مجسمهی زئوس در اولمپ
همهی مردم دنیا از مسابقههای المپیک اطلاع دارند، لکن بسیاری نمیدانند که مجسمهی زئوس خدای یونانیان که این مسابقهها در عهد باستان به افتخار او برگزار میشد یکی از عجایب هفتگانه دنیا هم به شمار میآمد. اولمپ مکانی برای پرستش بود، زائران از تمام بخشهای قلمرو یونان به معبد و محراب زئوس، خدای پادشاهان، میرفتند و برگزاری جشن و مسابقهی ورزشی یکی از مهمترین مراسم مذهبی آن محسوب میشد. مسابقههای اولمپیک در سال 1896 بار دیگر احیا شد و بسیاری از مردم پیروزی در این عرصه را تقریباً مساوی با برتری در دنیای سیاست میدانند. در یونان باستان نیز چنین بود. قهرمانان از تمام مناطق شناخته شدهی دنیا برای انجام این مسابقهها در اولمپ گردهم میآمدند و رفتهرفته این مکان دور افتاده در بخش باختری یونان جنوبی کانون توجه دنیا شد.
شرکت کنندگان در مسابقه میبایست یونانی تبار باشند، زیر سرمنشأ مسابقهها در مراسم مذهبی یونان نهفته بود. بربرها، یا به عبارت دیگر غیر یونانیان، نمیتوانستند در محراب زئوس حاضر شوند و او را بپرستند و در مسابقهها شرکت کنند. پیش از برگزاری مراسم، چاووشانی به دورترین نقاط تابع تمدن یونان سفر میکردند و یونانیان را برای شرکت در این مراسم فرامیخواندند. یونانیان از سیسیل، کورنه، سوریه، مصر، مقدونیه، و آسیا به صورت انبوه به اولمپ میشتافتند، و از سنتهای نیکو آن بود که دولتهای یونان در طول برگزاری مسابقهها دست از جنگ میکشیدند.
سرزمین جنوبی یونان به پلوپونز - جزیرهی پلوپس (1)- موسوم بود، و مردم آنجا بازیهای اولمپیک را بنیان گذاشتند. گفتهاند پادشاهی کوچکی در غرب پلوپونز به نام پیزا وجود داشته که پادشاهی به اسم اونیومائوس بر آن حکومت میکرده است. وی اولمپ، قسمتی از سرزمین حاصلخیز خود، را وقف زئوس، پادشاه خدایان و مادر زمین، کرد. زائران بیشمار طبق عادت به اولمپ میرفتند و برای برکت محصولشان از خدا یاری میطلبیدند. غیبگویان به پادشاه اونیومائوس هشدار دادند که او روزی به دست دامادش کشته خواهد شد، از این رو پادشاه نگران فرا رسیدن ایامی بود که دخترش به نام هیپودامیا به سن بلوغ میرسید. پادشاه فرمان داد هر کس خواستگار دختر اوست باید در ارابهرانی با شخص او مسابقه دهد؛ مبدأ مسابقه اولمپ و مقصد آن معبد پوسیدون، خدای دریا، واقع در ایستمیا در حوالی کورنت در فاصلهی حدود 130 کیلومتری در شمال شرق اولمپ بود. شاه به خواستگار اجازه میداد تا اندکی قبل از او حرکت کند، و قرار بر این بود که اگر خواستگار پیروز شد هیپودامیا و تاج و تخت پیزا جایزهی او باشد اما اگر شاه به او برسد خواستگار کشته شود.(2) سیزده تن شرط را پذیرفتند و همگی آن را باختند و کشته شدند. عاقبت پلوپسِ جوان گام پیش نهاد. گفتهاند پوسیدون، خدای دریا، مداخله کرد و سبب شد تا ارابهی اوینومائوس خرد شود. برخی نیز گفتهاند مردم به مهتر رشوه دادند تا گیرهی محور چرخ ارّابه پادشاه را با گیرهی مومی عوض کند. علت هر چه بود بماند ارابهی اونیومائوس خرد و او کشته شد.
بسیاری از یونانیان بر این عقیده بودند که مسابقهی ارّابهرانی که در اولمپ انجام میشده همراه با مسابقههای دیگر به دلیل آن بوده تا یاد پیروزی پلوپونزیها را در دستیابی به تاج و تخت گرامی بدارند. برخی هم عقیده داشتند که در واقع هراکلس، پسر زئوس و قهرمان قهرمانان و مدعی قدرت و نیرو، مسابقههای اولمپ را به افتخار پدرش بنیان گذارده است. امروز دریافتهایم که مسابقههای ورزشی غالباً با ترتیبات دفن مردگان همراه بوده است. این مسابقه، همانند شب زندهداری ایرلندیها (3)، برای آن برگزار میشده تا تسکینی برای اندوه عزاداران باشد. یونانیان هم احتمالاً جشن ورزشی را برای گرامیداشت خاطرهی پلوپس، که توانسته بود لطف خدایان را نصیب خود کند، در اولمپ و برگرد مقبرهی او برگزار میکردهاند. قبر پلوپس یا، به بیان دقیقتر، بنای یادمانم او در قلب مجموعهی ساختمان زیارتگاه قرار داشته است. به مرور زمان محور تفکر مردم تغییر یافت، و بازیها بیشتر به افتخار زئوس برگزار شد و یاد پلوپس از خاطرهها رفت.
یونانیان در مورد خدایانشان از دیدگاه شخصی خاص خود پیروی میکردند. آنان میپنداشتند خدایان همواره در امور انسان دخالت مستقیم دارند. همچنین معتقد بودند خانهی خدایان بر قلهی کوه اولمپ در تسالی، 270 کیلومتری سمت شمالی اولمپیا، واقع است. زئوس را پادشاه خدایان میدانستند، بدین لحاظ، او را ترکیبی از قدرت قاهر طبیعت و ضعف پادشاه بشری تلقی میکردند و عدالت و عشق پدرانه را هم به او نسبت میدادند. از یک طرف، زئوس را آورندهی صاعقه و مهارکنندهی آن میشمردند. از طرف دیگر، ضعف بشری زئوس در مین به جنس مخالف را مسبب خشم و تندخویی ملکهی او - هرا (4) - میدانستند. در عین حال، زئوس را خدای مهماننواز میشمردند و تقدیم نذورات به او را در ضیافتها واجب میشمردند. اولمپ، نامی که دقیقاً از روی نام کوه اولمپ تقلید شده بود، خانهی دوم زئوس تلقی میشد، و اولمپ، در نتیجهی برگزاری هزار سال مسابقهی ورزشی، به مرور زمان، به مرکز پرستش زئوس مبدل شد.
امروزه بیشهی جنگلی متعلق به محوطهی معبد زئوس در درّهی حاصلخیز رودخانهی آلفیوس، در محل تلاقی با کلادیوس، پاتوق زائران عصر دیگری شده است. انبوه بازدیدکنندگان به اینجا میشتابند تا بقایای این مکان بزرگ و مقدس را ارج بگذارند. بدیهی است که باستانشناسان با تمام توان خود مجدداً برای کشف تاریخ گذشتهی این جایگاه مقدس به کوشش برخاستهاند. از سال 1829 به بعد گروههای فرانسوی و آلمانی مجموعهای از یادمانهای دینی شکوهمند را در جنب بناهایی کشف کردند که بیشتر جوابگوی نیازمندیهای ورزشکارانی بوده است که هر چهار سال یک بار برای انجام مسابقه گرد هم میآمدهاند. قهرمانان و حامیانشان در اولمپ سالنهای ورزشی و استادیوم را به نشانهی سپاسگزاری در کنار معبد و جایگاه تقدیم نذورات برپا داشتهاند.
اولمپ شهر یا جامعهای روستایی محسوب نمیشد بلکه زیارتگاهی بود که بر گرد آن بناهایی برای رفع احتیاجات زائران و شرکت کنندگان در مسابقهها ایجاد شده بود. اولمپ آمیزهای بود از مکّه، مرکز مقدس مذهبی، و ویمبلی، مرکز مشهور ورزشی [ در لندن ]. در اولمپ مانند هر مکان دیگری که دارای فعالیت مستمر انسانی است ساختمانهای پراکنده و متعلق به ادوار مختلف دیده میشود که از ترقی مداوم آن حکایت میکند.
یونانیان سرآغاز مسابقههای ورزشی را سال 776 قبل از میلاد میدانستند و همان طور که امروز مسیحیان تولد عیسی (علیهالسلام) را مبدأ تقویم خود کردهاند، آنان نیز روز سرآغاز مسابقهها را مبدأ تقویم خود قرار داده بودند. اما اکنون باستان شناسان دریافتهاند که یونانیان بسیار جلوتر از این تاریخ در اولمپ به انجام مراسم مذهبی میپرداختهاند. در آغاز ساختمانها را با چوب و خشت بنا میکردند، اما با پیشرفت تمدن و از بین رفتن ساختمانهای قدیمی به جای آنها ساختمانهای سنگی مجللتری بنا کردند. یکی از این بناها، که از همه باشکوهتر بود، معبدی بود که وقف زئوس شده بود.
این معبد ساختمان عظیمی بوده است که بین سالهای 466 و 456 قبل از میلاد در ایامی که فنون و بصیرت جدید از ظهور عصر کلاسیک یونان خبر میداد ساخته شده بود. معماری آن را شخصی به نام لیبون (5) از اهالی الیس (6)، شهر مجاور اولمپ، به عهده گرفت. او در بنای معبد از سنگهای محلی استفاده کرد که احتمالاً برای تزیینات و قالببندی معماری مناسب نبوده اما از لحاظ تار و پود طبیعی برای بنایی که به افتخار زئوس خدای طبیعت ساخته میشد خوش ترکیب بوده است. این ساختمان را به سبک رایجی که آن زمان در یونانِ جنوبی مرسوم بود ساختند، و از بسیاری جهات به پارتنون در آتن که شهرت بیشتری داشت شبیه بود، معبد زئوس بیپیرایه و به اصطلاح به سبک دوریک، که تا حدی ملالآور بود، ساخته شد، و فاقد طنطنه و زرق و برق معابد دیگر بود - مثلاً معبد آرتمیس در افسوس که در زمرهی عجایب هفتگانه به شمار میرود.
وسعت ساختمان معبد زئوس، یا زیارتگاه او، به اندازهای نبود که جمعیت زیادی را در خود جا دهد. مراسم قربانی، مقصود اصلی زایران مخلص، در مذبح بزرگی خارج از معبد برگزار میشد. در روزهای اواسط بازیهای اولمپیک صد گاو نر را به نذر زئوس میکشتند و میسوزاندند، و خاکستر آنها را با آب رودخانهی آلفیوس خمیر میکردند و در مذبح بزرگ روی هم میانباشتند، که با گذشت قرنها رفتهرفته بیشتر شد و به صورت پشتهی بزرگ بر هم فشردهای درآمد. ساختمان را به گونهای ساخته بودند تا تندیسها و تمثالهای مقدس مذهبی را از عوامل جوّی حفظ کند. مجسمهی زئوس را در محراب داخلی معبد یا محل قدسالاقداس نهاده بودند تا پرستندگانش حضور خود زئوس را احساس کنند. با گذشت زمان، مردم یونان بیشتر به علت عظمت و قدمت و نه برای نیایش به دیدن اولمپ میرفتند؛ معبد زئوس هم مانند بسیاری از کلیساهای جامع امروزی حال و هوای موزه را به خود گرفته بود.
یونانیان وقتی معبد جدیدی را میساختند و تکمیل میکردند اشیای مقدس و کهنهای، مثلاً قطعه سنگ یا چوبی، را از زیارتگاه کوچک قبلی میآوردند و سالها در معبد جدید میگذاشتند، اما سبک مرسوم در سدهی پنجم قبل از میلاد به تندیس با شکوهتری نیاز داشت. به نظر میرسد شورای مکان مقدس اولمپ مدتها در جستجوی پیکرتراشی بوده است که بتواند چنان تندیس باشکوهی بیافریند که شایستهی نام و مظهر پادشاه خدایان باشد. عاقبت برای انجام این وظیفهی بسیار سنگین فیدیاس، پسر خارمیدس، تبعهی آتن را برگزیدند.
فیدیاس قبلاً دو تندیس بسیار بزرگ برای آکروپولیس شهر زادگاهش ساخته بود، و تقدیر چنین خواست که هر دو مجسمه قرنها در زمرهی باشکوهترین آثار پیکرتراشی عصر کلاسیک باقی بمانند. فیدیاس نخستین تندیس عظیم را برای الاههی آتنه ساخت که آن را در هوای آزاد نصب کردند. ارتفاع آن تقریباً به ده متر میرسید و شایع بود که دریانوردان از مسافت بعید در دریا کلاهخود طلایی او را مشاهده میکنند. فیدیاس دومین تندیس پرشکوه آتنه را برای نیایش دینی از عاج و طلا ساخت که آن را در آکروپولیس یا پارتنون قرار دادند. وی همچنین پیکرههای تزیینی بخش بیرونی پارتنون را طراحی کرده بود، و ممکن است بعضی از آنها را هم خود وی تکمیل کرده باشد. غالب این پیکرهها اکنون در موزهی بریتانیا نگهداری میشوند و با دیدن آنها از سبک خاص فیدیاس اطلاعاتی حاصل میکنیم.
هر چند آتنیها پیکرتراشی فیدیاس را فوقالعاده عالی میدانستند، در سال 438 یا 437 قبل از میلاد بعد از تکمیل پیکر آتنه در پارتنون، او را مجبور کردند با سرافکندگی آتن را ترک کند، زیرا منون (7)، یکی از همکارانش، فیدیاس را متهم به اختلاس مقداری از طلایی کرد که برای ساختن مجسمه در اختیار او گذاشته بودند. گمان میرود فیدیاس نتوانسته بود وزن دقیق طلاهای به کار رفته در هر قسمت از مجسمه را اثبات کند و از این رو تبعید داوطلبانه را بر خواری خود در نظر عموم مردم ترجیح داد. اما به طور حتم متهم کردن فیدیاس انگیزههای سیاسی داشته است. فیدیاس دوست پریکلس، سیاستمدار آتنی، بود و بصیرت و نفوذ شخصی پریکلس نزد همشهریانش سبب شد تا آتن بعد از ویرانیش به دست ایرانیان در سال 480 قبل از میلاد باشکوه و جلال بیشتری بازسازی شود. پریکلس هم دشمنانی سیاسی داشت که هیچ فرصتی را در بیاعتبار کردن او از دست نمیدادند. تحقیر کردن دوست پیکرتراشش، فیدیاس، هم یکی از اینگونه فرصتها بود.
دیری نگذشت که فیدیاس، به رغم این اتهام، به اولمپ آمد و برای پدید آوردن شاهکار خود به کار پرداخت. تقدیر آن بود تا شورای اولمپ او را در اختیار بگیرد، و شاید هم این کار دال بر بیگناهی و رد اتهامی باشد که آتنیها علیه او اقامه کرده بودند؛ شورا فیدیاس را مأمور ساختن مجسمهی جدید زئوس کرد. فیدیاس در آتن سبکی را پرورانده بود که به او امکان میداد تا با استفاده از عاج و طلا مجسمههای غول پیکر بسازد. او ابتدا یک قالب چوبی در جایی که مجسمه باید نصب میشد برپا میکرد، این قالب دقیقاً مناسب شکل نهایی مجسمه بود. فیدیاس برای نشان دادن اندامهای گوشتالو از ورقههای عاج تراشیده استفاده میکرد و چین خوردگیها و جزئیات دیگر اندام را از ورق فلزات گرانبها میساخت و قالب میداد؛ سپس آنها را روی آرماتور فلزی نصب میکرد و رویهی بیرونی مجسمه را پرداخت میکرد و هر قطعه را با دقت تمام با قطعه مجاورش هماهنگ میساخت، و ناگزیر بود هر مفصل را در کمال مهارت پنهان سازد تا پیکرهی نهایی به شکل مجسمهی یکپارچهای جلوه کند. لوکیانوس (8)، طنز پرداز سدهی دوم میلادی، به مزاح نوشته بود که موشها داخل مجسمهی زئوس لانه کردهاند، اما میدانیم مجسمههای ساخته شده از عاج و طلا میبایست احساس نافذ ثروت و قدرت را در بیننده برانگیزد، و از این رو استفاده از چنین مواردی برای انتقال شکوه و عظمت زئوس بوده است.
