه اگر فردی در هوش منطقی، نمره‌ی بالایی به دست آورد، توانایی بالایی برای تفكر منطقی نشان خواهد داد. این شخص به راحتی می‌تواند استدلال قیاسی را صورت داده و ظرفیت بالایی را نیز برای شناسایی الگوها از خود بروز دهد.
هوش ریاضی یا هوش منطقی نشان‌دهنده‌ی ظرفیت فرد برای تولید طبقات كلی از الگوهای عددی و یا درك منطقی (31) است. افرادی كه در هوش منطقی از هوش بالایی برخوردار می‌شوند، به عنوان افرادی پژوهشگر و آزمایشگر در نظر گرفته شده كه همواره مشغول تحقیق (32) و بررسی‌اند.
این افراد، همواره در ذهن خویش، سؤالاتی (33) را پرورش داده و به صورت دائمی از خویشتن سؤال می كنند. آنها به دنبال حل مشكل بوده و می‌توانستند به گونه‌ای منطقی و با استناد به استدلال قیاسی و گاهی اوقات استدلال استقرایی، به مسئله‌گشایی (34) دست یابند. آنها به دستكاری متغیرها علاقه‌مند بوده و آزمایشگری (35) را همراه با دستكاری برخی از متغیرهای خاص صورت می‌دادند.
دومین هوش، تحت عنوان هوش فضایی یا هوش تجسمی شناخته می‌شود. افرادی كه دارای هوش فضایی هستند، از قوه‌ی تجسم (36) بالایی برخوردار بوده و می‌توانند به عنوان تحلیل‌گر نقشه‌ها (37) شناخته شوند. آنها در هوش دیداری (38)، توانمندی بالایی دارند و به راحتی می‌توانند به خلق تصورات ذهنی (39) نایل آیند. شاید بتوان هوش فضایی را با هوش تجسمی یا هوش دیداری معادل در نظر گرفت، به طوری كه افراد برای حل مشكلات از طریق تصویرسازی ذهنی، به اقدامات خاصی مبادرت می‌ورزند. طراحان ساختمان و پل‌های عظیم باید دارای هوش فضایی بالایی باشند، این افراد توانمندی بالایی را در فعالیت‌های مشاهده‌گری (40)‌نشان می‌دهند و از قوه‌ی بینایی بسیار بالایی نیز برخوردارند. آنان در دریافت دقیق دنیای دیداری (41) توانمند بوده و به راحتی می‌توانند تیزی بینایی خود را به نمایش گذارند.
هوش فضایی با رویكرد گالتون در زمینه‌ی تیزی بینایی و سنجش بینایی هماهنگ است، در حالی كه هوش منطقی یا هوش ریاضی با یكی از عوامل هفتگانه ترستون مطابقت می‌كند. با وجود این، به راحتی نمی‌توان به شناسایی ابعاد هوش منطقی و هوش فضایی دست یافت و باید در زمینه‌های شغلی، حساس‌تر عمل كرده و بازدهی شغلی افراد را در نظر گرفت و مشخص كرد كه در كدام یك از زمینه‌های هوش موفق‌ترند. افرادی كه مهندسان موفق و طراحان برتر شناخته می‌شوند، از هوش فضایی بالاتری برخوردارند، در حالی كه فیلسوفان و ریاضی دانان از هوش منطقی بیشتری بهره‌مند هستند.
سومین نوع هوش، هوش جنبشی-جسمانی است. افرادی كه در این زمینه موفق هستند، از مهارت‌های روانی- حركتی (42) بسیار بالایی برخوردار بوده و همواره در زمینه‌های حسی- حركتی، سرعت (43) و قدرتمندی (44) بالایی را نشان می‌دهند. از لحاظ جسمانی نرمی و انعطاف پذیری (45) بسیاری را در سیستم اندامی و عضلانی نشان داده و در استفاده از كل بدن در ارتباط با افكار و احساسات موفق عمل می‌كنند. (46) آنها به راحتی می توانند از زبان، ایما و اشاره بهره‌مند شده و كنترل جنبش‌های جسمانی (47) را برعهده داشته باشند.
توانایی در هوش جنبشی-جسمانی، به عملكرد موفق در زمینه‌های حسی- حركتی- ادراكی معطوف بوده و این افراد در زمینه‌های ورزشی از موفقیت‌های چشمگیری برخوردارند. آنها توانایی در دستكاری ماهرانه اشیا (48)‌ را نشان می‌دهند و به راحتی می‌توانند عضلات درشت و كوچك خویش را با یكدیگر هماهنگ كرده (49)‌ و حركات حسی- حركتی- ادراكی ظریفی را انجام دهند. این افراد در شمشیربازی، تیراندازی، اسب‌سواری و هنرهای رزمی استعداد بالایی را داشته و به راحتی پیشرفت‌های چشمگیری را با حداقل آموزش‌های جسمانی نشان می‌دهند. این افراد زمان واكنش مناسبی داشته و می‌توانند در رفتارهای نظامی، همانند شلیك كردن به یك هواپیما از طریق آتش پاره‌های جنگی، عملكرد مناسبی داشته باشند.
چهارمین عامل هوش، هوش زبانی است. افرادی كه در این هوش، نمرات بالایی كسب می‌كنند، مهارت‌های كلامی بسیاری دارند. آنها به راحتی می‌توانند از نمادهای كلامی و نوشتاری استفاده كرده و فن سخنوری خویش را به نمایش بگذارند. بیان شیوا و سلیس از مهمترین دستاوردهای هوش زبانی است. این افراد، توانایی بالایی را برای دستكاری نمادهای مفهومی و گرامری در ساختار زبان داشته و به درك و فهم معانی واژگان همراه با روانی كلام فایق می‌آیند.
گاردنر اعتقاد دارد كه معلمان، به خصوص معلمان مقطع دبستان، باید از هوش زبانی بالایی برخوردار بوده و به گونه‌ای ویژه بتوانند از زبان نوشتاری و گویایی برای معانی پیچیده استفاده كنند. (50) در مواقعی كه شخص از هوش زبانی بالایی برخوردار باشد، در جنبه‌های كلامی موفق بوده، واژگان را تفسیر كرده، ارتباط منطقی برخی از كلمات را مشخص كرده و به راحتی می‌تواند جمله سازی و پاراگراف‌بندی را انجام دهد، به طوری كه از نظم و نثر بالایی برخوردار باشد. شاید بتوان هوش كلامی را با عامل روانی كلام و توانمندی در بیان كلام عوامل هفت گانه‌ی ترستون از هوش مترادف دانست.
هوش موسیقی به عنوان پنجمین عامل هوش در نظر گرفته می‌شود. افرادی كه توانایی ادراك شنیداری (51) بالایی داشته باشند از هوش موسیقی بهره مند می‌شوند. هوش ریتمیك (52) نام دیگر هوش موسیقی است و توانایی شخص برای تدوین و درك و ریتم‌هایی از موسیقی (53)، معرفه‌هایی از این هوش است. از آنجا كه گاردنر به پیانو علاقه‌مند بود، به راحتی می‌توانست مباحث دقیقی را در زمینه‌ی تمیز شنیداری با تأكید بر موسیقی مطرح سازد كه بازنگری دیگری از عقاید گاردنر در زمینه‌ی تمیز شنوایی به عنوان شاخصی از هوش است.
هوش موسیقی، با تحلیل آواز (54) و تولید نوشتاری آواز (55) هماهنگ بوده و این افراد می‌توانند در زمینه‌ی نت نویسی و خلق موسیقی‌های ویژه، حال با كلام و بدون كلام، موفق باشند. به طوری كه در زمینه‌ی هنر موسیقی و تدوین آهنگ‌های موسیقی از مهارت‌های بالایی برخوردارند.
ششمین عامل هوش، با عنوان هوش درون فردی شناخته می‌شود كه فرد مهارت بالایی را در خودكنترلی و خودفهمی (56) نشان می‌دهد. این افراد به راحتی می‌توانند خویشتن را دریافته و فهم خویشتن (57) را به نمایش بگذارند. آنها در تصمیم گیری (58) موفقیت عمل كرده و در شناسایی خویشتن (59) بسیار موفق عمل می‌كنند. افرادی كه از هوش درون فردی بالایی برخوردارند، به احساس‌های درونی خویش پاسخ داده و همواره مشاركت در خود انعكاس گری و فراشناخت (60) را نشان می‌دهند. این افراد می‌توانند روند خودشناسی را با ظرافت و دقت كاملتری طی كنند.
شاید بتوان یكی از ملاك‌های پذیرش در معبد توآ را دارا بودن هوش درون فردی دانست؛ افرادی كه در خویشتن شناسی توانایی بالایی داشتند، به راحتی می‌توانستند به خودشناسی، پس از آن خودسازی و روند دیگرسازی و انسان سازی را به نمایش بگذارند، در این صورت آنها از دانشجویان معبد توآ به حساب می‌آمدند. هوش درون فردی، به ظرفیت فرد برای خویشتن شناسی و صادق بودن با خود اشاره دارد.
هفتمین عامل هوش، هوش بین فردی است. در این مواقع، شخص توانایی برای فهم دیگران (61) و شناسایی احساس (62) و نیت‌های دیگران (63) را نشان می‌دهد. هوش بین فردی با حساسیت به علایم اجتماعی دیگران (64) مترادف بوده و به فهم دیگران اشاره دارد. افرادی كه از هوش بین فردی بالاتری برخوردارند، به راحتی می‌توانند به شناسایی سرنخ‌های كلامی و غیركلامی (65)‌دیگران فایق آمده و روابط بین فردی مناسبی را به ظهور برسانند.
دانیل گولدمن (66) در سال 1995، از واژه‌ی هوش هیجانی (67) صحبت به میان آورده و آن را مؤثرترین ظرفیت برای موفقیت و شادمانی برای زندگی می‌داند. هوش هیجانی نام دیگر هوش بین فردی است كه اولین مرتبه توسط ثرندایك، با عنوان هوش اجتماعی مطرح شد. لازم به ذكر است كه ثرندایك هوش را همانند اشترنبرگ در سه حیطه معرفی كرده و اصطلاح هوش اجتماعی (68)، هوش انتزاعی (69) و هوش عینی (70) را به كار گرفت. هوش اجتماعی، معرف ارتباط‌های بین فردی بوده و هوش عینی، نشان دهنده‌ی تفكر در زمینه‌ی ملموسات است، در حالی كه هوش انتزاعی فارغ از ماده و ملموسات بوده و به شیوه‌ی تفكر حل مسئله به گونه‌ای فراتر از وضعیت ظاهری، تأكید دارد.
آخرین عامل هوش كه گاردنر با عنوان آخرین نوع هوشی به آن اشاره كرده است، هوش طبیعت گرایانه است. بدین ترتیب كه حساسیت به دنیای زیستی (71) و شناسایی الگوها و تمایزها در دنیای طبیعی (72)، از معرفه‌های این هوش است. آنهایی كه از هوش طبیعت گرایانه‌ی بالایی برخوردارند، به راحتی می‌توانند در دنیای پیرامون خویش به درختان، شكوفه‌های گل، وضعیت آب و هوا و دیگر معرفه‌های دنیای زیستی توجه كرده و به آن حساسیت نشان دهند. شاید بتوان از این نوع هوش به عنوان حس طبیعت شناسی و زیباپرستی یاد كرد، واژه‌ای كه در عقاید ورنون با تأكید بر ارزش‌های بین فردی مطرح شده بود.
برخی از نظریه‌پردازان، اعتقاد دارند كه هوش زیباشناسی یا حس طبیعت شناسی را نمی‌توان به عنوان هوش در نظر گرفت و از آن باید به عنوان احساس، نگرش، اشتیاق و برداشت ذهنی نام برد. این افراد، اعتقاد دارند حس طبیعت شناسی ارتباط چندانی با توانمندی شناختی نشان نمی‌دهد و از طریق افزایش حس طبیعت شناسی بستر مناسبی برای سازگاری شخص با محیط پیرامون و روش‌های حل مسئله فراهم نمی‌شود، از این رو، حس طبیعت شناسی ارتباط نزدیكتری را با احساس درونی و عواطف فردی نشان می‌دهد و گرایش‌های خاص در این زمینه نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ی توانمندی شناختی و نیروهای مرتبط با هوش شخص باشد. جدول زیر، معرفه‌ای دقیق از رویكرد گاردنر است:

مشخصه‌ی هوش

نوع هوش

توانایی بالا در تفكر منطقی، توانایی در استدلال قیاسی، ظرفیت بالا برای شناسایی الگوها، تولید طبقات كلی از الگوهای عددی، درك منطقی، فعالیت در تحقیق و بررسی، مشكل گشا، سؤال كردن مداوم، دستكاری متغیرها، آزمایشگری

هوش منطقی

برخورداری از قوه‌ی تجسم بالا، توانا در تحلیل گری نقشه‌ها، توانایی در هوش دیداری، خلق تصورات ذهنی، تصویرسازی ذهنی در حل مشكلات، توانمندی در مشاهده گری، قوه بینایی بالا، تیزی بینایی و سنجش بینایی

هوش فضایی

مهارت در فعالیت‌های روانی- حركتی، سرعت در مهارت‌های حسی- حركتی، نرمی و انعطاف پذیری جسمانی، استفاده از كل بدن، استفاده از زبان، ایما و اشاره، كنترل جنبش‌های جسمانی، موفقیت‌های ورزشی، دستكاری اشیا، زمان واكنش مناسب

هوش جنبشی-جسمانی

مهارت‌های كلامی بسیار، استفاده از نمادهای كلامی و نوشتاری، مهارت در سخنوری، بیان شیوا و سلیس، دستكاری نمادهای مفهومی و گرامری، درك و فهم معانی واژگان، روانی كلام، تفسیر واژه‌ها، جمله سازی، پاراگراف بندی، ارتباط منطقی برخی كلمات

هوش زبانی

توانایی در ادراك شنیداری، تمیز شنیداری، تحلیل آواز، تولید نوشتاری آواز، نت نویسی، خلق موسیقی‌های ویژه، تدوین آهنگ‌های موسیقی

هوش موسیقی

مهارت در خودكنترلی و خودمفهومی، فهم خویشتن و خویشتن شناسی، موفقیت در تصمیم گیری، مشاركت در خود انعكاس گری و فراشناخت، صداقت با خود

هوش درون فردی

توانایی در فهم دیگران، شناسایی احساس و نیت‌های دیگران، حساسیت به علائم اجتماعی دیگران، شناسایی سرنخ‌های كلامی و غیركلامی دیگران

هوش بین فردی

حساسیت به دنیای زیستی، شناسایی الگوها و تمایزها در دنیای طبیعی، برخورداری از حس طبیعت شناسی و زیباپرستی

هوش طبیعت گرایانه


در نهایت و به صورت كلی، می توان اقدامات گاردنر در زمینه‌ی هوش را به صورت جدول زیر نمایش داد:

تاریخ تقریبی

اقدامات چشمگیر

1975

فعالیت در بیمارستان نواحی بوستون به عنوان پژوهشگر در زمینه‌ی كاركردهای مغز و هوش

1978

فعالیت در بیمارستان نواحی بوستون به عنوان مسئول مركز تحقیقات روان شناختی

1980

اعطای لقب پروفسور برجسته‌ی دانشگاه هاروارد در حیطه‌ی علوم تربیتی و طرح هفت نوع هوش

1983

طرح هشت نوع هوش و گرایش به رویكرد جمجمه شناسی و بخش‌های مختلف كورتكس مغز بیماران آسیب مغزی

1983

چاپ كتاب «چهارچوب ذهن»

1993

پژوهشگر و مدیر شایسته در شناسایی ویژگی‌های روان شناختی سربازان و افسران جنگی


پی‌نوشت‌ها:

1.John Hawart Gardner
2.Scaranton
3.Refugees
4.Different Portions of the Cerebral Cortex
5.Brain-Damaged Patients in a Boston Area Hospital
6.Frames of Mind
7.Theory of Multiple Intelligence
8.Hunt
9.Thought Spectrum
10.David Feldman
11.Ziro Point
12.Portfolio
13.Evolutionary Psychology
14.Frontal Lobes
15.Temporal Lobes
16.Hipocomp
17.Capacity to Solve Problems Or Fashion Products That are Valued in one or more Cultural Settings
18.Kikuyu
19.Kenya
20.Yale
21.Logical Intelligence
22.Spatial Intelligence
23.Badily-Kinesthetic Intelligence
24.Linguistic Intelligence
25.Musical Intelligence
26.Intrapersonal Intelligence
27.Interpersonal Intelligence
28.Naturalistic Intelligence
29.Mathematical Intelligence
30.Deductive Reasoning
31.Perception Logical or Numerical Patterns
32.Investigation
33.Questioning
34.Problem Solving
35.Experimentation
36.Imagery
37.Map Analysis
38.Visual Intelligence
39.Create Mental Images
40.Observation Activities
41.Perceive the Visual Word Accurately
42.Psychomotor Skills
43.Speed
44.Strength
45.Flexibility
46.Expertise in Using the Entire Body to Relate Thoughts and Feelings
47.Control Body Movements
48.An Ability to Manipulate Objects Skillfully
49.Highly Developed Coordination
50.Use Written and spoken to Express Complex Meaning
51.Auditory Perception Ability
52.Rhytmic
53.Produce and Appreciate Forms of Musical Expressiveness
54.Song Analysis
55.Creative Song Writing
56.Self-Control and Self Understand
57.Understand Oneself
58.Decision
59.Self discovery
60.Engage In Self-Reflection And Metacagnition
61.Understand Others
62.Feeling
63.Intention
64.Sensitivity Other People Social Signals
65.Discern Verbal and Non-VerbalCues
66.Daniel Goldman
67.Emotional Intelligence
68.Social Intelligence
69.Abstraction Intelligence
70.Concrete Intelligence
71.Sensitivity to the Biological Word
72.Recognize Patterns and Distinctions in the Natural Word

منبع مقاله :
كامكاری، كامبیز/افروز، غلامعلی، (1390)، مبانی روان شناختی هوش و خلاقیت: تاریخچه، نظریه‌ها و رویكردها، تهران، مؤسسه انتشارات، چاپ دوم