نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

در مورد افراد بی‌گناهی كه به غلط گناهكار محسوب می‌شوند به كار می‌رود.
در شهری بزرگ، مرد ثروتمندی زندگی می‌كرد. روزی مرد ثروتمند یكی از دوستانش را به خانه خود دعوت كرد. هدف این مرد از دعوت دوستش نشان دادن وسایل جدیدی بود كه برای خانه‌اش خریده بود. مرد پولدار به زنش گفت: میهمان من خیلی ثروتمند است می‌خواهم كم نگذاری و بهترین غذاها را در گرانترین ظرف‌ها سرو كنی. تا او بفهمد من چقدر پیشرفت كرده‌ام. زن این مرد كه از فخرفروشی‌های همسرش خسته شده بود، گفت: ما اسباب و اثاثیه برای آسایش و رفاه خودمان خریده‌ایم نه برای تظاهر و فخرفروشی به دیگران. ولی در نهایت مجبور شد، خواسته‌ی همسرش را بپذیرد و برای آنها غذا درست كند.
مرد میهمان كمی بعد از ورود از رفتارهای مرد صاحب خانه فهمید هدف او از ترتیب میهمانی چه بوده. و با خود عهد كرد به غذاهایی كه فقط برای تظاهر پخته شده لب نزند. تا اینكه موقع نهار شد. مرد سفره را چید و گفت: بفرمایید از این آش بخورید. و رفت تا پلو را بیاورد غافل از اینكه قاشق نیاورده. وقتی وارد شد، دید مرد میهمان دستش را رو دهانش گذاشته. گفت: چی شده؟ دهانت سوخت؟ در همین حین همسرش با ظرف آب و قاشق‌ها وارد اتاق شد و گفت: او چیزی نخورده، قاشق‌ها را تازه من آوردم. میهمان گفت: آش نخورده و دهان سوخته.
مرد صاحب خانه درواقع آنقدر حواسش به دنبال نشان دادن ظرف و غذاهای رنگین سفره بود كه اصلاً متوجه نشده بود او هنوز آش نخورده كه دهانش بخواهد بسوزد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول