مناظره‌ی‌ آقایان احسان طبری، عبدالکریم سروش، فرخ ‌نگهدار و آیت الله مصباح یزدی.

آقای مصباح:

بسم الله الرحمن الرحیم. این مسأله که مطرح شد شبیه به آن مسأله‌ای است که در بحث‌های سابق هم پیش آمده بود که فصل و وصلِ متقابل چگونه اثبات می‌شود و یا اصل تکامل چگونه ثابت می‌شود؟ هم اکنون هم این مسأله مطرح است که تضاد - به همان معنایی که آقایان می‌پسندند و تفسیر می‌کنند- از چه راهی اثبات می‌شود؟ البته این بحث خودش یک نوع، متدلوژی هست و بحث شناخت است و به شناخت بازگشت می‌کند. ولی با صرف نظر از این مباحث، من گمان می‌کنم که در این جهت با هم توافق داریم که چگونه باید مسأله را مطرح نمود و چه نتیجه‌ای از آن گرفته می‌شود؟
بررسی این مسأله احتیاج به طرح همه مباحث شناخت و متدلوژی ندارد. اگر به این نکته توجه بکنیم که یک قضیه را به سه صورت می‌توانیم مطرح کنیم مسأله روشن و واضح می‌شود. خواهش می‌کنم توجه نموده و آنگاه جواب آن را هم بیان بفرمایید. قبلاً از پرداختن به اصطلاحات منطقی معذرت می‌خواهم. ولی باید معنای الفاظ مشخص شود. زیرا گاهی با بیان معنای یک اصطلاح خیلی از مشکلات حل می‌شود. به هر حال در منطق قضایا را به چند قسم تقسیم می‌کنند. گاه قضیه شخصیّه است و یکوقت قضیه موجبه جزئیه و گاهی هم قضیّه موجبه کلیه است. قضیه شخصیه هم به نوبه خود دو قسم می‌شود؛ گاهی در رابطه با یک جزء و شیء خاص است و گاهی راجع به کل یک شیء است. مثلاً یک وقت می‌گویم، چشم آقای نگهدار مثلاً میشی است. این قضیه راجع به جزئی از یک شخص صحبت می‌کند... . [ نوع دیگر قضیه، قضیه موجبه کلیه است که موضوع آن ] کلیت دارد. در این قضیه - مثلاً - هر حیوانی به نوع دیگری تبدیل می‌شود و یا تبدیل شده از نوع دیگری است. این [ نوع ] قضیه همان قانون است [ و قوانین باید بصورت قضیه کلیه بیان گردد ]. پس اگر تضادّ به عنوان یک اصل و قانون بخواهد مطرح شود باید به صورت قضیه موجبه کلیه مطرح بشود. البته موضوع این قضیه کلیه - قانون - را به شما معین می‌کنید. می‌توانید موضوع آن را هر موجود زنده در نظر بگیرید و یا طبق فرمایش آقای طبری موضوع آن را هر سیستمی بدانید و بگویید، هر سیستمی چنین است، که در این صورت آنچه را غیر از سیستم است خارج می‌کند. ولی نسبت به سیستم‌ها باید کلیّت داشته باشد و همه را در بر می‌گیرد. اگر این گونه نباشد، قانون نخواهد بود. حال سؤال ما این است.

آقای نگهدار:

... [ با این بیان ] باز هم از روش اثبات حکم صحبت می‌کنید که در تضاد ذاتی اشیا و پدیده‌ها [ چنین است. ] در روش اثبات این...

آقای مصباح:

شما اجازه بفرمایید کلام من تمام بشود آنگاه هر کدام را که می‌خواهید انتخاب کنید و راه بیان آن را هم بفرمایید که به نظر ما مطلب این است که راه اثبات آن هم چنین است.

آقای نگهدار:

به نظر من بحث به سوی یک مطلب دیگری منحرف شده است. اگر شما این مباحث را مطرح کنید بحث به سمت دیگری می‌رود.

آقای مصباح:

نه؛ چنین نیست. شما می‌توانید بفرمایید ما مطلب خود را طبق این روش و این گونه اثبات می‌کنیم، تا بینندگان خود قضاوت کنند که آیا این روش، آن را اثبات می‌کند یا نه؟ به هر حال شما قانون تضاد را باید به یکی از چهار صورت مطرح کنید؛ یا بصورت موجبه کلیه که در این صورت قانون است. آنگاه از شما دلیل آن مطالبه می‌شود. شما باید برای اثبات این که در تمام انواع طبیعت تضاد وجود دارد، دلیل بیاورید. این دلیل‌هایی که آقای طبری ذکر فرمودند و شما تأیید کردید، در هر عرصه‌ای که باشد - به قول خودتان - صرفاً یک مثال است. یعنی از هر نوعی تنها یک مثال ذکر شده است. این گونه سخن گفتن معنایش این نیست که تمام پدیده‌های ریاضی - مثلاً - از قبیل کمیّت مثبت و منفی است. البته ایشان فرمودند که ما در ریاضیات کمیّت مثبت و منفی داریم. بعضی دیگر تضاد را به جمع و تفریق نیز توسعه داده‌اند و گفته‌اند که بین جمع و تفریق هم تضاد است و یا بین « مشتق » و « انتگرال » که دو نوع روش محاسبه است نیز تضاد وجود دارد و یا آقای انگلس حرف خیلی جالبی دارند و می‌فرمایند؛ دو خط متقاطع تا فاصله سه سانتی متری نقطه تقاطع، حکم دو خط متوازی را دارند. چون قبل از نقطه تقاطع هر قدر ادامه پیدا کنند هیچ وقت یکدیگر را قطع نمی‌کنند! پس در عین حالی که این دو خط متقاطع هستند، متوازی هم می‌باشند. به تعبیر آقای طبری اگر نخواسته باشیم خارج از « نزاکت » بحث کنیم، این سخن بیان کودکانه‌ای است. چطور ممکن است دو خط متقاطع در نقطه 3 سانتی متری قبل از نقطه تقاطع توازی داشته باشند؟! شرط دو خط متوازی آن است که اگر از هر طرف ادامه پیدا کند به هم نرسند، نه این که اگر از یک طرف ادامه یابند به هم نمی‌رسند. این فرض دو خط متقاطع است امّا اگر در یک نقطه بهم نرسیدند - قبل از نقطه تقاطع یعنی 3 سانتی متر مانده به تقاطع - آیا این دو خط متوازی هستند؟ این مثال از شخصی که خود یک دانشمند است، خیلی عجیب می‌نماید. بدتر از این سخن شکل استدلال او است. حالا بگذریم.
به هر حال آیا ما می‌توانیم تمام پدیده‌های ریاضی و مسائل ریاضی را از قبیل تضاد بدانیم؟ آیا در مورد هر نوع کمیّتی که در هندسه مطرح هست، می‌توان این سخن را گفت که اینها از مصادیق تضاد هستند؟ همین طور آیا راه حلهایی که برای مسائل هندسی مطرح می‌شوند نیز همه مبتنی بر تضاد هستند؟ به فرض این که ما در جبر کمیّت مثبت و منفی داشته باشیم، آیا می‌توانیم بگوییم بین این دو کمیّت تضادّ وجود دارد؟ هر چند در این کلام هم بحث است! نمی‌خواهم سخن را ادامه بدهم. به فرض این که در جبر کمیّت مثبت و منفی وجود داشته باشد و یا بین اینها تضاد وجود داشته باشد، آیا لازمه‌اش این است که همه ریاضیات محصول تضاد است؟ و یا در فیزیک می‌گویند بین قطب مثبت و منفی تضاد است، و در مغناطیس بین دو قطب مغناطیسی تضاد وجود دارد، آیا این باعث می‌شود که بگوییم در آن جا هم تضاد وجود دارد ؟! فرض کنید که این جا تضاد باشد. اولاً این دو ربطی به تضاد اصطلاحی ندارد و صرف اصطلاح و نامگذاری است. صرف نظر از این جهت، مگر در همه مسائل فیزیکی مثبت و منفی [ مطرح ] است؟ مگر همه مسائل فیزیکی از راه تضاد بین دو قطب حل می‌شوند؟! پس نتیجه‌ای که از اینها می‌شود گرفت این است که در بعضی موارد و برخی مسائل تضاد وجود دارد. در ریاضیات هم همین طور. علاوه بر این که اصلاً مباحث ریاضی حقایق خارجی نیستند بلکه امور ذهنی هستند. به فرض صحت، صرفاً در برخی مباحث آن تضادّ وجود دارد. شما درباره بدن موجودات زنده هم به دفع و جذب تضاد می‌گویید. مگر تمام حقیقت موجود زنده را دفع و جذب تشکیل می‌دهد؟ مگر همه زندگی ما و تمام شئون آن را فقط دفع و جذب تشکیل می‌دهد؟ دفع و جذب فقط مربوط به یک قسمت از کارهای موجود زنده است. آیا در تولید مثل هم تضاد است؟ نمی‌توان گفت که در همه پدیده‌هایی که مربوط به موجودات زنده دارای حیات است، تضاد وجود دارد. حداکثر اثبات می‌شود که در بین برخی موجودات زنده تضاد هست. پس نتیجه‌ای که از این استدلالات بدست می‌آید، یک قضیه موجبه جزئیه است که می‌گوید در بین انواع موجودات طبیعی فی الجمله تضاد وجود دارد. بعضی اشیائی که در طبیعت وجود دارند، مشمول تضاد می‌باشند. اگر به این شکل پذیرفته شد، دیگر قانون نخواهد بود. چون مفاد جزئی دارد نه کلی. پس اصل سوم دیالکتیک که جوهر دیالکتیک محسوب می‌گردد مثل سایر اصول به کلی از اعتبار ساقط می‌شود.

مجری:

متشکر. در این دور، آقای سروش عملاً صحبت مستقلی مطرح نکرده‌اند. وقت باقیمانده برای هر یک از آقایان را می‌گوییم تا زمان صرف شده مشخص شود. آقای طبری 34 دقیقه صحبت کردند و یک دقیقه وقت دارند البته فکر می‌کنم برای ادامه بحث به ما 5 دقیقه وقت اضافی بدهند. آقای سروش هم صحبت خودشان را مطرح کردند و هم مقداری از وقت را بطور جزئی و خرده خرده و در بین صحبت‌ها و به شکل طرح سؤال صرف نموده‌اند که جمعاً 26 دقیقه می‌شود. بنابراین 9 دقیقه باقی می‌ماند. آقای نگهدار 33 دقیقه صحبت کردند و 2 دقیقه وقت برایشان باقی می‌ماند و آقای مصباح 34 دقیقه صحبت کردند و یک دقیقه وقت باقی می‌ماند. پنج دقیقه به وقت همه آقایان اضافه می‌کنیم و برای شنیدن پاسخ، آقای طبری صحبت را شروع می‌کنند.

آقای طبری:

اشکال بحث ما این است که مدت پاسخ‌ها باید با مدت سؤال‌ها همزمان و یکسان باشد و حال آن که در عرض دو ثانیه می‌شود پرسید که فیزیک چیست؟ ولی باید ده سال جواب داد که فیزیک این است. لذا بایستی این نکته را در نظر گرفت. من فقط چند نکته را عرض می‌کنم:
1- آقای مصباح درباره تضاد صحبت کردند. باید این نکته را بگویم که تضادّ از لحاظ دیالکتیکی با تضادّ از نقطه نظر منطقی فرق دارد. تضاد از نقطه نظر منطقی با تمام احکام آن مورد قبول ماست مانند « لایرتفعان و لا یجتمعان الی آخر » امّا مسأله‌ی تضاد از لحاظ دیالکتیکی نکته دیگری است که در فلسفه است. این جا اشتراک لفظی پیدا می‌شود. لذا ابهام ایجاد می‌کند. کلام دیگری که می‌خواهم عرض کنم این است که اگر من خودم را ملزم بکنم که حتماً یک مطلبی را نپذیرم و پاسخ منفی بدهم، یعنی به هر قیمتی قانع نشوم، کار خیلی مشکل می‌شود؟ من نمی‌دانم بحث آزاد ما در آن صورت به چه شکلی ادامه پیدا می‌کند و چگونه خواهد شد.

آقای سروش:

...

