نگاهي به زمينه هاي حادثه كربلا
نگاهي به زمينه هاي حادثه كربلا
نويسنده:دكتر حسن حضرتي
منبع:تاريخ اسلام
منبع:تاريخ اسلام
قسمت دوم و پاياني
واقعه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقيقات علمي فراواني را به خود اختصاص داده است، اما به نظر مي رسد به يكي از وجوه اين پديده تاريخي كه در حوزه «تاريخ اسلام » - به طور اخص - و در «تاريخ انساني» - به طور اعم - اهميت به سزايي دارد، كمتر توجه شده است و آن بررسي تاريخي «چرايي » رخداد كربلاست.چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پيامبر اكرم(ص) حاكمان جامعه اسلامي به آساني به قتل عام و اسارت خاندان او اقدام مي كنند و چنين مصيبت عظيمي را برآل محمد(ص) روا مي دارند؟ چرايي اين واقعه را در كجا بايد جستجو كرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به اين پرسش پاسخ داده شده است.(1)
بعد از معاويه، يزيد ميراث خوار چنين نظام سلطنتي شد كه اساس آن مبتني بر مال اندوزي بود. برخي از مهمترين حركتهاي انحرافي كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسيار مؤثر بوده به اين قرار است:
معاويه براي مخدوش كردن چهره علي(ع) چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگويد آيه «و من الناس من قوله في الحياة الدنيا ... و هوالدالخصام» درباره علي(ع) نازل شده است. به واسطه همين تبليغات مسموم بود كه پذيرش شهادت علي(ع) در محراب عبادت براي شاميان بسيار مشكل مي نمود.
معاويه براي اجراي سياست عرب گرايي خود در بخشنامه اي به زياد بن ابيه- حاكم بصره و سپس كوفه - دستور مي دهد كه عطايا و سهميه موالي و عجم را از بيت المال كم كند، در جنگها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راهها و كندن درختان و... وا دارد، هيچ يك از عجمها را مناصب دولتي نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن جا كه مي تواند از عجم دوري گزيند و آنان را تحقير كند. قيام مختار ثقفي در خونخواهي امام حسين(ع) نوعي واكنش اعتراض آميز به سياست عرب گرايي امويان هم بود. چنان كه نقل شده است:
... عميربن حباب يكي از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به مختار گفت: از هنگامي كه وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامي كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربي نشنيدم و همراه تو، همين گروه ايرانيان هستند و حال آن كه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند.
مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تأخير انداختن، زيرا آنان امر گروههايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي ريختند به روز قيامت واگذار مي كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي نمودند. عده اي نيز مرجئه را مشتق از «رجاء» مي دانند، زيرا آنان مي گفتند با داشتن ايمان، گناه آسيبي و ضرري نمي رساند، چنان كه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت.
نشاندن خليفه مسلمانان به جايگاهي كه هاله اي از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وي، ميراث شوم تفكر مرجئه و نتيجه روشن و قطعي آن، تأييد بلاقيد بني اميه بود. آن چيزي كه باعث شد جامعه اسلامي رخداد دلخراش و اسفبار عاشوراي (61 ق) را به آساني و بي هيچ دغدغه اي بپذيرد، رسوخ همين باور بود. حسين حتي اگر نوه پيامبر هم باشد، چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأييد است؛ براي نمونه توجيه «ابن العربي» درباره شهادت «حجربن عدي» چنين است:
در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي گوييم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد، به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده، بايد دليل بياورد.
با روي كار آمدن معاويه، به عمد، لقب «خليفة ا...» جاي «خليفة الرسول» را گرفت، چرا كه مشكل عمده امويان اين بود كه هميشه اعمال و رفتارشان با سيره و سنت نبوي قياس مي شد و از اين جهت به ناچار - حتي حداقل در ظاهر - بايد برخي امور را رعايت مي كردند، اما با انتخاب عنوان خليفة ا...، خود را از سايه سنگين اين قياس خارج كردند و چنين تبليغ نمودند كه مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است و خليفه به خدا نزديكتر و فقط در مقابل او پاسخگوست. امويان تا آن جا پيش رفتند كه بر فراز منبرها اين سخن را مطرح مي كردند كه آيا مقام و موقعيت خليفه برتر است يا پيامبر؟ و استنتاج كردند كه خليفه اعتبار و ارزش بيشتري دارد. انتخاب عنوان خليفة اللهي مناسبترين شيوه براي دور زدن پيامبر بود. تا با تخفيف مقام پيامبر، مقابله خشونت آميز با بازماندگان و اهل بيت او تسهيل شود.به واسطه همين انحرافهاي بنياديني كه امويان در تاريخ اسلام به وجود آوردند، امام خميني (قدس سره) آن را مثل اعلاي «حكومت جور» معرفي كرده و قيام امام حسين(ع) را تنها راه مقابله با نهادينه شدن اين بدعتهاي ناروا در جامعه اسلامي دانسته اند. چنان كه مي فرمايند:
... قيامش، انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود. (صحيفه نور، جلد 20، ص 89)
1 - دگرگوني در روش تعيين خليفه: خلفاي قبل از معاويه، خود براي كسب خلافت قيام نمي كردند، اما معاويه به هر صورت در پي آن بود تا خود را خليفه كند و وقتي بر كرسي خلافت تكيه زد كسي را ياراي مخالفت با او نبود و بايد بيعت مي كرد. خود معاويه نيز به اين موضوع اعتراف مي كند كه از نارضايتي مردم از خلافت خود آگاه است، اما به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسأله بعدها به موروثي شدن خلافت توسط معاويه انجاميد.
2- دگرگوني در روش زندگي خلفا: استفاده از روش زندگي پادشاهي روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد.
3- تغيير در شيوه اداره بيت المال: در اين دوره خزانه بيت المال به صورت ثروت شخصي شاه و دودمان شاهي درآمد، كسي نيز نمي توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت باز خواست كند.
4- پايان آزادي ابراز عقيده: در اين دوره ديگر كسي را ياراي امر به معروف و نهي از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن «حجر بن عدي» آغاز شد.
5- پايان آزادي قضات.
6- خاتمه حكومت شورايي و به وجود آمدن حكومت ملوكي جديد.
7- ظهور تعصبات نژادي و قومي و نابودي برتري قانون. (رسول جعفريان، تاريخ خلفا/ص407)
در قالب رهيافتي ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگي تبديل خلافت به ملوكيت، پاسخي در خورشان يافت. با نظري به شيوه انتخاب «خلفاي نخستين» در مي يابيم كه هيچ كدام از آنها در انديشه موروثي كردن خلافت در خاندان خود نبودند، در انديشه سياسي اهل سنت، توجيه گر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايت عهدي، «نظريه استخلاف» مي باشد.
در اين نظريه، انتخاب جانشين بعدي در حيطه وظايف خليفه وقت شمرده مي شود. (ابن فراء، احكام السلطانيه، تحقيق محمدحامد الفقهي، ص25.) اما از آن جا كه خلفاي نخستين نسبتاً پرهيزكار و متقي بودند، هيچ وقت از اين فرصت براي انتخاب فرزندان يا شخصي از خاندان خود استفاده نكردند، اما معاويه با تعميم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبديل خلافت به سلطنت (حكومت موروثي) را باز كرد. بعدها نظريه استخلاف شرح و بسط يافت و سعي شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمده روز، فرزندان را نيز در برگيرد.
ماوردي نظريه هاي گوناگون را در سه دسته جمع بندي كرده است: نظريه اول حاكي از آن است كه بيعت با فرزند يا پدر مجاز نيست، مگر اينكه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وي را شايسته و صالح بدانند. نظريه دوم به بيعت خليفه با فرزند يا پدر به ديده رضا مي نگرد و دليلي كه براي اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وي نافذ است. نظريه سوم بيعت خليفه با پدر را مجاز شمرده است، اما با فرزند را براساس يك نظريه انسان شناختي، جايز نمي داند. بسط نظريه استخلاف، به راحتي توانست اقدام معاويه را در موروثي كردن خلافت، مقبول جلوه دهد.
درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود، اما آن چه كه مي بايست در ترجيح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود... حقيقت امامت براي اين است كه امام در مصالح دين و دنياي مردم در نگرد، چه او ولي و امين آنان است.
(عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص404)
حكومت پادشاهي معاويه بدون آن كه يادي از سنت و سيره نبوي داشته باشد، مقوم حاكميت سلطنتي دنياطلبانه اي بود كه «عقيده» و پاي بندي به آن را كاملاً ناديده گرفته بود؛ معاويه در يكي از خطابه هاي خود مي گويد:
...اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبتي كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايت شما، به دست نياورده ام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كرده ام.كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابي قحافه ]ابوبكر[و عمر رضايت دهم، اما به شدت متنفر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتناع نمود. پس مسلك و طريق ديگري پيمودم كه نفع من و شما در آن است، نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بيابيد، حكومتم را سودمندترين براي خودتان خواهيد يافت.
وا... بر احدي كه شمشير ندارد، شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براي تسكين خود سخن گفته ايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسي نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيري به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آن گاه كه اندك باشد بي نياز و غني سازد. هرگز مباد كه در انديشه فتنه باشيد، زيرا كه فتنه معيشت را تباه مي كند و نعمت را كدر مي نمايد.
