نيرنگ مأمون

نويسنده:محمد محمدي اشتهاردي
منبع:داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)
امام جواد (ع) را جزء اطرافيان خود كند (و او را به عنوان يكي از رجال دنيا خواه ، و از مشاوران مخصوص خويش معرفي نمايد) براي اين كار نقشه ها كشيد، و ترفندهاي گوناگوني به كار برد، ولي نتيجه نگرفت ، تا اينكه يك نقشه ديگري را اجرا كرد و آن اين بود: هنگامي كه خواست دخترش ام فضل را به عنوان عروس به خانه زفاف حضرت جواد (ع) بفرستد دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامي كه در داخل آن گوهري (مثلا يك سكه طلا) بود داد تا وقتي كه حضرت جواد (ع) بر روي صندلي دامادي نشست ، آن دختران ، يكي يكي به پيش آيند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند (تا او بردارد) امام جواد (ع) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد. در همان مجلس ، يك نفر ترانه خوان تارزني بود كه مخارق نام داشت ، و داراي ريش بلندي بود، ماءمون او را طلبيد، و از او خواست كاري كند كه امام جواد (ع) از آن حالت معنوي بيرون آيد و دلش به امور مادي سرگرم شود. مخارق گفت : اگر امام جواد (ع) به چيزي از امور دنيا، مشغول باشد، من او را از آن گونه كه تو بخواهي به سوي دنيا مي كشانم ، آنگاه مخارق در برابر امام جواد (ع) آمد و نشست ، و نخست مانند، الاغ عرعر كرد، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود ولي امام جواد (ع) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد وقتي كه ديد آن ترانه خوان بي حيا دست بردار نيست ، بر سر او فرياد كشيد و فرمود: اتق الله يا ذالعثنون : اي ريش دراز، از خدا بترس . مخارق از فرياد امام (ع) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش افتاد و دستش فلج شد، و تا آخر عمر خوب نشد، ماءمون جوياي حال او شد، او گفت : هنگامي كه امام جواد (ع) بر سر من فرياد كشيد، آن چنان هراسان و وحشتزده شدم كه وحشت وترس همواره در وجود من هست و اصلا اين حالت از وجود من ، بيرون نمي رود.