آقای طبری:

... همیشه می‌توانیم بگوییم که جوابی که داده شده برهانی نبوده و یا همیشه می‌توانیم بگوییم جواب مبهم است. تمام این مطالب و سخنان را می‌توانیم بگوییم و حال آن که طرف مقابل - فرض کنید این جانب به عنوان طرف مقابل - کوشش می‌کند که جوابش برهانی باشد و یا تصور می‌کند که جواب روشن است و گمان می‌کند که این جواب دارای استناد علمی است. همه این احتمالات وجود دارد. در حالی که شاید توهّم باشد. ولی حداقل این توهمات در ذهن گوینده هست. ولی بعد می‌بینیم که نسبت به آن مباحث اقناعی پیدا نکرده است. البته این حالت طبیعی است و به قول شما می‌بایستی قضاوت را به بینندگان واگذار کنیم و یا در طول تاریخ این قضاوت انجام می‌گیرد. مسأله خیلی بغرنج است.
نکته دیگری را آقای مصباح راجع به قضیه ایجابیه کلیه فرمودند و این که می‌بایستی اثبات آن در کلیه قضایای [ موارد ] جزئی ممکن باشد تا قانون باشد والّا دیگر نمی‌تواند قانون باشد. ما نمی‌توانیم درباره قانون این گونه بحث بکنیم. یعنی جزم گرفتن نظریه دیالکتیکی به صورت قانون در طبیعت و اجتماع و این که مسأله به این شکل در می‌آید و مطلبی که آقای مصباح بیان می‌فرمایند در چارچوب منطق صوری کاملاً درست است. اگر ما بخواهیم انسجام منطقی سخن حفظ بشود، نظر ایشان کاملاً درست است. همین طور تقسیمی که از قضایا ارائه می‌کنند و نوع براهینی که برای اثبات قضایا باید ارائه بشود، همه اینها در جای خودش فوق العاده مطالب درستی است. ولی این مطالب را وقتی به قضایای عینی و طبیعی اجتماع می‌دهیم، انطباقش خیلی شلوغ‌تر است. در قالب مفهوم همیشه هیاهوی حیات آرام می‌شود و به صورت خیلی منظم و صاف در می‌آید. امّا در ظرف واقعیت این گونه نیست. من عرض کردم دیالکتیک مسأله‌ای مضمونی است. یعنی به عیان وجود آن گونه که هستند رجوع می‌کند و سعی می‌نماید آنها را مطالعه بکند و حال آن که منطق کوشش می‌کند اینها را تعمیم بدهد و انتزاع و تنظیم کند. برای این که می‌خواهد فکر را در مجرای معینی سیر بدهد که در جای خودش بسیار سودمند است و باید مورد استفاده قرار بگیرد.
از جمله مباحث مطروحه مسأله‌ی « قانون » و « تصادف » و یا مسأله‌ی « گرایش مسلط » است که توسط آقای سروش مطرح شد. ما قانون را نه فقط در اجتماع بلکه در طبیعت هم به عنوان « گرایش مسلط » قبول داریم، هر چند سرشار از نوسانات و تزاریس و حتی گاهی اوقات سیرهای قهقهرایی و غیره باشد. البته این موارد برای گریز از اثبات قانون در جزئیات نیست و می‌توان روی آن قسم خورد که برای گریز از اثبات قانون در جزئیات نیست بلکه بیان عینی قوانین حرکت در جامعه و در طبیعت است. یعنی قانون راه خودش را از میان تصادفات می‌گشاید و این را در کلیه پدیده‌ها می‌شود مشاهده کرد. به همین جهت ما نمی‌توانیم در جزئیات یک قانون را ببینیم. چنانکه در قطره نمی‌شود طوفان را دید و در انسان نمی‌توان بحران را دید و بحران اقتصادی در جامعه رخ می‌دهد. اگر انسان را کنار بگذاریم... بحران اقتصادی عینیت ندارد. به این مسأله می‌بایستی توجه داشت. گمان می‌کنم پنج دقیقه من تمام شده باشد.

مجری:

نخیر دو دقیقه دیگر باقی مانده است.

آقای طبری:

...

مجری:

نه، بینندگان خواهند دید و زمان را از روی برنامه‌ای می‌توانند بدست بیاورند. پس خودشان قضاوت می‌کنند. البته من سؤالات کوتاهی هم که ضمن صحبت‌های شما مطرح شد، محاسبه نمودم.

آقای طبری:

... قبول دارم.

مجری:

به هر حال شما دو دقیقه دیگر وقت دارید.

آقای طبری:

نمی‌خواهد. عرایض من دیگر همین است.

مجری:

به هر حال وقت هست.

آقای طبری:

... معجزه‌ای هم نمی‌شود!

مجری:

خواهش می‌کنم. آقای نگهدار بفرمایند.

آقای نگهدار:

من از این فرصت استفاده می‌کنم و به چند نکته که قبلاً مطرح شد جواب می‌دهم و آنگاه به نکات مورد بحث می‌پردازم:
آقای مصباح در مباحث قبلی مسأله‌ی تضادّ را به این شکل مطرح کردند که از این روی در دیالکتیک به تضاد معتقد هستند که می‌خواهند علت حرکت را از بیرون شیء به درون شیء منتقل بکنند. یعنی قصد و نیّت آنها این است. و به همین دلیل بر‌ای به حرکت درآوردن جهان به نیروهای خارجی معتقد نیستند. یعنی [ حتی ] تقسیم بندی و اسم گذاری این مباحث از طرف سیمای جمهوری اسلامی ایران به جهان بینی مادی و الهی نیز بر اساس تضاد و قبول تضاد ذاتی اشیا و پدیده‌ها یا ردّ آن استوار شده است. در صورتی که بسیاری از معتقدین به فلسفه الهی، به دیالکتیک هم معتقد هستند و این اسلوب را بکار می‌گیرند. این را خواستم تذکر بدهم و فکر نمی‌کنم که کسی از آقایان در مورد بنیان فلسفی و تفکر برخی از کسانی که به دیالکتیک معتقد هستند و از طرفی دارای بنیان فلسفی الهی نیز می‌باشند، شکّ داشته باشد.
مسأله‌ی دیگری که آقای سروش مطرح نمودند، در مورد حرکت یکنواخت بود. ما حرکت را به عنوان اصل اوّل مکانیک نیوتونی، که حرکتی یکنواخت است قبول می‌کنیم. این مسأله را قبلاً هم مطرح کردم. از طرف دیگر می‌بینیم که حرکت همان جابجا شدن یک شیء در طول زمان و از یک نقطه به نقطه دیگر رفتن است. حرکت خود تغییر است. و تغییر یعنی غیر شدن و دگرگون شدن. یعنی این بودن و در عین حال و در همان لحظه این نبودن. در این جا تضاد بین بودن و نبودن، بین بودن و شدن بین بودن در این حالت و بودن در حالت دیگر، مطرح است - البته بودن هرگز به معنای بودن و نیست شدن، و نابود شدن نیست - ما می‌توانیم سافلترین نوع حرکت اشیا را، که حرکت مکانیکی می‌باشد در مورد اصول ... تَسرّی و تعمیم بدهیم. این که چگونه تعمیم می‌دهیم، بحث ما است. امّا فکر می‌کنیم که اگر ما یک یک اصول را بشکافیم و جلو برویم باز هم به این بن بست که، چگونه حکم شما بر مسند ثبوت می‌نشیند بر می‌خوریم.
اما اینک من به آن منابعی که آقای سروش در مباحث قبل درباره حرکت تکاملی و نظریه‌های علمی ارائه دادند، اشاره می‌کنم. ایشان دو نظریه را مطرح کردند که یکی معتقد است عناصر خارج و عناصر تشکیل دهنده طبیعت، از ذرات بزرگ به سمت ذرات کوچک شکسته شده‌اند و تئوری دیگر می‌گوید عناصر تشکیل دهنده طبیعت، از اجتماع ذرات کوچک مثل هیدروژن و هلیوم است. این جمله را هم آقای سروش مطرح کردند که هیچکدام از این دو تئوری بر مسند ثبوت ننشسته‌اند. ولی اگر بحث بخواهد به نتیجه واحد برسد، باید بدانیم که چگونه بر مسند ثبوت می‌نشیند و در این زمینه باید توافق نظر داشته باشیم. من فکر می‌کنم این مطلب به همان مباحث تئوری شناخت بر می‌گردد که باید مورد بررسی قرار بگیرد. آقای سروش مطرح می‌کنند که روش علوم اصولاً استقرا است و استقرا هم همان تجزیه است و چیزی فراتر از آن نیست. قبلاً ما بر سر همین مسأله مقداری بحث کردیم. در حالی که ذهن، عملِ استقرا را انجام می‌دهد، در همان لحظه در حال قیاس و تعمیم و مقایسه نیز می‌باشد و وقتی هم به نتیجه می‌رسد تازه این نتیجه به صورت یک حقیقت نسبی مطرح می‌شود نه مطلق. این حقیقت نسبی به تدریج طی تجربیاتی که بشریت در طول تاریخ به دست می‌آورد، تدقیق و سالم‌تر می‌شود و با جزئیات بیشتر توأم می‌گردد و می‌تواند باز هم بیشتر تعمیم پیدا کند. فکر می‌کنم ما باید یک بار روی مسأله شناخت بحث مفصل با همدیگر داشته باشیم. گمان می‌کنم که فرصت من هم تمام شده باشد.

مجری:

دو دقیقه از وقت شما باقی مانده.

آقای نگهدار:

مسأله‌ی دیگر قانون داروین است که مطرح و توضیح دادند. در این زمینه ضرورت یا قانون، راه خودش را از درون تصادف یعنی بی‌قانونی باز می‌کند. در مورد قانون داروین هم همین طور است. قانون داروین درباره آن چیزی که در خارج از ذهن، در هستی هست و بر یکایک موجودات زنده‌ای که در طبیعت هستند، جاری نیست. بی‌نهایت میکروب و سوسک و انسان و ... وجود دارد که ممکن است هر کدام از اینها سرنوشت خاصی داشته باشند. وقتی که یک ماهی در دریا تخم می‌ریزد این که کدامیک از این تخم‌ها تبدیل به ماهی خواهد شد و کدامیک از اینها طعمه ماهیهای دیگر می‌گردد، معلوم نیست و هیچ علمی نمی‌تواند این مسأله را ثابت بکند. به نظر می‌رسد هر چقدر هم که علم بشر گسترش پیدا بکند، باز هم ما نمی‌توانیم تعیین کنیم که از این یک میلیون تخم ماهی کدامیک به ماهی تبدیل می‌شود و کدامیک از آنها توسط ماهیهای دیگر خورده می‌شود. امّا آنچه که ضرورت دارد و ما می‌توانیم با قطعیت از آن یاد کنیم این است که در این دریا - نه در مورد این تخم ماهی و یا آن تخم ماهی - ماهیها تخم می‌ریزند و نسل آنها حفظ می‌شود. البته در این محدوده زمانی و شرایط مشخص. من با توضیحاتی که شما در مورد محدوده حکمروایی یک قانون می‌دهید و می‌فرمایید که باید این محدوده را محدود و مشخص بکنیم، کاملاً موافق هستم. مثلاً وقتی مشخص کردیم که در دریای خزر در شرایط فعلی ماهیها تخمگذاری می‌کنند و این تخمگذاری موجب امتداد نسل آنها می‌شود، این حکم را نمی‌توانیم در مورد هر تخم ماهی صادر بکنیم. یعنی در مورد هر تخم ماهی نافذ نیست. هیچ علمی هم نمی‌تواند این را در مورد هر تخم ماهی ثابت بکند. ما می‌گوییم نمی‌دانیم، چون به شانس و تصادف بستگی دارد. اما اگر در مورد مجموعه تخم ماهیها صحبت بکنیم، در این صورت آن امری جداگانه است. ما می‌خواهیم با قطعیت و با برهان علمی بگوییم که نسل بعدی ماهی‌ها هم چنین خواهند بود.

مجری:

چون دو دقیقه از وقت آقای طبری باقی مانده است لذا اگر ایشان صحبتی در این زمینه دارند مطرح بفرمایند.

آقای طبری:

اجازه بدهید از این نظر که مفهوم ضد و تضاد به معنای نفی بینش الهی نیست من یک بیت شعر از مولوی بخوانم. مولوی می‌گوید:

این جهان جنگ است چون کُل بنگری *** ذره ذره همچو دین ما کافری
این یکی ذره همی پَرَّد به چپ *** و آن یکی سوی یمین اندر طلب
ذره‌ای بالا و آن دیگر نگون *** جنگ فعلی‌شان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ نهان *** زین تخالف آن تخالف را بدان

مولوی یک حکیم الهی است و در عین حال به جنگ کُل و به تضاد کل معتقد است.

مجری:

آقای سروش، آقای مصباح بفرمایید. تمنّا می‌کنم آقایان هر دو وقت دارید.

آقای مصباح:

بله. آقای سروش مسک‌الختام بشوند. دو نکته در فرمایشات آقای نگهدار بود. یکی به مباحث قبل مربوط می‌شود که باید جواب فرمایش ایشان را عرض کنم. یک نکته هم مشترک بین ایشان و جناب آقای طبری است. ایشان فرمودند که بنده گفتم؛ خاصیّت مفهوم این است که ثبات دارد و تغییر نمی‌کند، در حالی که خود ایشان معتقد هستند که مفهوم هم تغییر می‌کند. امّا در جواب باید عرض بکنم سوء تفاهمی رخ داده است. یعنی آن چه بنده گفتم ثابت است الآن هم می‌گویم که ثابت است و شما هم خواهید گفت که ثابت است و آن چیزی که شما می‌فرمایید تغییر می‌کند آن چیز دیگری است. به تعبیر دیگر آنچه را که عرض می‌کنم همان را انگلس و سران مارکسیسم هم می‌گویند. آنها هم معتقدند که همه چیز در خارج حرکت دارد، مگر هنگامی که در ذهن منعکس بشود. صورت ذهنی صورت ثابتی از یک شیء خارجی است. به عنوان مثال پرنده‌ای که در هوا پرواز می‌کند و دائماً دارد حرکت می‌کند، وقتی جلوی دوربین که واقع می‌شود و دوربین از آن عکس می‌گیرد، این عکس یک لحظه خاصی را نشان می‌دهد. این عکس دیگر پرواز نمی‌کند. پرنده دارد پرواز می‌کند، اما وقتی شما از آن عکس گرفتید، سکون و یک لحظه خاص را نشان می‌دهد. حالا اگر این عکس کم کم بر اثر نور آفتاب دچار رنگ پریدگی بشود و کم رنگ گردیده و اندک اندک رنگ آن محو بشود، این سیر رنگ پریدگی یک حرکت دیگری است. این حرکت دیگر جنسیت پرنده و حیثیت عکس بودنش نیست. صورت ادراک ما از شیء خارجی، یک لحظه ثابت را نشان می‌دهد. البته در خارج، ثابت نداریم و این خاصیت، ثابت است. این مفهوم از آن جهت که یک مفهوم است به چیز دیگری تبدیل نمی‌شود. مفهوم انسان هیچگاه مفهوم مَلَک نمی‌شود همان گونه که هیچگاه مفهوم الاغ هم نمی‌شود. مفهوم همان مفهوم است. پس مفهوم هیچ وقت تغییر نمی‌کند.

آقای نگهدار:

آیا مفهوم انسان که در ذهن بشر صد هزار سال پیش بود، همین مفهوم [ امروزی ] انسان است؟

آقای مصباح:

اگر بشری بوده و مفهوم انسان را درک می‌کرده...

آقای نگهدار:

... پدید آمده، گویا خصلت تاریخی دارد.

آقای مصباح:

اگر بشری بوده و مفهوم انسان را درک می‌کرده، حتماً مفهوم انسان را درک کرده است والّا با این انسان، که مفهوم انسان درست نمی‌شود. شاید چیز دیگری را درک می‌کرده و آن مفهوم انسان نبوده است. اگر چیز دیگری درک می‌کرده پس مفهوم انسان نبوده. مفهوم انسان هر وقت در هر جا و هر زمان و بوسیله هر کسی درک بشود غیر از مفهوم انسان چیز دیگری نیست. اگر گاهی اوقات مشاهده می‌کنید که در تعریفها تغییر زیادی ایجاد می‌شود، این تغییر دیگر مربوط به مفهوم نیست. این تغییرات نشان می‌دهد که درک ما از اوّل یک درک دقیقی از آن شیء خارجی نبوده است و یک درک مبهمی بوده و بعد ابهام آن مرتفع شده است لذا تغییر در درک است که ابهام آن کمتر شده است، نه در صورت ذهنی آن شیء درک شده تغییری رخ داده باشد، که این مسأله‌ی دیگری است. اما مفهوم از این جهت که مفهوم است هیچگاه تغییر نمی‌کند. این جواب فرمایش قبلی شما که گویا منتظر جواب آن بودید.
نکته دیگری که هم جنابعالی و هم جناب آقای طبری بیان فرمودید این است فرمودید؛ الهیون هم به دیالکتیک قایل هستند! اگر بخاطر داشته باشد ما در ابتدای بحث گفتیم که دیالکتیک مفاهیم مختلفی دارد. و از شما هم خواستیم تا دیالکتیک را تعریف بکنید تا مقایسه کنیم آیا با آن دیالکتیکی که - احتمالاً - به الهیّون نسبت داده می‌شود، تطبیق می‌کند یا نمی‌کند؟ آن دیالکتیکی که ماتریالیسم دیالکتیک می‌گوید چیست؟ آنچه ما می‌گوییم، اسمش دیالکتیک است. اگر الآن بنده و شما هم مشغول بحث هستیم، در واقع به این عمل هم دیالکتیک گفته می‌شود و در خارج هم وجود دارد. این شد... اگر معنای دیالکتیک این است خوب همه عالم این معنا را قبول دارند. امّا آن دیالکتیکی که مارکسیسم آورده است، چیست؟ ویژگی آن ماتریالیسم دیالکتیک کدام است؟ قوام دیالکتیکی که مارکسیسم آورده به چه چیزی است؟ اگر مولوی فرموده که در عالم جنگ است. مگر همه مردم نمی‌دانند که در عالم جنگ وجود دارد! هر بچه‌ای می‌داند که اگر آب را روی آتش بریزند خاموش می‌شود. این جنگ در طبیعت است. بچه هم در خانه می‌بیند که پدر و مادرش با هم دعوا می‌کنند. خوب این هم جنگ است و کسی منکر این نیست. ولی می‌خواهیم ببینیم آیا آن جنگی که ماتریالیسم دیالکتیک می‌گوید همین جنگ است؟ به نظر ما همان گونه که برداشت شما نیز همین است و آقای طبری هم مکرر فرمودند، مارکسیسم هیچکدام از این اصول را ابتکار نکرده است. دیگران هم به حرکت قائل هستند. به عقیده ما حرکتی که مرحوم ملاصدرا را اثبات کرده است خیلی بالاتر از آن حرکتی است که مارکسیست‌ها اثبات می‌کنند. ما هم قائل به حرکت هستیم و آن گونه که در انتهای مباحث تکامل فرمودید شما هم قائل به تکامل هستید و ما هم مقائل به تکامل هستیم. منتهی تکاملی که ما می‌گوییم از راه برهان فلسفی اثبات می‌شود و تابع اراده خداست و از این راه که او حکیم است و کار عبث نمی‌کند، اثبات می‌گردد. امّا تکاملی که شما می‌گویید، تکاملی است که طبق قانون « نفی نفی » در طبیعت بوجود می‌آید. مقصودم از « شما » همان مارکسیست‌ها می‌باشند. البته ممکن است بر تفسیری که آقای طبری ارائه فرمودند تطبیق نکند. تکاملی که مارکسیسم قائل است تکامل خودبخودی است. به عنوان یک جریانی که در طبیعت واقع می‌شود و بدون نیاز به نیروی مافوق طبیعی محقق می‌گردد. در حالی که این معنا را هیچ فیلسوف و عارف الهی قائل نشده است. اگر منظور شما از دیالکتیکی که می‌گویید در فلسفه الهی هست، آن دیالکتیکی می‌باشد که تضاد و حرکتِ آن نیازمند عامل خارجی نیست، هرگز، هیچ فیلسوف الهی‌ای به چنین دیالکتیکی قائل نیست. ولی اگر معنای دیگری برای دیالکتیک سراغ دارید بیان بفرمایید تا ما هم با آن آشنا شویم! شاید ما هم با شما موافق باشیم. اگر دیالکتیک به معنای مطلق جنگ است، خوب ما هم به آن قائل هستیم و آن را قبول داریم و اتفاقاً اگر اصرار داریم که آقایان تعریف دقیقی برای تضادّ و تکامل و اصول دیگر ذکر کنند، برای همین است که مشخص بشود دیالکتیکی که شما می‌گویید چیست؟ و فرق آن با تضادهایی که ما می‌گوییم چیست؟ کتابهای ما هم از بحث تضاد پر است. همانند گفته ملاصدرا در اسفار « لولا التضاد لمادام مالفیض عن مبدء الجواد » اما تضادی که او می‌گوید غیر از تضادی است که دیالکتیسین‌ها می‌گویند. اگر شما اسم این را دیالکتیک بگذارید، به یقین غیر از ماتریالیسم دیالکتیک و ویژگی‌های ماتریالیسم دیالکتیکی است که الآن مشغول بحث از آن هستیم. دیالکتیک معانی متضادی دارد. گاهی به طرف مقابل هم دیالکتیک گفته می‌شود، همان گونه که به دو معنای کاملاً متقابل نیز دیالکتیک گفته می‌شود. پس، از این رو است که ما درخواست نمودیم ابتدا تعریف ارائه کنید. [ در پایان ] خواهش می‌کنم که دیگر بعد از این به فلاسفه نسبت ندهید مگر این که...

مجری:

آقای سروش بفرمایند.

آقای سروش:

بسم الله الرحمن الرحیم. من هم در مورد سخنانی که گفته شد توضیحات کوچکی عرض می‌کنم تا درباره بحث نوبت بعد تصمیم بگیریم. ان شاء الله.

مجری:

تذکر می‌دهم که از وقت شما 14 دقیقه باقی مانده است.

آقای سروش:

بله.

مجری:

ولی شما هر مقدار خودتان مایل هستید استفاده بکنید.

آقای سروش:

این مسأله مطرح است که اگر سخنی را درباره مواردی گفتیم، ولی بر آن موارد صدق نکرد چه کار باید بکنیم؟ این سؤال چندین بار در این جا طرح شد. منتهی چون مثالهایی بیان شد من فقط می‌خواهم همان مثالها را توضیح بدهم. آقای طبری می‌گفتند که طوفان مثلاً در قطره صادق نیست، امّا در دریا صادق است. بحران در فرد صادق نیست امّا در اجتماع صادق است. فکر نمی‌کنم که اگر بگوییم آب مایع است کسی مایع نبودن سنگ را انکار کند و نپذیرد که مایع بودن بر سنگ صادق نیست. بحث از این است که موضوع حکمی که می‌گویید چیست؟ یعنی درباره چه چیز دارید سخن می‌گویید؟ اگر گفتید که طوفان از آنِ قطره‌هاست، خوب طبیعی است که این سخن آنگاه باطل است که ببینیم در یک قطره این حکم صدق نمی‌کند. اگر گفتید طوفان از آنِ دریاهاست کسی حق ندارد در برابر شما بگوید که شما که گفتید طوفان از آن دریاهاست پس چرا در این قطره طوفان بپا نشده! شما پاسخ روشنی در برابر او خواهید داشت که من درباره قطره‌ها که سخن نگفتم. پس صحبت از این نیست که وقتی حکمی می‌کنیم چرا یک جا صادق است و یک جا صادق نیست. کسی منکر این تفاوت در صدق نیست. شما وقتی بگویید که قوها سفید هستند کسی نمی‌توانند بگوید چون کلاغها سیاه هستند، پس حرف شما باطل شد. چرا که راجع به کلاغها سخن نگفته بودید. اما اگر گفتید که همه کلاغها سیاه هستند ولی بعد یک کلاغ سفید پیدا شد، این جا اشکال بروز می‌کند. پس بحث در این باره نیست که هر مطلبی را گفتیم شما بگویید در همه جا صادق نیست و فقط در یک جا صادق است. آنچه بطور دقیق مورد نظر است موضوع حکم می‌باشد. موضوع یعنی آن شیئی و آن دسته از پدیده‌هایی که درباره آنها سخن گفته می‌شود. حال اگر درباره همین موضوعی که سخن می‌گویید چند مورد خلاف مشاهده کردید، آن موقع سخن از کلیّت و اعتبار ساقط می‌شود. پس اگر گفتیم همه چیز در حال تحول از ساده به پیچیده است، واقعاً « همه چیز » موضوع این حکم است و باید همه چیز آن گونه باشد. اگر گفتیم « بعضی چیزها » چنین و چنان هستند خوب روشن است. ولی اگر گفتید که منظور من از « همه چیز » فقط پدیده‌های زنده است، در این صورت روشن است که کسی نمی‌تواند بگوید - مثلاً - اورانیوم پدیده زنده نیست. چون طبیعی است که اورانیوم اصلاً داخل موضوع سخن شما نبوده است. پس به این دلیل که در قطره‌ها طوفان صادق نیست کسی نباید مناقشه کند که فلان حکم مثلاً در فلان جزء صادق نیست. باید دید حکم چگونه صادر می‌شود آنگاه درباره همان اجزائی که حکم شده قابل مناقشه است. هر شخصی حق دارد آن جزء را رسیدگی کند و بگوید حکمی که شما برای این اجزا صادر کردید، بر این دو مورد صادق - مثلاً - نیست. اما آن اجزایی که شما اصلاً درباره آنها سخن نگفتید، بیرون از موضوع هستند و کسی هم نمی‌باید به آنها متوسل بشود.
امّا به سراغ اصل حرکت برویم. آقای نگهدار گفتند که در حرکت تضاد بین « شدن » و « بودن » است. تعبیر خود آقای نگهدار این بود؛ « بودن » و « نبودن »، نه « بودن » و « شدن »، و به این ترتیب تضادّ در آن جا هم تسرّی داده می‌شود. فکر می‌کنم که این سخن را باید مورد تأمّل قرار داد. ما نمی‌خواستیم در حال حاضر در این باره که تضاد خودش حرکت است یا مشتمل بر حرکت است بحث کنیم. این موضوع را در مباحث گذشته پشت سر گذاردیم. حالا داوری ما درباره آن هر چه باشد و بود، گذشت. بحث حاضر راجع به مولّد بودن تضاد نسبت به حرکت است. سخن از این بود که مطابق تبیین‌های مکانیکی، کدام عالِم و دانشمند مکانیک - غرضم شخص نیست - و در کجا گفته است که عامل مولّد حرکت تضاد است؟ و باصطلاح حرکتی که یکنواخت است عامل مولدش تضاد درونی است؟ صحبت در این جا بود. موضوع بحث این نیست اگر خود حرکت را در نظر بگیرید « بودن » و « شدن » است. اکنون از این موضوع بحث نمی‌کنیم. به هر حال هیچ دانشمند مکانیکی تا کنون در این باره سخنی نگفته است که مولّد حرکت چیست؟ بنابراین اگر همه حرکت‌ها معلول تضاد است و دیالکتیک برآیند علوم می‌باشد، فکر می‌کنیم که دست کم علم مکانیک نباید این را بپسندد و به این داوری راضی باشد.
آقای نگهدار از قول من گفتند که روش علوم استقرا است. البته اگر فرصت شد این را توضیح می‌دهم. ولی من نه در این جا چنین سخنی را گفتم و نه در هیچ یک از نوشته‌هایم چنین مطلبی را نوشته‌‌ام. این سخن درستی نیست. من هیچگاه نگفتم که روش علوم استقرا است. اتفاقاً کسانی هم که با درس‌های من آشنایی دارند می‌دانند که این موضوع یکی از مسائلی است که ما درباره آن با دیگران خیلی بحث کردیم. به هر حال دلایل من هر چه باشد، سخن من این نیست. این چیزی است که باید تصحیح بشود و در جای خودش هم باید درباره‌اش بحث بکنیم.

آقای نگهدار:

این مسأله همینجا مطرح شد. شما از قول کسانی که معتقد هستند روش علوم استقرا است، بیان کردید.

آقای سروش:

به هرحال عقیده من این نیست. البته کسانی هستند که می‌گویند روش علوم استقرا می‌باشد. ولی عقیده بنده این نیست.
امّا تحریر محل نزاع؛ آقای مصباح به یک نکته اشاره‌ای کردند. من هم به آن اشاره می‌کنم تا قضیه روشن شود و آن مسأله‌ی تضاد است که معمولاً زیاد مورد سؤال واقع می‌شود. [ مانند این که ] مگر معتقد نیستید که الآن بین ایران و عراق جنگ است؟ پس چگونه تضاد دیالکتیکی را نفی می‌کنید؟ مگر معتقد نیستید که در گذشته بین فلان طبقات و فلان رژیم جنگ و نزاع و خصومت بوده است؟ پس چرا تضاد را نفی می‌کنید؟ اینها تصور کرده‌اند که اگر ما تضاد دیالکتیکی را مورد انتقاد قرار می‌دهیم، منظورمان نفی هر نوع جنگ و خصومتی است. و منظور ما انکار واقعیت نزاعها در عالم خارج است. آنچه موضوع بحث است و باید دقیقاً روشن بشود این است که ما معتقدیم در جهان بین انسانها در مواردی نزاع رخ می‌دهد. این مورد انکار نیست. و حتی انکار آن، انکار بدیهیات است. یعنی مگر آدمی چشمش را روی هم بگذارد و چنین حرفی را بزند والّا قابل انکار نیست. ما معتقدیم که در طبیعت بین بعضی از اشیا و پدیده‌ها تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد که به خنثی شدن و یا ترکیب شدن آنها منتهی می‌شود. این مطلب هم مورد تردید نیست. آنچه که ما به آن انتقاد داریم و در واقع آن را باور نداریم، این است که تضاد منشأ تمام تحولات جهان باشد. این است آن مطلبی که مورد نظر ماست. ما معتقدیم که این سخن صحیح نیست. در واقع بحث از این است که آنچه دیالکتیک می‌گوید این است که حرکت، مبدأ و عاملی جز تضاد ندارد و این تضاد، هم در عالم خارج صادق است و هم در عالم انسانها. اشکال ما دقیقاً این جاست که ما معتقد نیستیم که از تمام تحولات جهان می‌توان تفسیری تضادی ارائه کرد. به نظر ما مقوله تضاد تنگ‌تر از آن است که همه حوادث در او بگنجد و همه چیز را بتوان تفسیر تضادی نمود. ولی این که گاهی انسانی با انسان دیگر دعوا می‌کند و یا در جایی « اسید » و « باز » اثر همدیگر را خنثی می‌کنند و... مورد نزاع نیست و مورد انکار هم نمی‌باشند. آنچه که موضوع سخن است این است که علاوه بر عامل تضاد عوامل دیگری نیز وجود دارند که عامل حرکت هستند. یعنی چه در عالم خارج و عالم طبیعت بی‌جان بی‌شعور و چه در عالم انسانی عامل حرکت تنها تضاد نیست بلکه عوامل دیگری مولد حرکت و بوجود آورنده حرکت هستند.
نکته دوم این که اصولاً برداشت تضادی یک برداشت است. یعنی به گمان ما دیالکتیسین‌ها، روش ماتریالیستی قدیم را به عکس و وارونه کرده‌اند. به این معنا که روش ماتریالیزم قدیم این بود که همه جهان انسانی را مطابق و موافق جهان بی‌جان تفسیر می‌نمودند؛ یعنی جهان بی‌جان و بی‌شعور مکانیکی خارج را مدل و الگو در نظر می‌گرفتند و همه عالم انسانی را - از روان و شهود و روابط اجتماعی و... - مطابق آن الگو تفسیر می‌کردند و آن مدل را در این جا هم تعمیم می‌دهند. گویا انسانها مثل گلوله‌هایی هستند که با هم برخورد می‌کنند و همان قوانین هم بر آنها صادق است. این متد انسان شناسی ماتریالیسم مکانیک است یا بطور کلی بینش مکانیکی و مکانیستی است. حال عکس این روش در مورد دیالکتیسین‌ها رخ داده است و تمام عالم خارج را موافق نسخه انسانی تفسیر کرده‌اند. یعنی آنچه از عواطف انسانی و... هست، به عالم خارج هم نسبت می‌دهند. بنابراین اینها طبیعت را انسان گونه کرده‌اند و آنها انسان را طبیعت‌گونه کرده بودند. آنگاه یکی از خصائصی که در عالم انسانی وجود دارد و نقش ایفا می‌کند همین مسأله‌ی تنازع و تخاصم است. یعنی همین مسأله تضاد و ناسازگاری، که اینک توسط دیالکتیسین‌ها به تمام جهان و اتم و مولکول و جذب و دفع و ستاره و خاک و زمین و آسمان و آب و دریا و به همه جا تعمیم پیدا کرده است. یعنی طبیعت را به انسان قیاس کرده‌اند. از نظر ما این کار یک ابداع نیست. یعنی حتی این خطا، خطای تازه‌ای هم نیست. در گذشته‌های خیلی قدیم هم سابقه داشته است. چون بینشهای علمی وجود نداشته است، عاطفه و عشق را در عالم خارج تعمیم داده و معتقد بودند که همه چیز عاشق همدیگر هستند. به یک معنا در این جا عالم تضاد رشد کرده و گزینش شده و بزرگ شده و بعد تصویرش بر تمام عالم افتاده است. بنابراین ما به مفهوم انسانی، قائل به تضاد در عالم بی‌جان نیستیم و ثانیاً معتقدیم که جنگ و نزاع در عالم انسانی وجود دارد و در عالم خارج هم خنثی کردن اثرات یکدیگر وجود دارد. ولی جهان بزرگتر از آن است که بتوان تمام تحولات آن را در مقوله‌ای بنام تضاد جای داد.
امّا راجع به آنچه که از مولوی در این جا خوانده شد، باید بگویم که من خوش دارم عبارت دیگری را از او بخوانم تا معلوم شود که آنچه که تحت نام تضاد دیالکتیک گفته می‌شود در مولوی نیست. مسأله این است که اگر گفته می‌شود عرفای ما هم قائل به تضاد دیالکتیکی هستند، باید دید عرفای ما چه گفته‌اند. آیا همین تضاد دیالکتیکی را گفته‌اند و یا سخنی گفته‌اند که ممکن است تفسیر دیگری داشته باشد. همان طور که مولوی - باصطلاح - بر تخالف در عالم خارج تأکید می‌کند که البته مورد انکار هم نیست، بر مسأله‌ی عشق و تجاذُب هم تأکید می‌کند:

چون در این دل برق مهر دوست یافت *** اندر آندل دوستی می‌دان که هست
لیک عشق عاشقان تن زه کند *** عشق معشوقان خوش و ضربه کند
تشنه می‌نالد که کو آب گوار *** آبهم نالد که کو آن آبخوار
حکمت حق در قضا و در قدر *** کرد ما را عاشقان یکدگر
جمله اجزای جهان زین حکم پیش *** جفت جفت و عاشقان جفت خویش
پس زمین و چرخ را دان هوشمند *** چونکه کار هوشمندان می‌کنند
گرنه این دو دلبر از هم می‌زند *** پس چرا چون جفت در هم می‌خزند.

همان طور که از نظر مولانا بر‌ای جهان خارج تخالفی در نظر گرفته می‌شود، همین طور نیز تعاشق و معاشقه هم در نظر گرفته می‌شود و این برعکس تفسیر تضاد دیالکتیکی است که تمام عالم را صرفاً در تضاد و تنازع غوطه‌ور می‌سازد. این هم شعری از مولانا از باب تفسیر دقیق‌تر و وسیع‌تر و شاید صحیح‌تری.
من پیشنهاد می‌کنم که دقیقاً مشخص کنیم برای نوبت آینده در چه موردی باید سخن بگوییم.

مجری:

با تشکّر از این که سر وقت صحبت خود را تمام کردید. آقای مصباح پیشنهاد کردند چون در این بحث با تعابیر مختلف از حرکت تعریف ارائه شده است مانند این که حرکت به جمع بین « بودن » و « نبودن » و یا « بودن » و « شدن » و... تعریف شد. و از طرفی حرکت دربردارنده تضاد معرفی شد، لذا موضوع بحث آینده بیان حقیقت « حرکت » باشد. البته ایشان کتباً پیشنهاد خودشان را نوشتند و ارائه دادند. بهر حال اگر آقایان با این پیشنهاد موافق هستند با توجه به اهمیت « حرکت »، آن را به عنوان موضوع بحث آینده در نظر می‌گیریم.

آقای مصباح:

یعنی بطور کلی اصل حرکت از نظر ماتریالیسم دیالکتیک و این که آن را یک اصل کلی از اصول اساسی دیالکتیک می‌دانند، موضوع بحث باشد. البته طبعاً باید تفسیر صحیحی هم از آن ارائه شود که حقیقت حرکت را چه می‌دانند و چگونه آن را جهان شمول می‌بینند.

آقای طبری:

............ با آن اشعار بسیار زیبایی که آقای سروش خواندند ............. و تجاذب را در جهان وجود، قبول کردند و آن را در مقابل تخالف می‌دانند. البته این هم خودش یک نوع دیالکتیک بین تجاذب و تخالف است. به هر حال من با پیشنهاد آقای مصباح که حرکت، موضوع بحثمان باشد موافقم.

آقای نگهدار:

موافق هستم که از حرکت بحث شود. اشکالی ندارد.

مجری:

موضوع بحث آینده « حرکت » خواهد بود. در پایان بحث از حضار محترم تشکّر می‌کنم و مجدداً تأکید می‌کنم چنین فضای بحثی تنها ثمره انقلاب و متکی بر ایدئولوژی اسلامی است و در کشورهای مارکسیستی و غیر مارکسیستی، در هیچ جای جهان چنین فضایی وجود ندارد و چنین اجازه‌ای به ایدئولوژیهای متضادِ با ایدئولوژی حاکم یا ایدئولوژیِ تفکر حاکمِ بر جامعه، داده نمی‌شود تا این گونه آزادانه نظریات خود را مطرح کنند و عقاید رو در رو شوند. این ثمره خون شهیدان گرانقدر ماست که امکان چنین فرصتی را فراهم آورده است. این مهم از این رو است که چون اسلام به حقانیت خویش معتقد است، همواره از میدانهای رویارویی با نظریات و آرای دیگر استقبال می‌کند و معتقد است که در مقابله و مقایسه با عقاید و مکاتب دیگر حقانیت اسلام روشن‌تر و صریح‌تر و گویاتر و رساتر و مشخص‌تر خواهد شد. البته این تأسف را هم ما باید اظهار کنیم که علی‌رغم این که امکان طرح عقاید به صورت منطقی و صحیح وجود دارد ولی گروهی به بهانه‌های مختلف این عرصه را ترک کرده و به جوسازی پرداخته‌اند و حتّی این بحث آزاد را به بهانه‌های بی‌پایه و بی‌مایه و یا با ایجاد تشنّج تخطئه می‌کنند. ما معتقدیم که اگر کسی حرف منطقی داشته باشد از حضور در صحنه استدلال و منطق به هیچ بهانه‌ای نمی‌گریزد. بنابر این عدم حضور آنها را دلیل بر تردیدشان نسبت به منطقی بودن راه و فکرشان می‌دانیم. به هر حال با تشکّر از شما که حوصله به خرج دادید و بحث را دنبال کردید تا بحث آینده همگی را به خدا می‌سپارم.
منبع مقاله:
زینتی، علی؛ (1385)، مشکات: گفتمان روشنگر درباره اندیشه‌های بنیادین، قم: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمة الله علیه)، چاپ اول.