ورود به کربلا و اتفاقات رخ داده

نويسنده:على نظرى‏منفرد
منبع:قصه كربلا 
قسمت ششم

معرفی شهدای كربلا از بنی هاشم
خطاب امام حسین(علیه السلام) به یارانش

‌ امام علیه‏السلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود: پایدارى كنید اى بزرگ زادگان! مرگ به مانند پلى است كه شما را از سختی‌ها و دردهاى دنیا به سوى بهشت وسیع و نعمت دائم الهى عبور مى‏دهد، كدام یك از شما ترك زندان به امید آرمیدن در قصر را نمى‌پسندید؟! پدرم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم برایم حدیث كرد كه فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ جسر مؤمن است به سوى بهشت و پل كافر است به سوى جحیم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ مى‏گویم.(167)
اصحاب امام حسین علیه‏السلام در رفتن به سوى میدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر یكدیگر سبقت مى‏گرفتند(168) و مبارزه سختى كردند تا این كه روز به نیمه رسید، حصین بن نمیر كه فرماندهى تیراندازان سپاه كوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را دید، به سپاه پانصد نفرى خود دستور داد تا یاران امام را تیرباران كنند.
روایت شده است كه آن بزرگوار با این كه تشنه بود یكصد و بیست نفر را كشت، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخم‌هاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا كنم؟!
امام حسین علیه‏السلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمى‌گذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى كرد و تو را از آبى سیراب كند كه دیگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
در اثر این تیراندازى، تعداد دیگرى از اصحاب امام علیه‏السلام مجروح و تعدادى از اسب‌ها نیز از پاى درآمدند. چون تعداد یاران امام حسین علیه‏السلام اندك بود لذا هر یك نفر از آنان كه به شهادت مى‏رسید، جاى خالى او در میانه اصحاب كاملا نمایان مى‏شد، ولى از سپاه دشمن به علت كثرت، هر تعدادى كه از آنها كشته مى‏شد، در ظاهر نقصانى پدید نمى‌آمد.(169)
امام حسین علیه‏السلام روى به عمربن سعد كرد و گفت: براى آنچه كه امروز تو مشاهده مى‏كنى روزى خواهد بود كه تو را آزرده خواهد كرد.
سپس امام علیه‏السلام دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا! اهل عراق ما را فریفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على كردند آنچه كردند؛ خدایا! شیرازه امور آنان را از هم بگسل.(170)

مبارزه یاران امام علیه‏السلام

عمربن سعد چون دید كه او و یارانش توان مقاومت در مقابل امام علیه‏السلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خیمه‏ها را از جانب راست و چپ از جا بكنند تا بتوانند یاران امام را محاصره كنند. براى رویاروئى با این حلیه جنگى، اصحاب امام در گروه‌هاى سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را كه در حال كندن خیمه‏ها و غارت كردن آنها بودند از دم تیر و شمشیر مى‏گذراندند و اسب‌هاى آنها را از پاى در مى‏آوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خیمه‏ها را بسوزانند!!(171)
امام فرمود بگذارید آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه كه امام علیه‌السلام پیش‏بینى فرمود، شد. (172)

حمله به خیام

سپاهیان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خیمه‏ها مشغول شدند و شمر به خیمه امام نزدیك شد و با نیزه به سوى خیمه اشاره رفت و فریاد زد: آتش بیآورید تا این خیمه را با كسانى كه در آن هستند بسوزانم .
اهل حرم در حالى كه فریاد مى‏زند، از خیمه بیرون ریختند، امام حسین علیه‏السلام بر سر شمر فریاد زد: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش طلب مى‏كنى كه خیمه مرا با اهل‌بیتم بسوزانى؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.
حضرت علی اكبر همچنان مى‏رزمید تا این كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسیدند به دویست نفر رسید. لشكریان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسین پرهیز مى‏كردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسید در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزه‏اى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پاره‏اش كردند!
حمید بن مسلم كه در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه مى‏برم به خدا! آتش زدن خیمه‏ها سزاوار نیست، آیا مى‏خواهى این كودكان معصوم و زن‌هاى بى پناه را در آتش بسوزانى و به دست خود اسباب عذاب ابدى خود را فراهم سازى؟! به خدا قسم كه اكتفا به كشتن مردان اینها، امیر تو را خوشحال مى‏كند! چه نیازى به كشتن كودكان و زنان است؟!
شمر پرسید: تو كیستى؟
حمید بن مسلم از بیم جان، خود را معرفى نكرد تا از گزند او در امان باشد.(173)
شبث بن ربعى به شمر گفت: تو را تا به این حد قسى القلب نمى شناختم و رفتارى از این زشت‏تر از تو ندیده بودم، آیا تصمیم دارى كه با زنان مقابله كنى و آنها را بترسانى؟!
در این هنگام شمر - لعنة الله علیه - باز گشت.(174)

ضحاك بن عبدالله(175)

او از قبیله همدان بود و در میان راه به امام حسین علیه‏السلام و یارانش پیوست. چون یاران امام علیه‏السلام شهید شدند و آن حضرت تنها ماند نزد امام آمد و گفت: من با شما بودم و مى‏خواستم تا وقتى كه اصحاب وفادارت به شهادت نرسیده‏اند، از شما دفاع كنم، اكنون كه همه رفتند و شما تنها مانده‏اید، من در خود قدرت دفاع از شما را نمى‌‌بینم، اجازه ده تا از راهى كه آمده‏ام بازگردم!!
امام علیه‏السلام به او اجازه داد و او فرار را بر قرار ترجیح داد و جاسوسان عمر بن سعد راه را بر او گرفتند، و هنگامى كه او را شناختند رهایش كردند و او از كربلا رفت!(176)

