نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

انقلاب سال1830:

انتخابات مجلس فرانسه در سال 1830 به نفع آزادیخواهان تمام شد، ولی شارل دهم چهار فرمان صادرکرده، مجلس جدید را منحل نمود، و تعداد نمایندگان را تقلیل داده آزادی مطبوعات را سلب کرد. این اقدامات خشم مردم پاریس را برانگیخت و در نتیجه شورشهائی رخ داد که سه روز طول کشید (از 27 تا 29 ژویه)؛ شورشیان به سنگربندی و جنگهای خیابانی پرداختند و چون سربازان از حمایت دولت دست کشیدند شارل دهم ناچار از فرانسه بیرون رفت. شورشیان فاتح به دو دسته تقسیم شدند ولی سلطنت طلبان بر جمهوریخواهان فائق آمده، دوک دورلئان را با نام لوئی فیلیپ به سلطنت برگزیدند (وی از نوادگان فیلیپ دورلئان، برادر لوئی چهاردهم بود).

لوئی فیلیپ:

حکومتی که به مشروطه‌ی ژویه معروف شده است آزادیخواه تر بود، و در این حکومت، نجبا قدرت خویش را به نفع بورژوازی از دست دادند و در قانون اساسی تغییراتی صورت گرفت (افزایش تعداد رأی دهندگان). طرفداران خانواده‌ی اورلئان در مجلس اکثریت داشتند و به دو دسته محافظه کار و ترقی خواه تقسیم می‌شدند. نمایندگان مخالف عبارت بودند از جمهوریخواهان در جناح چپ و لژی تیمیست‌ها (1) (طرفداران حق سلطنت برای اولاد ارشد خانواده بوربون). وضع سیاسی، قابل اطمینان نبود، چون در همین موقع، دوشس دوبری (2) (همسر دوک دوبری، پسر دوم شارل دهم) در صدد توطئه‌ای برآمد که بی نتیجه ماند و از طرف دیگر جمهوریخواهان در سال1832 در پاریس و در سال 1834 در لیون دست به شورش زدند: سومین دسته از مخالفان بناپارتیست‌ها بودند که به رهبری لوئی ناپلئون، برادرزاده ناپلئون اول و پسر پادشاه سابق هلند، دو بار در صدد به دست گرفتن حکومت برآمدند ولی به مقصود نرسیدند.
لوئی فیلیپ با آنکه پادشاهی با عزم بود از بورژوازی حساب می‌برد و برای حفظ تاج و تخت، توقعات آنها را انجام می‌داد، وی در عین صلح طلبی، روابط معقول و مناسبی با حکومت‌های سلطنتی مطلقه داشت و در صدد ارتباط نزدیک با دولت انگلیس بود، منتهی دید و اندیشه دو دولت یکی نبود و همین امر موجب اختلافاتی میان آنها شد. تنها جنگ زمان سلطنت لوئی فیلیپ برای فتح الجزیره انجام گرفت. وزرای معروف او تی یر (3)، سولت (4)، موله (5)، و گیزو (6) می‌باشند. تی یر که از دیگران آزادیخواه تر بود با شاه توافقی نداشت وگیزو برعکس او سیاست محافظه کارانه‌ای داشت که مورد پسند دربار بود. گیزو رفاه مادی و صلح را در فرانسه تأمین کرد، لیکن عده‌ای از کم کاری و عدم تحرک او و مخالفت وی با هر نوع اصلاح و پیشرفت انتقاد می‌کنند. مخالفان دست چپ، شامل سلطنت طلبان آزادیخواه و جمهوریخواهان، در مجلس، هیچ کاری از پیش نمی‌بردند، چون اکثریت در دست دولت بود و بنابراین تصمیم گرفتند مستقیماً به ملت مراجعه کنند.

انگلیس:

در انگلیس، گیوم چهارم جانشین برادر خود ژرژ چهارم شد. انقلاب 1830 که در فرانسه به وقوع پیوست عکس العملی در تمام اروپا داشت، ملت انگلیس هم خواستار اصلاحاتی شد و حزب توری زمام امور را در اختیار حزب ویگ گذاشت. این حزب بر تعداد رأی دهندگان افزود، و حق رأی دادن را از دهات و روستاهای کوچکی که چند نماینده به مجلس می‌فرستادند و رأی فروشی در آنها رواج داشت گرفت، (و حال آنکه برخی از شهرهای بزرگ نماینده‌ای در مجلس نداشتند)، خرید و فروش سیاهان را منع و قوانین اجتماعی وضع کرد، زناشوئی غیرمذهبی را مجاز شناخت. در این موقع سیاست خارجی انگلیسی توسط لرد پالمرستون بخوبی اداره می‌شد، وی درکارهای مشرق مداخله می‌کرد و روابط او با فرانسه تیره شد.
گیوم چهارم درسال 1837 درگذشت و تاج و تخت به برادرزاده‌ی او، ویکتوریا رسید.
قدرت، مجدداً به دست توری‌ها افتاد و پیل سیاستمدار انگلیسی، روش معتدلی در پیش گرفته، تصمیمات مساعد‌ی برای کارکردن زنان و کودکان اتخاذ کرد و از حقوق گمرکی کاست ولی نتوانست مسأله ایرلند را حل کند و یک دسته از ملیون ایرلندی همچنان خواستار استقلال بودند. حکومت حزب ویگ که به رهبری راسل (7)، تشکیل یافته بود، «فرمان دریانوردی» را لغو کرد و اقدامات آزادیخواهانه دیگری به عمل آورد.

آلمان:

انقلاب سال 1830 موجب امیدواری بیشتر آزادیخواهان شد و به همین مناسبت شورشهائی به وقوع پیوست، ولی مترنیخ با تصمیمات شدید خود، پایداری شورشیان را درهم شکست. ایجاد اتحادیه گمرکی میان پروس و سی کشور آلمانی (زول وراین (8)) در سال 1834 کمک زیادی به توسعه مبادلات بازرگانی کرد. در سال 1840، فردریک گیوم چهارم که شاهزاده‌ای حساس و با معلومات ولی دودل و نااستوار بود، پادشاه شد. وی وعده‌های زیادی برای انجام اصلاحات، به مردم داد لیکن قسمت کمی از آنها را عملی کرد و همین امر موجب ناراحتی بورژوازی شد.
در اتریش هنوز قدرت در دست مترنیخ بود و او با افکار جدید بشدت مخالفت می‌ورزید. وی پس از سال 1830 با پروس و روسیه روابط نزدیکتری برقرار کرد. پس از درگذشت فرانسوا امپراتور اتریش، پسرش فردیناند جای او را گرفت؛ فردیناند پادشاهی بی کفایت بود و کوچکترین تأثیری در اداره‌ی مملکت نداشت؛ حکومت به همان وضع سابق، یعنی بدون فعالیت، مخالف با هر نوع اصلاح، استبدادی، در حال تجزیه و نفاق باقی ماند و تنها وسیله‌ای که برای اعمال قدرت داشت پلیس مراقب و مزاحم او بود. با این حال نارضائی مردم به صورتهای مختلف نمایان بود: طبقات تحصیل کرده‌ی هواخواه آزادی که به علت ناتوانی نمی‌توانستند کاری انجام دهند، روستائیان گالیسی که از فقر و تهیدستی به جان آمده، به انقلاب متوسل می‌شدند، و چک‌ها و کروات‌ها که طرفدار وحدت اسلاوها (پان اسلاویسم) بودند.
در هنگری، امپراتور مجبور بود دیت را به کار دعوت کند، و برعکس قدرت مطلقه‌ای که در اتریش اعمال می‌کرد، در اینجا قدرتی نداشت، منتهی آزادیخواهان از این وضع بهره مند نمی‌شدند، چون نجبا که هر چه می‌خواستند می‌کردند، روستائیان را در پریشانی و مسکنت نگاه می‌داشتند و مجارها با اسلاوها یا رومن‌های ساکن هنگری بدرفتاری می‌کردند. گذشته از این بر اثر اختلافاتی که میان دیت و حکومت وین پیش می‌آمد اجرای اصلاحات، عملی نمی‌شد.

