برخی هنجارهای كاربرد واژگان عربی در زبان فارسی (2)
در زبان عربی برای ساختن صفت نسبی از اسم، «ـ یّ» به اسم میافزایند: عراقیّ، مصریّ. در فارسی، برای ساختن صفت نسبی «ـ ی» بدون تشدید به اخر اسم افزوده میشود. شهری، روستایی، شیرازی.
نویسنده: غلامرضا ارژنگ
ساختن صفت نسبی از اسمها و كلمههای عربی- ساختن صفت نسبی از نام كشورهای بیگانه
در زبان عربی برای ساختن صفت نسبی از اسم، «ـ یّ» به اسم میافزایند: عراقیّ، مصریّ. در فارسی، برای ساختن صفت نسبی «ـ ی» بدون تشدید به اخر اسم افزوده میشود. شهری، روستایی، شیرازی.در عربی اگر اسم به «ة» یعنی «ت»ی گرد ختم شده باشد، آن را حذف میكنند و «ـ ی» را به آن می افزایند: فاطمه
در زبان فارسی نیز از این گونه اسمها با «ی»ی بیتشدید، صفت نسبی میسازند.
در عربی هرگاه بخواهند از كلماتی كه به «ـا» یعنی الف كوتاه ختم شدهاند، صفت نسبی بسازند، «ـا» را برمی دارند، و «یّ» به آن میافزایند. این كلمات بدون تشدید بر روی «ی» ،عیناً در فارسی نیز متداول شدهاند:
مصطفی
مرتضی
موسی
عیسی
دنیا
مولا
كسرا
رضا
یحیی
در مورد كلمات مختوم به «ـه= ـِ» و «ـ ی» نیز در عربی به همین گونه عمل میشود و كلمات دیگری هم با این قاعده ساخته شدهاند كه در فارسی متداولاند.
نقی
علی
نبی
كُره
بیضه
گنجه
فرانسه
تقی
صفی
ساری
حلقه
دهلی
غزنه
در زبان فارسی بنا به قاعدهی كلی از بیشتر اسمهای بالا نیز میتوان با «ای=یی» صفت نسبی ساخت:
مصطفایی، مرتضایی، موسایی، عیسایی، یحیایی، دنیایی، مولایی، كسرایی، رضایی، حلقه ای، گنجهای، غزنهای.
از میان نامهای كشورهای اروپایی ایتالیا و اسپانیا از زبان فرانسه وارد فارسی شدهاند. این دو كلمه از آن زبان به صورت ایتالی و اسپانیا (با توجه به رسم الخط) تلفظ میشوند ولی در تلفظ فارسی زبانان به صورت ایتالیا و اسپانیا رایج شدهاند، و پس از گرفتن نشانهی صفت نسبی به صورت ایتالیایی و اسپانیایی درآمده اند.
امروزه به قیاس این دو اسم، از تمام اسمهای خاصّ كشورهایی كه به «ـ ی» ختم شدهاند، به همین ترتیب صفت نسبی میسازند:
ایتالی
اسپاینْ
آلبانی
چك اسلواكی
شیلی
مالزی
اندونزی
اتیوپی
لیبی
لیبری
سومالی
اسكاندیناوی
تاسمان
از دو كلمهی زیر نیز به همین شیوه صفت نسبی ساخته شده است:
شیمی
باكتری
واژهها و تركیبهای عربی متداول در فارسی
بعضیها گمان میكنند كه به كار بردن واژههایی كه در اصل عربی هستند، به اصالت زبان فارسی و یكدستی آن لطمه میزند و نیز گمان میكنند كه واژههایی كه از زبان عربی وارد فارسی شدهاند، واژههای بیگانهای هستند كه باید واژههای فارسی را جانشین آنها كرد. از این رو در نوشتهها و كتاب های خود واژههای نامأنوس و نامتداول و مهجور فارسی سره را جانشین واژههای متداول عربی میكنند، به طوری كه برای فهم مطلب آن، خواننده مجبور است به واژه نامهای كه نویسنده در پایان نوشته یا كتاب خود آورده مراجعه كند.باید گفت كه اولاً در تمام زبانهای زندهی دنیا واژه هایی از زبانهای دیگر وارد شده است كه به آنها واژههای «دخیل» میگویند. ثانیاً واژههای عربی بیش از هزار سال است كه وارد زبان فارسی شدهاند، و شاعران و نویسندگان ما آنها را در آثار خود به كار بردهاند، و گاهی هم تلفظ و معنی اصلی آنها در فارسی تغییر كرده است، و این واژهها در معنایی غیر از معنای اصلی خود به كار میروند، بنابراین دیگرنمیتوانیم این واژهها را واژههای بیگانه به حساب بیاوریم. ثالثاً این واژهها به غنای زبان فارسی كمك كردهاند و میكنند. مثلاً ما واژههای خردمند و بخرد را كه اصلشان فارسی هست داریم، واژههای عاقل را هم كه با آنها هم معنی است از عربی قرض گرفتهایم، و هركدام را در جای مناسب خود به كار میبریم. پس وجود واژههای عربی در فارسی هرچند كه معادل فارسی هم داشته باشند، برای ما این امكان را فراهم میسازد كه هركدام را در جای مناسب خود به كار بریم.
با وجود این بهتر است كه تا جایی كه میتوانیم از به كار بردن واژههای خشن و ناهموار و سنگین عربی كه نه در آثار معروف شاعران بزرگ به كار رفته است و نه در زبان مردم امروز متداول است خودداری كنیم، و به جای آنها واژههای خوش آهنگ و مأنوس و متداول فارسی را به كار ببریم، تا در نوشتههای ما، شمارِ واژههایی كه دارای اصل عربی هستند، به آن حد فراوان نشود كه به كلی زبان ما را از شكل فارسی خود خارج كند.
اینك پارهای از واژههای خشن و ناخوش آهنگ عربی كه در نوشتههای پارهای از نویسندگان دیده می شود:
تطویل، تضریب، تعویق، تفتیش، تخلیط، تخاصم، تحاشی، تعمق، تعقّل، تحجّر، اعتذار، اختفا، اقتراح، ارتضا، ارتزاق، اضمحلال، خلع، مخلوع، استكبار، استنكاف، استقصا، استیفا، تخطئه، تبصره، مستثنیات، مستملكات، ضیق وقت، تحت (تحت هر زبانی، تحت هر قانونی، تحت فرمان، تحت مطالعه، تحت نظر، به جای با هر زبانی، با هر قانونی، زیر فرمان، زیر نظر).
پارهای از تركیبات عربی نیز در زبان فارسی متداول شدهاند كه بهتر است تا جایی كه ممكن است از به كار بردن آنها خودداری كرد، و به جای آنها معادل فارسی آنها یا تعبیر مناسب دیگری به كار برد. اینك پارهای از این گونه تركیبات عربی متداول در فارسی و معادل فارسی آنها:
ابن الوقت: دم دمی، نان به نرخ روزبخور.
آخرالامر: سرانجام، عاقبت
اِلی آخر: تا آخر
اِلی غیرنهایت: تا بینهایت
امثالهم: امثال آن
اُولَویت: حقّ تقدّم، ارجحیّت
ایرانی الاصل: ایرانی تبار
بالاَخص: مخصوصاً
بالاجبار: اجباراً
بالضَروره: ضرورتاً
بالطّبع: طبعاً
بالنّتیجه: نتیجتاً، در نتیجه
بالمناصفه: نصف نصف
بالنّسبه: نسبتاً
بعید العهد: دیرپیدا، دیردیدار
بلااستثنا: بدون استثنا، بیاستثنا
بلاتشبیه: بدون تشبیه
بلاتكلیف: سرگردان
بلادرنگ: بیدرنگ
بلاشرط: بدون شرط
بلاشك: بیشك
بلافاصله: بیدرنگ، بیفاصله
بلامنازع: بدون مدعی
بلاواسطه: بدون واسطه
تحت الارضی: زیرزمینی
تحت الحمایه: مستعمره، زیر حمایت
تحت الشّعاع: تحت تأثیر
تحت اللّفظی: لفظ به لفظ، كلمه به كلمه
جایزالخطا: اشتباهپذیر
جدیدالتأسیس: نوبنیاد
حتّی الامكان: تا جایی كه ممكن است
حتّی المقدور: تا جایی كه میتوان، در حدّ امكان
حسب الامر: بنا به دستور، طبق دستور
حقّ التألیف: حقّ تألیف
حقّ التّحقیق: پژوهانه
حقّ التّدریس: آموزانه
حقّ الزّحمه: دستمزد
حقّ السّكوت: رِشوه
حقّ العمل: حقّ دلّالی
حقّ الوكاله: حقِّ وكالت، مزد وكالت
خارق العاده: خلاف عادت
دایرة المعارف: دانشنامه
ذات الجنب: سینه پهلو
ذات الرّیه: عفونت ریه، التهاب بافت ریه
ذیحساب: حسابرس
ذیربط: مربوط
ذیسهم: دارای سهم
ذیصلاح: شایسته، صالح، صلاحیتدار
ذیقیمت: باارزش
ذیمدخل: دخیل
ذینفوذ: بانفوذ
ربّ النوع: الهه
زاید الوصف: وصف ناپذیر
سابق الذّكر: یاد شده
سهل الوصول: آن چه آسان به دست آید
سهل الهضم: آن چه آسان هضم شود، خوشگوار
سهم الارث: ارثیه
شدیدالّلحن: با لحن تند، با لحن زننده
ضرب الاجل: مدت نهادن، پایان مدت و مهلت
طَرْفةالعین: یك چشم به هم زدن، یك لحظه
طویل المدت: طولانی، درازمدت
عاقبت الامر: سرانجام
عظیم الجثّه: درشت اندام
علی الاصول: اصولاً، به طور اصولی
علی البدل: جانشین
علی الحساب: بیعانه، پیش پرداخت
علی الخصوص: خصوصاً، به خصوص
علی الظّاهر: ظاهراً، به ظاهر
علی القاعده: قاعدتاً
علی ایّ حال: به هر حال، در هر حال
علی رغمِ: به رغمِ
علیه: بر ضدِّ، در برابرِ
عن قریب: به زودی
عوام النّاس: تودهی مردم، مردم عامی
غیر مترقبّه: ناگهانی، پیش بینی نشده
غیرمنتظره: خلاف انتظار
فارغ البال: آسوده خاطر
فعّال مایشاء: خودسر، خودكامه، كسی كه هركاری كه بخواهد بكند
فوق الذّكر: نامبرده
فوق العاده: خارج از عادت
فی البداهه: فوری، بدون تأمّل، زودشعری
فی الحال: فوراً، درحال
فی الفور: فوراً، بیدرنگ، در دم
فی المثل: مثلاً
فی المجلس: در همان جا
فی الواقع: درواقع
فیمابین: در میانِ، در بینِ
فینفسه: در خودش، به خودی خود
قریب الوقوع: آن چه به زودی رخ میدهد
كانَ لم یَكُن: لغو شده، مُلغی
كَأنّهُ: مثل اینكه، گویی
كَماكان: همچنان، همچنان كه بود
كَما هوَ حقُّه: همان گونه كه حق است، به نحو شایسته
لا اُبالی: بیباك، بیبندوبار، بیپروا
لااقل: دست كم
لاجرم: ناچار
لازم الاجرا: امری كه اجرای آن لازم است، حكم قطعی
لاعلاج: بیدرمان، درمان ناپذیر، ناچار
لایتجّزا: تجزیه نشدنی
لا یتغیّر: تغییرناپذیر
لایزال: ابدی، سرمدی، دائم
لایتناهی: بینهایت، بیكران، بیپایان
لاینحل: حل نشدنی، ناگشودنی
لاینفك: جدانشدنی، جدایی ناپذیر
لاینقطع: پیوسته، پیدرپی
لذا، لهذا، علی هذا: از این رو، برای این
لغایت: تا، پایان
لم یَزرع: بایر، زمین خشك
مابقی: بقیّه
مابِه الاختلاف: آن چه كه مورد اختلاف است
مابهِ التفاوت: آن چه كه تفاوت دارد
مابه ازا: در مقابل، در برابر
ما تَرَك: ارثیّه
ماحَصَل: آن چه حاصل میشود، خلاصه
مادون: زیردست
مازاد: زیاده از نیاز
مافوق: بالادست
مافی الضّمیر: آن چه در دل است
ماوَقَع: ماجرا، آن چه رخ داده
مایحتاج: آن چه مورد احتیاج است
مایَملك: دارایی
مبتلا بِه: آن چه كه مورد ابتلاس
متّفق القول: هم قول، هم سخن، همرأی
مجهول المكان: كسی كه محلّ اقامتش معلوم نیست
مجهول الهویّه: ناشناس، بینام و نشان، گمنام
مشارٌالیه: كسی كه در پیش به او اشاره شده
مُعتنابهٌ: قابل اعتنا، شایان، هنگفت، بسیار
مُعظّمٌ له: آن كه مورد تعظیم و بزرگداشت است
معلوم الحال: كسی كه احوال و اعمال او به بدی شناخته شده
مع هذا، مع ذالك، مع الوصف: با این حال، با این همه
ممنوعُ الخروج: كسی كه حق ندارد از كشور خارج شود
ممنوعُ القلم: كسی كه نوشتنش ممنوع شده
ممنوعُ المعامله: كسی كه حقّ معامله و خرید و فروش ندارد
من باب مثال: از روی مثال، به طور مثال
منتهی الیه: پایان، انجام
مِن جمله: از آن جمله
من حیثُ المجموع: جمعاً، مجموعاً
وجهُ المصالحه: كسی كه در جریانی زیان یا آسیب می بیند، چیزی كه در جریانی از بین میرود
وَ غیره: وَجز آن
یَحتمل: احتمال دارد
عبارت «اَلاَهَمُّ فالاَهم» به معنی آنچه مهمّتر است، پس مهمّتر است میباشد و در مورد لزوم رعایت ترتیب و اُولویت به كار میرود. نباید این عبارت را به صورت «اَلاَهَمُّ فی الاَهم» تلفظ كرد و نوشت.
كلمههای عربی زیر تثنیه را میرساند یعنی بر دو تا دلالت میكند. بهتر است به جای آنها صورت فارسی آنها به كار رود:
والدین: پدر و مادر
طرفین: دو طرف
فكّین: دو فك
ذو حیاتین: دوزیست
توأمان: دوقلو
زوجین: زن و شوهر
قطبین: دوقطب
ریتین: دو ریه
ذو وجهین: دارای دو روی
حرمین: دو حرم
منبع مقاله :
ارژنگ، غلامرضا،(1389)، ویرایش زبانی: برای زبان نوشتاری فارسی امروز، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}