احیاء نظام سلطنتی (رستوراسیون) در ملتهای مختلف
برگردان: احمد بهمنش
اتحاد مقدس:
دولتهای فاتح و کامروا، هیچ فکری جز نگهداری اروپا در وضع موجود و جلوگیری از توسعه مجدد افکار انقلابی نداشتند و اتحاد مقدس که به اصرار تزار روس میان روسیه، پروس، اتریش در سپتامبر سال 1815 بسته شد بر اساس همین فکر به وجود آمد. این پیمان که از عقاید مذهبی الهام میگرفت، به نظر پادشاهان کشورهای مزبور، به خیر و صلاح ملتهای آنها بود: این پیمان مخصوصاً موجب خرسندی تزار روس، که در این موقع تمایل و علاقه خاصی به عرفان و اشراق نشان میداد، بود، لیکن مترنیخ، که واقع بینی بیشتری داشت، از این پیمان به صورت عهدنامهای سیاسی، برای جلوگیری از افکار آزادیخواهانه، که تقریباً همه جا در حال رشد بود، استفاده کرد. سه پادشاه متحد، فرانسه را از هر نوع فعالیتی به منظور انتقام ممنوع ساختند و تصمیم به مداخله در کشورهائی که انقلاب آنها را تهدید میکرد، گرفتند.در کنگرههائی که تشکیل مییافت، پادشاهان مزبور شرکت میجستند تا وضع اروپا را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند. در نخستین کنگره که در سال 1818 در اکس لاشاپل دایر شد، انگلیس و فرانسه نیز نمایندگانی داشتند. در این کنگره تصمیم بر این شد که قوای متحدین، خاک فرانسه را ترک گوید و فرانسه در مذاکرات آینده دولتهای بزرگ شرکت جوبد.
کنگرهی تروپو (1) (1820 ) برای رسیدگی به اوضاع اسپانیا و ناپل، که دستخوش انقلاباتی شده بود، تشکیل یافت و به پادشاهان دولتهای بزرگ اروپائی اجازه مداخله در اسپانیا و ناپل داد. کنگرهی لی باخ (2) (1821) نیز به همین قبیل مسائل پرداخت و به اتریش حق داد که در ایتالیا مداخله کند، لیکن در مورد شورش یونانیها توافقی حاصل نشد، چون سیاست روسیه در شرق، مخالف سیاست اتریش بود. کنگرهی ورون (3) به فرانسه مأموریت داد قوائی به اسپانیا بفرستد و حکومت استبدادی (4) را در آن سرزمین مستقر سازد؛ انگلیس از این تاریخ روابط خود را با اتحاد مقدس قطع کرد و بیش از پیش روش آزادیخواهی در پیش گرفت. آخرین کنگره در سن پطرسبورگ تشکیل شد و تزار روس بتنهائی در این کنگره شرکت جست. در این کنگره مذاکراتی بدون اخذ نتیجه، دربارهی مسائل یونان صورت گرفت و کار اتحاد مقدس هم به همین کنگره خاتمه پذیرفت (1825).
فرانسه:
پس از استعفای مجدد ناپلئون، لوئی هجدهم بر تخت سلطنت نشست. وی شاهزادهای مستبد، باهوش، شکاک بود و از تبعید طولانی خود خسته و آزرده به نظر میرسید. وی طی فرمانی، نظیر دست خطی که در انگلیس صادر شده بود، امتیازاتی برای ملت قائل شد و اجازه تشکیل پارلمانی، شامل دو مجلس، به ملت داد. از طرف سلطنت طلبان، عکس العملی صورت گرفت و به کشتار هواخواهان ناپلئون، جمهوریخواهان و پروتستانها پرداخت، مارشال نی تیرباران شد و بسیاری از بزرگان تبعید شدند، قدرت به دست روحانیان افتاد. در انتخابات، اکثریت نصیب مرتجعین (5) شد، چون مالیات مخصوصی که برای رأی دادن یا انتخاب شدن پیش بینی شده بود به نفع نجبا تمام میشد.با این حال لوئی هجدهم اعتدال و میانه روی را در پیش گرفت: انتخابات سال 1819 مرتجعین را از اکثریت محروم کرد؛ نمایندگان مجلس جدید عبارت بودند از افراطی ها (6)، طرفدار شدت عمل و حکومت مطلقه، سلطنت طلبان معتدل که تمایلات آزادیخواهانه داشتند و دارای اکثریت بودند، و آزادیخواهان که با وجود قبول حکومت سلطنتی بر حکومت جمهوری حسرت میخوردند. دوک دوریشلیو به نخست وزیری رسید. مذاکرات مهمی دربارهی مسائل سیاسی و مذهبی انجام یافت و در سال1818 هیأت دولت معتدل تری به ریاست دکاز (7) زمام امور را به دست گرفت.
لیکن قتل دوک دوبری (8) اختیارحکومت را به افراطیها داد و ابتدا ریشلیو و بعد ویلل (9) به نخست وزیری رسیدند (1821 ) و ویلل قوانین سختی علیه مطبوعات گذرانید. لوئی هجدهم در سال 1824 از دنیا رفت و برادرش، شارل دهم (کنت دارتوا) که بسیار متدین تر و مرتجع تر از او بود پادشاه شد.
مجلس، قوانینی برای تنبیه کسانی که به مقدسات بی احترامی میکردند وضع کرد، برای مهاجران غرامتی در نظر گرفت و حق اولاد ارشد را بار دیگر محترم شناخت، ولی این تصمیمات موجب نارضائی عمومی گشت؛ انتخابات سال (1827 )، به نفع آزادیخواهان دست چپ تمام شد و دولتی میانه رو به ریاست مارتین یاک روی کار آمد، منتهی بر اثر مخالفت افراطیها، پادشاه این دولت را کنارگذاشت و دولت مرتجع پولین یاک (10) را به کار گماشت ( 1829 ). به این ترتیب با وجود عدم رضایت عامه، ارتجاع ظاهراً در فرانسه پیروز شد.
انگلیس:
این عکس العمل، در انگلیس، خفیف تر از سایر کشورها بود چون حکومت سلطنتی همچنان پا برجا بود. توریها به رهبری لرد لیورپول، کاسل ره و کانینگ اختیار حکومت را به دست داشتند ولی برای رضای ملت که طالب قانون انتخاباتی آزادتر و بهبود وضع اقتصادی و مالی بود، کاری انجام ندادند. پس از مرگ ژرژ سوم، پسرش ژرژ چهارم به جای او نشست و اختلافات او با همسرش ناراحتیهائی به بار آورد. در افکار و عقاید حزب توری بتدریج تحولی بروز کرد و این حزب روش اعتدال در پیش گرفت؛ رهبری سیاست خارجی، پس از مرگ کاسل ره، به دست کانینگ افتاد. وی به حمایت از چند نهضت آزادیخواهانه و حتی انقلابی در امریکا، پرتغال و یونان پرداخت و به این ترتیب با اتحاد مقدس که در حال سقوط و زوال بود درافتاد.پس از مرگ لیورپول و کانینگ، و لینگتون نخست وزیر شد. وی با آنکه رهبری توریها را به عهده داشت، قوانینی آزادیخواهانه به تصویب رسانید و بخصوص به پروتستان های مخالف کلیسای رسمی انگلیس و همچنین به کاتولیکها مساوات سیاسی داد. ژرژ چهارم در سال 1830 جان سپرد.
آلمان:
اتحادیه ژرمنی که در سال 1815 تشکیل یافت، تقریباً شامل همان حدود و وسعت اراضی امپراتوری مقدس بود ولی از تعداد کشورها کاسته شده و در این تاریخ فقط سی و نه کشور در آلمان وجود داشت. قدرت مرکزی در دست دیت بود لیکن دیت هم به این مناسبت که قوانین باید به اتفاق آراء تصویب شود و گذشته از این الزام وکلا به این که طبق نظر موکلین خود رأی بدهند، قدرتی نداشت. پروس و اتریش دولت بزرگ واقعی بودند که اگر با هم میساختند هر چه میخواستند میتوانستند انجام دهند و این وضع در تمام این دوره مجری بود. فردریک گیوم سوم، پادشاه پروس، که در زمان جنگهای ناپلئونی وعدههائی برای پارهای اصلاحات داده بود، به قول خود وفا نکرد قدرت در دست نجبا باقی ماند و آزادیها از مردم سلب شد. با این حال در وضع مالی اصلاحاتی انجام گرفت، تعلیم و تربیت توسعه یافت و سازمان اداری در عین رعایت دقیق اصول و مقررات، شرافتمندانه انجام وظیفه میکرد. یکی از اقدامات سودمند، حذف گمرکهای داخلی بود. مع ذلک پریشانی و اضطرابی در مردم، بخصوص در بین دانشجویان، که انجمنهای سیاسی (11) تشکیل میدادند، وجود داشت.اتریش در وضعی بدتر از پروس به سر میبرد. فرانسوا، امپراتور اتریش، که مردی میانه رو و سختگیر بود اختیار حکومت را به دست مترنیخ داده و مترنیخ منحصراً در فکر جلوگیری از انتشار افکار جدید و سرکوبی آزادیخواهان بود. وی اتریش را به صورت کشوری کاملاً محافظه کار درآورد و از هر نوع پیشرفتی ممانعت کرد. وی پلیس مخفی نیرومند، و دستگاه اداری پرطول و تفصیل و غیرمسئولی در اختیار داشت. وضع مالی بد بود و آزادی وجود نداشت. مشکل دیگر حکومت از تنوع ملتها و اقوام ساکن اتریش و هنگری و زبانها و مذاهب مختلف آنها بود.
کشورهای آلمان جنوبی، نسبت به پروس و اتریش، آزادیخواه تر و پیشرفته تر بودند منتهی قدرت آنها ناچیز و در مقابل توقعات مترنیخ مجبور به تسلیم بودند چنانکه مترنیخ، به موجب کنفرانس کارلسباد (1819 )، امرای آنها را از اعطای آزادیهای گسترده به مردم منع کرد.
روسیه:
الکساندرا اول، تزار روسیه، که از عقاید آزادی طلبانه خود دست کشیده بود، با همکاری مترنیخ، حامی اصلی ارتجاع در اروپا شد. در این موقع شخصی به نام آراکچئف (12) که مورد اعتماد تزار و مردی مقید به رسوم و تشریفات و اصول استبدادی بود دست به کاری زد که موجب ناراحتیهائی شد به این معنی که کوچ نشین های نظامی از سربازان در دهات تشکیل داد؛ این سربازان در دهات و مزارع به سر میبردند و به روستائیان کمک میکردند در حالی که روستائیان هم به نوبت خود مجبور به انجام خدمت نظام بودند. به هرحال از این طربق و سازمان جز نارضامندی روستائیان نتیجهای به دست نیامد. در زمینه مذهبی و علمی نیز سختگیریهائی صورت گرفت؛ ارتدوکسها به پیروان سایر مذاهب آزادی عمل نمیدادند، از ورود کتابهای خارجی جلوگیری شد، مراقبت شدیدی در تعلیمات انجام گرفت و مسافرت به اروپای غربی غیرممکن گردید. لیکن با تمام این احوال افکار آزادیخواهانه گسترش مییافت و انجمنهای سری از این جنبش طرفداری میکردند.الکساندو اول در سال 1825 ، بدون فرزند درگذشت و برادر نیکلای اول، که مردی بااراده، مستبد، صرفه جو، پرکار، هواخواه حکومت نظم و دشمن انقلابات و آزادیخواهی بود، جانشین او شد. در آغاز سلطنت او، دسامبریستها (13) شورش کردند منتهی چون سازمان صحیحی نداشتند شکست خوردند و نتوانستند منظور خود را که برانداختن حکومت سلطنتی بود عملی کنند و ناچار به زندان افتاده یا به سیبری تبعید شدند. نیکلای اول که صاحب اختیار مطلق روسیه شده بود اقدامات مخالف آزادی خود را شدیدتر کرد ولی در توسعه بازرگانی و راههای ارتباط کوشید و در قوانین و سازمانهای اداری اصلاحاتی انجام داد. وی به عنوان پادشاه لهستان نیز تاجگذاری کرد و ابتدا به خوشرفتاری با مردم این کشور پرداخت. او با آنکه دشمن سرسخت افکار انقلابی بود، به مناسبت علاقهی مذهبی و سیاسی خود ، از یونانیان، در برابر ترکها، حمایت کرد.
اسپانیا و پرتغال:
در اسپانیا، بیرون رفتن فرانسویان و بازگشت فردیناند هفتم، آغاز عکس العمل وحشتناکی بود: نمایندگان آزادیخواه به زندان افتادند، قانون اساسی ملغی و انکیزیسیون دوباره مجری شد، یسوعیها مراجعت کردند، دیرها بار دیگر گشوده شدند، و هر نوع آزادی منسوخ گشت. فردیناند در نهایت استبداد حکومت میکرد و وزرائی را که خود به کارگماشته بود، از ترس قدرت یافتن آنها، اغلب تغییر میداد. مالیه وضع بدی داشت، تعداد افراد نظامی کم و ناچیز بود و اعزام قوای کافی به امریکا برای سرکوبی شورشیان غیرممکن بود.وضع هر روز بدتر میشد به طوری که در سال 1820 شورش در گرفت که به تمام اسپانیا سرایت کرد. پادشاه از در تسلیم درآمد و قانون اساسی سال 1812 را به جریان گذاشت. اعضای مجلس اسپانیا جلسات خود را تشکیل داد، سر و سامانی به کارهای مالی دادند، انکیزیسیون را لغو و قانون جزای تازهای وضع کردند و سازمان منظمی برای تسلیم و تربیت در نظر گرفتند. لیکن آزادیخواهان به دو دسته افراطی و معتدل تقسیم شدند. دستههای ارتجاعی از فرصت استفاده کرده شورشهائی به وجود آوردند که به جنگ داخلی منجر شد. در این موقع بود که اتحاد مقدس تصمیم به مداخله گرفته فرانسه را واداشت تا برای استقرار قدرت مطلقه سلطنتی، قوائی به اسپانیا بفرستد (1823). فرانسویان با مقاومت سختی مواجه نشدند و تا قادس پیش رفته این شهر را گرفتند. دولت آزادیخواه از کار بر کنار شد و پادشاه، که وعده عفو عمومی داده بود به عکس العمل شدیدی دست زد. هزاران تن از مردم کشته، زندانی یا تبعید شدند.
کشور پرتغال از لحاظ اقتصادی، سخت در مضیقه بود. پادشاه پرتغال، ژان ششم در برزیل به سر میبرد. در سال 1820 شورشی در پرتغال در گرفت که توأم با پیروزی شورشیان بود و قانون اساسی جدید وضع شد. ژان ششم در این احوال به اروپا بازگشت ولی میانه ی او با پسرش دون میگل (14) که رهبری استبدادطلبان را به عهده گرفته بود، به هم خورد. پس از مرگ ژان ششم جنگ داخلی میان آزادیخواهان و مرتجعان شروع شد. دون میگل به سلطنت رسید و در حکومت، روش فردیناند هفتم را در پیش گرفت.
ایتالیا:
پس از سال 1815 ، ایتالیا مانند سالهای قبل از انقلاب، به قسمتهای متعددی تقسیم شد ولی ژن در اختیار ساردنی قرار گرفت. اتریش که مالک لمباردی و در واقع حاکم بر سراسر شبه جزیره بود، ونیز را تصاحب کرد. عکس العمل بخصوص در کشور سلطنتی ساردنی، مودن (15)، کشورهای کلیسا و کشور سلطنتی دوسیسیل شدت یافت و در پارم که ماری لوئیز سلطنت آن را به عهده داشت و همچنین در توسکان خفیف تر بود. موج نارضائی همه جا را فرا گرفت و آزادیخواهان را به تشکیل انجمن های (les Carbonari) برانگیخت. در سال 1820 شورشی در ارتش ناپل به وقوع پیوست که به سیسیل نیز سرایت کرد. فردیناند اول، پادشاه سیسیل، قانون اساسی تازهای را به مورد اجرا گذاشت، اما اتحاد مقدس به مداخله برخاسته، یک سپاه اتریشی مأمور سرکوبی آزادیخواهان شد و پس از این پیش آمد، پادشاه به سختگیری بیشتری پرداخت. انقلاب دیگری در پیه مون بروزکرد؛ پادشاه آن از کار کناره گرفت ولی پس از غلبهی اتریشیها بر شورشیان مجدداً سلطنت استبدادی معمول گشت (1821 ). در کشور لمباردی ونسی (16)، دولت تعداد توقیفها و محکومیتها را افزود و علیه انجمنهای سری به مبارزه پرداخته، انتشار روزنامهها را ممنوع کرد. در مودن و رم نیز همین اوضاع جریان داشت، لیکن در کشورهای کلیسا از رفاه و آسایش مادی سایر کشورها خبری نبود و فقر و رشوه خواری و راهزنی بر این نواحی حکومت میکرد.سویس:
از زمانی که موضوع کشورهای تابع در سویس از بین رفت، همه کانتونهای سویس از لحاظ حقوقی برابر هم بودند، منتهی آریستوکراسی، همه جا امتیازات سابق خود را بازیافت و اکثریت کرسیها را در شوراها در اختیار گرفت؛ دیگر اثری از آزادی مطبوعات، آزادی در اجرای مراسم مذهبی، اجتماعات، فعالیتهای تجارتی و صنعتی نبود. با این حال علاقه و ایمان به آزادی همچنان وجود داشت و موجب تشکیل جمعیتهای علمی یا میهن پرستانه میشد و به تقویت روح ملی، که ایجاد یک ارتش فدرال را آسان میکرد، میپرداخت. گمرک و حق راهداری که در هر کانتون جداگانه دریافت میشد موانعی در پشرفت بازرگانی به وجود میآورد؛ در همین موقع کارهائی که نفع عمومی داشت انجام گرفت (کانال لینت (17) و غیره).پی با:
کشور سلطنتی پی با، بنا به تصمیم کنگره وین، از اتحاد هلند و بلژیک، تشکیل یافت و گیوم اول، به پادشاهی آن سرزمین منصوب شد. قانون اساسی تازهای که او به جریان گذاشت جنبهی آزادیخواهانه ضعیفی داشت که مورد قبول هلندیها و مورد اعتراض بلژیکیها قرار گرفت و از همین موقع اختلافی میان دو ملت بروز کرد. مرکز حکومت در هلند بود و از مردم این ناحیه طرفداری میکرد؛ اهالی بلژیک از این بابت و به ملل مذهبی، زبانی، مالی و بازرگانی ناراضی بودند. روحانیان بلژیک که قدرت فراوان داشتند با اعطای حقوق مساوی به مردم در اجرای مراسم مذهبی مخالف بودند و مردم نمیخواستند زبان هلندی را که برای کارهای دولتی لازم بود بیاموزند. آنها از پرداخت مالیاتهای سنگین شکایت داشتند چون میزان بدهیهای هلند خیلی بیشتر از دیون بلژیک بود. بلژیکیها طرفدار حمایت از تجارت داخلی بودند (پروتکسیونیست) و حقوق گمرکی موجود را مختصر و ناچیز میدانستند. پادشاه برای جلب رضای آنها تصمیماتی گرفت که متأسفانه کافی نبود. وی مقام وزارت و مناسب عالی مدنی یا نظامی را به هلندیها میداد و این کار هم موجب مزید اختلاف میان دو قسمت قلمرو او میشد.سوئد و دانمارک:
برنادوت، در سال 1818 به نام شارل چهاردهم، پادشاه سوئد و دانمارک شد. وی که زبان مردم را نمیدانست و تا آن موقع سرداری بیش نبود، در اداره مملکت با مشکلاتی مواجه گشت. از طرف دیگر، با تمایلات استبدادی خود مورد بی مهری سوئدیها قرار گرفت. نروژیها که از اتحاد با سوئد راضی نبودند و میخواستند قوانین مخصوص خود را محفوظ نگاه دارند، در فکر استقلال بودند. پادشاه، برای اصلاح وضع مالی و قضائی، توسعه و تعمیم تعلیم و تربیت، بازرگانی و صنعت، در هر دو کشور فعالیتهائی انجام داد.در دانمارک، فردریک ششم همچنان به استبداد حکومت میکرد و به اصلاح مالیه توجه مخصوص داشت. وی بر شلسویگ، که قسمتی از آن آلمانی بود، و همچنین بر هلشتاین، که بکلی آلمانی و عضو اتحادیه ژرمنی بود، سلطنت داشت و این وضع مشکلاتی برای پادشاه فراهم میآورد.
ترکیه:
سلطان محمود دوم که پادشاهی با عزم و نیرومند بود برای تأمین وحدت امپراتوری و افزایش قدرت خودکوششهائی به عمل آورد. وی به اصلاحاتی پرداخته، جادههائی ساخت، یک سرویس پستی دایر کرد، نیروی دریائی و ارتش را به صورت منظمی درآورد، سربازان نافرمان و بی انضباط ینی چری را کشت، پاشاهای آسیائی را که نیمه استقلالی داشتند به اطاعت واداشت و به پاشای یانینا (18) علی، حمله برده، او را دستگیر کرد. مسیحیان امپراتوری عثمانی همیشه خطر بزرگی برای امپراتوری محسوب میشدند چنانکه مونته نگرو از قرن پانزدهم به اطاعت فرمانروایان ملی خود درآمده در برابر حملات ترکان بشدت پایداری میکرد. در اوایل قرن نوزدهم، صربها که از سنگینی بار مالیاتها به جان آمده بودند، به رهبری قره ژرژ دست به شورش زدند ولی پس از مدتی مقاومت در سال 1813 از ترکان شکست خوردند. یک سال بعد، میلوخ اوبرنوویچ (19)، صربها را مجدداً به شورش واداشت و با کمک روسها، آزادیهائی از سلطان گرفت.یونان:
ترکها پس از شنیدن خبر اردوکشی ایپ سیلانتی (20) به رومانی، قوائی به آنجا فرستاده شورشیان را به جای خود نشاندند، لیکن یونانیها با استفاده از این فرصت شوریده به پیشرفتهائی نایل شدند. ترکها به کشتار شورشیان پرداختند و یونانیها خود را مستقل خواندند. ترکها که قوای تازهای فراهم آورده بودند، ابتدا، یانینا را گرفته علی پاشا را کشتند و بعد به یونان رفته با وجود کشتار عدهای از اهالی و خسارات زیاد، به سرکوبی شورشیان توفیق نیافتند. متأسفانه یونانیها گرفتار تفرقه و نفاق و جنگ با هم بودند و ترکها که ضعیف و ناتوان شده، سرباز و پول کافی در اختیار نداشتند نتوانستند از این وضع استفاده کنند.سلطان محمود، در سال 1825 ، از پاشای مصر، محمدعلی، که دست نشانده خود او بود کمک خواست و او پسر خود، ابراهیم را با چندکشتی به کمک سلطان فرستاد. ابراهیم پاشا در پلوپونز پیاده شد و قسمتی از آن را گرفت. تقاضای کمک یونانیها از کشورهای اروپائی نتیجهای نداد و فقط روسیه حاضر به مداخله شد، اما نهضت یونان دوستی که نتیجهی علاقه به مذهب، آزادیخواهی و خاطرههای قدیم بود، همه جا توسعه یافت و از معروفترین دوستداران یونان، بایرون انگلیسی و اینار (21) سویسی میباشند که برای شورشیان پول میفرستادند و گاهی دوش به دوش آنها به جنگ دشمن میرفتند. این نهضت، دولتهای اروپائی را هم حاضر به مداخله کرد. ترکها پس از تصرف آتن، میسولونقی (22) را هم گرفته آن را به آتش و خون کشیدند و به تاراج پلوپونز پرداختند. یونانیها با توجه به این اوضاع دست از نفاق برداشته رئیس و رهبری، به نام کاپودیستریا (23) برای خود برگزیدند.
نیکلای اول، تزار جدید روسیه، روش تهدیدآمیزی نسبت به ترکان پیش گرفت؛ در انگلیس، کانینگ، تمایل زیادی به مداخله ابراز میداشت و سرانجام روسیه و انگلیس و فرانسه همداستان شده پیشنهاد متارکه جنگ کردند. این پیشنهاد را فقط یونانیها پذیرفتند. بنابراین سه دولت مزبور ناوگان خود را به یونان فرستاده، نیروی دریائی ترکها و مصریها را در ناوارن (24) از بین بردند (1829).
در سال 1828 روسیه اعلان جنگ داد و مولداوی و والاشی را متصرف شد؛ روسها، با وجود مقاومت شدید ترکان از دانوب و کوههای بالکان گذشته، ترکها را وادار به امضای صلح نامه آندرینوپل کردند (1829 ). به موجب این معاهده، یونان مستقل شناخته شد و ترکها قسمتی از ارمنستان و دهانههای دانوب را در اختیار روسها گذاشتند.
کشورهای متحد آمریکا:
در سال 1816 ، مونرو از طرف جمهوریخواهان به ریاست جمهوری برگزیده شد. این مملکت از لحاظ اقتصادی وضع مناسبی داشت و با خرید ناحیه فلورید، و ایجاد کشورهای تازهای به نام ایندیانا، میسی سی پی، ایلی نویز، آلاباما بر وسعت خود افزود و به این ترتیب شامل بیست و دو کشور شد. در همین موقع اختلافی میان شمال، که پرجمعیت تر و فعال تر بود، و جنوب، که ثروت بیشتر و غلام و برده بیشتر داشت، بروز کرد؛ زمزمه الغاء بردگی شروع شده بود. در سال 1823 دولتهای اروپائی، مذاکراتی برای مداخله در امریکا و سرکوبی شورشیان در مستعمرات اسپانیائی انجام دادند. کشورهای امریکائی اعلام داشتند که هیچ نوع مداخلهای را نخواهند پذیرفت (اعلامیه مونوو). دو رئیس جمهوری بعد از او، یعنی آدامس و جکسون نیز جمهوریخواه بودند، ولی حزب آنها تجزیه شد و حزب سابق فدرالیست منحل گشت.شورش مستعمرات اسپانیا:
از نخستین شورشها در مکزیک، پرو و سیلی جلوگیری شده ولی در بوئنوس ایرس شورشیان پیش بردند و جمهوری آرژانتین را به وجود آوردند. شورش، بزودی همه جا را فرا گرفت. ژنرال بولیوار، اسپانیائیها را شکست داده، بوگوتا را گرفت و جمهوری کولومبی را در سال 1819 پایه گذاری کرد. مکزیک و شیلی هم خود را از قید تسلط اسپانیا آزاد ساختند. فردیناند هفتم که برای پس گرفتن مستعمرات از دست رفته پول و سرباز کافی در اختیار نداشت، از اتحاد مقدس کمک خواست، ولی دولتهای عضو این اتحادیه از ترس مخالفت کشورهای متحد امریکا و دولت انگلیس، اقدامی نکردند و گذشته از این انقلاب اسپانیا در سال 1820 مانع انجام نقشههای فردیناند شد. در مکزیک، ژنرال ایتوربید (25) زمام امور را به دست گرفت و خود را امپراتور خواند. وی از این مقام برکنار شد و چون مجدداً در صدد قیام برآمد، دستگیر و تیرباران گردید. از این تاریخ، مکزیک به صورت یک جمهوری درآمد (1824).آمریکای مرکزی که تا این هنگام در امن و آرامش به سر میبود در جریان این نهضت عمومی قرار گرفت. درکولومبی، بولیوار آخرین دسته قوای اسپانیائی را بیرون راند و معاون او، سوکر (26)، شهرکی تو را گرفت. در پرو، اسپانیائیها مقاومت بیشتری به خرج دادند و خطر حمله قوای آرژانتین را دفع کردند ولی بعد، این مملکت دچار هرج و مرج شد. سرانجام بولیوار به آشفتگیها خاتمه داد و دست اسپانیائیها را کوتاه کرده از قلمرو خود دو جمهوری (پرو، بولیوی) به وجود آورد. اسپانیا استقلال جمهوریهای جدید را به رسمیت نشناخت لیکن از هر نوع مداخلهای دست کشید.
بولیوار قصد داشت همهی جمهوریهای آمریکائی را تحت لوای واحدی درآورد، اما به مقصود نرسید چون زیاده از حد، مستبد بود و هرکشور در حفظ قوانین مخصوص به خود اصرار میورزید. کولومبی به سه جمهوری: ونزوئلا، غرناطه جدید (کولومبی)، اکواتور تقسیم شد و بولیوار در عین نومیدی و یأس جان سپرد (1830). وی عامل اصلی آزادی امریکای اسپانیا بود ولی دولتهای جدید را در حال مبارزه با هم واگذاشت و گذشته از این در داخله هر دولت، احزاب و دستههای مختلف، مدعی و مزاحم یکدیگر بودند.
از این پس، فقط کوبا، پورتوریکو، و نیمهی شرقی سن دومینگ در دست اسپانیا باقی ماند (در نیمه غربی این جزیره، جمهوریهائیتی تشکیل یافت و فرانسویان در سال 1825 استقلال آن را به رسمیت شناختند. (این جمهوری دچار فقر و بی نظمی بود).
برزیل:
ژان ششم، پادشاه پرتغال در سال 1821 به اروپا باز گشت و حکومت برزیل را به پسر خود، دم پدرو (27) سپرد لیکن برزیلیها که نمیخواستند دیگر مطیع پرتغال باشند، دم پدرو را مجبورکردند که عنوان امپراتور برزیل بر خود بگذارد و قانون اساسی به این کشور اعطا کند. سرانجام پس از بازخواست و تهدیدهای بی فایده، دولت پرتغال، استقلال برزیل را در سال 1825 به رسمیت شناخت. دولت برزیل، برای تصرف اروگوئه جنگهائی با آرژانتین کرد و در سال 1828 ، اروگوئه به صورت جمهوری مستقلی درآمد.آسیا:
در عربستان، جنگ میان مصریها و وهابیها بدون اخذ نتیجه ادامه داشت. ایران و ترکستان همچنان در بی نظمی و ضعف به سر میبردند. روسها تمام سیبری را تصرف کرده از تنگه برنگ گذشتند و در آلاسکا استقرار یافتند.در هند، انگلیسیها نواحی جدیدی را متصرف شدند (کنگان (28)، آسام) و راجپوتها را تحت الحمایه خود کردند و این اقدامات که مستلزم مخارج زیاد و جنگهای طولانی بود در دورهی حکومت چند تن از نایب السطنهها انجام گرفت.
در هند و چین، بیرمانی، با انگلیسیهای هندوستان به جنگ پرداخت و چون شکست خورد شهرستانهای غربی خود را به انگلیسیها واگذاشت و کشور پادشاهی آنام تقسیم شد. هلندیها مستممرات خود را در مالزی محفوظ نگاه داشتند و شورش خونینی را که در جاوه بروز کرده بود دفع کرده وسایل استقرار در نواحی غربی گینه جدید را فراهم ساختند. چین و ژاپن که مانند گذشته درهای خود را به روی بیگانگان بسته بودند، در آرامش به سر میبردند و چینیها، مقاومت شورشیان ترکستان شرقی را پس از چند سال جنگ، درهم شکستند.
آفریقا:
چند سیاح اروپائی، به اکتشاف نواحی داخلی آفریقا پرداختند. کایه (29) از اهالی فرانسه منطقه صحرا را از گینه تا مراکش پیمود وکلاپرتون (30) انگلیسی ناحیه چاد را بازدید کرد.حکومت الجزیره به دست بیها بود و این اشخاص برای تهیه غلام به راهزنی می پرداختند و به همین مناسبت چند بار اروپائیان در این حدود مداخلاتی کردند. در سال 1829 میان فرانسه و الجزایر اختلافاتی رخ داد و فرانسویان، بندر الجزیره را متصرف شدند.
در مصر، محمدعلی پاشا سرگرم توسعه صنعت، کشاورزی، تعلیم و تربیت و ارتش بود و به صورت زمامداری بر این کشور حکومت میکرد. وی با وهابیهای عربستان جنگیده، قسمتی از نوبی را گرفت و پسر خود ابراهیم پاشا را برای جنگ با یونانیان، به کمک سلطان عثمانی فرستاد.
در داخلهی آفریقا، پادشاهان سیاه پوست، به جنگ با هم مشغول بودند و اروپائیها فقط چند بندر از این حدود را در اختیار داشتند. در سال 1820، کشورهای متحد آمریکا، جمعی از غلامان آزاد شده را به ساحل گینه منتقل کردند و جمهوری لیبریا را برای آنها تشکیل دادند.
کاپ که در تصرف هلندیها بود در این موقع به دست انگلیسیها افتاد و آنها عدهای مهاجر و کوچ نشین به این حدود آورده، کافرهای ساکن ناتال را شکست دادند. بوئرها (مهاجران هلندی) که از تسلط انگلیس ناراضی بودند به شمال مهاجرت کردند.
اقیانوسیه:
کار استعمار انگلیسیها در استرالیا پیشرفتی نداشت و به سبب نامساعد بودن آب و هوا و منابع طبیعی با مشکلاتی بسیار مواجه بود. اروپائیان جزایر اقیانوسیه را میشناختند ولی به فکر تصرف آنها نبودند و فقط هیأتهای مذهبی به این جزایر آمد و رفت داشتند.نواحی قطبی:
در این هنگام، اروپائیان، تقریباٌ تمام نواحی سطح زمین به استثنای مناطق قطبی را که دسترسی به آنها دشوار بود، میشناختند و سیاحان و کاشفان ناچار متوجه این حدود شدند. پری (31) و فرانکلین انگلیسی مجمع الجزایر قطب شمال، واقع در شمال کانادا را کشف کردند. در اقیانوس منجمد جنوبی نیز انگلیسیها به کشف چند جزیره (اورکاد، شتلند جنوبی) توفیق یافتند و از کنار توده عظیم یخی که خشکیهای قطب جنوب را محدود میکند، گذشتند و بتدریج سیاحانی که منظور علمی داشتند، جای صیادان نهنگ را در این حدود گرفتند.پینوشتها:
1- Troppau.
2- Laibach.
3- Vérone.
4- معروف به Terreur Blanche.
5- این مجلس به la Chambre introuvable معروف است.
6- les Ultras.
7- Decazes.
8- duc de Berry.
9- Villéle.
10- Polignac.
11- la Burschenschaft.
12- Araktchéef.
13- Décembristes.
14- don Miguel.
15- Modène.
16- Lombardo- Vénétie.
17- Linth.
18- Janina.
19- Miloch Obrenovitch.
20- Ypsilanti.
21- Eynard.
22- Missolonghi.
23- Gapo d’Istria.
24- Navarin.
25- Iturbide.
26- Sucre.
27- dom Pedro.
28- Konkan.
29- éCaill.
30- Clapperton.
31- Parry.
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمهی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}