زبان دعا
مکتب دعا دارای مضامین بلندی است و شارع مقدس مقاصد والایی را در آن، برای تربیت امت به ودیعه نهاده است. در طی مباحث به بعضی از آنها اشاره میکنیم.
1. اِسناد سبب و مؤثّر بودن به اسما و صفات الهی
یکی از بارزترین ویژگیهای دعا دربارهی تعلیم معارف، آن است که در همهی ادعیه، شاید موردی را نیابیم که سببیت و مؤثّر بودن را به غیر اسما و صفات الهی منسوب نموده باشد؛ یعنی همهی دعاها در تمامی حوادث و حقایق و کثرات این جهان، علیت محض را از آنِ نظام ربوبی دیده و بدون واسطه، ارادهی مطلقهی حضرت ربالعالمین- جلّ و علا- را جاری و ساری معرفی میکنند.در میان علوم الهی، نزدیکترین علم به این مسلک، «عرفان» است که قاعدهی علیّت را معلول ارادهی حتمی خلّاق عالم و در طول خواست حضرت ربوبی میداند و هر چه را در عالم پدیدار است نشأت یافته از یکی از شئون حضرت الهی میشمارد.
در هر حال، یکی از ویژگیهای مکتب عرفانی اهل بیت عصمت (عَلیهِم السَّلام) آن است که با زبان دعا پیروان خود را به سوی فوق غایات حرکت و به طرف غایهالغایات سوق دادهاند. در این باره، علامهی طباطبایی (رحمه الله) عرفان شیعه را از عرفان متعارف و علمی رسمی ممتاز میدانست و میفرمود: در آیات کریمه و روایات و ادعیه، نظام خاصی تأسیس گردیده که راه را برای سالک هموارتر و مقصد را بسی نزدیکتر مینماید. از این رو، در تمام حالتها بزرگان این فن در مکتب مقدس اهل بیت (عَلیهِم السَّلام)، کمترین کاری که ذوق معتدل و عقل سلیم و دقیق از آن ابا داشته باشد، به چشم نمیخورد؛ بزرگانی چون سید «ابن طاووس»، سید «بحر العلوم»، «ابن فهد حلّی»، علامهی «طباطبایی» و استادان آن بزرگوار (رحمه الله)، که تمامی حالتها و رفتارها و حرکاتشان تابع معصومین بوده و همگی از مجتهدان والا مقام و متخصصین در استفاده از آیات و روایات و دستورهای مکتب عصمت به شمار میآمدند.
برای اثبات این ویژگی مهم به قسمتهایی از دعا استدلال میکنیم که خود موجب توجه بیشتر به مضامین والای این صحف مکرمهی الهی میگردد. البته در نقل این دعاها ترتیب دعا را ملحوظ نداشته و فقط قسمت مورد استدلال را آوردهایم:
1. در دعای «سمات» در مرتبهی ورود به دعا، خداوند متعال را با اسم اعظمش میخوانیم:
إِذا دُعِیتَ بِه عَلی مَغالِقِ أَبوابَ السَّماءِ لِلفَتحِ بِالرَّحمَهِ انفَتَحتَ، وَ إِذا دُعِیتَ بِهِ عَلی مَضایِقِ أَبوابِ الأرضِ لِلفَرَجِ انفَرَجَت؛ (1)
خدایا! از تو درخواست میکنم به نام بزرگ تو که از نامهای تو بزرگتر و با عزّتتر و باشکوهتر و گرامیتر است؛ آن نامی که هر گاه به آن برای گشایش خوانده شوی، درهای بستهی آسمان به رحمت و برکت گشوده شود و چون به آن بر مشکلات و تنگناهای حوادث خوانده شوی، درهای زمین به فراخی و سهولت باز میگردد و چون به آن بر هر کار سخت و دشواری خوانده شوی، سهل و آسان میگردد.
2. نیز در همان دعا میخوانیم:
وَ بِحِکمَتِکَ الَّتِی... خَلَقتَ بِهَا الظُّلمَهَ، وَ جَعَلتَهَا الَّیلاً، وَجَعَلتَ الَّلیلَ سَکَناً، وَ خَلَقتَ بِهَا النُّورَ وَ جَعَلتَهُ نَهاراً... وَ خَلَقتَ بِهَا الشَّمسَ، وَ خَلَقتَ بِهَا القَمَرَ، وَ خَلَقتَ بِهَا الکَواکِبَ، وَ جَعَلتَها نُجُومَاً؛ (2)
و به آن حکمت تو... که با آن ظلمت را خلق کردی و شب را مایهی آرامش قرار دادی و نیز نور را آفریدی و روز را جعل نمودی ... و هم چنین ماه و خورشید و ستارگان را آفریدی... .
3. نیز در دعای «جوشن کبیر» خداوند متعال به هزار اسم خوانده شده است، که هر اسم دلالت بر تدبیر گوشهای از عالم مینماید. در بخشهایی از آن آمده است:
یا مَن لَهُ المُلکُ وَ الکَمالُ، یا مُنشِئَ السَّحابِ الثِّقالِ... یا صانِعَ کُلِّ مَصنُوعٍ، یا خالِقَ کُلِّ مَخلُوقٍ، یا رازِقَ کُلِّ مَرزُوقٍ... یا مُصَوِّرَ، یا مُقَدِّرُ، یا مُدَبِّرُ... یا مَن کُلُّ شَیءٍ مُوجُودٌ بِه... یا مَن کُلُّ شَیءٍ قائمٌ بِهِ ... یا رَبَّ الحُبُوب وَ الثِّمار، یا رَبَّ الأنهارِ وَ الأشجارِ، یا رَبَّ الصَّحارِی وَ القِفار، یا رَبَّ البَرارِی وَ البِحارِ، یا رَبَّ اللَّیلِ وَ النَّهارِ... یا مَن نَفَذَ فِی کُلِّ شَیءٍ أمرُهُ، یا مَن لَحِقَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلمُهُ... یا مَن لا مُلکَ إلا مُلکُه، یا مَن لا عَطاءَ إلاّ عَطاؤُهُ؛ (3)
ای کسی که پادشاهی جهان و کمالات از آن توست، ای ایجاد کنندهی ابرهای سنگین، ای سازندهی هر ساخته شده، ای خالق هر مخلوق و ای روزی دهندهی هر روزی خوار و ای صورت دهنده، ای خدایی که هر چیز را به اندازه خلق کردهای، ای تدبیر کنندهی جهان و ای کسی که وجود هر چیز به دست توست و ای کسی که تمامی موجودات جهان قایم به توست. ای مالک دانهها و میوهها، ای صاحب نهرها و درختها، ای صاحب بیابانها و سرزمینهای بی آب و علف، ای خدای خشکیها و دریاها، ای خدای شب و روز و ای کسی که فرمان تو در همه چیز نفوذ کرده است، ای کسی که علم تو به همهی اشیا پیوسته است، ای کسی که جز تو پادشاهی وجود ندارد و ای کسی که عطایی جز عطای تو نیست!
4. در دعای «رجبیّه» آمده است:
بِاِسمِکَ الأَعظَمِ الأَجَلَّ الأکرَم الَّذی وَضَعتَهُ عَلَی النَّهارِ فَأَضاءَ، وَ عَلَی اللَّیلِ فَأَظلَمَ؛ (4)
و در خواست میکنم به آن نام بزرگتر و باشکوهتر و گرامی تر، آن اسمی که بر روز قرار دادی، پس روشن شد و بر شب قرار دادی، پس تاریک گردید.
5. در دعای «صباح» میخوانیم:
یا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِهِ وَ سَرَّحَ قِطَعَ الّلَیْلِ
خدایا اى كسى كه بیرون كشید زبان صبحدم را به بیان تابناك آن و پراكنده ساخت پاره هاى شب
الْمُظْلِمِ بِغَیاهِبِ تَلَجْلُجِهِ وَ اَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَكِ الدَّوّارِ فى مَقادیرِ تَبَرُّجِهِ وَ شَعْشَعَ ضِیآءَ الشَّمْسِ بِنُورِ تَاَجُّجِهِ ... و وَ فَلَقْتَ بِلُطْفِكَ الْفَلَقَ وَاَنَرْتَ بِكَرَمِكَ دَیاجِىَ الْغَسَقِ وَاَنْهَرْتَ الْمِیاهَ مِنَ الصُّمِّ الصَّیاخیدِ عَذْباً وَاُجاجاً وَاَنْزَلْتَ مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً وَجَعَلْتَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لِلْبَرِیَّةِ سِراجاً وَهّاجاً؛ (5)
خدایا! ای کسی که خورشید را در هنگام طلوع با نورافشانی و پارههای شب را با همهی تاریکیاش آشکار ساختی... ساختار فلک (ستارگان و سیارهها) را که در حال حرکت هستند، بسیار استوار قرار دادی و آنان را در جایگاه خود مایهی زینت قرار داده و نور خورشید را به سبب التهاب خورشید، درخشان کردی.