روسیه:

اگرچه انقلاب 1830 تأثیری در روسیه نداشت ولی در لهستان وضع غیر از این بود، این کشور که نمی‌توانست سلطه و سیادت تزار روس را بر خود هموار کند در اواخر سال 1830 دست به شورش زد و دیت لهستان روابط خود را با نیکلای اول، بکلی قطع کرد. قوائی که نیکلا برای درهم شکستن مقاومت شورشیان اعزام داشت در دو جنگ پیروز شدند و چند بار هم شکست خوردند با این حال خود را به ورشو رسانیده، پس از مدتی محاصره، شهر را گرفتند و هر نوع آثار استقلال را از میان بردند؛ قانون اساسی لهستان ملغی و ارتش منحل شد و ادارات به صورت ادارات روسی درآمدند؛ بسیاری از لهستانی‌ها به سیبری تبعید شدند و جمعی از آنها به خارج گریختند.
در روسیه، نیکلای اول، سیاست استبدادی و ملی خود را دنبال می‌کرد، وی کلیسای ارتدوکس و نظامیان را مورد توجه مخصوص قرار داد و با آنکه ادارات دستخوش فساد و تباهی بودند و قدرت اداره‌ی امور را نداشتند و با آنکه فریاد روستائیان سنگینی بار بردگی، همیشه بلند بود، هیچ گامی برای اصلاح کارها پیش نگذاشت و هر نوع مخالفت و مقاومتی را بشدت درهم کوبید. با تمام این احوال تعلیم و تربیت در حال پیشرفت بود و طبقه‌ای از افراد روشنفکر تشکیل یافت که، با وجود مراقبت شدید پلیس، متوجه غرب بودند. پاره‌ای از آنها که تاب تحمل بیدادگری و استبداد را نداشتند، جلای وطن کردند و جمعی به تدوین و بررسی و انتشار فرضیه‌هائی درباره‌ی پان اسلاویسم، مسلکی که مدعی اتحاد همه‌ی ملل اسلاو تحت لوای روس‌ها بود، پرداحتند.

اسپانیا و پرتغال:

در اسپانیا، شورشهائی بر اثر انقلاب سال 1830 بروز کرد که بز ودی خاموش شد. فردیناند هفتم پس از مدتی زمامداری که از بدترین ادوار سلطنت این کشور به شمار می‌رود درگذشت (1833 ) و دخترش ایزابل دوم که سه سال داشت، تحت قیمومت مادر خود، ماری کریستین، جانشین او شد ولی دون کارلوس برادر، دیناند مدعی تاج و تخت بود و همین مطلب، جنگی را در داخله‌ی اسپانیا پیش آورد که به جنگ هفت ساله معروف می‌باشد. دون کارلوس رهبری مرتجعان را به عهده داشت و ماری کریستین ناچار از آزادیخواهان که به دو دسته، میانه رو و افراطی، تقسیم شده بودند، کمک خواست. هواخواهان وی، که به کریستی نوس‌ها (9) معروف بودند، در کاستیل و نواحی جنوب اسپانیا اکثریت داشتند و طرفداران کارلوس، معروف به کارلیست‌ها (10) در شمال و مشرق؛ جنگ، در نتیجه‌ی زد و خورد و کشتاری که میان اعضای این دو دسته در گرفت، شروع شد. حکومت اسپانیا برای خاتمه دادن به این وضع اتحاد چهارگانه‌ای تشکیل داد که فرانسه، انگلیس و پرتغال عضو آن بودند. با این حال، به سبب مبارزه مردان سیاسی، حکومت همچنان ضعیف بود ولی در سال 1839 ، مقاومت کارلیست‌ها درهم شکست. کمی بعد، ترقی خواهان، به مخالفت برخاستند و ماری کریستین، اسپانیا را ترک گفته، نیابت سلطنت را به ژنرال اسپارترو (11) سپرد؛ اسپارترو با استبداد نظامی به حکومت پرداخت ولی آتش انقلاب همه جا را فرا گرفت. اسپان ترو که بشدت احساس خستگی می‌کرد، در سال 1843 از اسپانیا خارج شد و ماری کریستین به اسپانیا آمده اختیار اداره‌ی امور را به عهده ناروائز (12)، سردار و سیاستمدار توانای اسپانیائی گذاشت.
در سال 1832 ، دم پدرو (13) از پرتغال به برزیل آمد و با برادر خود دُم میگل (14) به جنگ پرداخت؛ دم میگل شکست خورد و تبعید گشت. دناماریای دوم، دختر دم پدرو، ملکه‌ی پرتغال اعلام شد. از این تاریخ، پرتغال در معرض آشوب‌ها و فتنه‌هائی قرارگرفت که به وسیله‌ی احزاب بروز می‌کرد و در این پیش آمدها گاه آزادیخواهان و زمانی محافظه کاران پیروز می‌شدند.