توجیه احمقانه و اعتراف به شجاعت و بزرگوارى یاران امام

به یكى از كسانى كه در سپاه كوفه حضور داشت، گفته شد: واى بر تو! چرا تو فرزند پیغمبر را كشتى؟!
آن مرد گفت: دهانت خرد باد! تو اگر مى‏دیدى آنچه كه ما در كربلا دیدیم، تو هم همین كار را مى‏كردى! آنها دست به قبضه شمشیر مى‏بردند و مانند شیران غرنده به ما حمله مى‏كردند و خود را در دهان مرگ مى‏انداختند! امان قبول نمى‌كردند، رغبتى به مال و منال دنیا نداشتند! هیچ چیزى نمى‌توانست در میان ایشان و مرگ فاصله بیندازد. اگر با آنها نمى‌جنگیدیم، همه ما را از دم شمشیر مى‏گذرانیدند، چگونه مى‏توانستیم از جنگ كردن با آنها خودارى كنیم؟!!(177)
امام حسین علیه‏السلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنیا!
ابن عماره از پدرش نقل مى‏كند كه: از حضرت صادق علیه‏السلام سؤال كردم و گفتم: از اصحاب امام حسین علیه‏السلام و اقدام آنها بر فداكارى و ایثار جان مرا آگاه كن.
آن حضرت فرمود: پرده و حجاب از برابر آنان برداشته شد و منازل خویش را در بهشت مشاهده كردند به طورى كه بر شهادت و كشته شدن شتاب مى‏كردند تا با حور معانقه نموده و به سوى جایگاه خود در بهشت بروند.(178)
این شاعر عرب، چه زیبا، حالات اصحاب امام را ترسیم كرده است:
جادوا بانفسهم فى حب سیدهمو الجود بالنفس اقصى غایة الجودالسابقون الى المكارم و العلى والحائزون غداً حیاض الكوثر لولا صوارمهم و وقع نبالهملم تسمع الاذان صوت مكبر(179) (180)؛ تاج بر سر بوالبشر خاك شهیدان توست این شهدا تا ابد فخر بنى آدمند خاك سر كوى تو زنده كند مرده را زانكه شهیدان آن جمله مسیحا دمند.

شهداى بنى‌هاشم

پس از این كه یاران امام علیه‏السلام یكى پس از دیگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه كردند تا به فیض شهادت نائل آمدند، جز اهل‌بیت خاص آن حضرت، دیگر كسى براى دفاع از حریم حرمت امام علیه‏السلام باقى نماند و نوبت فداكارى به اهل‌بیت رسید(181) ؛ اینك به شرح احوال و توصیف جانبازی‌هاى آنان مى‏پردازیم:

على بن الحسین علیهماالسلام

حضرت على‌بن الحسین(على اكبر) در یازدهم ماه شعبان(182) سال سى و سوم هجرت متولد شد.(183) او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب علیه‏السلام حدیث نقل مى‏كرد، و ابن ادریس در «سرائر» به این مطلب اشاره نموده است. كنیه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زیرا او بر اساس روایات موثق بزرگترین فرزند امام حسین علیه‏السلام بود.(184)
مادرش لیلا دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است.(185) و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود.
در روز عاشورا به محض این كه از پدر اذن جنگیدن طلبید، امام علیه‏السلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زیر افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد(186) و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدایا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به میدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبیه‌ترین مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق دیدار پیامبر تو مى‏شدیم، به صورت او نظر مى‏كردیم، خدایا! بركات زمین را از آنها دریغ كن و جمعیت آنها را پراكنده ساز و در میان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! كه اینان ما را دعوت كردند كه به یارى ما برخیزند و اكنون بر ما مى‏تازند و از كشتن ما ابائى ندارند.
پس به قاسم حمله كرد و ضربه‌اى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیه‏السلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربه‌اى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد. غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مى‏كشد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.
سپس امام علیه‏السلام رو به عمر بن سعد كرده، فریاد زد: خدا رحِم تو را قطع كند، و هیچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را نادیده گرفتى؛ پس با آواز بلند این آیه را تلاوت كرد "ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالیمن* ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم."(187)
در این هنگام على اكبر خروشید و بر سپاه كوفه حمله كرد(188) در حالى كه این رجز مى‏خواند:
انا على بن حسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى اطعنكم بالرمح حتى ینثنى اضربكم بالسیف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا یحكم فینا ابن الدعى.(189)
و چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از سپاهیان كوفه را كشت تا این كه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد!
و روایت شده است كه آن بزرگوار با این كه تشنه بود یكصد و بیست نفر را كشت(190)، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخم‌هاى زیادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگینى سلاح مرا به زحمت انداخت، آیا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا كنم؟!
امام حسین علیه‏السلام گریست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیرى نمى‌گذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زیارت خواهى كرد و تو را از آبى سیراب كند كه دیگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
برخى از مورخان نوشته‏اند(191) كه امام علیه‏السلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزدیك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكید و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، امیدوارم كه هنوز روز به پایان نرسیده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى؛ پس به میدان بازگشت و این رجز را مى‏خواند:
الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعكم او تعمد البوارق.(192)
و همچنان مى‏رزمید تا این كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسیدند به دویست نفر رسید.(193)
لشكریان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسین پرهیز مى‏كردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسید در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نیزه‏اى او را از اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشیر، پاره پاره‏اش كردند!(194)
از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است كه فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محكم و پایدار و در ركاب امام حسین علیه‏السلام جهاد نمود و نیكو مبارزه كرد تا به شهادت رسید.
و بعضى نقل كرده‏اند كه مرة بن منقذ ابتدا به نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربه‌اى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد(195)، كه در این هنگام فریاد زد: السلام علیك یا ابتاه، این جدم رسول خداست كه مرا سیراب كرد و او امشب در انتظار توست(196)، تو را سلام مى‏رساند و مى‏گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب كن؛ سپس فریادى زد و به شهادت رسید.(197)
امام حسین علیه‏السلام بر بالین على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنیا!(198)
در این حال صداى گریه آن حضرت بلند شد به گونه‏اى كه كسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود(199)، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندان‌هایش پاك مى‏كرد و بر صورتش بوسه مى‏زد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنیا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.(200)
در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام با شتاب از خیمه بیرون آمد در حالى كه فریاد مى‏زد: یا اخیاه! و ابن اخیاه و خود را بر روى على بن الحسین افكند. امام حسین علیه‏السلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خیمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از میدان بیرون برند و آنان پیكر على اكبر را در برابر خیمه‏اى كه در مقابل آن مبارزه مى‏كردند بر زمین نهادند.(201)
امام حسین علیه‏السلام به خیمه بازگشت در حالى كه محزون بود، سكینه علیهاالسلام پیش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكینه علیهاالسلام در حالى كه فریاد مى‏زد خواست از خیمه خارج شود، امام حسین علیه‏السلام اجازه نداد و فرمود: اى سكینه! تقواى خدا پیشه كن و شكیبا باش.
سكینه گفت: اى پدر! چگونه صبر كند كسى كه برادرش را كشته‏اند.(202) و (203)