6. در دعای «کمیل» آمده است:
وَ بِقُوَّتِکَ الَّتی قَهَرتَ بِها کُلَّ شَیء، وَ بِعِزَّتِکَ الَّتِی لا یَقوُمُ لَهُ شَیءٍ، وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِی مَلَأت کُلَّ شَیءٍ... وَ بِأَسمائِکَ الَّتِی مَلَأَت أَرکانَ کُلِّ شَیءٍ؛ (6)
و از تو درخواست میکنم به قوت تو که بر هر چیز (با آن) غلبه کردی و به عزت تو که هیچ چیز در مقابل او نمیتواند بایستد و به بزرگی تو که هر چیز را پر کرده است... و به اسمای تو که ارکان همهی اشیا را پر کرده است.
7. امام سجاد (عَلیهِ السَّلام) میفرماید:
وَ أَنزِل عَلَینا نَفعَ هَذِهِ السَّحَائِبِ وَ بَرَکَتَهَا، وَ اصرِف عَنّا أَذاهَا وَ مَضَرَّتَهَا... اَللهُمَّ أَذهِب مَحلَ بِلادِنا بِسُقیاکَ، وَ أَخرِج وَحَرَ صُدُورِنا بِرِزقِکَ... فَإنَّ الغَنِیَّ مَن أَغنَیتَ، وَ إنَّ السّالِمَ مَن وَقَیتَ؛ (7)َ
خدایا! برکت و نفع این ابرها را بر ما فرو فرست و اذیت و زیان آن را از ما بگردان... خدایا! خشکسالی را از سرزمینهای ما با فرو فرستادن آب دور فرما و وسوسه و بداندیشی را با روزی فرستادن خودت از سینههای ما خارج کن... به درستی که بی نیاز کسی است که تو او را بی نیاز کرده باشی و سالم کسی است که تو او را حفظ نمایی!
8. نیز میفرماید:
اَللهُّمَ إنَّ هذَینِ آیَتانِ مِن آیاتِکَ، وَ هذَینِ عَونانِ مِن أعوانِکَ، یَبتَدِرانِ طاعَتَکَ بِرَحمَةٍ نافِعَةٍ أو نَقِمَةً ضارَّةٍ. فَلا تُمطِرنا بِهِما مَطَرَ السَّوءِ، وَ لا تُلبِسنا بِهِما لِباسَ البَلاءِ؛ (8)
بار خدا! این ابر و برق (و رعد) دو نشانه و دو آیتی هستند که از فرمان بَران تو هستند که پیوسته در شتابند و در خط فرمان تو میباشند تا چه فرمان دهی به نزول رحمت یا فرمان به عذاب و نقمت، خدایا به وسیله این ابر و رعد و برق باران زیان آور بر ما نفرست و بدین وسیله ما را به گرفتاریهای فراگیر مبتلا مگردان.
9. هم چنین میفرماید:
الحَمدُ للهِ الَّذِی خَلَقَ اللَّیلَ وَ النَّهارَ بِقُوَّتِهِ، وَ مَیَّزَ بَینَهُمَا بِقُدرَتِهِ، وَ جَعَلَ لِکُلِّ واحِدٍ مِنهُما حَداً مَحدُوداً... فَخلَقَ لَهُمُ اللَّیلَ لِیَسکُنُوا فِیهِ مِن حَرَکاتِ التَّعَبِ... وَ خَلقَ لَهُمُ النَّهارَ مُبصِراً لِیَبتَغُوا فِیهِ مِن فَضلِهِ، وَ لِیَتَسَبَّبُوا إلی رِزقهِ،؛ وَ یَسرَحُوا فِی أَرضِهِ، طَلَباً لِما فِیهِ نَیلُ العاجِلِ مِن دُنیاهُم، وَ دَرَکُ الآجِلِ فِی أُخراهُم؛ (9)
حمد و ستایش از آن خدایی است که شب و روز را به قوت خود خلق کرد و با قدرت خود بین آن دو جدایی انداخت و برای هر یک اندازهای معین قرار داد... برای ایشان شب را خلق کرد تا در آن بیاسایند و از سختیهای روز بیارامند... و برای ایشان روز را روشن آفرید تا از فضل خداوند بهره برند و وسیلهی روزیاش را به دست آورند و در زمین او سیر کنند تا بتوانند به منافع کنونی دنیایشان و سعادت آخرتشان برسند.
در این فراز هر حرکت و سکونی به طور مستقیم در نظام عالم، منسوب به حضرت ربوبی است و هر تأثیری به جعل و قرارداد دستگاه علیم و حکیم نسبت داده شده است.
هم چنین دربارهی نظام حرکتی جهان و پیدایش مقصد عام که همه چیز او را طلب میکنند و. این باب خود فصلی بس عظیم است و از دقیقترین مباحث حکمی و فلسفی میباشد، مضامین بلندی در ادعیه آمده است، از جمله:
1. یا مَن لا مَفزَعَ إِلّا إِلَیهِ، یا مَن لا مَقصَدَ إِلّا إِلَیهِ؛ (10)
ای کسی که هیچ پناهگاهی جز به سوی تو نیست، ای کسی که هیچ مقصدی نیست مگر به سوی تو!
2. یا مَن کُلُّ شَیءٍ صائِرٌ إِلَیهِ؛ (11)
ای کسی که همهی موجودات به سوی تو در حال بازگشت میباشند!
سرّ خواندن خداوند به اسما و صفات مختلف در دعاها
نکتهی قابل توجه دیگر در این زمینه، آن است که امامان معصوم (عَلیهِم السَّلام)، خود را مظهر اسمای الهی، بلکه بنابر بعضی روایات خود را نفس اسمای حسنای خدا بر میشمردند و این به دلیل آن است که بافت حقیقت اسما، غیر از تصور ذهنی و فکری است و دریافت قدرت مطلقه و علم مطلق و عظمت تامهی حضرت رب برای معصومین (عَلیهِم السَّلام) به طور شهودی و آگاهی و شعور محض بر عالم غیب است که از سنخ گفتنیها و شنیدنیها نیست، بلکه دریافتی ویژهی آن بزرگواران بوده است و آن بزرگواران متن عالم اسمای الهی و اسم اعظم او هستند؛ به طوری که جدایی در کارشان نیست. از این رو، آن گاه که به معرفی خود میپردازند، خود را اسم اعظم الهی میشناسانند. بنابراین، اگر کسی امام را فقط در حد محسوس عالم گمان کند، مرتکب توهمی خام شده است، چرا که بدن او در این عالم و حقیقت او در عالم دیگر قرار دارد. بر این پایه، امام صادق (علیهِ السَّلام) میفرماید:وَ نَحنُ عِندَنا مُنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ وَ سَبعُونَ حَرفاً وَ حَرفٌ واحِدٌ عِندَ اللهِ؛ (12)
در نزد ما از اسم اعظم هفتاد و دو حرف وجود دارد و یکی نیز در نزد خداست و اختصاص به خداوند متعال دارد و در نزد هیچ کس موجود نیست.
نیز فرمود:
نَحنُ وَ اللهِ الأَسماءُ الحُسنی؛ (13)
به خدا سوگند! ما همان اسمای حسنای الهی هستیم.
و میفرماید:
نَحنُ وَ اللهِ النّاسُ المَحسُود؛ (14)
به خدا سوگند! ما همان مردمی هستیم که مورد حسد واقع شدهایم.
از این بیانات بر میآید که معصومین (عَلیهِ السَّلام) به عالم الوهیّت از هرملک مقرب و نبی مرسلی نزدیکترند؛ به عبارت دیگر در عالمی فوق این عالم قرار دارند. از این رو، امیرمؤمنان علی (عَلیهِ السَّلام) فرمود:
لَو کُشِفَ الغِطاءُ، مَا ازدَدتُ یَقِیناً؛ (15)
اگر پردهها کنار رود، بر یقین من افزوده نخواهد شد.
هم چنین علی (عَلیهِ السَّلام) دربارهی بندگان خالص خدا میفرماید:
وَ صَحِبُوا الدُّنیا بِأَبدانٍ أَرواحُها مُعَلَّقَهٌ بِالمَحَلِّ الأَعلی؛ (16)
بدان آنان در دنیا و ارواح آنان به عالم بالا آویخته و دل بسته است.
بنابراین، بندگان وارستهی خدا، بدنشان در این عالم و ارواحشان در جانب اعلای نظام آفرینش و هم سنخ با همان جاست.
«ابن سینا» دربارهی عارف وارسته میگوید:
فَکانَ وَ هُوَ غائِبٌ حاضراً وَ هُوَ ظاعِنٌ مُقیماً؛ (17)
هم نشین آنان گمان میکند که او حاضر و در این عالم است و حال آن که او از این جهان غایب و در حال سفر است.
در هر حال، هدف از عنوان کردن این بحث برای درک این نکته بود که اگر در دعاهای وارده از امامان (عَلیهِمَ السَّلام) این گونه یافتیم که پیوسته خدا را به اسمایی که به وسیلهی هر یک، گوشهای از عالم را آفریده است میخوانند، آنان همانند ما با الفاظ سروکار ندارند، بلکه تمام موجودات این عالم را معلول و پرتو اسما دیده و به پیکرهی جهان از نظام ربوبی مینگرند، نه آن که به وسیلهی عالم با خدا رابطه برقرار کرده باشند؛ آنها به اقتضای تمام اسمای الهی آگاهند؛ آنان نظام محسوس و ملموس را چکیده و رقیقه و وابسته و متعلق و مرتبط به عالم غیب میدانند و از این رو، اگر امیرمؤمنان (عَلیهِ السَّلام) در دعای «کمیل» میفرماید: «وَ بِأَسمائِکَ الّتَتی مَلَأَت أَرکانَ کُلِّ شیءٍ؛ (18) به اسمای تو که ارکان هر چیز را آکنده کرده است.» در واقع از نظام علوی به جهان مادون نظر کرده و دیده که هیچ موجودی نیست جز آن که به اسمی از اسمای الهی قایم است؛ به عبارت دیگر، عالم را اقتضاهای مختلف اسما دیده و میداند که در عالم چه خبر است و چه باید باشد. او هندسهی این عالم را در نظام اسمای الهی شناخته و میداند که مثلاً فلان اسم اقتضایش «لیل» و دیگری «نهار» و سومی «شمس» و چهارمی «قمر» است و... .
2. اظهار خاکساری و انابه و تضرع به درگاه خداوند
در دعاهای وارده، گاه معصومین (عَلیهِم السَّلام) آن چنان بر درگاه خداوند انابه و تضرع کردهاند که راستی اعجاب هر ناظر را برمی انگیزد که چگونه امام معصوم (عَلیهِم السَّلام) و یگانهی عالم خلقت چنین با اضطراب مینالد؟ البته ذهن هر فرد آگاه به مراتب بلند معصومین (عَلیهِم السَّلام)، از تصور این که- نعوذُ بالله- خطایی از ناحیهی قدسی آن بزرگواران صادر شده باشد ابا دارد، ولی استغفارهای پیاپی، گریههای ممتد، اظهار عجزها و قصورهای فراوان و اقرارهای حاکی از ناتوانیها، آن هم از ساحت مقدس کسانی که جبرییل امین در سرادقات کمال و مقام قرب آنان بار ندارد، بسیار شگفتآور مینماید. برخی از این مضامین چنین است:1. در دعای «افتتاح» میخوانیم:
اللّهُمَّ إِنَّ عَفوَکَ عَن ذَنبی، وَ تجاُوزَکَ عَن خَطیئَتی، وَ صَفحَکَ عَن ظُلمی، وَ سِترَکَ عَلی قَبیحِ عَمَلی، وَ حِلمَکَ عَن کَثیرِ جُرمِی عِندَ ما کانَ مِن خَطَأی عَمدِی...؛ (19)
خدایا! بخشیدن گناه من و گذشت تو از خطای من و روی گردانی تو از ظلم من و پوشاندن عمل زشت من و بردباری تو از جرایم فراوان من، چه آنها که از روی عمد بود و چه آنها که از روی خطا صورت گرفت... .
2. در دعای «ابوحمزه» آمده است:
فَوَعِزَّتِکَ یا سَیِّدی، لَو أَنهَرتَنِی ما بَرِحتُ مِن بابِکَ، وَ لا کَفَفتُ عَن تَمَلُّقِکَ؛ (20)
پس به عزتت سوگند، ای مولای من! اگر مرا زا خود برانی، از در خانهی تو کنار نخواهم رفت و از تملق گویی تو دست برنخواهم داشت.
3. نیز در همان دعای میفرماید:
سَیِّدی، أَنَا الصَّغیرُ الَّذی رَبَیّتَهُ، أَنَا الجاهِلُ الَّذی عَلَّمتَهُ، وَ الخَاطِئُ الَّذی أَقَلتَهُ... أَری نَفسِی تُخادِعُنی، وَ أیّامِی تُخاتِلُنی، وَ قَد خَفَقَت عِندَ رَأسی أَجنِحَهُ المَوتِ فَما لِی لا أَبکِی...؛ (21)
ای مولای من! من همان طفل کوچکی هستم که تو مرا پرورش دادی، من همان ناآگاهی هستم که تو مرا آگاه نمودی. من خطاکاری هستم که تو لغزشهای مرا نادیده انگاشتی... میبینم که نفس من مرا فریب میدهد و روزگار من با من نیرنگ میکند و بالهای مرگ را بر سر خود گسترده میبینم! پس چرا به حال خود گریه نکنم؟... .
4. نیز میفرماید:
أَفَبِلِسانِی هذَا الکالَّ أشکُرکَ أَم بِغایَهِ جُهدِی فِی عَمَلی أَرضِیکَ، وَ ما قَدرُ لِسانِی یا رَبِّ فِی جَنبِ شُکرِکَ؟ وَ ما قَدرُ عَمَلی فِی جَنبِ نِعَمِکَ؟؛ (22)
با این زبان ناگویا تو را شکر گویم یا با کوشش و عمل فراوان خود تو را راضی سازم؟ زبان من در کنار شکر نعمتهای تو چه ارزشی دارد؟ و اعمال مرا در کنار نعمتهایت چه قدر و قیمتی است؟
5. نیز میفرماید:
اللّهُمَّ، فَارحَمنِی إِذَا انقَطَعَت حُجَّتِی، وَ کَلَّ عَن جَوابِک لِسانِی، وَ طاشَ عِندَ سُؤالِکَ لُبِّی؛ (23)
خدای من! در آن زمان که دیگر حجتی ندارم و زبانم از پاسخ گویی وامانده است و عقلم در مقابل سؤال تو از دست رفته است، بر من رحم فرما.
از این فرازها که مشتی از هزاران بود، به خوبی بر میآید که در کلمات این منابع علم و معادن عصمت، چگونه عجز، خواری، استغفار، قصور و تملق آمده و چگونه آن بزرگواران در مقابل خداوند متعال با خوف و خشیت به مناجات میپرداختند.
اما حل این مشکل چیست؟ این مسئله دو جواب دارد:
یکم: هر عظمت، عصمت، علم و قدرتی که برای معصوم وجود دارد، همگی از معدن اصلی وجود که خداوند متعال است، افاضه میشود. در یکی از زیارت نامههای حضرت شیدالشهداء (عَلیهِ السَّلام) میخوانیم:
إِرادَهُِ الرَّبِّ فِی مَقادیِرِ أُمُورهِ تَهبِطُ إِلَیکُم وَ تَصدُرُ مِن بُیُوتِکُم؛ (24)
ارادهی پروردگار در تقدیرهای امور عالم، به سوی شما فرود میآید و از منازل شما خارج میشود.
نیز در «زیارت جامعه» میخوانیم:
فَبَلَغَ اللهُ بِكُمْ اَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمینَ، وَ اَعْلى مَنازِلِ الْمُقَرَّبینَ، وَاَرْفَعَ دَرَجاتِ الْمُرْسَلینَ، حَیْثُ لا یَلْحَقُهُ لاحِقٌ، وَ لا یَفُوقُهُ فآئِقٌ، وَ لا یَسْبِقُهُ سابِقٌ، وَ لا یَطْمَعُ فى اِدْراكِهِ طامِعٌ، حَتّى لا یَبْقى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَلا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ، وَ لا صِدّیقٌ وَ لا شَهیدٌ، وَ لا عالِمٌ وَ لا جاهِلٌ... إلا عَرَّفَهُم جَلالَةَ أمرِکُم؛ (25)
خداوند شما را به عالیترین مقام گرامی داشته شدگان و بالاترین مرتبهی مقربان و برترین درجهی پیامبران مرسل نایل گرداند؛ به طوری که هیچ کس توان پیوستن بدان و یا تفوق بر آن را نداشته و هیچ یک از پیشی گیرندگان نتواند بدان پیشی گیرد و هیچ کس طمع ادراک آن را نداشته باشد. به حدی که هیچ فرشتهی مقرب و پیامبر مرسل و صدیق و شهید و عالم و جاهل نماند... جز آن که آنان را با مقام بزرگ شما آشنا گردانید.
آنچه در دو زیارت نامهی یاد شده نسبت به مقام معصومین (عَلیهِم السَّلام) ذکر شد، به اضافهی اشراقی (26) است که از مبدأ اعلی- جلّ و علا- نازل گردیده و به ارواح پاک و مطهرهی حضرات معصومین (عَلیهِ السَّلام) تعلق گرفته است؛ به طوری که اگر لحظهای عنایت حضرت ربوبی قطع شود، هیچ کس هیچ کمالی را دارا نخواهد بود.
در واقع، خوف از قطع این اضافهی اشراقیه و توجّه به این که همهی کمالات از مبدأ متعالی جهان سرچشمه میگیرد، آن بزرگواران را به انابه و تضرع وا میداشته است، زیرا بدیهی است هر چه این کمال گستردهتر و مهمتر احساس شود، حاجت و ربط بیشتر احساس شده و فقر و تهی دستی عیانتر خواهد بود. از این رو، ایشان که از خودی خود دور و خود را به قدرت مطلقه محتاجتر میدیدند، به شکرانهی این نعمت عظما، هرگز دست از ذکر و استغفار برنداشته و پیوسته یادآور بودند که هر چه هست از فیض و رحمت حضرت رب العالمین است. قهراً این کمال عظیم و این نیاز و وابستگی قطعی، برای ایشان خضوع و خشوع میآورد و از این رو، زبان را به مدح و ثنا و احیاناً تملق میگشودند؛ به طوری که امام معصوم (عَلیهِم السَّلام) صریحاً میفرماید که از تملق گویی دست بر نمیدارم: «لا کَفَفتُ عَن تَمَلُّقِکَ؛ (27) هرگز از اظهار دوستی به درگاهت دست نمیکشم.»
آری هرگز نباید کار پاکان را به خود قیاس کرد و نباید با توهم غلط هر چه مناسب با حالات خود ما است، نعوذبالله به آن حضرات نسبت دهیم، که این، نوعی بی راهه رفتن و از اصل مقام معصوم (عَلیهِ السَّلام) دور افتادن است و انسان با داشتن چنین اعتقادی دربارهی معصومین (عَلیهِم السَّلام) هرگز به معرفت نخواهد نرسید.
دوم: قرب به خداوند- جلّ و علا- و دریافت عظمت بی حد و حصر و اقیانوس نامتناهی قدرت مطلقه و علم غیر متناهی و سیطرهی عظیم و احاطهی ربانی و ربط محض ماسوات، چنان عبد را خاکسار میسازد که اگر طول دهر را سجده کند و با مژگان چشم خود کوه را از جای بکند، در برابر عظمت بی پایان حق کمترین کاری بر خود نمیبیند و پیوسته حقارت و بیچارگی خود را در یاد خواهد داشت. تجلی عظمت آن جا که قلب کوه را میشکافد و موسی (عَلیهِ السَّلام) را مدهوش مینماید، به طور پیوسته تمام وجود حضرات امامان معصوم (عَلیهِ السَّلام) را فرا گرفته و نام و نشانی از آنان باقی نمیگذاشته است؛ به طوری که هر عظمتی در مقابل آن مبدأ، خوار و کوچک و هر قدرتی در قبال آن قدرت مطلقه، ضعیف و ناتوان است. در این باره تناسبی معکوس در کار است که هر اندازه عظمت خدا برای کسی بیشتر جلوه کند، آن شخص اگر به انداره عبادت کند و کام او روزه و قلب او حاضر و زبان او ذاکر باشد و خود را همانند ذرهای نبیند و از کردار خود خجل و شرمنده و در کنار عظمت و جلال خداوند متعال خود را از هر کس کمتر بداند، باز هرگز خود را در مقام بندگی در مرز اطاعت تمام ندیده و از حد تقصیر خارج نمیداند؛ چنان که امیرمؤمنان (عَلیهِ السَّلام) در دعای «صباح» میفرماید:
سُبحانَکَ اللّهُمَ وَ بِحَمدِکَ، مَن ذا یَعرِفُ قَدرَک فَلا یَخافُکَ؛ وَ مَن ذا یَعلَمُ ما أَنتَ فَلا یَهابُکَ؟؛ (28)
خدایا! تو پاک و منزهی و ستایش تو را است، چه کسی است که قدر تو را بداند و از تو بیم نداشته باشد؟ و چه کسی است که بداند تو کیستی و از تو نترسد؟
همین نکته باعث شده است که حالات پیامبران و امامان هدایتگر (عَلیهِم السَّلام) در وضع خاصی قرار گیرد؛ به حدی که بر بسیاری از ناآگاهان مسئله پوشیده بماند و چه بسا -نعوذبالله- توهم قصور دربارهی آنان بنمایند.
سید السّاجدین (عَلیهِ السَّلام) به درگاه خداوند متعال عرض میکند:
ما أَنا یا رَبِّ وَ ما خَطَرِی هَبنِی بِفَضلِکَ، وَ تَصَدَّق عَلَیَّ بِعَفوِکَ؛ (29)
خدایا! من کیستم و چه ارزشی دارم؟ مرا به فضل خود ببخش و با گذشت خود بر من تصدق فرما.
و با صراحت تمام میفرماید:
وَ لَئِن أَدخَلتَنِی النّارَ، لَأُخبِرَنَّ أَهلَ النّارِ بِحُبِّی إِیّاکَ؛ (30)
خدایا! اگر مرا به آتش جهنم بیفکنی، به اهل آن اعلام میکنم که تو را دوست دارم. نیز با کمال تضرع در فراز دیگری عرض میکند:
سَیِدِی، عَبدُکَ بِبابِکَ أَقامَتهُ الخَصاصَهُ بَینَ یَدَیکَ؛ (31)
آقای من! بندهی تو به در خانه تو آمده است و فقر او، او را در پیشگاه تو قرار داده است. و در فراز دیگری میفرماید:
إِن وَکَلتَنِی إِلی نَفسی، هَلَکتُ؛ (32)
اگر مرا به خود واگذار کنی، هلاک میشوم!
مسئله اصلی همین است که ایشان در کنار تجلی اعظم و بدون پرده و حجاب مالک هستی قرار دارند. از این رو، خود و همهی عبادتها و طاعات خود را دارای کمترین ارزش نمیبینند و با تمام توجه به تهی دستی خود در کرانهی جلال و عظمت خدا به تضرع و انابه میایستند و کمترین حقی برای خود قایل نمیباشند و نشان قطعی کمال در همین است که بندگی در اعلا درجهی اخلاص باشد و بالاترین درجهی اخلاص آن است که بنده خود را در کمترین مرحلهی بندگی نبیند. در صحیفهی سجادیه آمده است:
إِلهِی، لَو بَکَیتُ إلَیکَ حَتّی تَسقُطَ أشفَارُ عَینَیَّ... وَ رَکَعتُ لَکَ حَتّی یَنخَلِعَ صُلبِی، وَ سَجَدتُ لَکَ حَتّی تَتَفَقَّأَ حَدَقتایَ، وَ أَکَلتُ تُرابَ الأَرضِ طُولَ عُمرِی، وَ شَرِبتُ مَاءَ الرَّمادِ آخِرَ دَهرِی، وَ ذَکرتُکَ فی جِلالِ ذَلِکَ حَتی یکِلَّ لِسانِی، ثُمَّ لَم أَرفَع طَرفِی إلی آفاقِ السَّماءِ استِحیَآءً مِنکَ، ما استَوجَبتُ بِذلِکَ مَحوَ سَیِّئةٍ واحِدَةٍ مِن سَیِّئاتِی؛ (33)
معبود من! اگر آن قدر بگریم که مژگانم بریزد... و آن چنان برایت رکوع کنم که کمرم بشکند و آن قدر سجده کنم که دیدگانم از حدقه بیرون شود و در تمام عمر خوراکم خاک و نوشیدنیام آب خاکستر باشد و پیوسته تا زبان از کار بایستد تو را بخوانم و از شرم محضرت چشم به سوی آسمان بر ندارم، هرگز شایسته زدودن یک گناه از گناهانم نخواهد بود.
غره مشو که مرکب مردان مرد را *** در سنگلاخ بادیهها، پی بریدهاند
آری، کسی که با سجدهای مغرور گشته و به خاطر روزهای و نمازی در نیمه شب، در توقعهای خود میغلتد و توهم مجاهدت فی سبیل الله میکند، در طمع خام افتاده و نمیداند که بندگی قید و شرط بر نمیدارد، بلکه باید با حذف هر گونه شائبه، فقط به بندگی پرداخت، که: «راه عشق است این، رهِ حمام نیست.»
در هر حال، دو گونه پاسخ بسیار ظریف و دقیق را که در جواب اشکال پیش یادآور شدیم، از لابه لای فرازهای دعاها استفاده شده بود و هشدار بسیار خوبی است برای کسانی که در این مشکل پیچیده گرفتار آمدهاند که چگونه امام (عَلیهِ السَّلام) بر درگاه خدا این گونه انابه و تضرع میکند؟
این گونه حالات، در بین علمای بزرگ که از شاگردان ویژهی مکتب اهل بیت (علیهِم السَّلام) هستند نیز بسیار دیده شده است که بیش از هر کس در اطاعت و عبادت کوشیدهاند، ولی کمترین ادعایی در تمام وجود آنان ایجاد نشده است.
3. تبیین معارف به صورت قضایای عقلانی و فلسفی
تعلیم و تبیین معارف به صورت قضایای عقلانی و فلسفی، در لابه لای بعضی از ادعیه ذکر شده است و این فصلی بس عظیم است که خود محتاج به نوشتن کتابی مستقل میباشد. در این جا به گوشهای از این چشمههای معرفت اشاره میگردد.حضرت سجاد (عَلیهِ السَّلام) در دعای «ابوحمزه» میفرماید:
بِکَ عَرَفتُکَ، وَ أَنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ وَ دَعُوتَنِی إِلَیکَ، وَ لَولا أَنتَ لَم أَدرِ ما أَنتَ؛ (34)
به تو، تو را شناختم و تو بودی که مرا به سوی خود راهنمایی کردی و فراخواندی و اگر تو نبودی، من نمیدانستم که تو کیستی.
این، بهترین و عالیترین نوع برهان صدیقین است که خدا را به خدا میشناسند و هیچ چیزی را دلیل بر آن قرار نمیدهد؛ یعنی معصوم (عَلیهِم السَّلام) در هیچ چیز آن شایستگی را ندیده است که بتواند روشنتر از خدا باشد تا ذهن به وسیلهی آن بر صانع عالم راه یابد، زیرا این کار در حکم «در روز روشن، با شمع به دنبال آفتاب گردیدن» است.
آفتاب آمد دلیل آفتاب *** گر دلیلت باید از وی رو متاب (35)
یعنی اگر برهانی دلیل است، آن که برهان را منتج ساخت و «حدّ وسط» در برهان را حجت و سبیل برای ارتباط میان «صغری» و «کبری» نمود و آن که فهمیدن برهان را عطا نمود و آن که فطرت را خداجو ساخت و آن که ارادهی فهم مسئله را عطا فرمود، هم تویی و این معنا از عالیترین نوع برهان صدیقین است که هیچ فیلسوفی را نرسد که بهتر از آن را بازگو کند.
نیز حضرت سید الشهداء (عَلیهِ السَّلام) در دعای «عرفه» با تعبیر اعجاز آمیزی به دلیل همین مسئله اشارت فرموده است و واقعاً کسی جز امام توان این عبارت پردازی و خلاقیت در معنا را ندارد، آن جا که میفرماید:
أیَکونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهورِ ما لَیسَ حَتّی یَکُونَ هُوَ المُظهِرَ لَکَ؟! مَتی غِبتَ حَتّی تَحتاجَ إلی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیکَ؟! وَ مَتی بَعُدتَ حَتّی تکُونَ الآثارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلَ إلَیکَ؟! عَمِیتَ عَینٌ لا تَزالُ [تَراکَ] عَلَیها رَقِیباً!؛ (36)
آیا غیر تو چنان ظهوری دارد که تو نداری تا آشکار کنندهی تو باشد؟! کی غایب بودهای تا این که نیازمند آن باشی که راهنمایی، ما را به تو رهنمون گردد؟! و چه وقت دور بودهای تا مظاهر، ما را به تو واصل سازد؟! چشمی که تو را همواره مراقب بر خود نبیند، کور است!
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را *** کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور *** پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را (37)
و نیز در فراز دیگر فرموده است:
إلهِی! أَمَرتَ بِالرُّجوعِ إلی الآثارِ، فَارجِعنِی إلَیکَ بِکِسوَةِ الأنوارِ وَ هِدایَةِ الاستِبصارِ، حَتّی أرجِعَ إلَیکَ مِنها کَما دَخَلتُ إلَیکَ مِنها، مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَیها وَ مَرفوعَ الهِمَّةِ عَن الاِعتِمادِ عَلَیها؛ (38)
بار الها! [پس از آن مرا به مشاهدهی انوارت مفتخر نمودی، باز] امر فرمودی تا به سوی آثار و جلوهها بازگشت نموده [و به آنها توجّه داشته باشم]، پس مرا همراه با پوششی از [مشاهدهی] انوار خود، و هدایتی که بصیرت و روشنایی دلم بدان حاصل شده باشد، به سوی خویش بازگردان، تا همان گونه که از طریق آثار و مظاهر به تو راه یافتم، باز از این راه به تو بازگردم، در حالی که باطنم از نظر و توجه [استقلالی] به مظاهر مصون و محفوظ و همت و اندیشهام از تکیه و وابستگی به آنها برتر باشد.
یعنی اگر چه خداوند فرمود:
(أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَیفَ خُلِقَتْ* وَإِلَى السَّمَاءِ كَیفَ رُفِعَتْ* وَإِلَى الْجِبَالِ كَیفَ نُصِبَتْ* وَإِلَى الْأَرْضِ كَیفَ سُطِحَتْ)؛ (39)
پس آیا به شتر نگاه نمیکنند که چگونه خلق شده است؟ و به آسمان نظر نمیافکنند که چگونه بلند داشته شده است و به کوهها نمینگرند که چگونه ایستادهاند و به زمین نگاه نمیکنند که چگونه گسترانیده شده است؟
ولی من از درگاه رحمت بی دریغ تو خواهانم که بدون آن که صحیفهی نفس به کثرات مبتلا شود و از هر یک رنگی بگیرد، به تمام اطلاق، سرّ وجودم را منعطف به خود گردانی که تو از همه آشکارتری و هیچ چیز دلیل بر تو نیست، بلکه تو بر همه چیز نشانه و دلیل هستی!
یار بی پرده از در و دیوار *** در تجلّی است یا أَولی الأَبصار
یار گو بالغدوّ و الآصال *** یار جو بالعَشیِّ و الابکار (40)
حضرت سید الشهداء (عَلیهِ السَّلام) در فراز دیگر از آن دعا، اشاره به یکی از اسرار عالم فرموده، که در حقیقت گواه بر عروج به سوی فوق عالم عقل و مرتبهی برتر از تفکر و اندیشه است، آن جا که میفرماید:
تَعَرَّفتَ لِکُلِّ شَیءٍ فَما جَهِلَکَ شَیءٌ، أَنتَ الَّذِی تَعَرَّفتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیءٍ فَرَأَیتُکَ ظاهِرَاً فِی کُلِّ شَیءٍ؛ (41)
تو برای تمامی اشیا آشنا هستی و هیچ چیز به تو ناآگاه نیست. تو کسی هستی که در هر چیزی خودت را به من نشان دادی و تو را در همه چیز آشکارا یافتم.
از این فراز بر میآید که آن حضرت سریان علم را در سراسر هستی مشاهده نموده و خود نیز گذشته از آن که خدا را در همه چیز دیده، به آگاهی موجودات آگاه است؛ به طوری که به صورت نکره در سیاق نفی که دلالت بر نفی تامّ میکند، میفرماید:
فَما جَهِلَکَ شَیءُ؛ (42)
هیچ چیز نیست جز آن که به تو آگاه و از تو باخبر است.
امام معصوم (عَلیهِم السَّلام) در این فراز آگاهی خود از دل سنگ و کوه و آهن فولاد و در جوهای بسیار بلند و کرات بی نهایت دور خبر داده و گواهی میدهد که همهی اشیا به خدا آگاهاند.
نیز در صحیفهی سجادیه میخوانیم:
اللّهُمَّ یا ذَا المُلکِ المُتأبِّدِ بِالخُلودِ. وَ السُّلطانِ المُمتَنعِ بِغَیرِ جُنودٍ وَ لا أعوانٍ. وَ العِزِّ الباقی عَلی مَرِّ الدُّهورِ وَ خَوالِی الأَعوامِ وَ مَواضِی الأزمانِ وَ الأیّامِ عَزَّ سُلطانُکَ عِزّاً لا حَدَّ لَهُ بِأوَّلیَّةٍ، وَ لا مُنتَهی لَهُ بِآخرِیَّةٍ، وَ استَعلی مُلکُکَ عَلُوّاً سَقَطَتِ الأشیاءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ، وَ لا یَبلُغُ أدنی ما استَأثَرتَ بِهِ مِن ذلِکَ أقضی نَعتِ الناعِتینَ؛ (43)
خداوندگارا، ای آن که اقتدار و سلطهی تو، ابدی و جاودانه است و ای خدایی که دارای سلطنت بلا منازع هستی و ذات مقدست در نهایت قدرت به هیچ لشکر و پشتیبانی محتاج نیست و ای کسی که عزّت و عظمت تو همیشه برقرار بوده و هرگز دستخوش گذشت، روزگار و سپری شدن سالها و گردش شب و روز نخواهد بود، سلطنت تو آن چنان از عزّت برخوردار است که هرگز محدود به آغاز و پایان نخواهد بود. بلند پایگی و اقتدار تو چنان است که هر موجودی پیش از آن که توهم رسیدن به مقام عظمت تو در خاطرش بگذرد، از پا افتاده و فرو میماند. خداوندگارا! هرگز منتهای بیان و وصف ستایشگران به کمترین مرتبه از شئون عظمت تو نخواهد رسید.
امام سجاد (عَلیهِ السَّلام) در این جملهها به نکتههای دقیقی اشاره فرموده است:
1. سلطنت و اقتدار نامتناهی حضرت حق را چنین معنا فرموده است که اوّل و آخر بودن مرز مُلک و سلطنت او نیست، اگر چه به آن دو متصف میشود؛ چنان که خود میفرماید: (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ)؛ (44) ولی اول و آخر در این مقام به معنای احاطهی تامّ است نه به معنای مدت و زمان، زیرا این اول و آخر بودن، حقیقت فوق زمان است که خود زمان نیز در احاطهی همین اول و آخر بودن میباشد.
2. حضرت سپس اشاره فرموده است که اول بودن حضرت حق از سنخ تقدم علّت بر معلول نیست، چه تقدم علّت بر معلول مربوط به نظام وصف علیّت و معلولیت است، بلکه از سنخ تقدم بالدهر و یا از سنخ تقدم بالحقیقه میباشد. به این معنا که تمام مراتب وجود در هر مرتبهای که باشند پیش از آن که بتوانند به مقام وجوب ذاتی برسند، ساقط و از بین رفتهاند، اگر چه آن وجود ازلی باشد و یا از سنخ تقدم بالحق است؛ یعنی هر موجودی پیش از آن که از آن خود باشد، تمام حقیقت آن به دست قدرت همان ملک متأبد بالخلود است و هیچ موجودی مرتبهاش در مرتبهی ذات نیست و هر چیز پیش از آن که به آن مرتبه برسد، محکوم به فنای مطلق است.
این فراز، یکی از حقایقی را که مربوط به مقام ذات بود بیان نمود، تا توهم نشود خداوند متعال با مخلوقات فاصله، به صورت کناره گیری دارد. در دعا آمده است: أَلَّذی دَنا فِی عُلُوِّهِ وَ عَلا فِی دُنُوِّهِ؛ (45)
خدایی که در عین بلند پایگی، نزدیک و در عین نزدیکی، بلند پایه است.
کنایه از این که خداوند به هر چیز احاطه دارد: (إِنَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ مُحِیطٌ)؛ (46) و هیچ چیز بدون ارادهی مستقیم خدا نمیتواند کاری انجام دهد و این، همان مقام توحید افعالی است.
در این فراز نکات دیگری نیز وجود دارد که مربوط به «اسمای مستأثره» حضرت حق است و ما به دلیل عدم گنجایش این رساله از بحث دربارهی آنها خودداری میکنیم.
نیز امام سجاد در صحیفهی سجادیه میفرماید:
أنتَ الَّذی لا تُحَدُّ فَتکونَ مُحدُوداً، وَ لَم تُمَثَّل فَتکونَ مَوجوداً، وَ لَم تَلِد فَتکونَ مَولُوداً، أنتَ الَّذی لا ضِدَّ مَعَکَ فَیُعانِدَکَ، وَ لا عِدلَ لَکَ فَیُکاثِرَکَ، وَ لانِدَّ لَکَ فَیُعارِضَکَ؛ (47)
تو هیچ حد و مرزی نداری و تو به صورت ذهنی درنیایی تا مورد ادراک قرار گیری و نظیر تو را تصور کنند پس هیچ گاه تو را به وجود نیاوردهاند، تو نمیزایی، تا زاییده شوی ، تو ضد نداری تا با تو عناد ورزد و مانند نداری تا تو را زیاد کند و مثل نداری تا معارضه نماید.
این فراز اشاره به بساطت محض و وحدت حقهی حقیقیه حضرت حق است که نه محدود است و نه متمثل؛ نه دارای صورت است و نه از چیزی یافت میشود؛ نه ضد دارد و نه مِثل و عِدل، زیرا هر یک از اینها، مخلّ بساطت و مستلزم داشتن ماهیت یا ترکیب و یا تکثیر در ذات او خواهد بود.
نیز امیرمؤمنان (عَلیهِ السَّلام) در دعای «کمیل» میفرماید:
وَ بِوَجهِکَ الباقِی بَعدَ فَناءِ کُلِّ شَیءٍ... وَ بِنُورِ وَجهِکَ الَّذی أَضاءَ لَهُ کُلُّ شَیءٍ، یا نُورُ یا قُدُّوسُ؛ (48)
خدایا! از تو میخواهم به آن وجه تو که بعد از فنای اشیا باقی است و به نور وجه تو که هر چیزی به واسطهی آن نور وجود گرفته است، ای نور و ای پاکیزه و منزه.
امام معصوم (عَلیهِم السَّلام) تمام عرفان را در این چند کلمه خلاصه نموده است، زیرا در حالی که همه چیز را قایم به نور خدا دیده و نجات از تاریکیهای عدم را فقط به روشنی نور خدا- که همان هستی محض است- ملاحظه کرده، فنای موجودات را کمتر از آن دانسته که چون گردی بر دامن کبریاییاش بنشیند. با این حال، با عبارت «بِوَجهِکَ الباقِی بَعدَ فَناءِ کُلِّ شَیءٍ» (49) به نظام ثابت و لایتغیّر شأن الهی تصریح فرموده است. نیز پس از آن که همه چیز را به نور خدا قایم دیده، به خاطر دفع توهم و خلط ذهنها، عبارت «یا نُورُ یا قُدُوسُ» (50) را ذکر کرده است تا مبادا کسی توهم شائبهی کثرت و یا اتحاد و امثال این گونه اباطیل را کند؛ یعنی خدایا، در حالی که تو نوری و همه از پرتو نور تو نشأت یافتهاند، ولی تو قدوسی. یعنی منزه از کمبودهای همهی کاینات میباشی.
4. حبّ و عشق حضرت حقّ
بیان حبّ و عشق به خدا که در فرازهای بسیاری از ادعیه بیان شده، در عین آن که هیچ گونه مبالغهای در بیان ندارند و صدق و حق از تمام جنبههای آنها میجوشد، انسان را به عجز از ادراک مراتب حضور و معرفت آن بزرگواران میاندازد؛ به طوری که خود را مانند ابتداییترین مخلوق میبیند که در کنار بی نهایت علم و عشق و کشف و شهود آنان، از همه چیز بی بهره است.اینک با علم به مقام عصمت آن بزرگواران و دور بودن شائبهی مبالغه در کلمات معصومان (عَلیهِم السَّلام)، به برخی از بیانات آنان در این زمینه اشاره میکنیم:
1. امام سجّاد (عَلیهِ السَّلام) میفرماید:
وَ لَیسَ عَذابِی یَزِیدُ فِی مُلکِکَ مِثقالَ ذَرَّهٍ، وَ لَو أَن عَذابِی مِمّا یَزیدُ فِی مُلکِکَ لَسَألتُ الصَّبرَ عَلَیهِ وَ أَحبَبتُ أَن یَکونَ ذلِکَ لَکَ؛ (51)
خدایا! عذاب کردن من به اندازهی سنگینی یک ذره هم به پادشاهی و ملک تو نمیافزاید. اگر عذاب من به پادشاهی و ملک تو میافزود، از تو تقاضای صبر بر آن را میکردم و دوست داشتم که آن عذاب بر پادشاهی تو بیفزاید.
2. امیرمؤمنان (عَلیهِ السَّلام) در دعای «کمیل» میفرماید:
فَهَبنِی یا إِلهی وَ سَیِّدی وَ مَولایَ وَ رَبّی صَبَرتُ عَلی عَذابِکَ، فَکَیفَ أَصبُِر عَلی فَراقِکَ؛ وَ هَبنِی صَبَرتُ عَلی حَرِّ نارِکَ، فَکَیفَ أَصبِرُ عَنِ النَّظَرَ إِلی کَرامَتِکَ؛ (52)
ای معبود و آقا و مولی و پروردگار من! گیرم که بر عذاب تو صبر کنم، چگونه بر دوری تو صبر نمایم؟ و گیرم که بر سوز آتشت صبر نمایم، ولی چگونه میتوانم بر نظاره کردن و دوری از بزرگواریات صبر نمایم؟
نیز میفرماید:
وَ اجعَل لِسانِی بِذِکرِکَ لَهِجاً، وَ قَلبِی بِحُبِّکَ مُتَیِّماً؛ (53)
خدایا! زبانم را به ذکر خود گویا و قلبم را به محبت خود سرگشته گردان!