ایتالیا:

انقلاب 1830در ایتالیا هم تأثیر کرد. شورشیان ابتدا در مودن و پارم و ممالک کلیسا پیروز شدند ولی از قوای اتریش شکست خوردند، اما آزادیخواهان ایتالیائی با وجود سختگیری‌هائی که نسبت به آنها می‌شد دست از تلاش برنداشتند و نهضتی ملی (Risorgimento) با دو عقیده متفاوت تشکیل دادند: میانه روها که چشم امید به پاپ یا پادشاه ساردنی دوخته بودند، و انقلابی‌ها که مازینی جمهوریخواه رهبری آنها را به عهده داشت. دسته دوم، در سالهای بعد موجب بروز نافرمانی در نقاط مختلف ایتالیا شد ولی نتیجه‌ای از اقدامات خود نگرفت.
وضع حکومت، در توسکان، دوسیسیل و ساردنی که پادشاه آن، شارل آلبر اصلاحاتی انجام داده بود، رضایت بخش بود. ممالک کلیسا در بدترین شرایط به سر می‌برد، لیکن پاپ جدید، پی نهم، که در سال 1846 بر مسند خلافت نشست با رفتار آزادیخواهانه خود شهرت و محبوبیتی کسب کرد و نفوذ و قدرت او به توسکان و ساردنی نیز راه یافت.

سویس:

در سوبس، جنبش‌های ملی، حکومت‌های اشرافی را در هفت کانتون از بین برد و این هفت کانتون، اتحادیه‌ای دموکراتیک تشکیل دادند و حال آنکه هفت کانتون دیگر برای حفظ وضع موجود، باهم متحد شدند. در نوشاتل زد و خوردهای سختی میان سلطنت طلبان و جمهوریخواهان درگرفت و انقلاب بال و شوایتزبه تشکیل نیم کانتون‌ها منجر شد، دیت سویس برای تغییر قانون اساسی کوشید ولی به علت اختلاف زیاد هیچ کاری انجام نگرفت اما وحدت درکانتون شوایتز برقرار شد و کانتون بال به طور قطع به دو قسمت تقسیم گشت.
کانتون‌های ترقی خواه، اصولی را که به مواد بادن (15) معروف شده و مربوط به اصلاحات مذهبی می‌باشد، تنظیم کردند؛ از این کار چندکانتون کاتولیک مذهب، رنجیدند و در نتیجه اغتشاش‌هائی به وقوع پیوست؛ از طرف دیگر بر سر مسأله پناهندگان سیاسی که به سویس پناهنده می‌شدند کشمکش‌هائی میان سویس و دولت‌های دیگر درگرفت که یکی از آنها اختلاف سویس و فرانسه به علت اقامت لوئی ناپلئون در تورگووی بود.
درسال 1841، آرگووی هشت دیر را تعطیل کرد؛ هفت کانتون کاتولیک، جدا از سایرکانتون‌ها، اتحادی (16) با هم بستند و لوسرن به یسوعی‌ها (کاتولیک‌ها) اجازه مراجعت داد.
دسته‌هائی که از افراد آزادیخواه تشکیل یافته بود، دوباره، منتهی بدون نتیجه در صدد واژگون کردن حکومت لوسرن برآمدند و دامنه اختلاف میان محافظه کاران و ترقی خواهان بالا گرفت و سرانجام، بر اثر پیروزی آزادیخواهان در ژنو و سن گال، دیت، فرمان انحلال اتحادیه هفت کانتون کاتولیک را صادر کرد؛ به دنبال این فرمان جنگ داخلی شدیدی شروع شد، قوای حکومت فدرال، به فرماندهی ژنرال دوفور (17) پیروز و اتحادیه هفت کانتون منحل شد (1847).