خاندان عقیل بن ابى طالب

1 - عبدالله بن مسلم بن عقیل:او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد(204) در حالى كه رجز مى‏خواند مى‏گفت:
الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیة بادوا على دین النبى لیسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خیار و كرام النسب.(205)
نوشته‏اند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد(206). مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم(207) به طرف او مى‏تاخت و چون دید كه پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى كند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.(208) و (209)
2 - محمد بن مسلم بن عقیل: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنى‌هاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند(210) و امام حسین علیه‏السلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهل‌بیت من! شكیبا باشید كه بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.(211) و (212)
نقل شده كه روزى على بن الحسین علیه‏السلام به فرزند عباس علیه‏السلام كه نامش عبیدالله بود نظر كرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سخت‏تر از روز جنگ احد كه حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از این امت مى‏دانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مى‏جستند! و حسین علیه‏السلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید كردند.
و در این حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.(213)
3 - جعفر بن عقیل: مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به میدان آمد و شمشیر زنان مى‏گفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا سادة الذوائبفینا حسین اطیب الاطائب.(214)
و پانزده نفر از سپاه كوفه را كشت و او را سرانجام مردى به نام بشر بن خوط به شهادت رساند.(215) و (216)
4 - عبدالرحمن بن عقیل:او به میدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.(217)
5 - عبدالله بن عقیل: به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.(218)
6 - محمد بن ابى سعید بن عقیل:چون امام حسین علیه‏السلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى‏كرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربه‌اى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است.
هانى بن ثبیت حضرمى مى‏گوید: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم كه اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهل‌بیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مى‏نگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیك شد و بدن او را با شمشیر پاره كرد.
هشام كلبى، ناقل این خبر مى‏گوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است.(219)

خاندان جعفر بن ابى طالب

1- عون بن عبدالله بن جعفر: فرزند زینب كبرى عقیله بنى‌هاشم دختر على بن ابى طالب است.(220)
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسین علیه‏السلام فرستاد و آن دو در وادى عقیق به امام علیه‏السلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به میدان آمد و این رجز را مى‏خواند:
"ان تنكرونى فانا ابن جعفر شهید صدق فى الجنان ازهر یطیر فیها بجناح اخضر كفى بهذا شرفا فى المحشر." (221)
امام سجاد علیه‏السلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسین علیه‏السلام نمود و ایثار كرد تا این كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجه‏اى است كه تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مى‏خورند.
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پیادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله كرد و او را با شمشیر به شهادت رسانید.(222)
2- محمدبن عبدالله بن جعفر: فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفته‏اند او قبل از برادرش عون به میدان آمد و این رجز را مى‏خواند:
اشكو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عمیان قد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزیل و التبیان.(223)
و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حمله‏ور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تمیمى به شهادت رسانید.(224)
3- عبیدالله بن عبدالله بن جعفر:او نیز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به یارى امام حسین علیه‏السلام آمده بود كه به شهادت رسید.(225) و گفته‏اند كه او را بشر بن حویطر قانصى به قتل رسانید.(226)
4- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب: او همیشه ملازم پسر عمویش امام حسین علیه‏السلام بود و هرگز از او مفارقت نمى‌كرد، امام علیه‏السلام دختر عمویش ام‌كلثوم كه دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زینب كبرى بود به او تزویج نمود.
قاسم به همراه همسرش به كربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به میدان رفت و جمع كثیرى از دشمنان را كشت كه بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پیادگان را دوازده نفر ذكر كرده‏اند، تا آن كه جراحات زیادى برداشت، پس از هر سو بر او حمله‏ور شدند و او را شهید كردند.(227)

فرزندان امام حسن علیه‏السلام

1- قاسم بن حسن: مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیه‏السلام رسید، امام علیه‏السلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى كه اشكش بر گونه‏هایش جارى بود و این رجز را مى‏خواند:
"ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسین كالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن."(229)
نوشته‏اند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حمیدبن مسلم مى‏گوید: من در میان سپاه كوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مى‏كردم كه پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یكى از آنها پاره شد و فراموش نمى‌كنم كه بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله كنم.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را به سوى او دراز نكنم، این گروه كه اطراف او را گرفته‏اند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم كرد.
پس به قاسم حمله كرد و ضربه‌اى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیه‏السلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربه‌اى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.(230) غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مى‏كشد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.(231)
آنگاه امام حسین علیه‏السلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد.
حمیدبن مسلم مى‏گوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مى‏كردم و مى‏دیدم كه بر زمین كشیده مى‏شود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مى‏برد؟ دیدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.(232)
و در «كفایة الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظاره‌گر صحنه بود، و حسین علیه‏السلام در حالى كه قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مى‏خواند:
غریبون عن اوطانهم و دیار همتنوح علیهم فى البرارى و حوشها و كیف ولا تبكى العیون لمعشر سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.(233)
2- ابوبكر بن الحسن: او و برادرش قاسم از یك مادر و پدر بودند. از امام باقر علیه‏السلام نقل است كه او را مردى به نام عقبة الغنوى به شهادت رسانید.(234)
3- عبدالله بن الحسن:در حالى كه سپاه كوفه امام علیه‏السلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود مى‏خواست خود را شتابان به امام علیه‏السلام برساند، زینب كبرى خواست او را از این عمل باز دارد ولى او مقاومت مى‏كرد و مى‏گفت: به خدا قسم كه از عمویم هرگز جدا نمى‌گردم. در این هنگام بحر بن كعب - و بعضى گفته‏اند حرملة بن كاهل - با شمشیر به امام حسین علیه‏السلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدكاره! مى‏خواهى عمویم را بكشى؟ و او شمشیر خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشیر، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آویزان كرد، پس او فریاد مى‏زد: اى مادر!
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیه‏السلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهید شدند.
امام حسین علیه‏السلام آن كودك را در آغوش كشید و گفت: اى پسر برادر! در این سختى شكیبا باش و از خداى خود چشم نیكى دار تا تو را به پدران نیكوكارت ملحق كند.
حرملة بن كاهل تیرى به او زد در حالى كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسید.(235)
4- حسن بن الحسن:یكى دیگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به میدان آمد و همانند دلیران رزمجو جنگید تا به زمین افتاد؛ هنگامى كه سپاه كوفه براى جدا كردن سرهاى شهدا آمدند، دیدند كه او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه كه از خویشان مادرى او بود، وساطت كرد و او را با خود به كوفه برد و مداوا كرد تا زخم‌هاى تن او التیام یافت و بعد از كوفه به مدینه رفت.(236)

فرزندان امیر المؤمنین علیه‏السلام

1- عبدالله بن على:مادر او فاطمه ‏ام‌البنین است و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیه‏السلام كودكى شش ساله بوده است. و در واقعه كربلا حدود 27 سال از عمرش مى‏گذشت. هنگامى كه اصحاب امام علیه‏السلام و گروهى از اهل‌بیت او شهید شدند، عباس بن على علیه‏السلام برادران خود را كه از مادر با او یكى بودند خواند و گفت: به میدان روید.
اولین آنها عبدالله بن على كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اى برادر! به میدان برو تا تو را كشته در راه خدا ببینم و تو فرزندى ندارى، پس او به میدان آمد و رجز مى‏خواند و شمشیر مى‏زد و مبارزه كرد تا آن كه مردى به نام هانى بن ثبیت بر او حمله كرد و با شمشیر ضربه‌اى بر سر او وارد كرد و او را شهید نمود.(237)
2- عثمان بن على: او بعد از برادرش عبدالله بن على به میدان رفت در حالى كه بیست و یك سال از عمر او مى‏گذشت.(238) و این رجز را مى‏خواند:
"انى انا عثمان ذو مفاخر شیخى على ذوالفعال الطاهر سنو النبى ذى الرشاد السائرما بین كل غائب و حاضر."(239)
خولى بن یزید تیرى بر او زد و او را به شهادت رسانید. و برخى نوشته‏اند كه: در اثر آن تیر از اسب به روى زمین افتاد و مردى از قبیله بنى ابان بر او حمله كرد و او را شهید نمود و سر او را از بدن جدا كرد.(240)
3- جعفر بن على:او هنگام شهادت على علیه‏السلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن علیه‏السلام دوازده سال و با برادرش امام حسین علیه‏السلام بیست و یك سال زندگى كرد، و روایت شده است كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى كرد به جهت علاقه‏اى كه به برادرش داشت. او نیز به میدان رفت و این رجز را مى‏خواند:
"انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخیر ذوالنوال ذاك الوصى ذو السنا و الوالى حسبى بعمى جعفر و الخال احمى حسینا ذى الندى المفضال." (241) و (242 )
و مبارزه كرد تا آن كه خولى بن یزید بر او حمله‏ور گردید و او را به شهادت رسانید و بعضى قاتل او را هانى بن ثبیت ذكر كرده‏اند.(243)
پس مشك را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشك خورد و آب‌هاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشته‏اند كه عمودى آهنین بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیه‏السلام را صدا زد.
4- ابوبكر بن على: مورخان، نام او را ذكر نكرده‏اند و ابوبكر كنیه اوست، و مادر او لیلا دختر مسعود بن خالد است. او نیز به میدان آمد و رجز خواند و مبارزه كرد تا این كه به دست مردى از قبیله همدان شهید شد.(244)
5- محمد بن على: او محمد اصغر است و امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرزند دیگرى به نام محمد دارد كه از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مى‏گویند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبیله بنى ابان به شهادت رسانید.(245) بعضى مادر او را اسمأ بنت عمیس نوشته‏اند.(246)
6- عباس الاصغر(247):از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است كه گفت: وقتى كه سرهاى شهدا را وارد كوفه مى‏كردند سوارى را دیدم كه سر جوانى را كه محاسن نداشت به گردن اسب خود آویخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مى‏درخشید، وقتى كه اسب، سرش را به زیر مى‏برد آن سر نازنین به زمین مى‏رسید، از آن سوار سؤال كردم كه این سر كدام مظلوم است كه به گردن اسب خود آویخته‏اى؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو كیستى؟
گفت: حرملة بن كاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت كه دیدم صورت حرمله سیاه شد.(248)
7- عباس بن على: او در سال بیست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنین فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على علیه‏السلام به برادرش عقیل - كه عالم به انساب و اخبار عرب بود - فرموده بود: براى من زنى را كه فرزندانى شجاع بیاورد انتخاب كن. عقیل، فاطمه دختر حزام را معرفى كرد و گفت: در عرب شجاع‌تر از پدران او كسى را نمى‌شناسم . على علیه‏السلام با او ازدواج كرد و اول فرزندى كه از ام‌البنین به دنیا آمد عباس علیه‏السلام بود كه او را به سبب زیبائى سیما، قمر بنى‌هاشم لقب داده بودند و كنیه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنین سه فرزند به ترتیب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهارده سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و مابقى عمر را در كنار دو برادرش زندگى كرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شریفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظیر بود و هنگامى كه بر اسب سوار مى‏شد پاى مباركش به زمین مى‏رسید.
از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است كه فرمود: عمویم عباس بن على داراى بصیرتى نافذ و ایمانى محكم و پایدار و در ركاب امام حسین علیه‏السلام جهاد نمود و نیكو مبارزه كرد تا به شهادت رسید.(249)
و نقل شده كه روزى على بن الحسین علیه‏السلام به فرزند عباس علیه‏السلام كه نامش عبیدالله بود نظر كرد و گریست سپس فرمود: هیچ روزى بر رسول خدا سخت‏تر از روز جنگ احد كه حمزة بن عبدالمطلب شهید گردید و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهید گشت، نبود؛ و هیچ روزى همانند روز حسین نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از این امت مى‏دانستند! و با خون حسین به خدا تقرب مى‏جستند! و حسین علیه‏السلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذیرفتند، تا او را به ستم شهید كردند.
سپس امام سجاد علیه‏السلام فرمود: خدا عمویم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسین علیه‏السلام نمود و ایثار كرد تا این كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طیار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجه‏اى است كه تمام شهدا در قیامت به آن درجه و منزلت غبطه مى‏خورند.(250)
امام حسین علیه السلام بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان كمرم شكست و راه چاره به رویم بسته شد.» و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در كنار فرات دید خم شد و در كنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد، سپس او را به سوى خیمه برد.
عده‏اى از تاریخ نویسان نوشته‏اند: عباس چون تنهائى امام علیه‏السلام را دید، نزد او آمد و گفت: آیا مرا رخصت مى‏دهى تا به میدان روم؟
امام حسین علیه‏السلام گریه شدیدى كرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سینه‏ام تنگ و از زندگى خسته شده‏ام و مى‏خواهم از این منافقان خونخواهى كنم.
امام حسین علیه‏السلام فرمود: براى این كودكان كمى آب تهیه كن.
عباس به میدان آمد و سپاه كوفه را موعظه كرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نكرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود كه فریاد العطش كودكان را شنید، پس بر مركب سوار شد و مشك و نیزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن كه بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه كردند و او را هدف تیر قرار دادند، عباس آنها را پراكنده كرد و هشتاد نفر از آنان را كشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد یاد عطش حسین و اهل‌بیت و كودكان او را از نوشیدن آب بازداشت، پس آب را ریخت و به قولى این اشعار را خواند:
یا نفس من بعد الحسین هونى و بعده لا كنت ان تكونى هذا الحسین شارب المنونو تشربین بارد المعین.(251)
و مشك را از آب پر كرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خمیه‏ها شد، لشكر كوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پیكار مى‏كرد و این رجز را مى‏خواند:
"لا ارهب الموت اذا الموت زقى حتى اوارى فى المصالیت لقا نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقاانى انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر یوم الملنقى."(252)
تا این كه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا كرد، آنگاه مشك را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:
"والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى و عن امام صادق الیقیننجل النّبى الطاهر الامین."(253)
دست چپ حضرت را نیز همان ملعون از مچ جدا كرد؛ و نیز نقل شده است كه در آن هنگام حكیم بن طفیل كه در پشت درخت خرما كمین كرده بود شمشیرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا كرد، آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:
"یا نفس لا تخشى من الكفار و ابشرى برحمة الجبار مع النّبى السّید المختار قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار."(254 )
پس مشك را به دندان گرفت، آنگاه تیرى بر مشك خورد و آب‌هاى آن فرو ریخت و تیر دیگرى بر سینه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تیر بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشته‏اند كه عمودى آهنین بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام حسین علیه‏السلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالین عباس آمد و چون آن حال را دید فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حیلتى»؛ «الان كمرم شكست و راه چاره به رویم بسته شد.»(255) و چون چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس را بر روى زمین در كنار فرات دید خم شد و در كنار او نشست، زار زار گریست تا عباس جان سپرد(256)، سپس او را به سوى خیمه برد.(257)
بعضى هم گفته‏اند: امام حسین علیه‏السلام بدن عباس را به جهت كثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى كه اجساد شهدا در آنجا بود حمل كند.(258) و (259)
آنگاه امام حسین علیه‏السلام بر دشمن حمله كرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشیر مى‏زد و آن سپاه از مقابلش مى‏گریختند و آن حضرت مى‏گفت: كجا فرار مى‏كنید؟ شما برادرم را كشتید! شما بازوى مرا شكستید! سپس به تنهائى به جایگاه اول خود باز مى‏گشت.
عباس آخرین شهید از اصحاب امام حسین علیه‏السلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهید شدند.(260)
در بعضى از كتب آمده است: هنگامى كه عباس و حبیب بن مظاهر شهید شدند اثر شكستگى در چهره امام حسین علیه‏السلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشكش بر صورت مباركش جارى شد.(261)
سكینه نزدیك آمد و از پدر سراغ عمویش عباس را گرفت، امام علیه‏السلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زینب فریاد بر آورد: و اخاه! وا عباساه! وا ضعیتنا بعدك!
در این زمان زنان حرم به گریه در آمدند، و امام حسین علیه‏السلام گریست و فرمود: وا ضعیتنا بعدك!(262) وا انقطاع ظهراه، سپس این اشعار قرائت فرمود:
"اخى یا نور عینى یا شقیقى فَلى قد كنت كالركن الوثیق اَیا ابن ابى نصحت اخاك حتّى سقاك الله كأساً من رحیق اَیا قمراً منیراً كنت عونى على كل النوائب فى المضیق فبعدك لا تطیب لنا حیاة سنجمع فى الغداة على الحقیق اَلا للّه شكوائى و صبرى و ما القاه من ظمأٍ و ضیق."(263)
8 - محمد بن عباس بن على:ابن شهر آشوب در بیان شهداى بنى‌هاشم با امام حسین علیه‏السلام ذكر كرده است كه: بعضى گفته‏اند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نیز شهید شده است.(264)

آخرین لحظه‏ها و كودك شیرخوار

امام علیه‏السلام به خیمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانید، در این اثنأ مردى از بنى اسد تیرى پرتاب كرد و آن طفل را شهید ساخت، پس امام علیه‏السلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمین ریخت(265) و فرمود: پروردگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خیر ما را در این خون قرار ده و انتقام ما را از این گروه ستمگر بگیر. آنگاه آن طفل را آورده و در كنار دیگر شهدا قرار داد.(266)
در نقل دیگرى آمده است كه: امام علیه‏السلام مقابل خیمه‏ها آمد و به زینب گفت: فرزند كوچكم را نزد من آرید تا با او وداع كنم، پس او را گرفته و صورتش را نزدیك آورد تا او را ببوسد، حرمة بن كاهل اسدى تیرى رها كرد و گلوى آن كودك را درید و او را قربانى كرد؛ و شاعر چه زیبا این مضمون را در قالب نظم عربى ریخته است:
"لله مفطور من الصبّر قلبه و لو كان من صمّ الصّفا لتفطّرا و مُنعطفٍ اهوى لتقبیل طفله فقبل منه قبله السّهم منحرا."(267)
پس امام علیه‏السلام به زینب فرمود: كودك را بگیر، آنگاه دست خود را زیر خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد به سوى آسمان پاشید و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللّه»؛ «چون خدا مى‏بیند آنچه كه از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»(268)
هشام بن محمد كلبى نقل كرده است كه: چون امام علیه‏السلام سپاه كوفه را دید كه در ریختن خونش اصرار مى‏ورزند، قرآن را گرفته و آن را باز كرد و روى سر نهاد و فریاد بر آورد: بین من و شما كتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چیز حلال مى‏شمارید؟
در این حال امام حسین علیه‏السلام نظر كرد و طفلى را دید كه از تشنگى مى‏گرید، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمى‌كنید پس به حال این كودك شیرخوار رحم آورید. در این اثنأ مردى از سپاه كوفه با تیرى آن كودك بی‌گناه را به قتل رساند. امام حسین علیه‏السلام با مشاهده این احوال مى‏گریست و مى‏فرمود: «اللهم احكم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا»؛ «خداوندا! داورى كن در میان ما و اینان كه ما را دعوت كردند تا به یاریمان بشتابند ولى شمشیرهاى خود را به روى ما كشیدند.»
بعضى ذكر كرده‏اند كه ندائى در آسمان شنیده شد كه: اى حسین! كودك را به ما بسپار كه در بهشت براى او شیر دهنده‏اى هست.(269)
پس از این كه آن طفل شهید شد، امام حسین علیه‏السلام با غلاف شمشیر نزدیك خیمه قبر كوچكى را حفر كرد و او را با همان حالت به خاك سپرد.(270)
و نقل شده است كه بر جنازه او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.(271)

نوزاد شهید

امام علیه‏السلام در حالى كه بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، كودكى را كه در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام علیه‏السلام در گوش فرزند خود اذان گفت و كام او را برداشت، در آن هنگام تیرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانید. امام حسین علیه‏السلام تیر را از حلقوم آن طفل بیرون كشید و كودك را به خونش آغشت و گفت: به خدا سوگند تو گرامى‏تر از ناقه‏اى (ناقه صالح) در پیشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامى‏تر از صالح پیغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خون‌آلود كودك را آورده و نزد سایر فرزندان و برادرزادگانش نهاد.(272)

تعداد شهداى اهل بیت علیه‏السلام

اهل تاریخ در عدد شهداى اهل‌بیت اختلاف كرده‏اند كه به برخى از آن اقوال اشاره مى‏كنیم:
1- «17نفر» این تعداد از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است. در حدیثى آمده است كه آن حضرت فرمود: خونى است كه خدا آن را طلب خواهد كرد، آنان كه از اولاد فاطمه شهید شدند و مصیبتى همانند مصیبت حسین نیست كه با او هفده نفر از اهل‌بیت خود شهید شدند و در راه خدا صبر پیشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمدبن حنفیه نقل شده است كه: هفده نفر با حسین كشته گشتند كه همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏باشند.
در زیارات ناحیه نام هفده نفر شهید ذكر شده از اهل‌بیت، و شیخ مفید هم همین تعداد را ذكر كرده و شاید همین اقرب باشد.
2 - «16 نفر» این قول از حسن بصرى نقل شده است كه مى‏گوید: با حسین بن على شانزده نفر كشته شدند كه همانند و نظیرى در روى زمین نداشتند.
3 - «15 نفر» این تعداد را مغیرة بن نوفل در شعرى كه در مرثیه آنان سروده ذكر كرده است.
4 - «19 نفر»
5 - «20 نفر»
6 - «23 نفر»
7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8 - «78 نفر» این را نسّابه سید ابو محمد الحسین حسینى ذكر كرده و شاید تعداد تمام شهداى كربلا باشد نه شهداى اهل‌بیت.
9 - «30 نفر» كه در حدیث عبدالله بن سنان آمده است.
10 - «13 نفر» این را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده است.
11 - «14 نفر» این عدد را خوارزمى ذكر كرده.(273)

پی‌نوشت‌ها:

167- معانى الاخبار، 274.
168-مثیر الاحزان، 67.
169- ارشاد شیخ مفید 2/104.
170- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین، 72.
171- از این نقل چنین بر مى‏آید كه برخى خیمه‏هاى امام و یارانش را قبل از شهادت امام نیز به آتش كشیده و سوزانده‏اند.
172- كامل ابن اثیر /4/69.
173- تاریخ طبرى 5/438.
174- البدایة و النهایة، 8/198.
175- این مرد از جمله كسانى است كه از سعادت شهادت محروم ماند و از امام اذن خواست و بازگشت و بعضى از وقایع را او نقل كرده است.
176- انساب الاشراف، 3/197.
177- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید 3/263.
178- علل الشرایع 1/229.
179- «اینان در راه محبت امامشان از جان خود گذشتند و ایثار نقد جان بالاترین مرتبه جود و بخشش است. آنان كه به مكارم و مراتب عالیه پیشى گرفته، همان‌هایى هستند كه فردا از كوثر خواهند نوشید. اگر شمشیرها و تیرهاى آن رادمردان نبود، گوش‌ها صداى اذان مؤذنین را نمى‌شنید.»
180- سفینة البحار، صحب.
181- ارشاد شیخ مفید، 2/106.
182- على الاكبر، مقرم 12.
183- على الاكبر، مقرم 12 به نقل از الحدائق الوردیة.
184- ابصار العین، 21.
185- ارشاد شیخ مفید 2/106 / كامل ابن اثیر 4/74.
186- نفس المهموم، 307.
187- سوره آل عمران: 33 و 34.
188- بحار الانوار، 45/42.
189- «من على پسر حسین فرزند على هستم، به خدا سوگند كه ما به رسول خدا از همه كس نزدیكتریم، آنقدر با نیزه بر شما زنم كه خم شود، از پدرم حمایت كنم و با شمشیر بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه كه از جوان هاشمى علوى زیبنده است، پسر زیاد را كجا رسد كه درباره ما حكم كند.»
190- در مناقب آمده است كه هفتاد نفر را به قتل رساند.
191- مقتل الحسین خوارزمى 2/31.
192- «جنگ است كه جوهر مردان را آشكار مى‏سازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مى‏شود، به خداى عرش سوگند كه از شما جدا نگردم مگر آن كه تیغ‌هاى شما غلاف شود.»
193- نفس المهموم، 308.
194- ارشاد شیخ مفید، 2/106.
195- مقتل الحسین مقرم 259 / الدمعة الساكبة، 4/331.
196- ابصار العین، 23.
197- مقاتل الطالبیین، 116.
198- الملهوف، 48.
199- نفس المهموم، 311.
200- ذریعة النجاة، 128.
201- ارشاد شیخ مفید، 2/107.
202- الدمعة الساكبة، 4/332.
203- در كتب معتبره نصى بر این كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته و یا در آن زمان در قید حیات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مى‏گوید: من در مصادر نیافتم كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته است ولى بعضى گفته‏اند كه او در واقعه كربلا حضور داشته است. (وسیلة الدارین، 294).
204- ابصار العین، 50.
205- «امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد، با آن گروهى كه بر دین پیامبر خدایند. آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلكه از خوبان و داراى نسب كریمند.»
206- وسیلة الدارین، 231.
207- بعضى براى مسلم بن عقیل دو فرزند ذكر كرده‏اند كه هر دو به نام عبدالله و هر دو در كربلا شهید شدند، كه مادر یكى از آنها رقیه دختر امیرالمؤمنین و مادر دیگرى كنیز بوده است. (وسیلْة الدارین، 231).
208- ارشاد شیخ مفید، 2/107.
209- نوشته‏اند كه: مختار كسى را نزد زید بن رقاد فرستاد كه مدعى بود من تیرى به سوى جوانى انداختم كه دستش را به پیشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پیشانیش دوختم، گفت: خدایا! اینان ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند، آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند؛ و من تیر دیگرى بر او زدم و بعد به نزدیك او آمدم در حالى كه او كشته شده بود خواستم تیرم را از پیشانیش بیرون بكشم، آن تیر را آنقدر تكان دادم تا بیرون كشیدم! ولى قسمت نصل نیزه (قسمت تیزى نیزه) در پیشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به كیفر این عمل ننگین با تیر و سنگ زدند و چون بر زمین افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند(كامل ابن اثیر 4/243)؛ بنابراین نقل محتمل است كه زیدبن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد كه او یكى دیگر از شهدا را به این كیفیت به شهادت رسانیده است.
210- ابصار العین، 50.
211- «صبراً على الموت یا بنى عمومتى، صبراً یا اهل بیتى لا رایتم هوانا بعد هذا الیوم ابداً».
212- بحار الانوار، 45/36.
213- ابصار العین، 50.
214- «من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما به تحقیق از بزرگان و سادات هستیم، و حسین در میان ما پاكیزه‏ترین پاكیزگان است.»
215- ابصار العین، 51.
216- برخى گفته‏اند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تیرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى كه مادرش جلوى خیمه ایستاده بود و تماشا مى‏كرد، او را شهید كرد، و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على جعفر بن عقیل بن ابى طالب لعن الله قاتله و رامیه بشر بن خوط الهمدانى.»(وسیلة الدارین، 229).
217- مناقب ابن شهر آشوب، 4/105.
218- مقاتل الطالبیین، 93.
219- ابصار العین، 51.
220- مقاتل الطالبیین، 91.
221- «اگر مرا نمى‌شناسید، من پسر جعفر طیارم، شهید صدقى در بهشت است، كه با بال‌هاى سبز رنگش در بهشت پرواز مى‏كند، و این شرف در روز محشر كفایت مى‏كند.»
222- ابصار العین، 39.
223- به خدا شكایت مى‏كنم از تجاوز و افعال گروهى كه در پستى همانند كورانند، همان‌ها كه معالم قرآن را دگرگون ساخته و محكمات تنزیل را جابجا كردند.» (وسیلة الدارین، 246).
224- ابصار العین، 40.
225- مقاتل الطالبیین، 92.
226- مناقب ابن شهر آشوب، 4/106.
227- تنقیح المقال، 2/24.
228- ابصار العین، 36.
229- «اگر مرا نمى‌شناسید من فرزند امام حسن هستم، كه او فرزند پیامبر خدا برگزیده و مؤتمن است. این حسین است كه همانند اسیر در میان گروهى است كه خدا آنها را از بارانش سیراب نكند.»
230- در این كه بدن قاسم زیر سم اسبان رفته و یا قاتل او، اختلاف است ولكن ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد و دیگران این است كه بدن قاتل او زیر سم اسبان رفته است.
231- بحار الانوار، 45/34.
232- نفس المهموم، 323.
233- «از خانه‏ها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بیابان‌ها بر آنها نوحه مى‏كند. چگونه چشم‌ها نگرید بر گروهى كه شمشیرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماه‌هایى كه نور آنان خاموش و بدن‌هاى زیباى آنان را خاك بیابان دگرگون كرد.» (وسیلة الدارین، 252).
234- ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شیخ مفید شهادت این نوجوان را بعد از قاسم ذكر كرده‏اند. (نفس المهموم، 325).
235- الملهوف، 51.
236- حیاة الامام الحسین، 3/256.
237- ابصار العین، 34.
238- صاحب ابصار العین سن این نوجوان را بیست و سه سال ذكر كرده و این صحیح‌تر به نظر مى‏رسد زیرا برادرش جعفر از او كوچكتر بوده و او بیست و یك ساله بوده است.
239- «من عثمان صاحب مفاخر هستم، شیخم على صاحب كردار پاك است، برادر پیامبر صاحب استقامت و هدایت، میان هر غائب و حاضر است.»
240- نفس المهلوم، 327. از على علیه‏السلام روایت شده كه: من این فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
241- «من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نیكو خصلت و صاحب كرم، او كه وصى پیامبر و داراى مرتبه‏اى بلند و والى است، عمویم جعفر مرا كافى است؛ حسین را حمایت مى‏كنم كه صاحب فضل و كرم است.»
242- مناقب ابن شهر آشوب، 4/107.
243- ابصار العین، 35.
244- مقاتل الطالبیین، 87.
245- مقاتل الطالبیین، 85.
246- تاریخ طبرى، 6/89.
247- بعضى احتمال داده‏اند كه از فرزندان امیرالمؤمنین علیه‏السلام دو نفر به نام عباس در كربلا شهید شدند: یكى عباس الاصغر است كه شب عاشورا به شهادت رسیده است كه مادر او صهبأ ثعلبیه است و دیگرى عباس الاكبر است كه روز عاشورا شهید شده است با سه برادر دیگرش كه مادرشان فاطمه‏ ام البنین مى‏باشد. مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على علیه‏السلام ذكر كرده است كه او و عمر اطرف از یك مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل كرده كه این بزرگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شریعه فرات رفت و در آنجا شهید گردید. (العباس مقرم 52/ وسیلة الدارین، 262).
248- تذكرة الخواص، 281.
249- عن ابى عبدالله الصادق علیه‏السلام انه قال: «كان عمنا العباس بن على نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهیداً.»
250- ابصار العین، 25.
251- «اى نفس! زندگى بعد از حسین خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا این ذلت را ببینى؛ این حسین است كه شربت مرگ مى‏نوشد و تو آب سرد و گوارا مى‏نوشى؟!»
252- «از مرگ هرگز نمى‌هراسم چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افكنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پیامبر قرار داده‏ام؛ من عباسم كه سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» (مناقب ابن شهر آشوب، 4/108).
253- «به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا كردید، من همیشه حامى دینم خواهم بود، و حامى امامى كه در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاك و امین است».
254- «اى نفس! از كافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر كه او مولاى برگزیده خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع كردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
255- بحار الانوار، 45/42.
256- در بعضى از كتب آمده است: امام حسین علیه‏السلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاك كرد و او را دید كه مى‏گرید، فرمود: برادر از چه مى‏گریى؟ ابوالفضل علیه‏السلام عرض كرد: چگونه نگریم اى برادر واى نور چشمم؟! و حسین علیه‏السلام نشسته بود كه عباس فریادى زد و روح پاكش به ملكوت اعلى پیوست، حسین علیه‏السلام فریاد بر آورد: وا اخاه وا عباساه. (وسیلة الدارین، 274).
257- بحارالانوار 45/41 / ابصار العین، 40.
258- الدمعة الساكبة، 4/324.
259- قاسم بن اصبغ مى‏گوید: مردى از قبیله بنى ابان را دیدم كه چهره‏اش سیاه شد بود و قبلاً او را دیده بودم كه روئى سپید و صورتى جمیل داشت، از علت تغییر چهره‏اش جویا شدم؟ او گفت كه: در كربلا مردى قوى و زیبا چهره را كشتم كه میان چشمانش اثر سجده نمایان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مى‏روم نزد من آمده و مرا به سوى جهنم مى‏كشاند و من فریاد مى‏زنم و افراد قبیله من شب هنگام فریادم را مى‏شنوند.
قاسم بن اصبغ مى‏گوید: این خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسایگان او گفت: فریاد او شب‌ها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جویا شدیم؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است كه خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مى‏گوید: آن دلاور خوش سیمایى كه به دست این نابكار به شهادت رسید، حضرت عباس بن على(ع) بوده است. (ابصار العین /32).
260- ابصار العین، 30.
‌261- ذریعة النجاة، 125.
262- مقتل الحسین مقرم 270.
263- «برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند ركنى مطمئن بودى؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزمیدى تا از پیمانه‏اى كه در آن رحیق بهشتى است نوشیدى؛ اى ماه منیر من! تو كمكم بودى در تمام مصائب و سختی‌ها؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در كنار همدیگر خواهیم بود؛ بدان كه به خدا شكایت و براى او صبر مى‏كنم، و از تشنگى و سختى كه دیدم به او پناه مى‏برم.»(وسیلة الدارین 273).
264- مناقب ابن شهر آشوب 4/112.
265- در روایت دیگرى آمده است امام آن خون‌ها را به طرف آسمان ریخت و قطره‏اى از خون به زمین باز نگشت. (ابصار العین، 24).
266- ارشاد شیخ مفید، 2/108.
267- «مر خداى راست دلى را كه از صبر پاره شده، كه اگر همانند سنگ بود پاره مى‏شد؛ براى بوسیدن طفل خود خم شد اما تیر پیش از او گلوى او را بوسه داد.»
268- نفس المهموم، 349.
269- تذكرة الخواص، 143.
270- ابصار العین، 24.
271- نفس المهموم، 351 / مقتل الحسین مقرم 273.
272- تاریخ یعقوبى 2/245.
273- حیاة الامام الحسین 3/309.