نیز امام سجاد (عَلیهِ السَّلام) در دعای «ابوحمزه» میفرماید:
فَرَبِّی أَحمَدُ شَیءٍِ عِندِ وَ أَحَقُّ بِحَمدِی؛ (54)
خدای من، محبوبترین چیز در نزد من و شایستهترین فرد به سپاس گزاری من است. هم چنین در فراز دیگر از همین دعا میفرماید:
إلهی، لَو قَرَنتَنی بِالأَصفادِ، وَ مَنَعتَنی سَیبَکَ مِن بَینِ الأشهادِ، وَ دَلَلتَ عَلی فَضائِحی عُیونَ العِبادِ، وَ أَمرتَ بِی إلَی النّارِ، وَ حُلتَ بَینی وَ بَینَ الأبرارِ، ما قَطعتُ رَجائی مِنکَ، وَ ما صَرَفتُ وَجهَ تَأمیلی لِلعَفوِ عَنکَ، وَ لا خَرَجَ حُبُّکَ مِن قَلبِی. أَنَا لا أَنسی أَیادِیکَ عِندِی؛ (55)
خدایا اگر مرا به غل و زنجیر کشی و از مراحم خود در بین گواهان محروم سازی و چشمان بندگانت را به رسواییهای من بینا سازی و به من امر کنی که در آتش بروم و بین من و نیکان فاصله اندازی، هرگز امیدم را از تو قطع نمیکنم و آرزویم را از بخشش تو بر نمیگردانم و محبت تو از قلبم بیرون نمیرود و عطاها و بخششهایت را فراموش نمیکنم.
نیز در فراز دیگر از آن دعا میفرماید:
وَ لَئِن أَدخَلتَنِی النّارَ، لَأُخبِرَنَّ أَهلَ النّارِ بِحُبِّی إِیّاکَ؛ (56)
اگر مرا به آتش جهنم بیفکنی، به اهل آن اعلام میکنم که تو را دوست دارم.
نیز امیرمؤمنان (عَلیهِ السَّلام) در مناجات «شعبانیه» میفرماید:
وَ إِن أَخَذتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذتُکَ بِمَغفِرَتِکَ، وَ إِن أَدخَلتَنی النّارَ أَعلَمتُ أَهلَها إِنّی أُحِبُّکَ؛ (57)
اگر تو مرا به گناهانم بگیری، من تو را بر گناه پوشیات میگیرم و اگر مرا بر آتش اندازی، به اهل جهنم میگویم که من تو را دوست دارم.
هم چنان که ملاحظه میشود آنچه دربارهی عشق عاشقان و گفتههای آنان و افسانههای مبالغه آمیز شنیدهایم، به هیچ وجه قابل مقایسه با زبان صدق و قلب مطمئن امامان صادق و معصوم (عَلیهِم السَّلام) نبوده و نخواهد بود.
5. عالم شهود و فوق درک عقل
دعا، زبان عرفان، زبان ورود به عالم شهود، زبان عالمِ فوق عقل، هشدار به اسرار نهفته در عالیترین مقام وجود و امکان وصول به آن است. در مناجات «شعبانیه» میخوانیم:إلهی! هَب لی کَمالَ الاِنقطاعِ إلَیکَ وَ أَنزِ أبصارَ قُلوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها إلَیکَ، حَتّی تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتصِلَ إلی مَعدنِ العَظَمةِ، وَ تَصیرَ أرواحُنا مُعَلَقةً بِعزِّ قُدسِکَ. إلهی! وَ ألحِقنِی بِنورِ عِزِّکَ الأَبهَجِ، فَأکونَ لَکَ عارِفاً، وَ عَن سِواکَ مُنحَرِفاً، وَ مِنکَ خآئِفاً مُراقِباً. یا ذَالجَلالِ وَ الإکرامِ؛ (58)
معبودا! انقطاع و گسستن کامل از غیر به سوی خویش را به من عطا نما و دیدگان دلمان را با تابش و پرتو نظر و نگرشش به سوی تو، روشن گردان تا دیدگان دلهایمان حجابهای نور را دریده، پس به معدن عظمتت واصل گشته و ارواحمان به مقام پاک عزتت بپیوندد. پروردگارا! و مرا به درخشانترین نور مقام عزتت بپیوند تا عارف و شناسای تو بوده و از غیر تو رو گردانده و تنها از تو ترسان و مراقب باشم، ای صاحب بزرگی و بزرگواری!
در مناجات دوازدهم از دعای «خمسه عشر» آمده است:
إلهِی، فَاجعَلنا مِنَ الَّذینَ تَرَسَّخَت أَشجارُ الشَّوقِ إلَیکَ فی حَدائِقِ صُدورِهِم، وَ أَخَذَت لَوعَةُ مَحَبَّتِکَ بِمجامِعِ قُلوبِهِم، فَهُم إلی أو کارِ الأَفکارِ یَأوونَ، وَ فی رِیاضِ القُربِ وَ المُکاشِفَةِ یَرتَعُونَ، وَ مِن حِیاضِ المَحَبَّةِ بِکَأسِ المُلاطَفَةِ یَکرَعُونَ، وَ شَرایِعَ المُصافاَةِ یَرِدونَ، قَد کُشِفَ الغِطاءُ عَن أبصارِهِم... ما أَطیَبَ طَعمَ حُبِّکَ وَ ما أعظَمَ شِربَ قُربِکَ... وَ اجعَلنا مِن أَخَصَّ عارِفیکَ وَ أَصلَحِ عِبادِکَ؛ (59)
خدایا! مرا از آن گروه از مردمان قرار ده که نهالهای شوق لیاقت در باغ دلهایشان سبز و خرم گشته و سوز محبت تو سراسر قلب آنها را فرا گرفته است. از آن رو، آنان در آشیانهای افکار عالی انس نشیمن یافته و به باغهای مقام قرب و شهود میخرامند، از سرچشمهی محبتت با جام لطف میآشامند و در جویبار صفا درآمدهاند، در حالی که پرده از برابر چشمهایشان در افتاده و تاریکی شک و ریب از باطنشان زایل گردیده است... چه قدر عشق به تو شیرین است و شربت قرب به تو گواراست... خدایا! ما را از خاصترین آشنایانت و صالحترین بندگانت قرار ده!
هم چنین حضرت سید الشهداء (عَلیهِ السَّلام) در آخر دعای «عرفه» میفرماید:
یا مَنِ استَوی بِرَحمانِیَّتِهِ، فَصارَ العَرشُ غَیباً فی ذاتِهِ، مَحَقتَ الآثارَ بِالآثارِ، وَ مَحَوتَ الآغیارَ بِمُحیطاتِ أفلاکِ الأنوارِ. یا مَنِ احتَجَبَ فی سُرادِقاتِ عَرشهِ عَن أن تَدرِکَهُ الأبصارُ! یا مَن تَجَلّی بِکَمالِ بَهائِهِ، فَتَحَقَّقَت عَظَمَتُهُ الاِستِواءَ. کَیفَ تَخفی وَ أنتَ الظاهِرُ. أم کَیفَ تَغیبُ وَ أنتَ الرَّقیبُ الحاضِرُ؟! إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ وَ الحَمدُ للهِ وَحدَهُ؛ (60)
ای خدایی که با صفت رحمانیتت [بر تمام موجودات] چیره گشتی پس عرش [موجودات] در ذاتت غایب گردید! آثار مظاهر را با آثار خویش از بین برده و اغیار را با افلاک انوار احاطه کنندهات محو نمودی، ای خدایی که در سراپردههای عرش و موجوداتت از این که مبادا دیدگان تو را دریابند، محجوب گشتهای، ای خدایی که با نهایت فروغ و زیبایی جلوه نمودی تا این که عظمتت تمام مراتب وجود را فرا گرفت! چگونه پنهانی با آن که تنها تو آشکاری؟ چگونه غایبی در صورتی که فقط تو مراقب و حاضر هستی؟ همانا تو بر هر چیز توانایی. سپاس مخصوص خداوند یکتاست.
این فراز دعا، ممتاز و عمیقتر است، زیرا در قسمتهای پیشین این دعا که برخی از آنها یاد شد، آن امام همام در مقام درخواست از خداوند متعال است، ولی در این مرحله شرح شهود و مشاهدات خود را میکند؛ یعنی خبر از غیب عرش در مقام ذات حق و محو آثار و حکایت از تجلی عظمت و محو آثار به طور فنا در اثر قاهر بر او میدهد، تا آنجا که غیر نماند و جز شئون حضرت باری- جلّ و علا- همه چیز غایب گردد و از این رو، در آخر کار ستایش را در او منحصر کرده و میفرماید: الحَمدُللهِ وَحدَهُ.
در حقیقت، این دعا شرح سفرنامهی آن مقام معصوم (عَلیهِ السَّلام) است که افاضه فرموده و برای امتی که از چنین امامی پیروی میکند و قدم به گامجایِ او میگذارد بزرگترین افتخار را آفریده است. مسلماً اگر او دعوت به مقام خود نکرده بود و امکان وصول به آن مقام را ناممکن میدید، هرگز شرح این مقام را در دعا انشا نمیفرمود؛ چنان که بسیاری از اسرار مهم فقط در نزد آن حضرات باقی مانده و احدی از آن علوم و اسرار اطلاعی ندارد. برای مثال اگر امام سجاد (عَلیهِ السَّلام) فرمود: «و لا یبَلُغُ أَدنی مَا استَأثَرتَ بِهِ مِن ذلِکَ أَقصی نَعتِ النّاعِتِینَ؛ (61) بالاترین توصیف توصیف کنندگان به کمترین مرحله از آن که برای خود برگزیدهای، نمیرسد.» به همین نکتهی دقیق اشاره دارد که فهم همهی عاقلان و حکیمان و کشف همهی عارفان به کمتر چیزی که امام معصوم (عَلیهِ السَّلام) از اسمای مستأثره ادراک کرده، نمیرسد. و این خبر از کسی است که تا موضوع و محمول قضیه برای او روشن نباشد- یعنی تا اعظم اسما و ادنای اسم مستأثر را نشناسد- هرگز وصف ادنی را به کار نبرده و هرگز نفی بلوغ شعور وصف کنندگان را نمیگوید. بنابراین، ایشان با شناخت کامل سخن گفته است، زیرا میداند که برای احدی میسور نیست به آن مقامات نایل شود، لذا از مراحل آن سخن نمیگوید و هر جا سخن از مرحلهای از اسرار گفته نشود، امکان راه یافتن به آن سرّ برای افراد امّت میسور نمیباشد.
6. دستورهای عملی و اخلاقی
دستورهای عملی و اخلاقی که در ادعیه آمده است قابل انکار نیست، به ویژه در صحیفهی سجادیه بیش از دعاهای دیگر این مهم مورد استفاده قرار گرفته است.شاید یکی از موجبات ذکر این گونه دستورها در زبان دعا آن است که در آن زمان، راوی مورد اطمینان و یا قابل فهمی در کنار حضرت نبوده است، یا اگر در خدمت آنان بوده، جرأت نقل و رفت و آمد زیاد با حضرت را نداشته است، زیرا تقیه کامل و محاصرهی تمام موجب میشد که همهی دوستان حضرت شناسایی شده و یکایک به بدترین شکل ممکن، مورد آزار و شکنجه و چه بسا قتل قرار گیرند. از این رو، شاگردان امام (عَلیهِ السَّلام) مراوده با آن حضرت را یا به حداقل میرساندند و ترک میکردند و یا آن که در صورت فراگیری، امکان تدوین و تعلیم آن به دیگران را نداشتند. بر این اساس، آن مضامین بلند که میبایست بماند و در زمان خاص به دست افرادی که در قرنهای آینده خواهد آمد برسد، در قالب دعا ریخته و عرضه شده و حفظ و نگهداری و قرائت آن مستحب گردیده است و بدین وسیله، دعا محفوظ مانده و به نسلهای بعد رسیده است.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج87، ص 96؛ البلد الامین، ص89؛ مصباح کفعمی، ص 423 و مصباح المتهجد، ص 416.
2- همان.
3- همان، ج91، ص 391؛ همان، ص 407 و مصباح کفعمی، ص 254.
4- بحارالانوار، ج95، ص 392؛ اقبال الاعمال، ص 646 و البلد الامین، ص179.
5- همان، ج84، ص 339 و ج91، ص 242.
6- اقبال الاعمال، ص 180.
7- صحیفهی سجّادیه، دعای 36.
8- همان، دعای 36.
9- همان، دعای 6.
10- بحارالانوار، ج91، ص 391؛ البلد الامین، ص 407 و مصباح کفعمی، ص 254.
11- همان.
12- کافی، ج1، ص 230 و بحارالانوار، ج14، ص 113.
13- همان، ص 143و همان، ج91، ص 6.
14- همان، ص 206؛ بحارالانوار، ج23، ص 228 و بصائر الدرجات، ص 36.
15- بحارالانوار، ج40، ص 153؛ ج46، ص 136؛ ج64، ص 321 و ج66، ص 209.
16- نهج البلاغه، حکمت 147؛ بحارالانوار، ج1، ص 187 و ج23، ص 44.
17- الاشارات و التنبیهات، نمط نهم، ص 385.
18- اقبال الاعمال، ص 180.
19- تهذیب، ج3، ص 88، 108؛ بحارالانوار، ج94، ص 338 و ج95، ص 43.
20- بحارالانوار، ج95، ص 87؛ مصباح کفعمی، ص 595 و مصباح المتهجد، ص 590.
21- اقبال الاعمال، ص 71 و البلد الامین، ص593.
22- بحارالانوار، ج95، ص 89؛ و اقبال الاعمال، ص73.
23- همان و همان و البلد الامین، ص 210.
24- کافی، ج4، ص 577؛ تهذیب، ج6، ص 54 و وسائل الشیعه، ج14، ص 490.
25- من لا یحضره الفقیه، ج2، ص 613؛ تهذیب، ج6، ص 97؛ بحارالانوار، ج97، ص 183 و ج99، ص 129.
26- اضافه دو گونه است: اضافهی مقولی و اضافهی اشراقی. در اضافهی مقولی دو طرف وجود دارد و وجود اضافه وابسته به وجود هر دو طرف است. مانند نسبت بین پدر و پسر، که فردی آن زمان پدر دیگری محسوب میشود که در همان زمان فرد دیگر پسر آن فرد باشد؛ ولی در اضافهی اشراقی فقط یک طرف وجود دارد و طرف دیگر معلول و وابسته به آن طرف است. مانند خورشید و نور خورشید، که خورشید، نور را افاضه میکند و نور در تمام وجود خود وابسته به خورشید است و بدون خورشید از خود چیزی ندارد و اصولاً چیزی نیست.
27- بحارالانوار، ج95، ص 85، 87 و اقبال الاعمال، ص 69، 72.
28- بحارالانوار، ج84، ص 339 و ج91، ص 242.
29- همان، ج95، ص 84 و 87 و اقبال الاعمال، ص 67 و 71.
30- همان، ج95، ص 92؛ همان، ص 75 و البلد الامین، ص 212.
31- همان، ص 91 و همان، ص 74.
32- بحارالانوار، ج95، ص 90؛ و اقبال الاعمال، ص 74.
33- صحیفه سجادیه، دعای شانزدهم.
34- بحارالانوار، ج95، ص 82؛ اقبال الاعمال، ص 67 و البلد الامین، ص 205 و مصباح کفعمی، ص588.
35- مثنوی معنوی، دفتر اول، ص4.
36- بحارالانوار، ج95، ص 226؛ اقبال الاعمال، ص 349.
37- دیوان اشعار فروغی بسطامی.
38- بحار الانوار، ج95، ص 226.
39- غاشیه، آیات 17-20.
40- دیوان اشعار هاتف اصفهانی.
41- بحارالانوار، ج95، ص 226؛ اقبال الاعمال، ص 349.
42- همان.
43- صحیفهی سجادیه، دعای 32.
44- حدید، آیهی 3.
45- بحار الانوار، ج86، ص 236 و مصباح المتهجد، ص 384.
46- فصلت، آیهی 54.
47- صحیفهی سجادیه، دعای 47.
48- البلد الامین، ص 188 و مصباح کفعمی ص 555.
49- همان.
50- همان.
51- صحیفه سجّادیه، دعای 50.
52- اقبال الاعمال، ص 708 و البلد الامین، ص 190 و مصباح المتهجد، ص 847.
53- همان، ص 709؛ همان، ص 191 و همان، ص 849.
54- بحارالانوار، ج95، ص 82؛ اقبال الاعمال، ص 67 و البلد الامین، ص 205.
55- همان، ص 87 و البد الامین، ص 209.
56- همان، ص 92؛ اقبال الاعمال، ص 75 و البلد الامین، ص 212.
57- همان، ج91، ص 98 و همان، ص 685.
58- اقبال الاعمال، ص 687 و بحارالانوار، ج91، ص 98.
59- بحارالانوار، ج91، ص 150.
60- همان، ج95، ص 226 و اقبال الاعمال، ص 349.
61- صحیفهی سجّادیه، دعای 32.
ممدوحی کرمانشاهی، حسن؛ (1389)، نیایش از دیدگاه عقل و نقل، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}