فیدیاس نوشتهای برجا نگذاشت تا نحوهی طرّاحی و انجام دادن این مأموریت تشویشآور را به ما بگوید. در بازیهای اولمپیک سال 97 میلادی، سخنوری به نام دیوکریسوستوم (9) را دعوت کردند تا در معبد زئوس سخنرانی کند، و او در آنجا، گویی دقیقاً از زبان خود فیدیاس، چگونگی خلق این اثر به دست پیکرتراش را بازگو کرد. در آن زمان حکایتی بر سر زبانها بود که مضمونش این بود: وقتی که خویشاوند نزدیک و همکار فیدیاس - پانائنوس (10)- از او پرسید چگونه پیکر زئوس را در ذهنش مجسم کرده است، فیدیاس بندی از هومر، شاعر حماسهسرا، خواند که در آن هومر از زئوس خشن، که با جنباندن سر خود تمام کوه اولمپ را میلرزاند، سخن گفته است. دیوکریسوستوم به سبکی بلیغ کیفیاتی را توضیح میدهد که این بند از شعر هومر ممکن بود در ذهن انسان برانگیزد، و نیز فهرستی از نامهای زئوس را ذکر میکند که برای مردم آشنا بوده است: « پدر و پادشاه، حامی شهرها، خدای دوستی و رفاقت، حافظ حاجتمندان، خدای مهماننواز، بخشایندهی نعمت... »، وی اضافه میکند همهی این کیفیات را میتوان در تندیس زئوس پیدا کرد و فیدیاس دقیقاً کوشیده است تا ماهیت گوناگون خدای خدایان را در آن پدید آورد.
سیسرو، سخنور نامی سدهی اول قبل از میلاد روم، گفته است « تصور زیبایی در ذهن فیدیاس چنان در حد کمال بود که وی با تمرکز آن توانست از دستهای هنرمندش برای خلق تصویر واقعی ربالنوع بخوبی استفاده کند ».
فیدیاس مجسمهی پادشاه خدایان را به سبکی تراشید تا همهی جنبههای الوهیت او به ذهن منتقل شود، مجسمهای که دلها را مبهوت میسازد و بیننده با دیدنش احساس میکند که در حضور خود زئوس است. اما فیدیاس چگونه از عهدهی این مهم برآمد؟
جستجو برای چگونگی پدید آمدن این تندیس در دنیای باستان با بررسی سکههای الیس، شهری که لیبون - معمار سرشناس - در آنجا زاده شد، آغاز میشود. در قلمرو یونان رسم بر این بود تا تصویری کوچک از مجسمههای مشهور را بر سکهها ضرب کنند و بنابراین نباید تعجب کنیم اگر میبینیم از تندیس عظیم زئوس بارها برای طرح سکهها الهام گرفتهاند. در واقع، تصویر دقیق دیگری از زئوس، جز آنچه بر سکهها منقوش است، در دست نداریم. زیرا این تندیس شگفتآور چنان بوده که نتوانستهاند نمونهی کوچکتری از آن را به آسانی تقلید کنند. باری، گذشته از سکهها، توصیفهای ارزشمند و مکتوبی در دست داریم که به کمک آنها میتوانیم این تندیس را با جزئیات بسیار دقیق بازسازی کنیم.
تصویر 1: سکهی پادشاهی یونان متعلق به شهر الیس با مجسمهی زئوس در اولمپ در پشت سکه. (موزهی فلورانس)
تصویر 2: ترسیم بازسازی شدهی تندیس طلا و عاج زئوس کار فیدیاس. ( اقتباس از ترسیم سودلینگ )
این مجسمه از عاج است و چنان بزرگ است که، با وجود وسعت زیاد معبد، میتوانیم از مجسمهساز انتقاد کنیم که تناسب مجسمه و معبد را رعایت نکرده است. او زئوس را در حالت نشسته نشان داده است، با این حال سر مجسمه تقریباً به سقف میرسد، انسان میپندارد اگر زئوس بخواهد از تخت بلند شود، سقف معبد را فرو خواهد ریخت.
به عقیدهی استرابون تندیس زئوس بیش از آن بزرگ بوده که بتوان آن را به سهولت در داخل ساختمان جا داد. همچنین یک قطعه گوهر گرانبها از روم قدیم در دست داریم که زئوس را با حالتی معذّب نشان میدهد.
با استفاده از شعر کالیماخوس ( 305 - 240 قبل از میلاد ) که تقریباً دویست سال پس از ساخت مجسمه سروده شده است میتوانیم ابعاد تقریبی مجسمه را معلوم کنیم. عرض و طول آن را نیز میتوان بر مبنای مساحت کفی معبد حفاری شده معین کرد. پهنای سکوی مجسمه 6/65 متر، عمق آن در زمین 10 متر، و یک متر هم از سطح زمین بالاتر بوده است. خود مجسمه 13 متر - به اندازهی ارتفاع یک ساختمان سه طبقه، ارتفاع داشته است، این تندیس غولآسا گوشهی غربی معبد را دربر میگرفته است و حضورش در تمام محوطه معبد مشخص بوده است.
برای اطلاع از جزئیات این تندیس میتوانیم به نوشتههای پاوسانیاس (11) یونانی، که در سدهی دوم میلادی میزیسته است، مراجعه کنیم. اوپلوپونز را سیاحت کرد و در اثنای بازدید از آثار و ساختمان شهرهای محل اقامت خود یادداشتهایی نوشت. پاوسانیاس شرح جالبی از دیدنیهای خود برای ما به یادگار گذاشته است. اما در حال حاضر تفسیر برخی از نوشتههای وی دشوار است، زیرا شهرهای مورد توصیف او دیگر وجود خارجی ندارد، ولی در عین حال نوشتههای او برای تعیین نامها و شرح سکوی شکستهی مجسمه، که باستانشناسان آن را در اولمپ کشف کردهاند، منبع فوقالعاده ارزشمندی به شمار میرود.
پاوسانیاس تندیس زئوس را اینگونه توصیف میکند:
تاجی از برگ زیتون روی سر زئوس دیده میشود. زئوس مجسمهی پیروزی را که از جنس عاج و طلاست در دست راست خود گرفته است... . او عصای سلطنتی و مزین به انواع فلزات را، که عقابی بر سر آن نشسته است، در دست چپ دارد. صندلهای زئوس از طلاست، ردا و لباسش با نقش جانوران و گلهای سوسن تزیین شده است. تخت سلطنتی را با طلا و سنگهای قیمتی، آبنوس و عاج، آراستهاند.
در سال 174 میلاید ساختمانی را در غرب معبد، درست بیرون از دیوار اصلی محوطه، به پاوسانیاس نشان داده و گفتهاند آنجا کارگاه فیدیاس بوده است و مجسمهی عظیم را همینجا ساخته است. حفاریهای مؤسسهی باستانشناسی آلمان در سال 1958 صحت گفتههای پاوسانیاس را کاملاً ثابت کرد. باستانشناسان در آنجا دو لایه از خرده مصالحی ته نشسته پیدا کردند که بعد معلوم شد مواد دور ریختنی متعلق به این کارگاه بوده است. ابزارهای مناسب پیکرتراشی و نیز تراشههای دور ریخته شدهی عاج، خردهریزهای فلز و شیشه، و همچنین قالبهای سفالی مخصوص درست کردن چینخوردگیهای اندام را در میان همین لایهها پیدا کردند. سفالها را میتوان به تاریخ دههی 430 قبل از میلاد و بعد از این تاریخ نسبت داد. تردید نداریم که خردهریزهای باقیمانده، اضافه مصالح کارگاهی است که در آن مجسمهی عاج و طلای زئوس به دست فیدیاس پدید آمده است. گویی به دلیل اثبات بیشتر بود که حفاران پایهی جام شکستهای نیز یافتند که با حروف سدهی پنجم قبل از میلاد این جمله بر آن نقش بود « من به فیدیاس تعلق دارم ».
تصویر 3: منظرهای از محوطهی معبد زئوس در اولمپ از سمت شرق، پیادهرو سنگفرش در جلو تصویر در امتداد طول معبد دیده میشود، در فاصلهی دورتری کلیسای بیزانس را روی پی و پایهی کارگاه فیدیاس ساختهاند.
تصویر 4: ابزارهای مفرغی یافت شده در کارگاه فیدیاس ( موزهی اولمپ )
تصویر 5: قاعدهی جام سیاه رنگ آتنی با نوشتهی « من به فیدیاس تعلق دارم ».( موزهی اولمپ )
پاوسانیاس سیاح مشتاقی بوده است و با چشمان خود جزئیات شاهکار فیدیاس را به دقت نگریسته و با امانت آن را برای ما بازنویسی کرده است. تخت سلطنتی زئوس بیش از هر چیز دیگری پاوسانیاس را مجذوب خود کرده بود. بخشی از این جذابیت به این علت بود که فیدیاس بیمضایقه از تمامی هنر خود در برجستهکاریهای آن استفاده برده بود. البته، به این نکته هم باید توجه داشت که رؤیت تخت در سایه روشن درون معبد آسانتر بوده است. اگر چه سقف ساختمان از کاشی مرمر که در نتیجه قدری شفاف مینمود ساخته شده بود، دیدن جزئیات اندامهای فوقانی تندیس زئوس احتمالاً به سهولت میسر نبوده است.
تندیسهای بالدار پیروزی، و پشت به هم داده، پایههای تخت را تزیین میکرد، و فیدیاس مجسمهی « جوانان تبی و گرفتار شده در دست ابوالهول » را در بالای هر یک از دو پایههای جلویی تخت نصب کرده بود، ابوالهول خون آشام با سر زنانه و بدن شیر و بالهای عقاب بر طبق عادت خود جوانان اهل تب را، در یونان مرکزی، که نمیتوانستند جواب معمای او را بدهند به قتل میرساند؛ او پرسیده بود« کدام مخلوق صاحب دو و سه و چهار پا است، و هنگامی که پاهای بیشتری دارد از همه وقت ناتوانتر است؟ »(12) بررسی دقیق تصویر مجسمهی زئوس که بر یکی از سکهها منقوش است ( شکل 1 ) نشان میدهد که دستههای تخت زئوس از زیر به وسیلهی نقش یک ابوالهول نشسته که بالش درست در پایین آرنج زئوس قرار گرفته نگهداری میشود. در افسوس، مجسمهای از یک جوان گرفتار در چنگال ابوالهول کشف شده است که گویی فیدیاس آن را تراشیده است.
فیدیاس در پایین تندیس ابوالهول صحنهای از آپولون و خواهرش آرتمیس را جا داده است که نیوبهی (13) شوربخت و فرزندانش را با تیر میزنند و به زیر میافکنند. نیوبه لاف زده بود که از نظر باروری و تعداد فرزندان از لتو (14)، مادر آپولون و آرتمیس، برتر است؛ و بدین ترتیب بهای تکبر و غرور خود را با از دست دادن فرزندانش پرداخت. فیدیاس این صحنه را در کنارههای مسند تخت تراشیده است. اخیراً ردپایی از این افسانه را بر گلدانی به شکل مجسمهی قرمز در باسکی، روسیه، پیدا کردهاند و در مقالهی مربوط به آن نوشتهاند مضمون گلدان به سدهی پنجم قبل از میلاد تعلق دارد و احتمالاً اقتباسی است از مضامین مجسمهی زئوس در اولمپ. بر بدنهی چندین گلدان و نیز در تعدادی نقش برجسته انعکاس همین مضمون را مشاهده میکنیم. همهی اینها مفاهیمی شبیه نقش آپولون و آرتمیس در پهلوهای تخت سلطنتی زئوس دارند که کودکان نیوبه را با تیر میزنند و آنان به رسم معمول سدهی پنجم قبل از میلاد از خشم به خود میپیچند.
تصویر 6: کندهکاری در مرمر مدوّر، متعلق به دوران هلنیستیک با نقش قتل عام فرزندان نیوبه به دست آپولون و آرتمیس، احتمال میرود منشأ این اثر کتیبهای باشد که فیدیاس در سدهی پنجم قبل از میلاد از این موضوع بر تخت مجسمهی زئوس در اولمپ تراشیده است.( موزهی بریتانیا )
کلمنس اسکندرانی نویسندهی مسیحی حکایت دیگری ذکر میکند، و میگوید که بر انگشت زئوس این جمله حک شده بود « پانتارکس زیباست »، که لحنی از اشارات جنسی دارد و گویای آن است که پانتارکسِ جوان محبوب فیدیاس بوده است. باری، حکایاتی که فیدیاس و پانتارکس را به هم ارتباط میدهد دلیل محکمی است بر صحّت یافتههای باستان شناسان در کارگاه فیدیاس، و اینکه او بعد از فرار از آتن روی تندیس زئوس کار کرده است.
پاوسانیاس در ادامهی شرح خود مینویسد « بر یکی از تندیسکهای [ بَست ] بین پایههای تخت سلطنتی، هراکلس و یارانش در نبرد با آمازونها مجسم شدهاند. وی میافزاید، بیستونه مجسمه در دو گروه بر آن دیده میشود، و تأکید میکند که این بَستها با مجسمههای فوقالعاده زیبا واقعاً جالب و جاذباند. موضوع جنگ هراکلس و آمازونها نهمین خوان [ از دوازده خوانی ] است که ائوروستئوس (17)، پادشاه آرگوس، برای هراکلس معین کرد و از او خواست تا برود و کمربند زرین هیپولوته (18)، ملکهی آمازونها، نژادی از زنان جنگجو و مسکون در ساحل دریای سیاه، را بر باید و برای دخترش [ آدامته ] بیاورد. در یونان قدیم جنگ هراکلس و آمازونها موضوع دلچسبی برای پیکرتراشی و نقاشی بوده است. نمونهی بسیار مشهور آن کتیبهای است که از معبد آپولون در باسای در آرکادیا، که چندان از اولمپ دور نیست، به دست آمده، و به دست ایکتینوس (19)، معمار پارتنون آتن، طراحی شده است. وی این کتیبه را حدود سال 425 قبل از میلاد، تقریباً در سالهایی که فیدیاس سرگرم ساختن مجسمهی زئوس بود، تراشید. گمان میرود ترسیم حرکات خشمآلود و پیچ تابهای جنگجویان نیز از ویژگیهای نهایی نقوش برجستهای بوده که فیدیاس آنها را مجسم کرده است.
تصویر 7: نقش برجستهی هراکلس و جنگ با آمازونها در معبد آپولون در باسای.( موزهی بریتانیا ).
شاید توصیف مفصل پاوسانیاس از نقاشیهای پانائنوس (23) بر دیوارهای پرده مانند که مانع دسترسی به تخت میشده است بارزترین عنصر در نوشتههای او باشد. بعضی براحتی از یاد میبرند که نقاشی، به عنوان یکی از عناصر عرصهی هنر در دوران باستان، اهمیتی همتراز نقاشی در دوران رنسانس داشته است. کسی که شهر باستانی پومپئی یا بنای مینوان آکروتیری (24) را در جزیرهی تیرا (25)[ دریای اژه ] دیده باشد میداند نقاشیهای دیواری در خانههای خصوصی چه تأثیر شگرفی بر ذهن میگذاشته است. افسوس که هیچ اثری از این نقاشیها از دنیای یونانی به دست ما نرسیده است. از این رو، درک هیجانی که رؤیت چنین نقاشیهایی در عصر کهن در انسان برمیانگیخته است برای ما دشوار است.
پانائنوس یکی از نقاشان نامور عصر خود بوده است. پاوسانیاس از او به عنوان برادر فیدیاس نام برده است، و استرابون او را پسرعم فیدیاس دانسته است. گذشته از درجهی خویشاوندی احتمال دارد وی در بسیاری از طرحهای بزرگ با فیدیاس همکاری کرده باشد.
نقاشیهای دیواری معبد زئوس 9 صحنه را نمایش میداد، که احتمالاً آنها را روی دیوارهای جانبی تخت سلطنتی او به صورت تسلسلی از تصاویر مجزا ترسیم کرده بودند، و از دیوار ساختمان هم برای محافظت پشت تخت استفاده شده بود. تصاویر مزبور مضمون پیوستهای را نمایش نمیداد، اما در بعضی از آنها تصاویری از مجسمههایی تزیینی روی دیوارهای بیرونی معبد دیده میشد. دو پرده از این نقاشیها، مجسمههایی را نشان میداد که سردر یا نمای سنتوری بنا را مزین میکردند. مراسم عروسی پیریتوس (26)، پادشاه لاپیتها (27) از تسالی (28) واقع در یونان شمالی - که شایع بود پسر زئوس است - مضمون اصلی نقاشی در نمای سنتوری غربی بود. بر پایهی اساطیر یونان، پیریتوس، سانتورها (29) را - مخلوقات وحشی دامنهی کوهستانهای جنگلی، که نیمی اسب و نیمی انسان بودند - به عروسی خود دعوت کرد. آنان پس از میگساری به زنان حمله بردند و کوشیدند نوعروس پیریتوس را بربایند. فیدیاس در پارتنون همین مضمون را برای تصاویر لوحههای معماری مجسمه، یا به سخن دیگر برای فاصلهگذاری بین گچکاریهای تزیینی به سبک دوریک، انتخاب کرده بود.
تصویرهای دیگری که پانائنوس کشیده است به هیپودانیا مربوط است، که در صفحات پیش ارتباط او را با بنیادگذاری مسابقههای اولمپیک ذکر کردیم. از این مضمون برای ساختن چند مجسمه در نمای سنتوری شرقی معبد استفاده شده بود. پانائنوس خوانهای هراکلس را در سه تصویر نشان داد و معمار همین قصه را موضوع چند لوحه در کتیبهی اطراف دیوار معبد قرار داده است. پانائنوس حکایت دیگری از میان افسانههای فراوان مربوط به هراکلس را در کنار تصویر هیپودانیا ترسیم کرد و نشان داد هراکلس قصد داشته است تا پرومتئوس (30) از نیمه خدایان تیتان (31) را نجات دهد، همان نیمه خدایی که زئوس او را به علت بخشیدن آتش به انسان گرفتار عذاب کرده بود. به دستور زئوس پرومتئوس را با زنجیر به صخرهای بسته بودند و عقابی هر روز جگر او را میبلعید و جگرش باز هم شبها رشد میکرد و به صورت اول در میآمد. این بیرحمی آشکارا خلاف گفتههای سخنوری چون دیو کریسوستوم است که میکوشد « رأفت و مهربانی » زئوس را جلوهگر سازد، و احتمال دارد ترسیم آن بدین علت صورت گرفته باشد تا قدرت هولناک زئوسِ صاعقهانداز را به پرستندگانش در سدهی پنجم قبل از میلاد یادآوری کند.
تصویر 8: هراکلس به جای اطلس طاق فلک را بر دوش خود نهاده است، اطلس از سرزمین هسپریدس برای او سیب آورده است، و آتنه نیز به منظره نگاه میکند. از تزئینات سه ترکی گچکاری معبد زئوس در اولمپ.( موزهی اولمپ )
این نقاشیها زمینهی پرداخت و ریزهکاری نهایی تزیینات فراوان تندیس زئوس را فراهم کرد. به نظر میرسد فیدیاس که هنگام شروع پیکرتراشی زئوس پنجاه سال داشته آن قدر عمر کرده است تا تکمیل کار خود به چشم ببیند. گمان میرود که فیدیاس در سال 432 قبل از میلاد به آتن بازگشته و در آنجا به دست مخالفان سیاسیش به قتل رسیده است. اگر فرض کنیم فیدیاس تمام کار معبد را در مدت پنج سال یا در همین حدود به پایان برده، پس لازم است بپذیریم که او عدهای پیکر تراش در اختیار داشته است، چون یقین داریم در معبد پارتنون آتن نیز عدهای را به کار گرفته بوده است. پاوسانیاس با شرح زیر توصیف زندهی خود را دربارهی تندیس زئوس به پایان میبرد:
وقتی فیدیاس کار تندیس را کاملاً به پایان برد در پیشگاه زئوس نیایش کرد و از او خواست با علامتی نشان دهد که کار او را میپسندد. میگویند زئوس بلافاصله خشنودی خود را با زدن صاعقه به نقطهای که اکنون ظرفی برنزی روی آن قرار دارد نشان داد. تمامی کف جلو مجسمه را با مرمر سیاه، نه سفید، فرش کردهاند لبهی برجستهای از جنس مرمر پاریان حاشیهی آن را به صورت نیمدایره درآورده است، که مثل حوضچه عمل میکند و روغن زیتونی که روی مجسمه میریزند در آن جمع میشود.
تندیس زئوس از همان لحظهی برپا شدن به مثابهی شاهکار عظیم عصر طلایی پیکرتراشی کلاسیک مورد تحسین قرار گرفت. مراقبت از مجسمه به عهدهی « صیقلگران »ی، که میگفتند از نسل فیدیاساند، واگذار شد. اشارهی پاوسانیاس در مورد رسم عجیب ریختن روغن زیتون بر مجسمه ممکن است ما را بدین گمان رهنمون کند که عاج به کار رفته در مجسمه به علت شرایط رطوبت معبد ترکهای بزرگی برداشته بوده است. فراخواندن داموفون (32)، پیکر تراش اهل شهر مسینی(33) در جنوب اولمپ، در اوسط سدهی دوم قبل از میلاد برای ترمیم مجسمهی زئوس حکایت از آن دارد که نقایص مجسمه باز هم بیشتر شده بود؛ میگویند وی انی کار را در کمال مهارت انجام داد. احتمال میرود در همین ایام در زیر نشستنگاه تخت، چهار ستون کوتاه یا تکیهگاههایی نصب کرده باشند تا مبادا وزن ثقیل مجسمه سبب فرو ریختن تخت شود.
آنتیوخوس چهارم (34)، پادشاه سوریه، در حدود همین زمان، سال 167 قبل از میلاد، پردهای پشمی به معبد زئوس تقدیم کرد که « به طرحهای دستباف آشوری و مهرههای فنیقی آراسته بود ». پرده را در اصل بافت شرق میدانند و احتمال میدهند آن را پشت سر مجسمه آویخته بودهاند و به اندازهای اهمیت داشته که پاوسانیاس دربارهی آن سخن گفته است. این همان آنتیوخوس است که معبد سلیمان را در بیتالمقدس غارت کرد و دستور داد آن را به معبد زئوس اولمپی تجدید نام کنند. گمان میرود آنتیوخوس این پردهی آویخته در داخل معبد سلیمان را در میان گنجینههایی به دست آورده باشد که از آنجا به یغما برده بود. پس بیهوده نیست اگر بگوییم این پرده همان است که آنتیوخوس وقف معبد پادشاه خدایان در اولمپ کرده بود.
مجسمهی عظیم زئوس همچنان بهت و شگفتی معتقدانش را برمیانگیخت، به طوری که امپراتور روم کالیگولا (35) (37-41 میلادی)، با گذشت 450 سال از ساخت آن، و به پیروی از سنت امپراتوران فاتح رومی که دنیای یونان را از گنجینههای هنری لخت کردند، جداً مصمم شد تا مجسمهی زئوس را به روم بیاورد. هنرمندانی گسیل شدند تا راهی برای انتقال آن بیابند، سوئتونیوس (36) شرح حالنویس کالیگولا نوشته است که مجسمه « ناگهان به صدای بلند چنان قهقهای سر داد که داربست آن فرو ریخت و هنرمندان رومی فرار کردند ». سوئتونیوس از تکرار این قصه که امپراتور از شنیدنش نفرت داشت لذت میبرد، اما پس از آن نیز حرمت پیکرهی زئوس برای همیشه محفوظ نماند. در سال 391 میلادی کشیشان کلیسا امپراتور تئودوسیوس اول (37) را تشویق کردند تا مراسم عبادی فرقهی بتپرستان را ممنوع کند و معبد زئوس را ببندد. از آن پس بازیهای اولمپیک برگزار نشد و زیارتگاه بزرگ اولمپ به سیر قهقهرایی دچار گشت.
مجسمهای که تا سال 391 میلادی بیش از هشتصد سال عمر کرده و پرستیده شده بود عاقبت از معبدش به قسطنطنیه منتقل شد تا کاخی را در آنجا بیاراید. کارگاه فیدیاس را نیز به کلیسای مسیح تبدیل کردند. خود معبد هم در حدود سال 425 به علت آتش سوزی و در سدهی ششم میلادی هم به دلیل تغییر مسیر رودخانهی آلفیوس بشدت آسیب دید. به مرور تمامی منطقهی اولمپ از مراقبت محروم ماند و بعد هم به علت لغزندگی زمین و زلزله و سیل ویران شد و برای هزار سال بعد در زیر لایهی ضخیمی از شن و گل و خرده سنگ پنهان ماند. انتقال مجسمه زئوس به قسطنطنیه آن را از اینگونه ویرانیها نجات داد، اما بروز آتش سوزی شدید سال 462 میلادی در خود قسطنطنیه، کاخ و مجسمهی زئوس را در کام خود بلعید. در همان حال که معبد اولمپ به علت بیتوجهی در پلوپونز به صورت مخروبهای درآمده بود، این مجسمهی باشکوه، یا بزرگترین اثر مجسمهسازی عصر کلاسیک، در سواحل بوسفور در کام آتش فرو رفت و فنا شد.
امروزه هیچ بدلی از این تندیس را در اختیار نداریم تا جزئیات بهتری از ظاهر آن را بر ما عیان کند. در کورنه، واقع در لیبی، بدل بسیار بزرگی از آن وجود داشته است که مجسمهپرستان آن را در معبد محلی زئوس نگهداری میکردند؛ اما باستانشناسان در حفاریهای خود چیزی جز سکوی آن را به دست نیاوردند. به نظر میرسد پیکرتراشان مایل نبودهاند تا بدلی از این اثر بزرگ فیدیاس را، حتی در مقیاس کوچک، بازسازی کنند. باری از بخت مساعد است که میتوانیم از طریق نوشتههای پاوسانیاس به تأثیری که این تندیس بر بیننده میگذاشته است پیببریم. اگر این پیکره در اولمپ مانده بود، با آنکه ممکن بود فلزات گرانبهای آن را به یغما ببرند، احتمالاً امروزه خرده پارههایی از آن به دست ما میرسید.
پینوشتها:
1- pelops، در اساطیر پلوپس پس تانتالوس و اصلاً از آسیای صغیر بود که با خزاین خود به یونان مهاجرت کرد و تجمل شرقی را در آنجا رواج داد - م.
2- در اساطیر آمده است اونیومائوس در حین مسابقه دخترش را در ارابه خواستگار مینشاند تا ارابه سنگین شود و خود با اسبهای چابکی که داشت به سهولت مسابقه را میبرد.- م.
3- در ایرلند رسم بر این بوده است که عدهای در کنار جسد متوفا تجمع کنند و شب را بیدار بمانند، برای عزاداران هم غذا و نوشیدنی فراهم میشد.- م.
4- Hera.
5- Libon.
6- Elis.
7- Menon.
Lucian -8.
9- Dio Chrysostom.
10- Panaenus.
11- Pausanias.
12- در برخی مأخذ معما را چنین نوشتهاند « آن چیست که صبح با چهار و ظهر با دو و غروب با سه پا راه میرود؟ » ادیپ این معما را حل کرد؛ وی گفت این مخلوق « انسان » است که در طفولیت با چهار دست و پا و هنگام فوت و توان با دو پا و در غروب عمر با کمک عصا راه میرود.- م.
13- Niobe.
14- Leto.
15- strut، در معماری به معنای بَست و شمعک است؛ و در اینجا مراد تندیسهای کوچکی است که کارِ بَست را انجام میداده است.- و.
16- Pantarkes.
17- Eurystheus.
18- Hippolyte.
19- Ictinus.
20- Theseus.
21- Eros.
22- Aphrodite.
23- Panaenus.
24- Minoan Acrotiri.
25- Thera.
26- Pirithous.
27- Laptihs.
28- Thessaly.
29- Centaurs.
30- Prometheu.
31- Titan.
32- Damophon.
33- Messene.
34- Antiochus IV.
35- Caligula.
36- Suetonius.
37- Theodosius I.
Ashmole, B. and Yalouris N. Olympia, London 1967.
Kunze E. Neue Deutschen Ausgrabungen in Mittelmeerbegiet und in Vorderen Orient Berlin. 1959.
Liegle, J. Der Zeus des Pheidias, Berlin, 1952
Mallwitz A. and Schiering W. Die Werkstatt aes pheidias in Olympia Olympische Forschungen V. Berlin, 1964.
Richter, G. M. A. The Pheidian Zeus at Olympia. Hesperia, 1966, 166-70.
Swaddling, J., The Ancient Olympic Games, London 1980.
منبع مقاله :
کلیتن، پیتر؛ پرایس، مارتین؛(1392)، عجایب هفتگانه در دنیای باستان، ترجمهی محمّدحسین آریا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}