تخم مرغ دزد، شتر دزد میشود
روزی روزگاری، پسربچهی كم سن و سالی كه هنوز معنی و مفهوم خیلی از كارها را نمیفهمید از مادرش خواست تا برایش تخم مرغ درست كند. مادرش گفت: صبح برایت درست كردم، خوردی. مرغها روزی دو تا كه بیشتر تخم
نویسنده: الهه رشمه
مورد استفاده:
در مورد افرادی به كار میرود كه از اشتباهات كوچك به اشتباهات بزرگتری میرسند.روزی روزگاری، پسربچهی كم سن و سالی كه هنوز معنی و مفهوم خیلی از كارها را نمیفهمید از مادرش خواست تا برایش تخم مرغ درست كند. مادرش گفت: صبح برایت درست كردم، خوردی. مرغها روزی دو تا كه بیشتر تخم نمیگذارند. تخم مرغ نداریم. باید تا فردا صبر كنی تا مرغها تخم بگذارند و بتوانم برایت غذا درست كنم. پسربچه كه خیلی شكمو بود و اصلاً طاقت نداشت تا فردا صبر كند، از خانه قهر كرد و بیرون رفت. همینطور كه در كوچه راه میرفت چشمش به مرغ همسایه افتاد.
پسربچه با دیدن مرغ یادش آمد كه همسایهشان چندین مرغ و خروس گوشهی حیاطش دارد، با خود فكر كرد آنها بیشتر از مرغ و خروس ما تخم میگذارند. اگر به مرغدانی آنها بروم حتماً تخم مرغی برای خودم پیدا میكنم همین كار را هم كرد، سریع خود را به مرغدانی همسایه رساند و دید دو تا تخم مرغ تازه گوشهی مرغدانی هست تخم مرغها را برداشت در جیب خودش پنهان كرد و سریع از مرغدانی همسایه خارج شد با خوشحالی به خانه برگشت، تخم مرغها را به مادرش نشان داد و گفت: مادر! این تخم مرغها را برایم درست میكنی؟ مادر گفت: این تخم مرغها رو از كجا آوردی؟ پسر گفت: مرغهای همسایهی تازه تخم گذاشته بودند من هم رفتم دو تا برداشتم. مادر بدون اینكه فرزندش را متوجه كار غلطش بكند و بگوید این كار تو دزدی است گفت: كسی هم تو رو در مرغدانی همسایه دید، پسر گفت: نه، مگه چی شده؟ مادر با خوشرویی لبخندی زد و گفت: بله عزیزم برایت غذا درست میكنم فقط برو از باغچه دو تا گوجه فرنگی بچین و بیار. پسرم تو مطمئنی همسایهها تو را ندیدند؟ پسر گفت: كسی من رو ندید. (پسر با خودش فكر كرد برداشتن اموال دیگران اشكال ندارد فقط كسی نباید ببیند كه او این كار را انجام میدهد).
از آن روز به بعد این كار شده بود جزو عادات پسرك هر وقت هوس املت میكرد و میدید مرغهایشان تخم نگذاشتهاند به خانهی همسایهها میرفت و بالاخره در مرغدانی یكی از همسایهها دو تا تخم مرغ پیدا میكرد میآورد و به مادرش میداد تا برایش املت درست كند. مادرش فقط میپرسید كسی كه تو را ندید؟ وقتی پسرك میگفت: نه مطمئنم، كسی من رو ندید، مادرش از این همه تیزی و فرضی پسرش لذت میبرد لبخند میزد و برایش املت درست میكرد.
این مادر و پسر این رویه را چندین سال ادامه دادند كم كم پسرك غیر از تخم مرغ چیزهای دیگری هم می دزدید به خانه میآورد و با مادرش نصف میكرد یا اینكه با دوستانش حیف و میل میكرد. كم كم پسرك بزرگ شد و تبدیل به جوان تیز و چالاكی شد ولی بالاخره این جوان با همهی فرضی و چالاكی یك روز هنگام دزدی گیر افتاد. صاحب مغازه او را دستگیر كرد. اول چند نفر سرش ریختند و حسابی كتكش زدند. بعد دزد را نزد قاضی شهر بردند. وقتی جرم مرد جوان ثابت شد قاضی طبق قوانین اسلامی حكم كرد كه مرد دزد باید انگشتان دستش قطع شود. در میدان اصلی شهر مردم جمع شدند و قرار شد در ملأ عام این مجازات اجرا شود تا درس عبرتی برای دیگران شود همین كه جلاد خواست حكم را عملی كند و انگشتان دزد را قطع كند، دزد جوان اجازه خواست تا مادرش را ببیند. خواستهاش را برآورده كردند و مادرش را آوردند. دزد جوان رو كرد به مادرش و گفت: مادر جان! امروز نتیجه تأیید و تشویق خودت را ببین. اگر بار اولی كه تخم مرغی از خانهی همسایه دزدیدم شما به جای تشویق و تحسین من زشتی عملم را متذكر میشدی، كارم از تخم مرغ دزدی به دزدیدن بقیه چیزها نمیكشید و امروز دستان خودم را از دست نمیدادم.
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، تهران، انتشارات سما، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}