انتقام از خدا
انتقام از خدا
منبع:ماهنامه ي ديدار آشنا
حتي اگر همه مردم مخالفت ميكردند. پيششرط تمام كمكهاي نظامي و اقتصادي آمريكا قبول اين طرح بود ولي يك مانع بسيار بزرگ وجود داشت؛ عدهاي متحجر كه نميخواهند وابسته باشند. مگر آمريكا چه عيبي دارد؟! اين حرفها و بسياري ديگر شبيه به اين، غرولندهايي بود كه محمدرضا پهلوي، اعليحضرت همايوني ايران! زيرلب با خود ميگفت.
اين طرح را آمريكا داده بود. تمام كمكهايش را هم مشروط به پذيرش اين طرح كرده بود، طرحي كاملاً اقتصادي و پيشرفته، هيچ نقصي هم نداشت! فقط كشور را وابسته ميكرد و براي محصولات دورريختني آمريكايي هم بازاري پيدا ميشد وهم نان بخور و نميري توي سفره آمريكاييهاي ندار، ميرفت، چقدر ما بخيل بوديم كه نگذاشتيم آن طرح اجرا شود، مگر سيميليون ايراني چهقدر ارزش دارد كه بهخاطر آن دل آمريكاييهاي مهربان و نازك نارنجي را شكستيم؟!
شاه دوباره عزا گرفته بود. هشتم بهمن ماه 1341، اول ماه مبارك رمضان بود. دوباره عدهاي روحاني از منبر و محراب، اسلحهاي ساخته بودند براي افشاي سياستهاي پليد رژيم، و حالا تمام افسران ساواك و«سيا» مضطرب شده بودند. بايد كاري ميكردند. به همه مراكز ساواك و استانداريها نوشتند كه به روحانيان تذكر بدهيد:«سرتان توي كار خودتان باشد. از احكام و عقايد و اخلاق بگوييد. به شما چه ربطي دارد كه از آمريكا صحبت كنيد.» ولي كو گوش شنوا؟ از روز اول ماه مبارك رمضان به هر مسجدي ميآمدي صحبت از غارت كشور بود. يكي ميگفت: مردم! ميخواهند مملكت شما را بفروشند ديگري فرياد ميزد: حاجآقا خميني فرمودند اين طرح فقط براي پركردن جيب آمريكاييها و خاليتر كردن سفره مردم است و ...
بالاخره تحمل ساواك تمام شد؛ عده زيادي از روحانيان و منبريها دستگير شدند تا ماه مبارك رمضان را در زندانهاي ساواك با سحريها و افطاريهاي سفارشي روزه بگيرند.
حتي نقش بازي كردنهاي رژيم كارگر نشد هرچه پول خرج كرد تا مثلاً در روزنامهها مطلب خوب چاپ كنند، شراب فروشيها را ببندند، سينماها فيلم بد پخش نكنند ولي هيچ فرقي به حال اين روحانيون سمج نداشت.
عيدفطر از راه رسيد، عيد مردم، ولي عزاي شاه و حاميانش. درآنسو، رژيم مثل مار زخمي در انتظار انتقام از مردم بود. انتقام از منبر، انتقام از محراب و انتقام از شبهاي قدر و احياء، همان شبهايي كه شاه را با تمام جبروتش با همه اربابان خارجيش با همين منبرهاي چوبي، به ذلت كشاند. همان شبهايي كه ذكر برداشتند و بيدار نشستند و براي خيرخواهان مهربانتر از دايه آمريكايي دعا كردند. انتقام از همه، حتي خدا و ائمه. چون اين آخوندها به نام خدا و اهلبيت از جانشان ميگذشتند پس از آنها هم بايد انتقام ميگرفتند.
اسفندماه به آخر نزديك ميشد و بهار نزديك بود همان بهاري كه با گلهاي رنگين خود خبررسان خوبيهاست. شاه سخنراني كرد و آخوندهاي از همه دلسوزتر را متحجر و بدتر از تودهايهاي خائن دانست. وعده«مشت» داد گفت هركس با طرح مخالفت كند با مشت عدالت!! او را سرجايش خواهم نشاند.»
خميني اما گفت تا زندهام نخواهم گذاشت احكام دين را پايمال كنيد. تا زندهام نخواهم گذاشت اجانب را بر ناموس اسلام و مسلمين مسلط كنيد. اگر ميخواهيد من ساكت باشم مرا بكشيد. پيغمبر 63 سال داشت. و علي در 63 سالگي شهيد شد. اي سرنيزهها! من نيز اكنون 63 سالهام پس مرا بگيريد سينهام را بشكافيد تا از اين همه رنج و مصيبت آسوده شوم.
علما در منزل آيتالله خميني جمع بودند و او با اطميناني كه جز با ايمان به قدرتي لايزال ممكن نبود همه را به يك جمله ديگر فراخواند، فرداي آن جلسه اعلاميههاي مختلفي از علما و مراجع ميان مردم پخش شد: امسال به خاطر مصيبتهايي كه بر اسلام آمده روحانيان اسلام عيد ندارند. بسياري لباس سياه پوشيدند.
اين حمله نمك به زخم رژيم زد. سوم فروردين 1342، شهادت امام صادق (عليهالسلام)، همه جا مجلس روضهخواني بود. فيضيه- مدرسه حجتيه و منزل آقا. جمعيت فراواني حتي كوچههاي منتهي به منزل آقا را پركرده بود. كسي بالاي منبر رفت، آقا روح الله در يكي از اتاقها نشسته و اشكريزان جد گرامي خويش بود.
سخنران بسمالله را تمام نكرده بود كه از گوشه و كنار مجلس، عدهاي بيجهت صلوات فرستادند مرتب سخنراني قطع ميشد. جمعيت فراواني كه فقط لباسشان به دهقانان شبيه بود همه جاي مجلس ديده ميشدند. آقا روحالله توسط يكي از شاگردانش پيامي براي آنها داد. شخصي كنار منبر ايستاد:
آقا فرمودند اگر نگذاريد سخنراني انجام شود، خودم به حرم ميروم و افشاگري خواهم كرد.
او جدي ميگفت و به آنچه وعده ميداد عمل مي كرد. جلسه آرام شد.
اين افراد به مدرسه حجتيه هم آمدند؛ ولي مردي از پهلوانان قم كنار منبر ايستاده بود و خطر او و نوچههايش، ساواكيهاي كلاهنمدي به سر را سر جايشان نشاند. فيضيه اما حس عجيبي داشت چند نفربر نظامي اطراف حرم گشت ميزد. جمعيت فراواني از طلاب در حياط فيضيه نشسته بودند. و باز همان نمدي پوشهاي جلوي مجلس مقابل منبر بودند. آيتالله گلپايگاني عصازنان از ميان كماندوهاي ساواك، عبوركرد و در يكي از حجرههاي فيضيه نشست.
سخنران، تازه بالاي منبر رفته بود كه صداي صلوات، مجلس را بر هم زد، مرتب صلوات ميفرستادند. صلواتي كه نهتنها راه بهشت نداشت دريچهاي به جهنم فرستندگان بود. طلاب خواستار سكوت شدند. ولي يك باره چماقها از زير لباس بيرون آوردند. هر كلاهنمدي به سر، به ياد تكتك شبهاي ماه رمضان چوب ميزد، عدهاي از طلبهها مقابل حجرهاي كه آيت الله گلپايگاني در آن بود جمع شدند از جان گذشتند تا ايشان آسيبي نبيند. طلاب به حجرهها پناه بردند ولي به دنبال هر طلبه چند ساواكي ميدويدند با باتوم، قنداق تفنگ، آجر و چوب، شاگردان امام صادق را در روز شهادتش ميزدند، عدهاي را از طبقه دوم به حيات پرت كردند عمامهها را آتش زدند، كتابها و قرآنها را سوزاندند تا شايد قدري از خشم شب هاي قدر را فرو نشانند ولي مگر ممكن بود؟!
خون و دود و آتش، فيضيه را آذين بسته بود. مجروحان را به خانه آقا بردند. آقا روحالله، پروانهوار گردشان ميچرخيد و خود از«سيد يونس» - كه حالش از همه بدتر بود- پرستاري ميكرد. اگرچه او زنده نماند.
رژيم براي عبرت ديگران فرداي آن روز، چهارم فروردين، بازديد از فيضيه را آزاد گذاشت ولي هركس به مدرسه ميآيد با چشماني پراشك و سينهاي پراندوه برميگشت. در شهر زايرخيز قم، جنايت فيضيه به گوش همه رسيده بود.گروهگروه زائري كه به زيارت دختر موسيبنجعفر ميآمدند سفيران مظلوميت طلاب فيضيه شدند. ساواك از بيم شورش مردم، طلاب را از فيضيه متواري كرد و ورود مردم را ممنوع.
ولي آقا بيهراس از بيداد رژيم،اعلام مجلس عزا كرد. خود نيز آمد ولي نه در منزل، در صحن فيضيه ميان عمامههاي سوخته، قرآنهاي پاره شده باوقار ولي دلشكسته بر سكوي فيضيه نشست آهي كشيد و همه را آتش زد:
«من جواب پدر پير سيد يونس رودباري را چه بگويم، مگر اين سيد چه گناهي كرده بود.»
سيديونس شهيد شد بيش از 95 نفر طلبه جراحات عميق برداشتند قلب خميني شكست و خدا به احترام آن همه اخلاص او اجرش را داد: پيش شرط ديروز و امروز، آمريكا همچنان خاك ميخورد.
اين طرح را آمريكا داده بود. تمام كمكهايش را هم مشروط به پذيرش اين طرح كرده بود، طرحي كاملاً اقتصادي و پيشرفته، هيچ نقصي هم نداشت! فقط كشور را وابسته ميكرد و براي محصولات دورريختني آمريكايي هم بازاري پيدا ميشد وهم نان بخور و نميري توي سفره آمريكاييهاي ندار، ميرفت، چقدر ما بخيل بوديم كه نگذاشتيم آن طرح اجرا شود، مگر سيميليون ايراني چهقدر ارزش دارد كه بهخاطر آن دل آمريكاييهاي مهربان و نازك نارنجي را شكستيم؟!
شاه دوباره عزا گرفته بود. هشتم بهمن ماه 1341، اول ماه مبارك رمضان بود. دوباره عدهاي روحاني از منبر و محراب، اسلحهاي ساخته بودند براي افشاي سياستهاي پليد رژيم، و حالا تمام افسران ساواك و«سيا» مضطرب شده بودند. بايد كاري ميكردند. به همه مراكز ساواك و استانداريها نوشتند كه به روحانيان تذكر بدهيد:«سرتان توي كار خودتان باشد. از احكام و عقايد و اخلاق بگوييد. به شما چه ربطي دارد كه از آمريكا صحبت كنيد.» ولي كو گوش شنوا؟ از روز اول ماه مبارك رمضان به هر مسجدي ميآمدي صحبت از غارت كشور بود. يكي ميگفت: مردم! ميخواهند مملكت شما را بفروشند ديگري فرياد ميزد: حاجآقا خميني فرمودند اين طرح فقط براي پركردن جيب آمريكاييها و خاليتر كردن سفره مردم است و ...
بالاخره تحمل ساواك تمام شد؛ عده زيادي از روحانيان و منبريها دستگير شدند تا ماه مبارك رمضان را در زندانهاي ساواك با سحريها و افطاريهاي سفارشي روزه بگيرند.
حتي نقش بازي كردنهاي رژيم كارگر نشد هرچه پول خرج كرد تا مثلاً در روزنامهها مطلب خوب چاپ كنند، شراب فروشيها را ببندند، سينماها فيلم بد پخش نكنند ولي هيچ فرقي به حال اين روحانيون سمج نداشت.
عيدفطر از راه رسيد، عيد مردم، ولي عزاي شاه و حاميانش. درآنسو، رژيم مثل مار زخمي در انتظار انتقام از مردم بود. انتقام از منبر، انتقام از محراب و انتقام از شبهاي قدر و احياء، همان شبهايي كه شاه را با تمام جبروتش با همه اربابان خارجيش با همين منبرهاي چوبي، به ذلت كشاند. همان شبهايي كه ذكر برداشتند و بيدار نشستند و براي خيرخواهان مهربانتر از دايه آمريكايي دعا كردند. انتقام از همه، حتي خدا و ائمه. چون اين آخوندها به نام خدا و اهلبيت از جانشان ميگذشتند پس از آنها هم بايد انتقام ميگرفتند.
اسفندماه به آخر نزديك ميشد و بهار نزديك بود همان بهاري كه با گلهاي رنگين خود خبررسان خوبيهاست. شاه سخنراني كرد و آخوندهاي از همه دلسوزتر را متحجر و بدتر از تودهايهاي خائن دانست. وعده«مشت» داد گفت هركس با طرح مخالفت كند با مشت عدالت!! او را سرجايش خواهم نشاند.»
خميني اما گفت تا زندهام نخواهم گذاشت احكام دين را پايمال كنيد. تا زندهام نخواهم گذاشت اجانب را بر ناموس اسلام و مسلمين مسلط كنيد. اگر ميخواهيد من ساكت باشم مرا بكشيد. پيغمبر 63 سال داشت. و علي در 63 سالگي شهيد شد. اي سرنيزهها! من نيز اكنون 63 سالهام پس مرا بگيريد سينهام را بشكافيد تا از اين همه رنج و مصيبت آسوده شوم.
علما در منزل آيتالله خميني جمع بودند و او با اطميناني كه جز با ايمان به قدرتي لايزال ممكن نبود همه را به يك جمله ديگر فراخواند، فرداي آن جلسه اعلاميههاي مختلفي از علما و مراجع ميان مردم پخش شد: امسال به خاطر مصيبتهايي كه بر اسلام آمده روحانيان اسلام عيد ندارند. بسياري لباس سياه پوشيدند.
اين حمله نمك به زخم رژيم زد. سوم فروردين 1342، شهادت امام صادق (عليهالسلام)، همه جا مجلس روضهخواني بود. فيضيه- مدرسه حجتيه و منزل آقا. جمعيت فراواني حتي كوچههاي منتهي به منزل آقا را پركرده بود. كسي بالاي منبر رفت، آقا روح الله در يكي از اتاقها نشسته و اشكريزان جد گرامي خويش بود.
سخنران بسمالله را تمام نكرده بود كه از گوشه و كنار مجلس، عدهاي بيجهت صلوات فرستادند مرتب سخنراني قطع ميشد. جمعيت فراواني كه فقط لباسشان به دهقانان شبيه بود همه جاي مجلس ديده ميشدند. آقا روحالله توسط يكي از شاگردانش پيامي براي آنها داد. شخصي كنار منبر ايستاد:
آقا فرمودند اگر نگذاريد سخنراني انجام شود، خودم به حرم ميروم و افشاگري خواهم كرد.
او جدي ميگفت و به آنچه وعده ميداد عمل مي كرد. جلسه آرام شد.
اين افراد به مدرسه حجتيه هم آمدند؛ ولي مردي از پهلوانان قم كنار منبر ايستاده بود و خطر او و نوچههايش، ساواكيهاي كلاهنمدي به سر را سر جايشان نشاند. فيضيه اما حس عجيبي داشت چند نفربر نظامي اطراف حرم گشت ميزد. جمعيت فراواني از طلاب در حياط فيضيه نشسته بودند. و باز همان نمدي پوشهاي جلوي مجلس مقابل منبر بودند. آيتالله گلپايگاني عصازنان از ميان كماندوهاي ساواك، عبوركرد و در يكي از حجرههاي فيضيه نشست.
سخنران، تازه بالاي منبر رفته بود كه صداي صلوات، مجلس را بر هم زد، مرتب صلوات ميفرستادند. صلواتي كه نهتنها راه بهشت نداشت دريچهاي به جهنم فرستندگان بود. طلاب خواستار سكوت شدند. ولي يك باره چماقها از زير لباس بيرون آوردند. هر كلاهنمدي به سر، به ياد تكتك شبهاي ماه رمضان چوب ميزد، عدهاي از طلبهها مقابل حجرهاي كه آيت الله گلپايگاني در آن بود جمع شدند از جان گذشتند تا ايشان آسيبي نبيند. طلاب به حجرهها پناه بردند ولي به دنبال هر طلبه چند ساواكي ميدويدند با باتوم، قنداق تفنگ، آجر و چوب، شاگردان امام صادق را در روز شهادتش ميزدند، عدهاي را از طبقه دوم به حيات پرت كردند عمامهها را آتش زدند، كتابها و قرآنها را سوزاندند تا شايد قدري از خشم شب هاي قدر را فرو نشانند ولي مگر ممكن بود؟!
خون و دود و آتش، فيضيه را آذين بسته بود. مجروحان را به خانه آقا بردند. آقا روحالله، پروانهوار گردشان ميچرخيد و خود از«سيد يونس» - كه حالش از همه بدتر بود- پرستاري ميكرد. اگرچه او زنده نماند.
رژيم براي عبرت ديگران فرداي آن روز، چهارم فروردين، بازديد از فيضيه را آزاد گذاشت ولي هركس به مدرسه ميآيد با چشماني پراشك و سينهاي پراندوه برميگشت. در شهر زايرخيز قم، جنايت فيضيه به گوش همه رسيده بود.گروهگروه زائري كه به زيارت دختر موسيبنجعفر ميآمدند سفيران مظلوميت طلاب فيضيه شدند. ساواك از بيم شورش مردم، طلاب را از فيضيه متواري كرد و ورود مردم را ممنوع.
ولي آقا بيهراس از بيداد رژيم،اعلام مجلس عزا كرد. خود نيز آمد ولي نه در منزل، در صحن فيضيه ميان عمامههاي سوخته، قرآنهاي پاره شده باوقار ولي دلشكسته بر سكوي فيضيه نشست آهي كشيد و همه را آتش زد:
«من جواب پدر پير سيد يونس رودباري را چه بگويم، مگر اين سيد چه گناهي كرده بود.»
سيديونس شهيد شد بيش از 95 نفر طلبه جراحات عميق برداشتند قلب خميني شكست و خدا به احترام آن همه اخلاص او اجرش را داد: پيش شرط ديروز و امروز، آمريكا همچنان خاك ميخورد.
پينوشت:
1- طرح آمريكايي اصلاحات ارضي معروف به طرح شاه و مردم يا انقلاب سفيد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}