پی با:

به محض پیروزی انقلاب در فرانسه، بلژیکی‌ها دست به شورش زدند و خواستار استقلال کشور خویش شدند. مداخله کشورهای خارجی و کنفرانس لندن، جدائی بلژیک و هلند را تصویب کرد. بلژیکی‌ها قانون اساسی جدیدی که جنبه آزادیخواهانه داشت به مورد اجرا گذاشتند و لئوپولد اول از خانواده ساکس کوبورگ را به پادشاهی برگزیدند. هلندی‌ها از قبول این اقدام امتناع ورزیدند و به بلژیک حمله بردند، منتهی قوائی که از فرانسه به کمک بلژیکی‌ها آمده بود، هلندی‌ها را وادار به تخلیه‌ی بلژیک کرد. مذاکرات صلح میان این دوکشور مدتها ادامه یافت و در سال 1842 به توافق قطعی منجر شد.
از این پس، هر دو کشور آرام و آسوده خاطر زیستند. در هلند، گیوم دوم، که در سال 1840 به پادشاهی رسیده بود، اصلاحاتی انجام داد. در بلژیک کشمکش‌های شدیدی میان دو حزب لیبرال و کاتولیک، که به نوبت زمام حکومت را به دست می‌گرفتند، جریان داشت و به هر حال تعلیم و تربیت، ارتش، بازرگانی و صنعت در حال پیشرفت بود.

سوئد و دانمارک:

در سوئد، شارل چهاردهم، از سال 1840 به بعد آزادی بیشتری به مردم داد. وی در سال 1844 مرد و پسرش اسکار (18) اول به جای او بر تخت سلطنت نشست، که به سبب آزادیخواهی و آشنائی با وضع کشور، شهرت و محبوبیتی کسب کرد.
در دانمارک، کریستیان هشتم از سال 1839 تا 1848 پادشاهی کرد. وی از انجام هر نوع اصلاحی امتناع ورزید، ولی از عهده‌ی اداره مملکت بخوبی برآمد و به توسعه تعلیم و تربیت و دادگستری توجه مخصوص نشان داد، همچنین برای جلوگیری از آشوب‌هائی که در شلسویگ هلشناین در حال شروع بود اقداماتی بعمل آورد.

کشورهای بالکان:

کشور یونان که از قید اطاعت ترک‌ها آزاد شده بود مدتی در هرج و مرج به سر می‌برد و پس از قتل کاپودیستریا فرمانروای یونان، کشورهای اروپائی برای جلوگیری از جنگ داخلی، به مداخله در این سرزمین پرداختند و اوتون دوباویر (19) را در سال 1832 به سلطنت برداشتند لیکن آرامش مورد نظر حاصل نشد؛ کشورهای خارجی مدعی و مزاحم یکدیگر و یونانیان سرگرم نزاع با هم بودند. در سال 1844 قانون اساسی یونان به تصویب رسید.
استقلال صربستان درسال 1830 مورد تأیید سلطان عثمانی قرار گرفت، به این ترتیب که حکومت صربستان به دست صرب‌ها افتاد و آنها به ترک‌ها که هنوز بلگراد را در تصرف داشتند، خراجی می‌پرداختند. خانواده‌ی اوبرنوویچ (20)، تا سال 1842 بر این سرزمین حکومت کرد و از این پس، رقبای آنها، یعنی قره ژرژویچ‌ها، جانشین آنها شدند.
شهرستانهای رومانی نشین مولداوی و والاشی نیز از استقلال برخوردار بودند و این دو شهرستان توسط حکام هواخواه روس‌ها اداره می‌شد (این حکام را که تابع سلطان بودند، به زبان اسلاو، Hospodar= امیر، می‌گفتند). مردم هم مخالف تسلط ترکان و مخالف نفوذ روس‌ها بودند.

ترکیه:

در سال 1831 میان سلطان محمود دوم و محمدعلی پاشای مصر، اختلافی بروز کرد. ابراهیم پاشا، پسر محمدعلی به سوریه و آسیای صغیر حمله بود و دولت‌های خارجی که به تقاضای سلطان محمود در این واقعه مداخله کرده بودند، سوریه را به محمدعلی پاشا واگذارکردند. در این موقع روس‌ها و ترک‌ها معاهده محرمانه‌ای به نام اونکیاراسکله سی (21) بستند. درسال 1839 ، مجدداً میان ترکیه و مصر جنگی درگرفت و مصری‌ها در نزیب (22) بر دشمن غلبه کردند. کمی بعد، محمود دوم درگذشت و پسرش عبدالمجید جای او را گرفت. دولت‌های بزرگ خارجی بار دیگر، مشغول مداخله شدند، ولی نتوانستند با هم موافقت کنند چون فرانسه طرفدار محمدعلی بود و انگلیس، روسیه، اتریش و پروس به هواخواهی از ترکان معاهده‌ای بستند و محمد علی را مجبورکردند که از متصرفات خود چشم بپوشد. دولت‌های اخیر، برای تحمیل شرایط خود به مصر، ناوهائی به مشرق فرستادند و فرانسه که تنها مانده بود جرأت نکرد با این اقدام مخالفت نماید. سرانجام، عهدنامه‌ای به نام قرارداد تنگه‌ها به امضا رسید که به موجب آن عبور از تنگه‌ها برای تمام کشتی‌های خارجی ممنوع شد و محمدعلی به سلطنت مصر، به صورت موروثی، اکتفا کرد ( 1841). پس از این، لبنان بر اثر اختلاف دروزها و مارونیت‌ها، دستخوش آشوب شد و ترک‌ها به کشتار آنان دست زدند. فرانسویان به نفع مارونیت‌ها که کاتولیک مذهب بودند با سلطان وارد مذاکره شدند و به زحمت از او وعده‌ی مساعدت گرفتند. صدر اعظم ترکیه، رشید پاشا مشغول اصلاحاتی در سازمانهای اداری و تعلیمات عمومی شد و در این راه با مشکلاتی مواجه گشت.

کانادا:

نزاع میان کانادائی‌هائی که منشأ فرانسوی داشتند و آنها که از نژاد انگلیسی بودند مدتها دوام داشت و در سال 1837 به شورش یک عده از کانادائی‌های فرانسوی منجر شد ولی مقاومت شورشیان بزودی درهم شکست و قانون اساسی آنها ملغی گردید. در سال 1840 «فرمان اتحاد» از طرف دولت انگلیس انتشار یافت و به موجب آن، مجلسی، که اعضای آن نمایندگان تمام ایالات کانادا بودند، به کار پرداخت؛ به این ترتیب آرامش و نظم حکمفرما شد، کانادا گامهائی در راه پیشرفت برداشت، مهاجران تازه‌ای به این سرزمین روی آوردند و کشاورزی توسعه یافت. اراضی وسیع شمال این کشور متعلق به کمپانی خلیج هودسون بود، و عده‌ای که کارشان تهیه‌ی پوست‌های گرانبها بود به این حدود رفت و آمد داشتند.

کشورهای متحد آمریکا:

پیشرفت وضع مادی کشورهای متحد امریکا رضایت بخش بود ولی اختلاف شمال و جنوب و اختلاف حکومت مرکزی و ایالات مختلف مشکلاتی را پیش می‌آورد؛ از طرف دیگر حزب جمهوریخواه به دو دسته تقسیم شد: دموکرات‌ها (محافظه کار و فدرالیست) و حزب ویگ (ترقی خواه و طرفدار مرکزیت)،که فدرالیست‌های سابق نیز با آنها پیوستند. در سال 1836 یکی از دموکرات‌ها به نام وان بورن (23) به ریاست جمهوری رسید. در این موقع بحران مالی جدیدی بروز کرد که موجب روی کار آمدن ویگ‌ها شد؛ مع ذلک دموکرات‌ها مجدداً در سال 1844 پیش افتادند و پوک (24) به ریاست جمهوری انتخاب شد. تعداد ایالات امریکا در این تاریخ بالغ بر بیست و هفت بود و بر اثر مهاجرت‌های جدید، جمعیت امریکا افزایش می‌یافت.
تکزاس از مکزیک جدا شد و تقاضای پیوستن به کشورهای متحد را کرد و این مسأله در سال 1846 به جنگ با مکزیک منجر شد. آمریکائی‌ها از جانب شمال و از راه دریا به این کشور حمله بردند و مکزیکو را گرفته، دولت مکزیک را به تسلیم اراضی وسیعی به امریکا واداشتند.

