یک روز بعدازظهر وارد صحن مطهر حضرت امام حسین (علیه السلام) شدم، شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف که کتاب های مذهبی می فروخت و با من سابقه ی آشنایی داشت، مرا دید و گفت: کتاب کوچکی دارم که به نظرم برای شما خوب باشد و در آن اشعاری بسیار زیبا دارد. قیمت آن را هم کم کرد تا یک بار برایش بخوانم.
کتاب را گرفتم. خیلی کتاب مفید و سودمندی بود؛ زیرا اشعار قصیده ی ابن عَرَندَس حلّی که مدتها دنبال آن می گشتم در آن بود.

در یکی از روّاق ها نشسته، به خواندن آن اشعار برای کتاب فروش مشغول شدم و هر دو اشک می ریختیم که ناگهان سیّد بزرگواری را دیدم که در برابرم ایستاده و به اشعار گوش می دهد و گریه می کند.
چون به این بیت رسیدم:


گریه ی آن بزرگوار شدید شد، رو به ضریح امام حسین (علیه السلام) کرد؛ و این بیت را تکرار می نمود و هم چون زن جوان مرده می گریست.

همین که اشعار را به پایان رساندم، دیگر آن بزرگوار را ندیدم. برای دیدن ایشان، از صحن خارج شدم تا شاید آن بزرگوار را بیابم، ولی ایشان را ندیدم.

به هر کجا رو کردم، اثری نیافتم؛ گویا از برابر چشمانم غایب شده است. به یقین دانستم که ایشان حضرت حجت و امام منتظر (علیه السلام) بوده اند.