نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

در مورد افراد خوش بینی به كار می‌رود كه گاه خودشان می‌دانند كاری كه در حال انجام آن هستند بی‌فایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.
روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر كرد. ملا كه تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به كنار دریا رسید خیلی تعجب كرد و از دیدن این همه آب، كه انتهایش معلوم نبود و تا چشم قادر به دیدن بود، آب بود، حیرت زده شد. ملا ساعت‌ها لب دریا نشست و به آن نگاه كرد او احساس می‌كرد در برابر این عظمت و بزرگی باید كاری كند. باید از این همه نعمت كه پیش رویش است نهایت استفاده را بكند.
بعد از چند ساعت از لب ساحل بلند شد و به شهر بازگشت. به اولین بقالی كه رسید ظرف ماستی خرید و دوباره بازگشت و آمد و در كنار ساحل نشست و شروع كرد با قاشق كم كم ماست را در آب حل كردن. مردی از آنجا می‌گذشت، ملا را شناخت نزدیك آمد سلام و علیك كرد و پرسید: ملا چه كار می كنی؟ ملا خونسرد گفت: دارم دوغ درست می‌كنم. مرد گفت: دوغ با ظرفی ماست به این كوچكی كه در آب دریا حل می‌كنی، داری دوغ درست می‌كنی؟ ملا همانگونه كه در عوالم خودش بود گفت: فكرش را بكن من كه از دارایی‌های روی خشكی بهره‌ای نبرده‌ام اگر شانس بیاورم این دوغ درست شود، آن وقت بتوانم آن را بفروشم چقدر ثروتمند خواهم شد. فكرش را بكن اگر بشود، چه می‌شود.
مرد كه اوضاع را اینگونه دید با خنده گفت: ملا به فكر ما هم باش از این همه نعمت بهره‌ای هم به ما بده. ملانصرالدین گفت: باشه، تو دعاكن این دوغ خوبی درست شود، چند كوزه‌ام به تو خواهم داد. تا به خانه ببری و با خانواده‌ات بخوری.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول