نویسندگان:
لوکاس دوبلویس
روبارتوس وان دراسپک
برگردان: مرتضی ثاقب‌فر




 


حدود سال 1200 پیش از میلاد، توازن قوا میان قدرتهای بزرگ خاورمیانه برهم خورد. آشور و بابل گرفتار تاخت و تازهای قبایل آرامی و کلدانی از سوی بیابان‌ها و کویرهای فلسطین و بین‌النهرین شدند؛ پس راندن این قبایل، مشکلات زیادی برای این دو کشور به بار آورد. مهاجمان در بخشهای وسیعی از سوریه و جنوب بین‌النهرین اقامت گزیدند و کلدانیان نواحی حدود خلیج فارس را مطلوب یافتند.
عواقب حملات گروهى از مهاجمان که به «دریانشینان» معروف شده‌‎اند، فاجعه آمیزتر بود. این مردمان، که احتمالاً از کوهستانهای بالکان آمده بودند، از طریق یونان و آسیای صغیر تا مرزهای مصر پیش رفتند. ما از آن رو به آنها «دریانشینان» می‌گوییم که در یک منبع مصری از آنها با این نام یاد شده است. این مردم، مستقیم یا غیرمستقیم، مسئول سقوط تعدادی از دولتهای مهم بودند: میسن (از جمله کرت)، امپراتوری هیتی و نیز آوگاریت که مرکز تجارتی سوریه بود. از آن پس، دیگر هیچ یک از این دولت‌ها نتوانستند شکوه گذشته خود را بازیابند. مقاومت و عقب راندن حملات دریانشینان برای مصر در دلتای نیل بسیار دشوار و گران بود؛ مصر در نبرد با این یورشگران، سرزمینهای خود را در سوریه و فلسطین از دست داد. فلسطینیان از جمله مشهورترین اقوام این مردمان دریانشین بودند که در جنوب غربی منطقه‌ای که بعداً نام آنها را گرفت و فلسطین نامیده شد، اقامت کردند. دریانشینان باعث شکافی در تاریخ مدیترانه شرقی شدند. دولت‌های نیرومندی که قرنها قبل از سال 1200 ق. م آنجا بودند، از صحنه گیتی محو یا بسیار ضعیف شدند. صد تا دویست سال طول کشید تا جهان «متمدن» توانست از آسیب‌های این ضربه کمر راست کند. در پایان این دوره، از راه رسیدگان خود را با محیط تازه و شیوه زندگی جدید کاملاً سازگار کردند.
از جنبه‌ای دیگر نیز سده دوازدهم ق. م نقطه عطف بزرگی در تاریخ است: این سده آغاز عصر آهن محسوب می‌شود. آهن در سراسر هزاره دوم ق. م، به ویژه در آسیای صغیر، شناخته شده بود اما فراورده‌هایی که از این فلز به دست می‌آمد، مانند چاقو، هنوز کالاهایی تجملی تلقی می‌شدند. با این همه، پس از سال 1200 ق. م آهن به تدریج مصرف گسترده یافت و از همین روست که مورخان و باستان شناسان انتقال از عصر مفرغ به عصر آهن را حوالی سال 1200 ق. م ذکر کرده‌اند.

مصر، دوره میانی سوم (حدود 1100-715 ق.م)

مصر سرزمین‌های مفتوحه خود را در سوریه و فلسطین و نیز در «نوبیه» از دست داد. این کشور دیگر نمی‌توانست حتی در قلب سرزمین خویش وحدتش را حفظ کند. برای مثال، کاهن بزرگ آمون در شهر تبس خود را فرمانروایی نیمه مستقل اعلام کرد. لیبیایی‌ها به درون دلتای نیل و منطقه فیوم نفوذ کردند و در آنجا اقامت گزیدند. میان سالهای 950-730 ق. م مصر حتی تحت فرمانروایی سلسله فراعنه لیبیایی قرار گرفت.
مصر به تلاش‌هایی دست زد تا سرزمین از دست رفته خود را در فلسطین بازپس گیرد. یکی از شاهان سلسله لیبیایی موفق شد به اورشلیم، پایتخت پادشاهی جدیدالتأسیس یهودا، نفوذ کند (حدود 935 ق. م). او معبد آنجا را غارت کرد ولی در استقرار دائمی قدرت مصر در یهودا ناکام ماند.
در دوره‌ای که مشهور به «پادشاهی متأخر» (715-332 ق. م) است، مصر تقریباً پیوسته تحت حاکمیت قدرتهای خارجی بود و فقط برای مدت کوتاهی توانست استقلال خود را به دست آورد. نخستین قدرتی که در حدود سال 730 ق. م بر آن جا تسلط یافت، پادشاهی نوبیه بود که در اطراف نپته تمرکز داشت و در حدود سال 1100 ق. م از مصر بریده بود، البته بی آنکه بتواند از فرهنگ مصری بگسلد. بعدها مصر از اجزای امپراتوری‌های دیگری که در سواحل شرقی مدیترانه پدیدار شده بودند، یعنی امپراتوری، آشور (671-655 ق. م) و امپراتوری پارس یا هخامنشی (525-404 ق. م و 343-332 ق. م) درآمد.

سوریه و فنیقیه

دولتهای کوچک از ضعف قدرتهای بزرگ بهره جستند و به استقلال رسیدند. از جمله این دولت‌ها که موفق به کسب خودمختاری در این دوره شدند، دولت - شهرهای سوریه بودند که در آنها گروه‌هایی از خارجیان اقامت گزیده بودند. بعضی از آنها، مثلاً کارکمیش، تحت فرمانروایی شاهان هیتی قرار داشتند که به پادشاهی هیتی جدید مشهور بود.
شهرهای دیگر تحت حکومت آرامیان بودند. یکی از این شهرها دمشق است که به مرکز دولت وسیع آرامی تبدیل شد و در کتاب مقدس از آن به عنوان «آرام» یاد شده است. ساکنان اصلی بندرهای غربی کوه‌های لبنان، از جمله بیبلوس (جبیل)، صور و صیدون از دایره‌ی تسلط بیگانگان بیرون ماندند. این منطقه را غالباً با اصطلاح یونانی «فنیقیه» یاد می‌کنند. شهرهای فنیقیه موفق شدند از ضربات مردمان دریانشین در امان بمانند؛ این شهرها به سرعت به دولت - شهرهای مستقلی تبدیل شدند که شاه یا شورای ریش سفیدان بر آن حکومت می‌کرد. این رویدادها درست مدتی پیش از آن بود که ناچار شوند برتری یک قدرت بزرگ را به رسمیت بشناسند. شهرهای غربی کوه‌های لبنان که مدت زیادی نتوانسته بودند با کرت و میسن رقابت کنند به شهرهای تجارتی نیرومندی در خاورمیانه باستان تبدیل شدند.
فنیقیان اهمیت فوق‌العاده‌ای برای تمدن غرب داشتند: فرهنگ خاورمیانه باستان را به اروپا انتقال دادند و از طریق آن ها، یونانیان برای نخستین بار با خاور نزدیک تماس یافتند. در این دوره که یونانیان هنوز عملاً فاقد تجارت دریایی بودند، فنیقیان محصولات خاورمیانه را به یونان و سایر مناطق غرب صادر می‌کردند.
نفوذ فنیقیان به صورت‌های مختلف از طریق مدیترانه گسترش یافت، یعنی به شکل مهاجرنشین‌هایی که فنیقیان در آفریقای شمالی، جزیره سیسیل و جنوب اسپانیا در سده - دهم ق. م تأسیس کردند. این مهاجرنشین‌ها، که بسیاری از آنها در واقع به عنوان پایگاه‌های بازرگانی تأسیس شده بودند، رشد کردند و به شهرهای مستقل تبدیل شدند. مشهورترین مهاجرنشین فنیقی شهر کارتاژ در شمال آفریقاست که مهاجران شهر صور در حدود سال 800 ق. م آن را تأسیس کردند (تاریخ سنتی، 814-813 ق. م است). کارتاژ بعدها به قدرت مستقل بزرگی تبدیل شد.
بی گمان، مهم‌ترین سهم فنیقیان در تمدن، ابداع خط الفبایی است. الفبای فنیقی با سایر سیستمهایی که تاکنون معمول بود فرق می‌کرد و به جای یک نشانه برای هر هجا، فقط از نشانه‌هایی برای حروف صامت تشکیل شده بود. این خط با 22 نشانه به جای بیش از 600 نشانه‌ی خط میخی، طبعاً آسان‌تر بود و همگان می‌توانستند به آن دسترسی یابند و از آن بهره گیرند. در بین‌النهرین و مصر، هنر نوشتن فقط خاص گروه کوچکی از کاتبان آموزش دیده‌ی ویژه بود. تفاوت بارز دیگر این خط با خط میخی امکان نگارش آن بر روی کاغذ پاپیروس یا چرم بود. اما متأسفانه این دو ماده بسیار فاسد شدنی و فرسودانی‌اند و از این رو مدارک بسیار اندکی از تاریخ فنیقیه محفوظ مانده است. از قدیمی‌ترین متون مکتوب مردمانی که برای نخستین بار خط فنیقی را پذیرفتند، یعنی آرامیان و اسرائیلیان، چیزی باقی نمانده است.

اسرائیل

علت اینکه درباره اسرائیلیان اطلاعات خوبی داریم، آن است که آنها به طور پیوسته از روی نوشته‌های قدیمی‌تر خود برای نسلهای آینده نسخه برداری می‌کردند. این نوشته‌ها عتیق (شالوده مذهب یهود) و عهد جدید (شالوده مسیحیت) را تشکیل می‌دهد (نک، ص، 383). این دو کتاب که مجموعاً کتاب مقدس را تشکیل داده‌اند به این دلیل محفوظ مانده‌اند که این دو مذهب، برخلاف سایر مذاهب خاورمیانه‌ی باستان، هرگز مهجور و نابود نشدند. مشکل بزرگ مورخان آن است که این متون تا زمان متأخرتر، یعنی هنگام مهاجرت یهودیان از بابل در حدود سال 550 ق. م گیوه به شکلی نوشته نشده بودند که باقی بمانند. افزون بر این، آرایه‌های مربوط به پیام درونی آنها بسیار است: قوم اسرائیل باید تنها خدای خود، یهوه، را بپرستد و خدایان دیگر را پرستش نکند؛ فقط در این صورت خداوند به قوم خود که با آنها پیمان بسته است برکت خواهد داد. در جهان آن روز که همه اقوام عادت داشتند خدایان متعددی را پرستش کنند، ارائه‌ی این پیام کار آسانی نبود.
بازسازی تاریخ اولیه‌ی اسرائیل به ویژه برای ما دشوار است. اسرائیلیان ادعا می‌کنند که از فرزندان حضرت ابراهیم هستند که بین‌النهرین را ترک گفت تا در کنعان (فلسطین) سامان گیرد. او در آنجا به صورت گله داری کوچرو می‌زیست. قحطی باعث شد که نوه ابراهیم، یعقوب، و دوازده پسر او به مصر مهاجرت کنند. در مصر بر تعداد اسرائیلیان افزوده شد. با این حال فرعون آنها را مجبور کرد برایش کار کنند. آنها ناچار شدند در ساختن دو شهر در دلتا، یعنی فیتوم (1) و رَعَمسس (2) کمک کنند. بنابر محتویات «سِفر خروج» در عهد عتیق، اسرائیلیان به هدایت موسی از مصر گریختند و پس از سفری طولانی از طریق کویر به فلسطین رسیدند؛ در آنجا شهرها را تسخیر کردند و سپس اقامت گزیدند. علمای الهیات و مورخان مشتاقانه کوشیده‌اند که ذکری از این رویدادها در منابع دیگر بیابند، اما آنچه موفق به یافتن آن شده‌اند این است که رامسس دوم، فیتوم، و رَعَمسس را ساخته است و این که جانشین وی هنگام حمله به فلسطین با «اهالی اسرائیل» برخورد کرده است. تحقیقات باستان شناسی نیز در مهیا کردن مدرکی مبنی بر هجومی انبوه و واحد به فلسطین ناکام مانده
است. دانشمندان سالهای دراز به نظریه پردازی در مورد این مسئله پرداخته‌اند که چگونه مردم اسرائیل به درون دولت - شهرهای کنعان نفوذ کرده‌اند و موفق به تصرف شهرهای آن شده‌اند. یکی از احتمالات به این قرار است که این نفوذ به صورت تدریجی و مشابه با استقرار عموریان در بابل و هیکسوس‌ها در مصر صورت گرفته است. در هر صورت اسرائیلیان با آینده‌ای خطرناک روبرو شدند که ناگزیرشان کرد با شهرهای کنعان و سایر ساکنان به مبارزه بپردازند. به خصوص با فلسطینیان که سلاح‌های آهنی داشته‌اند و حریفان سرسختی بوده‌اند، آن هم در حالی که اسرائیلیان هنوز با سلاح‌های مفرغی می‌جنگیده‌اند. اسرائیلیان به صورت جماعات سازمان نیافته و پراکنده در سراسر فلسطین می‌زیسته‌اند. در زمانهای جنگ احتمالاً گاهی تحت رهبری «داوران» (3) قرار می‌گرفته‌اند. نبردهای سخت و بی امان، به ویژه‌ی با فلسطینیان، اسرائیلیان را به فکر انداخت که برای خود شاهی اختیار کنند. نخستین شاه آنها شائول (4) بود. او نتوانست سلسله‌ای ایجاد کند چرا که پس از مرگش، داود که هم در زمان فلسطینیان و هم تحت حکومت شائول خدمت کرده بود، خانواده شائول را از قدرت به زیر کشید و خود بر تخت نشست (حدود 1000 ق. م). داود اورشلیم را برای اسرائیلیان فتح کرد، این شهر را پایتخت پادشاهی خود قرار داد و اسرائیل را به دولت نیرومندی تبدیل کرد (نقشه 1)، علت کامیابیهای وی این بود که در آن زمان قدرت بزرگی در خاورمیانه برای مقابله با نیروی اسرائیل وجود نداشت.
شکل 1. سپاه آشور در حال حمله به یک شهر

یادداشت: به تنوع نیروهای آشور توجه کنید: کمانداران، نیزه اندازان، شمشیرزنان و ابزارهای محاصره در تصویر پیداست. در یکی از ابزارهای محاصره، شخصی مشغول خواندن متنی است که احتمالاً به زبان آرامی است، چون به جای لوحه گلی قطعه‌ای پاپیروس یا چرم در دست دارد. او احتمالاً متنی تبلیغاتی یا شرایط تسلیم را قرائت می‌کند.

سلیمان پسر داود جانشین وی شد و معبدی برای خدای اسرائیل در اورشلیم بنا کرد.
دوره نیکبختی و رفاه اسرائیل طولانی نبود. حتی پیش از سلطنت شاه سلیمان، قلمرو پادشاهی او دستخوش تزلزل شده بود. پس از مرگ وی قلمروش به دو بخش تقسیم شد چرا که هنوز آن قدر قدرتمند نبود که وحدت خود را حفظ کند. تا مدت مدیدی تضادهایی میان شمال و جنوب کشور برقرار بود. افزون بر این، بسیاری از اسرائیلیان هنوز آمادگی پرداختن هزینه‌های پادشاهی سازمان یافته‌ای را نداشتند. پسر سلیمان فقط رهبری نیمه‌ی جنوبی کشور را در دست داشت که به قلمرو پادشاهی یهودا تبدیل شد. در پایتخت این قلمرو، اورشلیم، فرزندان داود قرنها حکومت کردند.
نقشه 1. پادشاهی‌های اسرائیل و یهودا، حدود 850 ق. قلمرو پادشاهی داود، حدود 1000 ق
نیمه شمالی این سرزمین شاه جداگانه‌ای برگزید و قلمرو پادشاهی دیگری به نام اسرائیل تأسیس کرد. حکومت اسرائیل از ثبات کمتری برخوردار بود. سلسله‌های متفاوتی از پس یکدیگر می‌آمدند و شاهان به سرعت جای یکدیگر را می‌گرفتند. این پادشاهی منازعات مرزی بسیاری نیز با آرام (دمشق) داشت. در قرن نهم، پایتخت جدیدی به نام سامریه (5) برای آن درنظر گرفته شد.
پس از سلطنت شاه سلیمان، اسرائیل و یهودا از نظر سیاسی به دولت‌های کم اهمیتی تبدیل شدند. این هر دو قلمرو پادشاهی، به دولت‌های دست نشانده و تابع قدرت جدیدی که در سرزمینهای شرقی مدیترانه ظهور کرده بود (آشور) تبدیل شدند.

امپراتوری آشور جدید

آشور در دوران دشوار پس از 1200 ق. م با درایت رهبرانش حفظ شد. امپراتوری کماکان یک شاه داشت و لشکریان با کارایی فزاینده در نبردهایی علیه آرامیان سازمان یافتند و مشارکت کردند. ابداعات و نوآوریهای نظامی (استفاده از سواره نظام و بهبود تاکتیک‌های محاصره) ارتش را چندان نیرومند کرده بود که بتواند به مناطق دوردست و حتی سواحل مدیترانه، یورش برد. این امر کمی پیش از آن که آشوریان موفق به تسلط بر مناطق وسیعی شوند، روی داد.
نخستین کسی که به این کار توفیق یافت تیگلات پیلصر سوم (6) (745-727 ق. م) بود. سلطنت او آغاز امپراتوری آشوری جدید تلقی میشود. شاهان آشور وفاداری فرمانروایان زیردست و دست نشانده را بیش از پیش تأمین کردند و دولت‌های دست نشانده را به ایالتهایی تبدیل کردند که تحت فرماندهی فرمانروایان آشوری قرار می‌گرفت (نک. صص 108 و 110). یکی از این موارد سامریه، پایتخت اسرائیل، است که سارگون دوم (7) پس از فتح آن توسط سلف خویش در سال 722 ق. م آن دیار را تحت فرمانروایی یک والی آشوری قرار داد. یکی از عادات آشوریان پس از تسخیر هر شهر تبعید ساکنان و جانشین کردن خارجیان بود. این اتفاق در سامریه نیز پیش آمد. یهودا مقام خود را به عنوان یک دولت دست نشانده حفظ کرد.
آشوریان به خاطر سیاست تبعید خود شهرت دارند. آنها بارها به عنوان تنبیه قسمت اعظم جمعیت شورشی را تبعید کردند. بسیاری از مردمی که از سرزمین خود تبعید می‌شدند به ساختن یا توسعه پایتخت‌های امپراتوری آشور وادار می‌شدند، چرا که آشور با جمعیتی که به طور پیوسته بر آن اضافه می‌شد، همواره نیاز زیادی به نیروی انسانی متخصص داشت. سایر تبعیدیان می‌بایست به ارتش ثابت آشور بپیوندند، ارتشی که شاهان آشور در پایان قرن هشتم ق. م تشکیل داده بودند. تعداد بسیار زیادی از اهالی، که گفته می‌شود به صدها هزار نفر می‌رسیدند، از سوی تیگلات پیلصر سوم و جانشینان بلافصل او تبعید شدند. انبوه خارجیان، که بسیاری از آنها به زبان آرامی سخن می‌گفتند، دائماً به آشور تبعید می‌شدند و این باعث شد که سرزمین اصلی آشور خصلت آشوری خود را از دست بدهد. زبان بابلی-آشوری رفته رفته جای خود را به زبان آرامی داد که این امتیاز را داشت که به خط بسیار ساده‌تری، یعنی خط الفبایی، نوشته می‌شد.
بابل استقلال خود را نیز از دست داد. آشوریان همیشه کمابیش به سنتهای بابل اهمیت می‌دادند و خود را به عنوان حامیان فرهنگ بابل در مقابل کلدانیان خشن و بی فرهنگ که از منطقه خود در طول خلیج فارس بابلیان را به ستوه می‌آوردند، بالاتر می‌دانستند. با این حال وقتی یک شاه کلدانی تاج و تخت بابل را غصب کرد، تیگلات پیلصر دخالت کرد و بابل را ضمیمه قلمرو خود ساخت (729 ق. م). او به جای این که بابل را به دولتی دست نشانده یا ایالت کاهش دهد، آیینهای بابلی را انجام داد و خود را شاه بابل نامید. احترام آشوریان به فرهنگ بابلیان به خاطر پیوندهایی نظیر زبان، خط، مذهب، ادبیات و روابط تجاری بود؛ این پیوندها طی قرن‌ها دو قوم را متحد کرده بودند. آشور بانیپال (8) (669-627 ق. م) آخرین شاه بزرگ آشور، به مقامات خود دستور داد که به جستجوی متون کهن بابلی بپردازند. متون کهن به نینوا - پایتخت - آورده و در آنجا نسخه برداری و بایگانی شد. در همین شهر بود که روایت مشهور حماسه گیلگمش شکل گرفت. شاهان دیگر آشور به اندازه آشور بانیپال برای فرهنگ بابلی احترام قائل نبودند. آشوریان، پس از طی یک دوره روابط ضعیف با بابلیان، که احساس می‌کردند، آنها دیگر قادر به حفظ امتیازات بخشیده شده نیستند، بابل را با خاک یکسان کردند.
امپراتوری آشور در حداکثر گسترشی که یافت، مصر را نیز ضمیمه خود کرد (671-655 ق. م)؛ این کار هنگامی روی داد که مصریان به تشویق فلسطینیان پرداختند تا هنگام سلطنت سلسله «نوبیه» در مصر علیه آشوریان شورش کنند.
نقشه 2. خاورمیانه در سده‌های هفتم و هشتم ق. م.
آشوریان نتوانستند، مصر را در حد یک ایالت کاهش دهند اما موفق شدند بسیاری از والیان یا فرمانداران ایالتی مصر را به فرمانداران دست نشانده آشور تبدیل کنند. یکی از این فرمانداران پسامتیک یکم (9) (644-610 ق. م) بود که در حدود سال 658 ق. م از یوغ آشور رها شد. این امر مقدمه‌ای شد برای احیای نفوذ مصر که تا یک قرن به درازا کشید. سلسله جدید مصر بر اساس نام پایتخت جدید آن (سائیس) (10)، سلسله سائیت (11) (سلسله 26؛ 664-525 ق. م) نامیده شده است. شاهان سائیت در راستای تلاش برای احیای فرهنگ کهن مصر، سنت‌های پیشین پادشاهی کهن را سرمشق قرار دادند. بنابراین، این دوره را «نوزایی سائیت» نیز می‌نامند. در این دوره همچنین تماس‌های مصر و یونان بسیار بیش‌تر شد. مزدوران یونانی در ارتش مصر خدمت می‌کردند و پسامتیک به یونانیان اجازه داد یک پایگاه بازرگانی در نائوکراتیس (12) ایجاد کنند.
از دست رفتن مصر پیش درآمد سقوط آشور بود. پادشاهان آشور به تدریج تسلط خود را بر دولت‌های دست نشانده در فلسطین، از جمله یهودا، از دست دادند. پس از مرگ آشور بانیپال (627 ق. م) وضع به راستی رو به وخامت نهاد. اثبات امپراتوری آشور تا حد بسیار زیادی به لیاقت شاه بستگی داشت. تغییرات متعدد و پیاپی قدرت پس از مرگ آشور بانیپال به ایجاد آشوب و بروز شورش‌ها انجامید. ضربه نهایی حاصل ترکیب عوامل گوناگونی بود: در داخل آشور سه مدعی سلطنت سر برداشته بودند و با هم بر سر جانشینی نزاع می‌کردند؛ در بابل آشوب و شورش برپا شد و تهدیدی جدی از خارج بروز کرد و آن قدرت پادشاهی ماد در شرق بود. پادشاه جدید بابل به قدرت ماد پیوست و با هم آشور را سرنگون کردند. بین سالهای 614-609 ق. م آنان پایتخت‌های آشور را تصرف و به کلی ویران کردند. آن‌گاه بر ویرانه‌های این سرزمین شالوده‌های دو امپراتورى جلیل ریخته شد: یکی امپراتوری مادها در شرق دجله به پایتختی اکباتان [همدان] و دیگری امپراتوری بابل جدید به پایتخت بابل در غرب. مصر موقتاً فلسطین را اشغال کرد تا کمی بعد آن را تسلیم بابل کند.

