نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

در مورد افرادی است كه خود را بزرگتر از آنچه هستند جلوه می‌دهند.
در دورانی كه اصول پهلوانی و مردانگی در میان مردم رواج داشت رسم بر این بود كه یك مرد قوی و زورمند به عنوان پهلوان شهر انتخاب می‌شد. البته وقتی كه آن مرد با تمام مردان قوی شهر كشتی گرفته بود و همه‌ی آنها را بنابر اصول مروّت و مردانگی شكست داده بود و مقام پهلوانی او تا زمانی پابرجا بود كه مردی قوی‌تر از او می‌توانست در كشتی آن مرد را شكست دهد.
پهلوان شهر بودن امتیازهای دیگری هم داشت. به طور مثال پهلوان شهر به شدت مورد احترام و علاقه مردم شهر بود و این جذابیت‌ها باعث شده بود كه جوانی درشت هیكل و قوی اندام كه فكر می‌كرد كشتی و پهلوانی فقط زور بازو و توان زانو است هوس كند تا با پهلوان شهر درافتد.
این جوان مدتها خوب غذا خورد و كارهای سخت و طاقت‌فرسایی انجام داد تا بازوان قوی و محكمی داشته باشد با هم سن و سال‌های خود بارها كشتی گرفته بود و توانسته بود همه‌ی آنها را شكست دهد. این موفقیت‌ها روز به روز علاقه‌ی او را برای رویارویی با پهلوان شهر بیشتر و بیشتر می‌كرد.
تا اینكه یك روز جارچیان در شهر جار زدند كه پهلوان اعلام كرده فردا به میدان مسابقه می‌آید تا با هركس كه فكر می‌كند می‌تواند حریف او باشد كشتی بگیرد. پسر جوان كه به زور بازویش خیلی مغرور شده بود اول از همه رفت و برای كشتی اعلام آمادگی كرد. پسر جوان با خود فكر می‌كرد كه اگر فردا بتواند پهلوان شهر را شكست دهد می‌شود جوانترین پهلوانی كه شهر تا آن موقع داشته خواهد بود و سالیان سال مورد توجه و احترام مردم قرار می‌گیرد.
مرد جوان آن شب از ذوقش تا صبح نخوابید و صبح زود بیدار شد مادرش برایش صبحانه‌ی كاملی ترتیب داده بود. جوانك صبحانه‌اش را خورد و راهی میدان اصلی شهر شد.
مردم زیادی در میدان اصلی جمع شده بودند و همه آمده بودند ببینند این مرد جوان و بی‌نام و نشان كیست كه اول از همه اعلام كرده می‌خواهد به مبارزه با پهلوان برود. پهلوان آمد و هر دو مرد وارد گود مسابقه شدند. ورزشكار جوان كه به توانایی‌هایش خیلی مطمئن بود. برای شروع مسابقه لحظه شماری می كرد. با اعلام داور كشتی بین دو مرد قوی هیكل آغاز شد.
ابتدای مسابقه جوان خوب عمل كرد و موفق شد. خودی در برابر پهلوان نشان دهد. دو مرد از نظر هیكل و بازوها به هم شبیه بودند ولی تجربه‌ی پهلوان خیلی بالا بود. او در ابتدای كشتی گذاشت تا جوان خودی نشان دهد و هرچه توان دارد بیرون بریزد. پهلوان هم می‌خواست قدرت و تیزهوشی او را سنجد، در نیمه‌های كشتی بود كه دیگر جوان خسته شد و نفسش به شماره افتاد. این موقع بود كه پهلوان از فنون كشتی و تجربه‌اش استفاده كرد و در یك لحظه توانست پشت جوان را با زمین آشنا كند و به اصطلاح پهلوانان پشتش را به خاك بمالد.
این اتفاقات اینقدر سریع افتاد كه اصلاً جوان متوجه نشد چه طوری شكست خورد؟ ورزشكار جوان كه با آن همه ادعا به این راحتی باخته بود سرش را پایین گرفت و خجالت زده، یواش یواش از كنار میدان گذشت و به طرف خانه‌اش به راه افتاد.
مادرش كه در خانه منتظر برگشتن او و شنیدن نتیجه مسابقه بود تا پسرش در را باز كرد و وارد شد. جلو رفت و با خوشحالی پرسید چه شد؟ پهلوان شهر شدی؟ جوان كه خیلی عصبانی و ناراحت بود با شنیدن حرف‌های مادرش ناراحت‌تر شد و چون زورش به كس دیگری نمی‌رسید به طرف مادرش رفت و پیرزن را بلند كرد و او را بالای سرش برد و چرخاند بعد محكم به زمین كوبید. در اثر این ضربه و برخورد محكم مادرش به زمین سر و ستون مهره های پیرزن شكست و خون روی زمین جاری شد. بله جوان كه طاقت یك شكست را نداشت، از شدت عصبانیت تمام قدرتش را به مادرش نشان داد و پیرزن را در جا كُشت.
مردم شهر با شنیدن خبر مرگ پیرزن كه توسط پسرش به این شكل كشته شده، به پسر جوان گفتند به تو به جای لقب پهلوان پهلوانان باید لقب پهلوان پنبه می‌دادند. كه همه‌ی توان و زورت را به مادرت نشان دادی.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول