خبرها و نظرها : ديدار قاسم غني با آلبرت اينشتين

منبع:جزیره دانش
صبح ساعت شش حركت نموده كه ساعت هشت به طرف پرينستون بروم، زيرا امروز ساعت 5/3 بعد از ظهر وعده‌ي ملاقات با دكتر آلبرت اينشتين واضع فرضيه‌ي نسبيت و نظريه‌هاي اتمي كه منجر به كشف بمب اتمي شده، دارم. زماني كه يهودي‌ها را از آلمان بيرون كردند، او از آلمان هجرت كرد و به آمريكا دعوت شد و تابعيت آمريكا را قبول كرد و در دانشگاه پرينستون به عنوان استاد مطالعه‌هاي پيشرفته در علوم رياضي به كار پرداخت و امسال چون 66 ساله است، متقاعد شده( يعني بازنشسته)، نصف حقوق قديم يعني سالي هفت هزار و پانصد دلار مي‌گيرد.
چند روز پيش كه پروفسور ارنست هرتسفلد به واشينگتن آمده و در سفارت او را به نهار دعوت كرده بودند، من هم دعوت داشتم و در آن‌جا معارفه به عمل آمد. اين مرد يكي از متبحرترين اشخاص دنيا است در تاريخ و آثار قديمه پيش از اسلام ايران. سال‌ها در تخت جمشيد و مشهد مرغاب و همدان و غيره، كار كرده و كتاب‌هاي مهم نوشته، خطوط سانسكريت و يهودي مي‌داند، فرانسه و انگليسي مي‌داند، عربي و فارسي مي‌داند. در اصل يهودي آلماني است و اكنون استاد دانشگاه پرينستون است، ولي چون سن او 66 سال است، امسال متقاعد شده است. مرد متين و با محبت و دانشمندي است. پس از نهار دو سه ساعت با هم گفت و گو داشتيم. عصر با خودروي سفارت به اتفاق خان آقاي علاء رفت، يعني خانم رفت كه او را برساند و خود به جاي ديگري برود. از ايشان خواهش كرده بود كه ترتيبي بدهند كه دوباره مرا ببيند و قرار شد فردا براي چاي به سفارت بروم و بر حسب اتفاق پروفسور ولايه، كه شرق‌شناس مجارستاني است، نيز آمد.
آن روز هنگام خداحافظي كه هرتسفلد به پرينستون بازمي‌گشت، گفتم ميل دارم دكتر آلبرت اينشتين معروف را ملاقات كنم. گفت من ترتيب ملاقات شما را مي‌دهم. به مزاح گفتم به اينشتين بگو يك نفر ايراني خاطر‌خواه داري كه با نظريه‌ي اتمي و كشف بمب اتم ئ نه به بعد رابع(بعد چهارم) كار دارد و نه به وزن نور. فقط به عنوان اين كه نيوتن قرن حاضري و از استادان علم، ميل دارد تو را زيارت كند. گفت همين‌طور پيغام را خواهم رساند. خلاصه، در تاريخ 16 دسامبر، پروفسور ارنست هرتسفلد كاغذي به فرانسه نوشته بود بهاين مضمون: " با اينشتين مذاكره كردم مي‌گويد كمال خوش‌وقتي را به ديدن شما خواهد داشت و انتخاب روز را به طور كامل به شما واگذار مي‌كند تا آخر دسامبر جز 27 دسامبر يا هفته‌ي اول ژانويه. خبر بدهيد و بعد نقشه‌ي حركت رت شرح داده و در خاتمه مي‌گويد كه ملاقات شما در واشنگتن تاثير زيادي در من داشته و هميشه به ديدن شما مايل هستم." روز آخر سال فرنگي را انتخاب كردم و نوشتم كه اگر مانعي نيست بنويسيد. تلگراف كرده بود:
Einstein free on Dec 31 at 3.30, please wire me arrival to meet you at station. Hertzfeld
پاسخ دادم دوشنبه 31 دسامبر ساعت 8 حركت و ساعت 43/1 در پرينستون خواهم بود.
امروز روز سرد و باراني است. حركت كردم ساعت 5/7 آقاي سفير افغانستان خودرو فرستاده بود كه مرا به پرينستون ببرد. به محض ورود هرتسفلد را با خودرويي ديدم. به خانه‌ي او رفتيم. درباره‌ي مشهد مادر سليمان، مشهد مرغاب و بناي كنار آن سخن گفتيم و معتقد بود كه بناي كنار آن، معروف به كعبه‌ي زرتشت، به احتمال قوي قبر زرتشت باشد و مي‌گفت جمعيت آثار ملي يك روز بايد در آن‌جا حفاري كند.
سپس دكتر پالي، كه در اصل ويني و تربيت شده‌ي سوييس است و همين امسال در فيزيك جايزه‌ي نوبل گرفته و قانوني در فيزيك كشف رده به نام قانون پالي، وارد شد. اين دكتر چهل سال ندارد شايد 36 يا 37 سال و اكنون در پرينستون پروفسور مطالعه‌هاي پيشرفته است. بسيار مرد فروتني است. صحبت مرا از هرتسفلد شنيده بود و خواسته بود من را ملاقات كند. زيرا در تاريخ علم به‌ويژه نئوپلاطونيم شوقي دارد. مقداري گفت و گو كرديم و نزديك يك ساعت از فلسفه‌ي اشراق اسلامي و افلاطونيان جديد پرسيد. خيلي صحبت شد.
ساعت 5/3 به خانه‌ي اينشتين وارد شديم. خانه‌ي كوچكي دارد. داراي دو طبقه. خانمي به سن نزديك 40 سال كه منشي و پرستار اوست در را باز كرد و به سالوني برد. بعد آمد كه بياييد بالا اتاق خلوت و كتاب‌خانه. رفتيم و از پله‌هاي كوچك كه بالا رفتيم، در باز شد و پيرمرد بسيار نوراني و پاكيزه‌اي، يعني اينشتين، پيدا شد و به قول ملاي رومي: پيري كاملي پرمايه‌اي ... آفتابي در ميان سايه‌اي. مردي متوسط‌القامه، چهارشانه، با سبيل كلفت سفيد، ريش تراشيده و موهاي سفيد به شكل آرتيست‌ها قدري بلند و ژوليده. جليقه‌ي پشمي كبودي بر تن داشت. با تبسم پدرانه‌ي بسيار مليحي استقبال كرد و به گرمي دست داد و نشاند.
اتاق كوچكي بود با نزديك 200 جلد كتاب در دو قفسه و مقداري اوراق و نت و يادداشت در دو قفسه‌ي ديگر. ميز تحرير محقري با مقداري كاغذ روي آن و در وسط هم ميز كهنه‌ي ديگري با يك قدح بلوري توتون و چپق. نشست و نشستيم و خيلي اظهار محبت و خوش‌وقتي كرد. از پروفسور هرتسفلد در راه پرسيدم با اينشتين چه زبان حرف بزنم فرانسه يا انگليسي؟ گفت: من نمي‌دانم فرانسه مي‌داند يا نه، انگليسي بد حرف مي‌زند و البته زبان او آلماني است. به اين مناسبت پروفسور هرتسفلد به او گفت دكتر غني مي‌پرسيد كه با شما آلماني حرف بزند يا فرانسه؟ گفت: انگليسي بهتر است. بعد گفت من هيچ يك را خوب نمي‌دانم. فقط اجبار مرا وادار كرد كه انگليسي حرف بزنم. گفتم: شما كارهاي لازم‌تر داشته‌ايد. براي شما فراگيري زبان هدر دادن وقت گران‌بها است. گفت: براي همه چنين است. اتلاف وقت است زيرا دماغ و فكر انسان محدود و وقتش هم محدود است. ديگر فرصت اتلاف وقت براي زبان را ندارد. مسايل علمي ترجمه‌اش به يك زبان كه انسان بداند آسان است. البته شعر و ادب موضوع ديگري است. آن‌ها قابل ترجمه نيستند و به ترجمه در نمي‌آيند و در ترجمه لطف خود را گم مي‌كنند ولي علم را آسان مي‌توان ترجمه كرد. گفتم: بله، من خيال مي‌كردم فرانسه حرف مي‌زنيد زيرا در ترجمه حيات آناتول فرانس مي‌خواندم كه در برلن در 1921 با شما ديدار كرد و مقداري با هم سخن گفتيد. گفت بلي، آن وقتن فرانسه را روان‌تر حرف مي‌زدم و مترجمي در بين نبود. آناتول فرانس هم زبان ديگري نمي‌دانست. سپس گفت: براي نويسنده زبان خارجي مضر است، زيرا لطف زبان مادري او را مشوب مي‌سازد. به‌ويژه نويسنده نبايد زبان خارجي بداند.
گفتم شنيدم فرانس به شما گفته بود كه امروز كه درست حساب مي‌كنم گوته را بزرگ‌ترين متفكر مي‌شمارم. گفت: بلي، خودم يادم هست اين را گفت و گوته را خيلي دوست داشت. سپس پيرامون فرانس سخن گفت و گفت زماني كه من او را ديدم خيلي پير بود، اما همه چيز را خوب مي‌دانست، مرد بزرگي بود و مرد بسيار بزرگي بود. گفتم به نظرم از شخص ديگري هم مانند گوته خيلي تعريف كرده بود. گفت يادم نيست(گفته بود چون به گذشته مي‌نگرم سه چيز را در اين دنياي بي سرو ته مايه‌‌ي تسليت خاطر مي‌شوم، صنعت يونان، شعر راسين و عمق فكر گوته) گفتم: گفت و گوي علمي با شما داشت؟ گفت: نه، وارد جزئيات مسائل علمي نشديم. در كليات سخن گفتيم. سپس گفت خيلي Rational بود و شايد بيش از اندازه.
سپس از من پرسيد چه چيزي مورد علاقه‌ي زياد شماست؟ گفتم من پزشكم و چيزي كه زياد جالب توجه من است، تاريخ تمدن و علم است. گفت: چه موضوع خوبي است، ايران و اسلام تمدن بزرگي در تاريخ علم داشته است. گفتم: چنين است. پرسيد چه دوراني بزرگترين دوره‌ي علمي اسلام است؟ گفتم: قرن چهارم هجري يعني يازده ميلادي. گفت: چه‌طور. گفتم: مسلمين از قرن دوم به تدريج با علوم آشنا شدند ولي وقت به ترجمه‌ي آثار يوناني‌ها، رومي‌ها، ايراني‌ها، سرياني‌ها و غيره گذاشتند كه اغلب همه ماخذ يوناني است. پس از فراگير شدن اين ترجمه‌ها، دوره‌ي ظهور بزرگاني مي‌رسد كه خود ابتكار و استادي داشته‌اند و در فلسفه اشخاصي چون ابن‌سنا، در پزشكي چون رازي، در رياضي چون ابوريحان ظاهر شده كه كلام پيشينيان را نقد كرده‌اند، خود تجربه و اظهار نظر مستقل داشته‌اند و مفاهيم خود را با اضافه‌ي نظرهاي خاص خود بر آن افزوده‌اند.
از كار سرياني‌ها پرسيد و از كار مدرسه‌ي اسكندريه. خيلي خيلي از اين تحقيق‌ها و پاسخ‌ها لذت مي‌برد. سپس از مكتب اسپانيا پرسيد. شرحي گفته شد و تاثير آن در اروپايي‌ها. از مساله‌ي گردش خون و باورهاي گذشتگان پرسيد. من عقايد بقراط و محدوديت اطلاعات تشريحي او را، وسعت اطلاعات جالينوس را كه در مكتب اسكندريه تشريح را فرا گرفته بود و در اسكندريه تشريح رايج بوده است، بيان كردم. گفت: پزشكان ايراني و مسلمانان هم تجربه‌هايي داشته‌اند. گفتم: بلي، به‌ويژه رازي و از الكل و اسيدسولفوريك و تجربه‌هاي مريض‌خانه‌اي و كلينيكي او صحبت شد كه او را مجرب لقب داده‌اند و از جمله گفتم كه اين تجربه بيش‌تر در عالم پزشكي بوده و ديگر علوم بيش‌تر نظري و حتي نظري صرف بوده و اين كه فيزيك بوعلي همان فيزيك ارسطو است.
با آن‌كه من خيلي ميل داشتم كه هر چه بيش‌تر ممكن است من از او بپرسم و او را وادار كنم بيش‌تر پاسخ پرسش‌ها من را بدهد، تا به اين جا اين گونه شد كه او هي پرسيد و خيلي هم لذت برد و خيلي هم در او تاثير خوب كرد. و بيش‌تر رفيق و شكفته شد. سپس از روش پيشينيان سخن گفتم كه بقراط مي‌گفت پزشك بايد دو بال داشته باشد يكي بال تجربه و مطالعه و ديگري بال نظر و تعقل تا بتواند بپرد و با يك بال نمي‌توان پريد. عقل و منطق بايد معدل و راهبر تجربه باشد و تجربه مويد عقل. خيلي اين اصل را پسنديد.
از روش استقراء و استنتاج صحبت شد. گفت: امروز زياد به Positivism اهميت مي‌دهند و منحصر به تجربه مي‌كنند. بعد گفت اين افراط است و مسائلي هست كه به تجربه در نمي‌آيد و راه وصول به آن حقايق غير از تجربه است. گفتم: پس شما روش علمي آمريكايي‌ها را خراب مي‌شماريد؟ خنديد و شكفته شد و گفت: بلي، خوب دريافتيد و درست اشاره كرديد علم مكانيك‌شده فقط به منظور عمل درآمده است. گفتم: و فايده. گفت: بلي كه همان عمل است. سپس از پراگماتيسم و فلسفه‌ي علمي آمريكا حرف زده شد. خيلي خنديد و گفت: اگر از آمريكايي‌ها بپرسي چنگال چيست؟ پاسخ مي‌دهند چيزي است كه خوردن را تسهيل مي‌كند، در حالي كه چنگال غير از اين است و طور ديگري بايد تعريف شود.
مواظب بودم در مسائل به اندازه‌ي كلي قضيه و نقطه‌ي حساس را شاراه مي‌كرد و مستقيم و درست انگشت را روي قضيه مي‌گذاشت كه نشانه‌ي دانشمند پخته است. گفت بايد عقل و منطق و ديگر شاخه‌هاي دانش بشري را هم در نظر گرفت. گفت واردات ذهني( Intuition ) هم موضوع مهمي است. اغلب مخترعان از راه واردات ذهني به كشف رسيده‌اند قبل از هر تجربه‌اي. در اين‌جا با لطف و ملايمت گفتم: دكتر اينشتين من چند روز پيش كع دكتر هرتسفلد به من نوشت و تلگراف كرد و امروز را براي ديدار و زيارت شما معين كرد، خوش‌وقت شدم و در ضمن به حكم تداعي معاني، چون به ياد شما و ديدار با شما بودم، به ياد نظريه‌ها و عقايد علمي شما افتادم و شعري در فارسي به نظرم آمد كه خيلي تعجب كردم و به خاطر سپردم از شما بپرسم كه چه‌طور با اصل علمي سازگار است، اما به شكل بحث يك نفر شاعر و آن شعر هاتف اصفهاني است كه ادوارد براون در تاريخ ادب ايران شرح حال او و شعر او را نوشته است. اين مرد در بخش آخر قرن دوازدم هجري مرده و او مي‌گويد:
و آن را اين گونه ترجمه كردم:
Open the eye of the heart
To witness that which can not be seen
To hear what no ear has even heard
And to see what no mortal eye has ever described
If thou splitest the core of the atom
Thou would’s observe a sun therein
گفت بلي همان قشنگي فكر پيشينيان است و به اندازه‌اي زود دريافت و با سبك مستقيم و موجز و روشن خود تفسير كرد كه حظ بردم. گفت: تصور مي‌كنم مي‌خواهد در عظمت خلقت و اسرار علم بگويد كه بلي همان ذره(دموكريتوس را نام برد) را كه پيشينيان مي‌گفتند قابل قسمت نيست و جزءلايتجزي است، اين اندازه اسرار در آن هست كه همان كوچك‌ترين چيز عالم تصور باز آفتابي در آن خوابيده است. البته، اين سخن زيبا به عالم واقع و خارج و تجربه تكيه ندارد.
سپس از نظريه‌ي دموكريتوس و پيشينيان سخن به ميان آمد و گفت چه‌طور در جايي مي‌شود ايستاد و گفت ديگر قابل قسمت نيست. ماده تا تصور كار كند و تا ابد قابل قسمت است. سپس از عارفان و تخيلات قشنگ آنان صحبت شد. گفتم: وقتي در مجله‌اي شرح ديدرا شما و تاگور هندي را خواندم گفت: بلي. گفتم: خواندم كه در مبحث وحدت وجود و وجود كلي، با شما صحبت كرده بود. گفت: بلي. گفتم: تاگور را چگونه ديديد. گفت: مرد خوش مشرب و فهميده‌اي بود، با دماغي باز و قلب صاف. ولي بعضي‌ها با او بودند كه او را وسيله‌ي تماشا و جلب توجه قرار داده بودند و آن‌ها تعمد داشتند. البته جالب توجه هم بود، با آن گيسوان و هيكل جذاب و لباس و زينت‌هاي هندي و غيره. سپس با تبسم گفت: همين در مجلات نوشتن و نشر دادن كار همان اشخاص است. بعد صحبت از آثار او شد. گفتم من غالب آثار او را خوانده‌ام و از كتاب "دنيا و خانه"، كه او خوانده بود، صحبت كردم. عقيده‌ي من را پرسيد. گفت: تاگور در آن كتاب به عقيده‌ي سياسي و اجتماعي ناسيوناليست‌هاي هندي، به‌ويژه گاندي، حمله مي‌كند و مقصود از سانديپ، هنگامه‌جو، اوست. تاگور معتقد است تقليد ناسيوناليسم به عرف اروپايي براي هندي غلط است. هندي در عرصه‌ي تئاتر بشري، نقش ديگري دارد. تاگور پيش از همه چيز و مافوق همه چيز شاعر پر تصور و پر خواب و خيالي است و مرد دنياي عرفان است و حسن ترجمه‌ي او يعني چون خود او آثارش را به انگليسي ترجمه كرد و انگليسي‌دان ماهري است، كتاب‌هاي او را شناساند. گفتم: من ديدار شما و او را اجتماع دو دنياي متفاوت عجيب مي‌شمردم. شما يك نفر اروپايي عالم به علوم تجربي و دقيق رياضي و او شاعر پر خواب و خيال. گفت: من هم اروپايي نيستم. گفتم: ولي روش علمي شما. گفت: بلي درست است. اختلاف مشرب زياد بود.
گفت و گوي ما ادامه پيدا كرد. پرسيدم: دكتر شما همه‌ي عمر يعني از آغاز جواني به مباحث رياضي پرداخته‌ايد؟ گفت: نه رياضي بلكه فيزيك. فقط علم رياضي زبان و وسيله‌ي بيان فيزيك‌دان است. گفتم مقصودم اين بود كه آموزش دانشگاهي شما از آغاز در اين شاخه بوده است. گفت: بلي، حتي پيش از آموزش‌هاي دانشگاهي نيز شيفته‌ و سرگرم قانون‌هاي فيزيك و اصول اوليه‌ي حكمت طبيعي بودم. سپس گفت: بلي به شيوه‌ي اروپايي به ناچار بايد حرفه و فن خاصي را برگزيد، چرا كه عمر كوتاه است و يك نفر ناگزير بايد نيروي خود را در يك رشته به كار اندازد. گفتم شما آراي فلسفي خاصي كه موسس بر فيزيك و مباحث خودتان باشد، نوشته‌ايد. گفت نه. به اين مناسبت گفتم هانري پوانكاره، عالم فرانسوي، كتاب‌هايي نوشت براي اين كه نظرهاي خود را در دسترس همگان بگذارد و همه از نظرهاي او بهره گيرند. من كتاب‌هاي او را خوانده‌ام. اسم پوانكاره را كه بردم شكفته شد. گفت: مرد بسيار بزرگي بود و نظير نداشت و چون گفتم كه كتاب‌هاي" La science l, hypothese " و" La valeur de la science " را براي عوام نوشت، گفت: شما آن دو كتاب را براي عوام مي‌دانيد، كتاب خواص است، به‌ويژه كتاب خوب او "علم و فرض" است. سپس گفت: ولي پوانكاره خيلي پوزيتيويسم بود. در اين‌جا تاملي كرد و گفت: پوزيتيويسم به معنايي كه من مي‌گويم. گفتم: بلي، ملتفت شدم، مقصود اين است كه تنها راه وصول به حقيقت را تجربه مي‌داند و در همين كتاب مي‌گويد:" La experience est la source unique de la verite "
با تبسم و شكفتگي از استشهاد من خوشش آمد و گفت: چه خوب خوانده و فهميده‌ايد. چه خوب مي‌فهميد. سپس گفت: بلي، تجربه را تنها و تنها راه وصول به حقيقت مي شمرد. ممكن است گفت تجربه تنها راه وصول به حقيقت‌هايي است كه ممكن است تسليم آن شويم نا اين كه ماوراي تجربه‌ي حقيقي نيست. بسياري از حقيقت‌ها به تجربه در نمي‌آيند. عقل ما، قلب ما به آن نمي‌رسد.
دوباره پرسيدم: كتابي نوشته‌ايد. گفت: نه. گفتم: چند روز پيش در مجله‌اي مقاله‌اي از شما خواندم درباره‌ي بمب اتمي. من دوباره مقاله‌ي شما را به دقت خواندم. شما در آن‌جا world government پيشنهاد مي‌كنيد. خواستم قدري توضيح بدهيد مقصود شما چيست. توضيح داد كه مي‌گويم سه دولت اول آمريكا، روسيه و انگليس يك قسم Institution قضايي و حكومتي داير كنند براي حل مشكلات. گفتم: اين را عملي مي‌دانيد. گفت: من آن‌جا گفته‌ام اگر نكنيد منجر به جنگ مي‌شود و جنگ غير از جنگ‌هاي پيش است و خرابي آن بيش از تصور است.