امپراتوری بابل جدید

امپراتوری بابل جدید را غالباً «امپراتوری کلدانی» نامیده‌اند. با این حال این اصطلاح که قبلاً در عهد باستان استفاده می‌شد، گمراه‌کننده است. کشور بابل به عنوان پیامد و محصول مهاجرت‌ها و تبعیدها در هزاره اول ق. م محل سکونت مردمان و اقوام متفاوتی بود. در کنار جمعیت اصلی، قبایل متعدد آرامی و کلدانی در آن ساکن بودند که به ویژه در بخش جنوبی امپراتوری، در ناحیه‌ی باتلاقی خلیج فارس، جایی که اکنون شیعیان زندگی می‌کنند، اقامت داشتند. میان بابلی‌ها و کلدانی‌ها تفاوت‌های زیادی وجود نداشت. کلدانی‌ها بسیار تحت تأثیر سنتهای بابلی بودند. آنها سبک زندگی کوچنده خود را با معیشت یکجانشینی عوض کرده بودند، خدایان بابلی را می‌پرستیدند و نام‌های بابلی اختیار می‌کردند. در امپراتوری بابل جدید، کتیبه‌های رسمی، متون مذهبی، نامه‌ها و قراردادها به خط میخی نوشته می‌شد. اصطلاحات «کلدانی» و «بابلی» رفته رفته و به نحوی فزاینده، به خصوص در نظر خارجیان که آن دو را یکی می‌پنداشتند، معنای واحدی به خود می‌گرفت. سلسله فرمانروا غالباً در منابع یهودی، یونانی و رومی «کلدانی» نامیده شده است، حال آن که در متون میخی آن روزگار بابلی هرگز چنین نبوده است. یهودیان، یونانیان و رومیان اصطلاح «کلدانی» را برای اشاره به کاهنان، پیشگویان و طالع بینان بابلی به کار برده‌اند چنان که گویی این اصطلاح برای نامیدن برخی تخصص‌ها بوده است. با این همه، یک روند جانشینی تدریجی زبان آرامی (که رابطه نزدیکی با زبان کلدانی داشت) به جای بابلی در زبان گفتاری و نوشتاری جاری بود. پیگیری این فرایند، که در عصر آشوریان آغاز شده بود، دشوار است زیرا بیشتر متون آرامی بر پاپیروس یا پوست نوشته می‌شدند و تعداد بسیار اندکی از آن‌ها باقی مانده است.
امپراتوری بابل جدید عملاً توسط نبوکدنصر دوم (13) (605-562 ق. م) تأسیس شد که او نیز سوریه و فلسطین را تسخیر کرد. این شاه، که نام او از کتاب عهد عتیق برای ما آشناست، یهودا را به دولتی دست نشانده تبدیل کرد. سپس وقتی شاه یهودا علیه او شورید، نبوکدنصر قلمرو پادشاهی یهودا را به ایالت تقلیل داد. سپس بر اساس سنتی که پیشینیانش بنیان گذاشته بودند مردم آنجا را به بابل تبعید کرد (این تبعید، در کتاب مقدس به «تبعید بابل» شهرت دارد، 586 ق. م).
این دوره در تاریخ یهودیان اهمیت فراوانی دارد. آنها اجازه یافتند که در بابل خانواده‌های خود را نگاه دارند و در غالب اجتماعات خاص خود زندگی کنند. در این دوره بود که آنها به نوشتن بخش اعظم سنّت‌های خود پرداختند. یهودیان با حفظ مذهب خویش در واقع هویت خود را حفظ کردند.
شکل 2. دروازه ایشتار (14) بابل که توسط نبوکدنصر دوم (605-562 ق. م) ساخته شده و در موزه پرگاموم برلین بازسازی شده است.

یادداشت: دروازه و دیوارهای جنبی ورودی از آجر با لعاب آبی ساخته شده‌اند. مردوک، خدای بابل، از طریق این دروازه وارد خانه «سال جدید» می‌شد که در روز جشن سال نو در خارج شهر قرار داشت.
موزه اشتاتلیک، برلین

آخرین شاه بابل، نبونیدوس یا نبونید (15)، شخصیتی جذاب بود. او با شور فراوان خدای ماه، سین (16)، را می‌پرستید و از پرستش مردوک (17) خدای بلندمرتبه بابل امتناع می‌کرد. او تخت پادشاهی را ترک گفت تا در صحرای عربستان زندگی کند و پادشاهی را به پسرش بلشازار (18) سپرد. رفتار او باعث نارضایتی شدیدی در بابل شد و کشور را به طعمه‌ای آسان برای قدرت نوینی که به تازگی در شرق سر برافراشته بود، یعنی پارسیان، تبدیل کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Pitom
2- Raamses
3- نک. کتابی به همین نام در عهد عتیق.
4- Saul
5- Samaria
6- Tiglath - Pilser III
7- Sargon II
8- Ashurbanipal
9- Psamtik I
10- Sais
11- Saite
12- Naukratis
13- Nebuchadnezzar II
14- Ishtar
15- Nabonidus
16- Sin
17- Marduk
18- Belshazzar

منبع مقاله:
دوبلویس، لوکاس؛ وان در اسپک، روبارتوس؛ (1393)، دیباچه‌ای بر جهان باستان، ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر، تهران: نشرققنوس، چاپ پنجم.