حسن خواجه نظام الملك

منبع:رجال و مشاهير اصفهان
از ضبّاط و عمّال ديوان سلجوقيان بوده،و حسن در بلخ پس از آن كه پدر،او را به انواع علوم و فنون تربيت داد و خصوصاً نزد امام موفق نيشابوري تكميل تحصيلات خود را نمود در معيّت خيّام و صبّاح در ضمن گردش و از جايي به جايي رفتن فنّ سياق را كامل ساخت،و نزد علي بن شاذان كه متولي امور ديوان آن جا بوده براي ضبط محاسبات و نوشته جات او مستخدم گرديد.
علي بن شاذان هر چند گاهي كه احساس مي كرد حسن داراي سرمايه اي شده مي گفت حسن فربه شده است و بهانه اي مي آورد و او را لخت مي ساخت،حسن را اين وضع ناگوار آمده نزد داود سلجوقي معروف به چغر بيك سر سلسله ي سلجوقيان گريخته از روزگار خود شكايت كرد،داود وضع او را پسنديده به آلب ارسلان محمد،فرزند خود سپردش.
علي بن شاذان شخصي را نزد داود فرستاد كه از نبودن حسن در امورات ديواني بلخ اختلال پيدا شده و درخواست او را نمود،داود كه مرتبه ي لياقت او را فهميدو نصيحت حسن را براي خدمت به فرزند خود لازم ديد،از قبول درخواست ابن شاذان استنكاف كرد،و به آلب ارسلان محمد توصيه نمود كه با رأي حسن مخالفت ننمايد و به او نظر پدري داشته باشد.
خواجه حكايت كرده كه وقتي محصّلان مرا از جايي به جايي مي بردند بر اسب لاغر بدرفتاري سوار بودم و نهايت پريشاني را داشتم،ناگاه سواري بر اسب فربه راهوار رسيد گفت حسن مي خواهي اسب خود را با اسبت بدل كنم،گفتم چه جاي تمسخر و استهزا است،جوان پياده شد و مرا بر اسب خود سوار كرده بر اسبم نشست و رفت،چون كسي او را نمي شناخت من و موكلانم متعجّب شديم.و هم گويد قبل از وزارت آلب ارسلان،روزي آلب ارسلان را سفري پيش آمد مرا هم به ملازمت خود امر كرد،در حالتي كه لوازم سفر نداشتم و متحيّر ماندم وضو ساخته در مسجدي كه درب سرايم بود رفتم و به درگاه كريم بنده نواز نياز بردم،ناگاه نا بينايي به مسجد در آمد و پرسيد كيست در مسجد؟ من جواب ندادم،نابينا براي اطمينان اطراف مسجد را با عصا گرديد و جستجو كرد،كسي را نيافته،به محراب رفت،زمين را شكافت،موزه اي مملو از مسكوك بيرون آورد قدري با آن ها بازي كرد و چند درم ديگر بر آن ها افزوده باز در زمين پنهان ساخت و از مسجد بيرون شد.
من زرها را برداشته تدارك خود را نمودم و به سفر رفتيم،در ايام وزارت،روزي نابينا را در بازار ديدم از او پرسيدم زرهاي گم كرده را پيدا كردي؟ نابينا دست انداخت به دامن من و گفت از روزي كه زرها مفقود شده بود تا به حال به كسي ابراز نكرده بودم اكنون دانستم كيفيت حال چيست،من چندين برابر زرها را به او باز داده با يكي از متملكات خود.
وقتي آلب ارسلان به سلطنت رسيد حسن در وزارت او مدت ده سال برقرار بود،پس از وفات آلب ارسلان و ظهور اختلاف ميان
فرزندان او به تدبيرات حسن كه امرا و اعيان مملكت را به طرف ملك شاه مايل ساخت و ملك شاه در سلطنت استقلال يافت،حسن
يعني خواجه نظام الملك متولي مطلق در امور مملكت گرديد،و در اثر قلم او كه تيزتر از شمشير ملك شاه بود از آخر گرجستان و ماوراءالنهر تا آخر شام و حدود آفريقا،سلطنت ملكشاه سلجوقي امتداد گرفت،و غير از كرسي سلطنت و امر شكار براي ملك شاه باقي نمانده بود. حتي المقتدي خليفه،طوري با نظام الملك به ادب سلوك كرد كه براي ديگري ميسر نشد،بيست سال تمام اين وضع تعينات خواجه دوام داشت.
خواجه نظام الملك به مذهب شافعيه بوده است با اهالي محله ي دريه – دشت و توابع،و ملك شاه تابع ابوحنيفه بوده با اهالي محله ي جوده باره و كوشك و كاران و توابع. از اين راه،اصحاب امامين،گاهي در فشار تعقيب مذهب آقا و نوكر مي افتادند.
خواجه نظام الملك براي نيكو ساختن اخلاق خود هميشه مواظبت داشته،و مستند مي ساخته است به خوابي كه ديده بوده است كه اخلاق زشت مجسّم شده بودند به صورت هاي مهيب متعفن و او را آزار مي كردند،تا مجسّمات اخلاق نيكو با صورت هاي زيبا و بوهاي معطر به فرياد او رسيده مي بخشد.
اغلب در مجلس خود از فقهاي شافعيه و بزرگان صوفيه پذيرايي مي كرد،و ارادت خود را به صوفيه مي گفته است. كرامتي بوده كه از شخص صوفي به ظهور رسيده،از اين كه وقتي من در خدمت يكي از امرا بودم شخصي صوفي با من تصادف نمود و به من گفت حسن خدمت كسي را اختيار كن كه تو را فايده اي بخشد نه آن كه سگ ها پاره اش سازند.
اتفاقاً شب را امير بر حسب عادت شراب بسياري استعمال كرده و بي خردانه رفتار مي نمايد،در صورتي كه او را چند سگ شرير دريده بودند سگ ها او را نشناخته مورد حمله مي سازند و پاره پاره اش مي كنند. فردا من معني كلام صوفي را كه نفهميده بودم و از آن روز مصمّم به خدمتگزاري اين طايفه شدم،به اين مناسبت مدرسه و خانقاه چندي بنا گذارد كه نظاميه ي بغداد با موقوفات فراوان و نظاميه ي اصفهان بالاخره خوابگاه و مخدوم او و فرزندانش شد،معروف است.
خواجه نظام الملك اول كسي است كه بناي مدرسه جهت فقها گذارد و در اسلام و پس از آن رواج يافت،خواجه نظام الملك هر وقت صداي اذان را مي شنيد كارها را گذاشته به عبادت مي پرداخت،وقتي امام الحرمين و ابوالقاسم قشيري بر او وارد مي شدند به آن ها نهايت احترام را مي گذارد وبر مسند وزارت مي نشانيد.
خواجه را با مقام وزارت وارستگي بود كه هم استماع حديث مي كرد و آن را املا مي نمود و مي خواست در زمره ي محدثين شمرده شود،چنانچه در مراتب او نوشته اند كه [در] يازده سالگي از حفظ قرآن فارغ شد؛كه بيشتر حافظ قرآن،كساني را مي گفتند كه تمام قرآن را با ده قرائت حفظ داشته باشند.
خواجه را در مقام حساب و استيفاي امور ديوان بهره ي وافي نبوده،چنان چه از دو قضيه اي كه ميانه ي او و حسن صباح در حضور ملك شاه به وقوع انجاميد كشف حقيقت مي گردد،يكي موقعي كه ملك شاه در حلب بود پانصد من سنگ رخام كه از ظرف مي- سازند دستور داد تا به اصفهان بياورند. دو نفر مكاري كه يكي شش شتر داشت و ديگري چهار شتر و هر كدام نيز پانصد من رخام خاصه خود داشتند آن سنگ هاي سلطاني را به اصفهان آوردند،ملك شاه در مقابل اين خدمت هزار دينار انعام داد. خواجه،صاحب شش شتر را به ششصد دينار قسمت داد و چهارصد دينار به صاحب چهار شتر داد. حسن صباح كه در اين وقت حاضر بود به ملك شاه رسانيد كه خواجه حق يكي از مكاريان را به ديگري داده و ظلم نموده است،ملك شاه،مجلسي ساخت كه در آنجا حسن صبّاح بيان مسأله را كند. در آن مجلس حسن صبّاح بياناتي كرد ولي توضيحات ابتداييه حسن صباح را خواجه و سايرين ملتفت نشدند تا ملك شاه به او گفت بياني واضح تر نما كه همه كس بفهمد،حسن در جواب گفت مجموع رخام هزار و پانصد من بر ده شتر حمل شده هر يك صد و پنجاه من مي شود پس صاحب شش شتر كه نهصد من آورده است پانصد من خاصه ي خود اوست و چهارصد من محمولات سلطان؛و مكاري چهار شتري كه ششصد من حمل داشته پانصد من خاصه ي خود فقط يكصد من از سلطان را حمل نموده و بنا بر اين هشتصد دينار به مكاري اول بايد برسد نه ششصد،و مكاري دوم مستحق دويست دينار است نه چهارصد. مسلّم است اثر اين پيشامد تنزل دادن مقام علمي خواجه نظام الملك مي شود در نظر ملك شاه.
و ديگر حكايتي است كه ملك شاه وقتي صورت محاسبات كليه ي مملكت را از خواجه خواست و خواجه دو سال مهلت طلبيد،حسن صباح كه در مجلس حاضر بود اظهار داشت كه چهل روزه حاضر مي سازم،خواجه كه مي دانست كه حسن از عهده ي قول خود بر مي آيد در مقام برآمد كه شكستي به او وارد آورد. يكي از غلامان خود را دستور داد كه تا با غلام حسن آميزشي حاصل نمايد،غلام خواجه به دستور مقرر،غلام حسن را به تلطّف و مهرباني فريفته ي خود ساخت و روز موعود باز بر حسب دستور خواجه درب عمارت ملك شاه ايستاده همين كه غلام حسن دفترهاي جمع و خرج را آورده منتظر بود كه در موقع به حضور رساند،غلام خواجه خود را به دفترها رسانيد و آن ها را بر مي داشت و مي گذارد و به اطميناني كه غلام حسن داشت به دوستي او،او را ممانعت نكرد تابه ناگاه دفتر را از دست خود رها ساخت و اوراق متفرق شد و از ترتيب بيفتاد و خواجه به مقصود رسيد،زيرا وقتي حسن دفتر را در جلو ملكشاه حاضر كرد هر سؤالي ملك شاه از او مي نمود به سبب بر هم خوردن اوراق دفتر مدتي حسن به دست و پا مي افتاد كه پيدا كند،از اين رو خلق ملك شاه تنگ گرديد،و خواجه نظام الملك موقعي يافته تمسخر نمود كه كار دو ساله را در ظرف چهل روز انجام دادن بهتر از اين نمي شود. اين انفعال كه در اينجا براي صبّاح پيدا شد (1) با ساير وقايعي كه ميانه ي نظام الملك و صبّاح در اثر اختلاف مذهب به روز نمود،حسن صبّاح را وادار به انتقام ساخت تا كرد آنچه كرد.
خواجه نظام الملك براي خودنمايي و وانمود ساختن وسعت مملكت ملك شاه مضايقت نداشت كه اجرت ملاحان و عمله در رود جيحون را كه اردو و اثقال و احمال ملك شاه را از يك طرف رود به طرف ديگر رود نقل داده بودند،به عامل حلب حواله دهد.
يا اين كه فرستاده ي قيصر روم را نزد ملك شاه در اصفهان در وقت عظيمت تركستان اجازه ي حضور ندهد تا روز ورود ملك شاه به سمرقند كه همه جا از اصفهان تا سمرقند به وعده ي ملاقات نزديك،آن بيچاره را كشيد و برد.
وقتي كه ملك شاه به سلطنت رسيد طفلي بود هيجده ساله،به سعي و كوشش خواجه نظام الملك كه دستوري بود سالخورده و معلوم است كه در اين صورت نظر خواجه به او در حقيقت نظر فرزندي مي شود،ملك شاه هم در امورات از او تمكين مي كند و همه ي كارها تفويض به رأي خواجه شده بود. تا اين كه ملك شاه به جواني رسيد.
محارم و اطرافيان آن هم نيز هر يك به خيال سروري افتادند و ملك شاه را در خلوت از خواجه مي رنجانيدند،مخصوصاً تركان خاتون زوجه ي ملك شاه كه مي خواست محمود پسر خود را وليعهد سازد،و خواجه نظام الملك بر كيارق را شايسته ي ولايت عهد مي دانست و نزد ملك شاه از او تمجيد مي كرد؛بنابر اين تركان خاتون در خلوت اغلب نزد ملك شاه غيبت خواجه را مي كرد و مي گفت نظام الملك دوازده پسر دارد – يكي فخر الملك ديگري مؤيد الملك عبدالله بن نظام الملك و ديگري عز الملك ابوعبدالله حسين و ديگري عماد الملك ابوالقاسم بن نظام الملك و ديگر مرزبان فيروزبن نظام الملك و ديگر جمال الملك منصور بن نظام الملك- و منافع مملكت را ميانه ي ايشان تقسيم كرده ديگر براي بستگان تو چيزي باقي نگذارد.
وقتي هم سلطان ملك شاه يكي از بزرگان امراي خود را به شحنگي مرو فرستاد،حاكم مرو،حفيد خواجه با او اختلافي حاصل نموده او را سياست كرد و مدتي محبوس ساخت،پس از آن كه از حبس خلاص شد نزد سلطان آمده شكايت كرد.
و از اتفّاقات ناگوار كه ميانه ي ملكشاه و نظام الملك واقع شد واقعه ي جمال الملك است:
ملك شاه را مسخره اي بود معروف به جعفرك كه نزد ملك شاه در خلوت ها تقليد نظام الملك را بيرون مي آورد،اين قضيه را جمال الملك وقتي كه والي بلخ و توابع او بود شنيده نتوانست تحمل كند،با عجله به سمت پايتخت- اصفهان- كه اين هنگام ملك- شاه و نظام الملك در آن جا بودند،منزل ها را به هم پيچيده ورود نمود.فخر الملك و مؤيد الملك برادرهايش جهت استقبال بيرون آمدند،در وقت ملاقات با آن ها خشونت آغازيد جهت اغماض از حركات جعفرك ازكارهايي كه شنيده بود.
موقعي كه به حضور ملك شاه رفت،جعفرك را ديد بالاي سر سلطان ايستاده او را راند و گفت مانند تو مسخره شايسته ي ايستادن اين مقام و خنديدن در حضور پادشاه نيستي در ميان اين جماعت،و از منزل سلطان خارج شد و حكم داد جعفرك را دستگير نمودند و زبانش را از پشت سر بيرون كشيدند او را هلاك ساختـ[ند].
پس از اين واقعه،با ملك شاه و پدر به سمت خراسان عظيمت نمودند و در نيشابور مدتي اقامت داشتند. هنگام مراجعت به اصفهان نظام الملك پيش تر روانه ي پايتخت شد،ملك شاه،عميد خراساني را حاضر ساخته به او گفت كدام يك نزد تو محبوب تر است،آيا سر خودت يا سر جمال الملك.جواب داد خود را بيش از او دوست دارم،ملك شاه به او دستور داد و گفت اگر تدبيري در كشتن او نكني قطعاً تو را خواهم كشت.
عميد با خادم جمال الملك كه مخصوص خدمتش بود،دوستي انداخت و در سرّ به او حالي نمود كه حفظ مقام و مرسوم شماها موكول است به تدبيري كه در نتيجه جمال الملك كشته شود،چه سلطان اراده كرده است كه او را دستگير كرده هلاك سازد،و هرگاه شما او را پنهاني به قتل رسانيد صلاح شما خواهد بود،چه،اگر سلطان او را ظاهراً هلاك سازد ناچار شماها را هم پراكنده خواهد ساخت.
خادم را گمان رسيد كه اين دستور صحت دارد و كوزه ي فقاع جمال الملك را مسموم ساخت،تا وقتي كه جمال الملك فقاع ساخت،خادم همان كوزه را پيش او آورد تناول كرده بدرود زندگاني گفت.
ملك شاه بعد از اطلاع از واقعه با شتاب حركت نمود تا به نظام الملك رسيد و او را از وفات منصور مطلّع ساخته تعزيت گفت كه من فرزند تو هستم و تو از هر كسي شايسته تري از صبر و شكيبايي كردن در چنين موقع. تدريجاً اين طور وقايع باعث خشم ملك شاه گرديد،.و هرگاه مخلصين خواجه،اين قضايا را جهت خواجه حكايت مي كردند تا چاره جويي نمايد،خواجه با اطمينان اين كه مؤسس سلطنت ملك شاه بوده است،نه جلوگيري از دسايس و نه عذر خواهي و علاج كار مي نمود؛تا اين كه كم كم رشته ي الفت ميانه ي ملك شاه و خواجه بريده شد و ملك شاه براي خواجه پيغام فرستاد اگر تو را در مملكت شركتي است بازگو و الا بي حكم و فرمان ما،چرا اولاد خود را در ولايات حكومت و استقلال داده اي؟ و اگر ترك اين مسلك ننمايي دستار از سر،و دوات از پيش تو حكم مي كنم بردارند. خواجه در جواب گفت دستار و دوات من را با تاج و تخت تو كارپرداز قضا به يكديگر مربوط ساخته،هرگاه دوات و دستار مرا آسيبي رسد بي درنگ تاج و تخت تو را هم آسيبي خواهد رسيد.
اين حكايت را رسولان شرم كردند به طوري كه خواجه گفت به ملك شاه برسانند،ليكن ملك شاه كه تفرس به اين قضيه را قبلاً داشت يك نفر را مخصوصاً و محرمانه همراه رسولان گماشته بود كه اگر آن ها چيزي را پنهان دارند از دو طرف،او را واضح سازد؛پس از مراجعت،رسولان پرده پوشي از كلمات خواجه نمودند،جاسوس ملك شاه حضوراً پرده از روي كار برداشت و خواجه و ملك شاه از اين تاريخ از هم جدا افتادند،و ملك شاه،خواجه را در اصفهان تنها گذارده به بغداد مسافرت نمود،خواجه پس از حركت ملك شاه روانه ي بغداد گرديد.
روزي در نزديكي نهاوند براي افطار به خرگاه خود مي رفت،جواني ناشناس به سوي او شتافت و فرياد تظلّم برداشت،خواجه به تصوّر اين كه عريضه دارد ايستاد و غلامان را قدغن كرد از او جلوگيري نكنند،تا جوان رسيد و كاردي در قلب خواجه فرو كرد كه در همان جا در گذشت،و اردوي ملك شاه در آن وقت نزديك خرگاه خواجه بود به طوري به هم خورد كه ملك شاه شخصاً به ميان اردو آمد و آشوب را ساكت ساخت،رمضان چهارصد و هشتاد و پنج.
بستگان خواجه،قاتل را همانجا به قصاص رسانيدند،جسد او را به اصفهان حمل نمودند.
محرّك قتل خواجه،بعضي ملاحده را گفتند،جمعي خود ملكشاه را گويند زيرا از طول مدت وزارت خارجه خسته شده [بود]. جماعتي هم ابوالغنايم را گفتند كه منفعت اين قتل كه جانشيني خواجه بود نصييب او گرديد و هم غلامان خواجه،وقتي به دست او يافتند به قصاص خواجه او را قطعه قطعه ساختند.جنازه ي خواجه را در مدرسه ي او در اصفهان دفن نمودند كه حاليّه هم محلّ قبر او
در محله ي دال بتي – دارالبطيخ- در پاچنار آن جا معروف است.
**امير ابوعلي قوام الدين حسن بن علي بن اسحق بن عباس نوقاني رادكاني طوسي،وزير ملكشاه سلجوقي.
از با كفايت ترين و لايق ترين و دانشمندان وزراي سلاجقه. خدمات زيادي به ملك و مملكت نموده،و علما و دانشمندان را احترام زياد مي نموده. در شهر هاي مختلف،مدارس جهت طلاب علوم ساخته كه عموماً به نظاميه معروف است: مانند: نظاميه ي اصفهان،بغداد،ري،نيشابور.