(ابن عبدربه، العقدالفريد/ج4، ص147)
واقعه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقيقات علمي فراواني را به خود اختصاص داده است، اما به نظر مي رسد به يكي از وجوه اين پديده تاريخي كه در حوزه «تاريخ اسلام » - به طور اخص - و در «تاريخ انساني» - به طور اعم - اهميت به سزايي دارد، كمتر توجه شده است و آن بررسي تاريخي «چرايي » رخداد كربلاست.چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پيامبر اكرم(ص) حاكمان جامعه اسلامي به آساني به قتل عام و اسارت خاندان او اقدام مي كنند و چنين مصيبت عظيمي را برآل محمد(ص) روا مي دارند؟ چرايي اين واقعه را در كجا بايد جستجو كرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به اين پرسش پاسخ داده شده است.(1)
* بني اميه و اسلام وارونه
بعد از معاويه، يزيد ميراث خوار چنين نظام سلطنتي شد كه اساس آن مبتني بر مال اندوزي بود. برخي از مهمترين حركتهاي انحرافي كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسيار مؤثر بوده به اين قرار است:
الف - جعل حديث
معاويه براي مخدوش كردن چهره علي(ع) چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگويد آيه «و من الناس من قوله في الحياة الدنيا ... و هوالدالخصام» درباره علي(ع) نازل شده است. به واسطه همين تبليغات مسموم بود كه پذيرش شهادت علي(ع) در محراب عبادت براي شاميان بسيار مشكل مي نمود.
ب - احياي عروبت
معاويه براي اجراي سياست عرب گرايي خود در بخشنامه اي به زياد بن ابيه- حاكم بصره و سپس كوفه - دستور مي دهد كه عطايا و سهميه موالي و عجم را از بيت المال كم كند، در جنگها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راهها و كندن درختان و... وا دارد، هيچ يك از عجمها را مناصب دولتي نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن جا كه مي تواند از عجم دوري گزيند و آنان را تحقير كند. قيام مختار ثقفي در خونخواهي امام حسين(ع) نوعي واكنش اعتراض آميز به سياست عرب گرايي امويان هم بود. چنان كه نقل شده است:
... عميربن حباب يكي از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به مختار گفت: از هنگامي كه وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامي كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربي نشنيدم و همراه تو، همين گروه ايرانيان هستند و حال آن كه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند.
ج - احياي جريانهاي اعتقادي انحرافي
مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تأخير انداختن، زيرا آنان امر گروههايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي ريختند به روز قيامت واگذار مي كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي نمودند. عده اي نيز مرجئه را مشتق از «رجاء» مي دانند، زيرا آنان مي گفتند با داشتن ايمان، گناه آسيبي و ضرري نمي رساند، چنان كه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت.
نشاندن خليفه مسلمانان به جايگاهي كه هاله اي از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وي، ميراث شوم تفكر مرجئه و نتيجه روشن و قطعي آن، تأييد بلاقيد بني اميه بود. آن چيزي كه باعث شد جامعه اسلامي رخداد دلخراش و اسفبار عاشوراي (61 ق) را به آساني و بي هيچ دغدغه اي بپذيرد، رسوخ همين باور بود. حسين حتي اگر نوه پيامبر هم باشد، چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأييد است؛ براي نمونه توجيه «ابن العربي» درباره شهادت «حجربن عدي» چنين است:
در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي گوييم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد، به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده، بايد دليل بياورد.
د - انتخاب عنوان خليفة ا... به جاي خليفة الرسول
با روي كار آمدن معاويه، به عمد، لقب «خليفة ا...» جاي «خليفة الرسول» را گرفت، چرا كه مشكل عمده امويان اين بود كه هميشه اعمال و رفتارشان با سيره و سنت نبوي قياس مي شد و از اين جهت به ناچار - حتي حداقل در ظاهر - بايد برخي امور را رعايت مي كردند، اما با انتخاب عنوان خليفة ا...، خود را از سايه سنگين اين قياس خارج كردند و چنين تبليغ نمودند كه مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است و خليفه به خدا نزديكتر و فقط در مقابل او پاسخگوست. امويان تا آن جا پيش رفتند كه بر فراز منبرها اين سخن را مطرح مي كردند كه آيا مقام و موقعيت خليفه برتر است يا پيامبر؟ و استنتاج كردند كه خليفه اعتبار و ارزش بيشتري دارد. انتخاب عنوان خليفة اللهي مناسبترين شيوه براي دور زدن پيامبر بود. تا با تخفيف مقام پيامبر، مقابله خشونت آميز با بازماندگان و اهل بيت او تسهيل شود.به واسطه همين انحرافهاي بنياديني كه امويان در تاريخ اسلام به وجود آوردند، امام خميني (قدس سره) آن را مثل اعلاي «حكومت جور» معرفي كرده و قيام امام حسين(ع) را تنها راه مقابله با نهادينه شدن اين بدعتهاي ناروا در جامعه اسلامي دانسته اند. چنان كه مي فرمايند:
... قيامش، انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود. (صحيفه نور، جلد 20، ص 89)
ه- تبديل خلافت به سلطنت
1 - دگرگوني در روش تعيين خليفه: خلفاي قبل از معاويه، خود براي كسب خلافت قيام نمي كردند، اما معاويه به هر صورت در پي آن بود تا خود را خليفه كند و وقتي بر كرسي خلافت تكيه زد كسي را ياراي مخالفت با او نبود و بايد بيعت مي كرد. خود معاويه نيز به اين موضوع اعتراف مي كند كه از نارضايتي مردم از خلافت خود آگاه است، اما به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسأله بعدها به موروثي شدن خلافت توسط معاويه انجاميد.
2- دگرگوني در روش زندگي خلفا: استفاده از روش زندگي پادشاهي روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد.
3- تغيير در شيوه اداره بيت المال: در اين دوره خزانه بيت المال به صورت ثروت شخصي شاه و دودمان شاهي درآمد، كسي نيز نمي توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت باز خواست كند.
4- پايان آزادي ابراز عقيده: در اين دوره ديگر كسي را ياراي امر به معروف و نهي از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن «حجر بن عدي» آغاز شد.
5- پايان آزادي قضات.
6- خاتمه حكومت شورايي و به وجود آمدن حكومت ملوكي جديد.
7- ظهور تعصبات نژادي و قومي و نابودي برتري قانون. (رسول جعفريان، تاريخ خلفا/ص407)
در قالب رهيافتي ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگي تبديل خلافت به ملوكيت، پاسخي در خورشان يافت. با نظري به شيوه انتخاب «خلفاي نخستين» در مي يابيم كه هيچ كدام از آنها در انديشه موروثي كردن خلافت در خاندان خود نبودند، در انديشه سياسي اهل سنت، توجيه گر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايت عهدي، «نظريه استخلاف» مي باشد.
در اين نظريه، انتخاب جانشين بعدي در حيطه وظايف خليفه وقت شمرده مي شود. (ابن فراء، احكام السلطانيه، تحقيق محمدحامد الفقهي، ص25.) اما از آن جا كه خلفاي نخستين نسبتاً پرهيزكار و متقي بودند، هيچ وقت از اين فرصت براي انتخاب فرزندان يا شخصي از خاندان خود استفاده نكردند، اما معاويه با تعميم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبديل خلافت به سلطنت (حكومت موروثي) را باز كرد. بعدها نظريه استخلاف شرح و بسط يافت و سعي شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمده روز، فرزندان را نيز در برگيرد.
ماوردي نظريه هاي گوناگون را در سه دسته جمع بندي كرده است: نظريه اول حاكي از آن است كه بيعت با فرزند يا پدر مجاز نيست، مگر اينكه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وي را شايسته و صالح بدانند. نظريه دوم به بيعت خليفه با فرزند يا پدر به ديده رضا مي نگرد و دليلي كه براي اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وي نافذ است. نظريه سوم بيعت خليفه با پدر را مجاز شمرده است، اما با فرزند را براساس يك نظريه انسان شناختي، جايز نمي داند. بسط نظريه استخلاف، به راحتي توانست اقدام معاويه را در موروثي كردن خلافت، مقبول جلوه دهد.
درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود، اما آن چه كه مي بايست در ترجيح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود... حقيقت امامت براي اين است كه امام در مصالح دين و دنياي مردم در نگرد، چه او ولي و امين آنان است.
(عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص404)
حكومت پادشاهي معاويه بدون آن كه يادي از سنت و سيره نبوي داشته باشد، مقوم حاكميت سلطنتي دنياطلبانه اي بود كه «عقيده» و پاي بندي به آن را كاملاً ناديده گرفته بود؛ معاويه در يكي از خطابه هاي خود مي گويد:
...اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبتي كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايت شما، به دست نياورده ام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كرده ام.كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابي قحافه ]ابوبكر[و عمر رضايت دهم، اما به شدت متنفر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتناع نمود. پس مسلك و طريق ديگري پيمودم كه نفع من و شما در آن است، نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بيابيد، حكومتم را سودمندترين براي خودتان خواهيد يافت.
وا... بر احدي كه شمشير ندارد، شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براي تسكين خود سخن گفته ايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسي نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيري به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آن گاه كه اندك باشد بي نياز و غني سازد. هرگز مباد كه در انديشه فتنه باشيد، زيرا كه فتنه معيشت را تباه مي كند و نعمت را كدر مي نمايد.
(ابن عبدربه، العقدالفريد/ج4، ص147)
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}