از این ستون تا آن ستون فرج است
در شهری دور، قاضی شهر در دادگاه جوانی را برحسب شواهد و مدارك گناهكار تشخیص داد و حكم قصاص را صادر كرد. روز اجرای حكم كه فرا رسید، او را بر بالای سكویی در میدان شهر به ستونی بستند تا تیربارانش كنند. قبل از
نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
برای امید دادن به كسانی به كار میرود كه كاملاً ناامید هستند.در شهری دور، قاضی شهر در دادگاه جوانی را برحسب شواهد و مدارك گناهكار تشخیص داد و حكم قصاص را صادر كرد. روز اجرای حكم كه فرا رسید، او را بر بالای سكویی در میدان شهر به ستونی بستند تا تیربارانش كنند. قبل از اینكه حكم اجرا شود، جوان گناهكار خواست تا آخرین خواستهی خود را طلب كند. حاكم اجازه داد و مرد جوان گفت: من در این شهر غریبم، سه روز به من مهلت دهید، به شهر خودم بروم. از مادرم خداحافظی كنم و برای آخرین بار خانوادهام را ببینم و دوباره به این شهر بازگردم، آن موقع آمادهام برای اجرای حكم شما. حاكم گفت: باید شخصی ضمانت تو را بكند، محكوم رو كرد به جمعیت قابل توجهی كه در میدان شهر جمع شده بودند و گفت: ای مردم، من در این شهر غریبم، میخواهم سه روز كسی ضمانت مرا نزد حاكم بكند تا من به شهر خودم بروم از خانوادهام خداحافظی كنم و بازگردم. آیا در میان شما كسی هست كه قبول كند و ضامن من بشود.
ابتدا همه در سكوت فرو رفتند ولی بعد از چند لحظه شخصی جلو آمد و قبول كرد كه ضامن جوان گناهكار شود. حاكم رو به مرد داوطلب كرد و گفت: اگر تو ضامن این جوان شوی و او بعد از سه روز مهلت بازنگردد ما تو را تیرباران خواهیم كرد. مرد قبول كرد. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم همان موقع رفت تا سه روز بعد همان موقع بازگردد.
روز موعود فرا رسید و محكوم در وقت مقرر نیامد. مرد ضامن را آوردند و به ستون بستند تا تیربارانش كنند. همهی مردم شهر در میدان شهر جمع شده بودند و شاهد این محاكمه بودند. مرد گفت: خواهشی دارم، مرا از این ستون باز كنید و به آن ستون ببندید. حاكم توجهی به خواهش او نكرد. ولی مردم همه با هم شروع به التماس و خواهش كردند خواسته او كمترین كاری است كه در حق این جوان فداكار میتوان انجام داد. او را به ستون دیگری ببندید. حاكم دستور داد: مرد ضامن را باز كنند و به ستون دیگر ببندند. در حین انجام این كار یك نفر از دور دیده شد كه نزدیك میآمد و فریاد میزد: ای مردم، دست نگه دارید، آمدم آمدم. فرد محكوم میدوید تا خود را به میدان شهر برساند. آن وقت مرد ضامن را باز كردند و خواستند محكوم را به ستون ببندند. حاكم كه این وفای به عهد و خوش قولی جوان محكوم را دید او را بخشید و درواقع از این ستون به آن ستون فرج شد.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}