آمریکای لاتین:

کوچ نشین‌های قدیم اسپانیا در این موقع یازده جمهوری تشکیل داده بودند که اغلب در معرض آشوب و ناامنی قرار داشتند. در مکزیک، محافظه کاران و آزادیخواهان برای نیل به قدرت باهم مبارزه می‌کردند و در جنگی که میان مکزیک و کشورهای متحد امریکا در گرفت، مکزیک تمام نواحی شمالی خود را از دست داد. در امریکای مرکزی اتحادیه‌ای از پنج کشور، گواتمالا، هندوراس، سالوادور، نیکاراگوآ و کوستاریکا، تشکیل یافته بود، ولی در سال 1839 ، اسامی این اتحاد از هم پاشید هرکشور به صورت جمهوری مستقلی درآمد. مبارزه‌ی احزاب، کشورهای کولومبی، ونزوئلا و اکواتور را نیز دچار هرج و مرج کرد. در پرو، سرداران با هم می‌جنگیدند و اتحاد این کشور با بولیوی دوامی نیافت. شیلی وضع آرامتری داشت و به پیشرفتهائی نایل آمد. پاراگوئه، به رهبری فرمانروای نیرومند خود قرین آرامش بود، اروگوئه از قید نفوذ و همسایه خود بیرون آمد لیکن مانند سایر جمهوری‌ها دچار مبارزات و کشمکش‌های داخلی بود. آرژانتین، که ابتدا وضع مغشوشی داشت، با حکومت روزاس (25)، جبار بی رحم و لایق خود، از نظم و امنیت بهره مند شد. علت تمام این منازعات، حس جاه طلبی سرداران، قدرت عظیم روحانیان، تعلیم و تربیت ناقص، رقابت احزاب سیاسی، اختلاف میان سفیدپوستان متولد در مستعمرات، با دورگه‌ها و بومیان بود.
امپراتور برزیل، پدرو (26) اول، در سال 1831 از مقام خود کناره گرفت و اختیارات را به پسر خود، پدرو دوم، که شش ساله بود، واگذاشت. سالهای اول سلطنت او، به علت شورش چند شهرستان، با دشواری‌هائی مواجه شد و سپس امنیت و آرامش بتدریج برقرار گشت و دوره‌ی رفاه و آسایش فرا رسید.

آسیا:

پیشرفت روس‌ها در آسیا بکندی انجام می‌گرفت؛ روس‌ها در قفقاز به فتح ناحیه چرکس و ابخاز همت گماشتند و در اردوکشی به ترکستان با مقاومت مهمی روبرو نشدند و در سیبری نیز همچنان مشغول پیشرفت بودند.
کشور ایران، در زمان سلطنت پادشاهان قاجار، وضع نامطلوبی داشت. در همین ایام، افغانستان با انگلیسی‌های هندوستان جنگید و چون شکست خورد یک پادگان انگلیسی را که در کابل بود، قتل عام کرد و این کار موجب اردوکشی دوم انگلیسی‌ها به افغانستان شد.
در هندوستان، انگلیسی‌ها ناحیه‌ی سند و چند ناحیه دیگر را به تصرف درآوردند و سیخ‌ها را شکست دادند و شروع به اصلاح وضع بومیان کردند. در هند و چین میان سیام و آنام، که بر سر تصرف کامبوج با هم اختلاف داشتند، جنگی درگرفت و این جنگ به نفع سیام پایان پذیرفت. در جزایر مالزی، انحصار تجارت به دست هلند بود و امرای بومی بتدریج از بین رفته، هلندی‌ها جانشین آنها شدند.
در چین، تجارت اروپائی‌ها، به سبب موانعی که دولت چین ایجادکرده بود، بسختی انجام می‌یافت و چون دولت چین، تریاک‌هائی را که به وسیله سوداگران انگلیسی وارد شده بود به دریا ریخت، دولت انگلیس به چینی‌ها اعلان جنگ داد (1839) و چندین بندر چین را تصرف کرد (کانتون، شانگ‌های و...). دولت چین مجبور به تقاضای صلح شد و هنگ کنگ را به انگلیس تسلیم کرده، پنج بندر چین را برای تجارت اروپائی‌ها آزاد گذاشت. از این پس کشورهای دیگری هم با چین پیمان بازرگانی بستند و چین از حالت انزوا و کناره جوئی طولانی خود بیرون آمد.

آفریقا:

فرانسویان که بندر الجزیره را گرفته بودند، چند شهر ساحلی دیگر را نیز تصرف کردند. یکی از فرماندهان مسلمان الجزیره، به نام عبدالقادر اعلان جهاد داد و جنگهائی با فرانسویان کرد که به طور کلی به شکست او منجر شد. از طرف دیگر فرانسویان که به اجرای معاهدات خود پای بند نبودند به داخله کشور راه یافته شهر کنستانتین را گرفتند. در سال 1840، ژنرال بوژو (27) از طرف فرانسه مأمور جنگ با عبدالقادر شد. مراکش در این جنگ مداخله کرد ولی درکنار رود ایسلی (28) شکست خورد و قسمتی از ناحیه‌ی اطلس و جنوب الجزیره به دست فرانسویان افتاد و سرانجام عبدالقادر تسلیم شد (1847). پس از این فرانسویان به استقرار نظم در الجزیره پرداختند و کوچ نشین‌های تازه‌ای به این سرزمین اعزام داشتند.
در طرابلس، هرج و مرج چنان شدت یافته بود که ناچار از ترک‌ها کمک خواستند و فرمانروائی این سرزمین مجدداً نصیب ترکان شد و فزان به تصرف آنها درآمد.
از حوادث عمده تاریخ افریقا در این دوره باید به استقرار سلطان عمان در زنگبار، تصرف ناتال به دست انگلیسی‌ها و بمباران ماداگاسکار به وسیله ناوگان فرانسه و انگلیس برای انتقام از کشتار مبلغین مسیحی اشاره کرد. استعمار و اکتشاف افریقا در این دوره پیشرفت زیادی نداشت.

اقیانوسیه:

انگلیسی‌ها، کوچ نشین‌های تازه‌ای در استرالیا تشکیل دادند (استرالیای غربی و جنوبی). اعزام محکومین و تبعیدی‌ها به این سرزمین موقوف شد و تعداد مهاجران افزایش یافت و بیشتر مهاجران به پرورش گوسفند مشغول بودند. گال جدید جنوبی در سال 1842 مستقل شد. در سال1840 ، انگلیسی‌ها شروع به ایجاد پایگاههائی در زلاند جدید کردند و با سکنه این جزیره یعنی مائوری‌ها (29)، که مردمی نافرمان و ستیزه جو بودند، وارد جنگ شدند.
فرانسویان نیز، به نوبه خود، به تصرف قسمتهائی از اقیانوسیه پرداختند و تاهیتی (30) (که بر سر تصرف آن مجبور به زد و خورد با انگلیس شدند)، جزایر مارکیز و چندین جزیره دیگر را گرفتند.

نواحی قطبی:

فرانکلین که در صدد یافتن راه شمال غربی (در شمال کانادا) بود در یکی از مسافرتهای خود هلاک شد. دریانوردان دیگری به کشف مجمع الجزایر شمالی توفیق یافتند. دومون دورویل (31) فرانسوی و راس (32) انگلیسی پاره‌ای از نواحی قاره جنوبی (ارض آدلی (33) و ویکتوریا) و رشته کوههای آتشفشانی را کشف کردند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Légitimistes.
2- Duchesse de berry (عروس شال دهم).
3- Thiers.
4- Soult.
5- éMol.
6- Guizot.
7- Russell.
8- Zollverein.
9- Christions.
10- Carlistes.
11- Espartero.
12- Narvaez.
13- Dom pedro.
14- Dom Miguel.
15- les Articles de Baden.
16- Sonderbund (اتحاد جداگانه).
17- Dufour.
18- Oscar.
19- Othon de Bavière.
20- Obrénovitch.
21- Unkiar- Skélessi.
22- Nezib در ولایت حلب و 98 کیلومتری جنوب غربی اورفا.
23- Van Buren.
24- Polk.
25- Rosas.
26- Pedro.
27- Bugeaud.
28- Isly.
29- Maoris.
30- Tahiti (یا تائیتی).
31- Dumont d’Urville.
32- Ross.
33- Adélie.

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم