بُز خری میكند
ملانصرالدین معروف روزی گاوش را به بازار برد تا بفروشد. ملا تصمیم گرفت گاوش را خوب بشوید و آب و علف تازه به او بدهد تا بخورد و سرحال بیاید تا وقتی به بازار مال فروشها رفت بتواند گاوش را به قیمت بسیار خوبی
نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
در مورد افرادی به كار میرود كه ارزش كالای دیگران را كم جلوه میدهند تا منافع بیشتری برای آنها داشته باشد.ملانصرالدین معروف روزی گاوش را به بازار برد تا بفروشد. ملا تصمیم گرفت گاوش را خوب بشوید و آب و علف تازه به او بدهد تا بخورد و سرحال بیاید تا وقتی به بازار مال فروشها رفت بتواند گاوش را به قیمت بسیار خوبی بفروشد و همین كار را هم كرد. ملا با دقت گاوش را شُست و حسابی به او غذا داد. سپس افسار گاوش را گرفت و به سمت بازار به راه افتاد. در تمام طول مسیر با خود فكر میكرد كه چه تعریفی از گاوش بكند تا جالب به نظر برسد و گاوش را با قیمت بهتری بخرند.
در بازار مال فروشها همیشه عدهای دلال بودند و كارشان این بود كه ارزش كالای فروشنده را پایین بیاورند و به اصطلاح مال را ذلیل كنند. بعد از آنكه كالا را بیارزش و غیرمفید نشان دادند همان كالا را با نصف قیمت و یا كمتر بخرند تا وقتی خریداری برای آن كالا پیدا شد آن را چند برابر بفروشند و از این راه سود كسب كنند. وقتی ملانصرالدین با گاوش وارد بازار شد، گروهی از این دلالها فهمیدند ملا ساده لوح است و اطلاعی از این زدوبندها ندارد. تصمیم گرفتند كاری كنند تا بتوانند گاو ملا را با قیمت كمی از او بخرند.
ابتدا دلال اولی خود را به ملا رساند، سلام كرد و گفت: عمو بزت را میفروشی؟ ملانصرالدین كه گاوش را خیلی دوست داشت و چون به پول احتیاج داشت میخواست آن را بفروشد، ناراحت شد و گفت: این بز نیست، مگر نمیبینی گاو به این درشتی را؟ و ملا به راه خود ادامه داد.
بعد از آن دلال دومی سر راه ملا قرار گرفت و گفت: همشهری بزت چند؟ ملانصرالدین كه هنوز از حرف مرد قبلی عصبانی بود نگاهی غضبآلود به مرد كرد و گفت: مگر گاو را نمیبینی؟ من بز ندارم. مرد گفت: این كه بز است. من بز دیدم كه قیمت آن را از تو پرسیدم. ملا باز توجهی نكرد و به راه خود ادامه داد.
تا اینكه دلال سوم و چهارم و پنجم هم به سراغ ملا آمدند و گفتند: بزت چند؟
ملا گوشهای از بازار نشست و نگاهی به گاوش انداخت بعد به خودش گفت: از كودكی به من گفتهاند این حیوان گاوست.ولی امروز همه گاو من را بز میبینند. شاید تو همهی این سالها به من اشتباه میگفتند و این حیوان یك بز هست. مگر میشود پنج نفر خریدار همه به من گفتند: بزت چند؟ و وقتی من گفتم: این حیوان گاو است همه تعجب كردند و گفتند ما بز میبینیم. حتماً من اشتباه میكنم.
خلاصه ملانصرالدین بعد از اینكه خوب فكر كرد حاضر شد گاوش را به اسم بز بفروشد. به سراغ همان دلالها رفت و گاوش را به قیمت یك بز فروخت.
بعد از اینكه ملا گاوش را فروخت دلالها خوشحال بودند كه نقشه خود را عملی كردند. پس افسار گاو را گرفتند و آن را در طویلهی خود بستند تا فردا گاوی را كه به اسم بز خریدند، به اسم گاو بفروشند و سود را میان خود تقسیم كنند. از آن به بعد هركس بخواهد كالای دیگران را بیارزش جلوه دهد میگویند بز خری میكند.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}