در 21 ذي قعده ي 408 متولد،و در 12 رمضان سال 485 در سفر بغداد در كرمانشاه (بروجرد) به دست فداييان اسماعيليّه كشته شد،جنازه به اصفهان منتقل گرديده،در مدرسه ي او مدفون شد،و آنجا را به همين جهت (تربت نظام) گويند.
خواجه عقل فطري را با عقل مكتسبي توأم ساخته،و در فقه و حديث و ادبيّات و ديگر علوم متداوله دستي قوي داشته،به فارسي و عربي شعر مي گفته.
گويند: خواجه اولين كسي است كه بناي مدرسه گذاشته،و هم اول وزيري است كه از طرف خلفا لقب يافته،او را رضي اميرالمؤمنين (عليه السلام)،و تاج الحضرتين مي ناميده اند.
مدت سي سال با كمال قدرت و احترام،وزارت آلب ارسلان و ملكشاه را داشته. از آثارش علاوه بر مدارس و مساجد و رباطات كتاب:
1. سياست نامه،يا سيرالملوك؛
2. قانون الملك (غير از كتاب سياست نامه است).
خواجه با وجود اشتغال به كارهاي وزارت،و رسيدگي به حال ارباب حاجت و رعيّت،خطّ نستعليق (2) و رقاع را در كمال خوبي مي- نوشته است.
چون در شوّال اين سال،ملك شاه وفات يافت،امير معزّي در مرثيه ي آن دو گفت:
فايده 1: در مقبره ي خواجه چندين نفر از سلاطين و بزرگان مدفون مي باشند:
1. بركيارق
2. جمال الدين حسين صفي الدين محمد صفوي،از شاهزادگان صفوي،در سال 923 وفات يافته،در اين محل مدفون گرديد. (3)
3. سلطان سنجر سلجوقي،در اين مقبره ي قبري بدو منسوب است،لكن صحت آن مورد ترديد مي باشد،بلكه بطلان آن واضح است.
4. مير سيّد علي شهيد،از بزرگان علماي [وزراي] زمان خود بوده،و در 3 شوال 859 شهيد شده،در اين محل مدفون گرديد. (4)
5. سلطان غياث الدين محمد بن ملكشاه،متوفّي در 24 ذيحجّه ي سال 511 به سنّ سي و پنج سالگي.در اين سال،يحيي بن مهدي اصفهاني مورّخ نيز وفات يافته،در اين شهر مدفون گرديد.
6. ميرزا محمد معينا،از كتّاب و نويسندگان و شعراي عهدي صفوي،وفاتش به سال 1120 روي داده است. (5)
7. سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه،بدون موفقيت در جنگ ها به سال 525 كشته شد و سلطنت نكرد.
8. سلطان مسعود بن محمد بن ملكشاه. در 547 در همدان مرده،و ظاهراً در اصفهان مدفون شد.
9. ملك شاه،جلال الدين ابوالفتح حسن بن محمد آلب الرسلان بن چغري بيك بن سلجوق. در 447 متولد،و در 465 به سلطنت نشسته،و در شوال 485 وفات يافته.
در اثر لياقت و كارداني خواجه نظام الملك،از معروف ترين و مقتدترين سلاطين سلجوقي است،و در زمان او حسن صبّاح شروع به دعوت نمود،و به دست يارانش عده اي كثير از بزرگان كشته شدند.
از آثار او اصلاح تقويم است كه به دستياري جمعي از علماي بزرگ رياضي انجام يافته،و به (تقويم جلالي) معروف است.
10. حكيم مؤمن تنكابني؛ميرزا محمد مؤمن بن محمد زمان حسيني تنكابني.سيّد حكيم فاضل اديب. معاصر شاه سليمان صفوي بوده،و كتاب خود را در طب به نام (تحفه المؤمنين) و بر حسب آنچه مشهور است (تحفه ي حكيم مؤمن) را در زمان اين پادشاه تأليف نموده كه مكرّر به طبع رسيده. اولاد او در اصفهان و نجف آباد ساكن مي باشند.
در صحن مقبره ي خواجه،قبر كوچكي است كه بر روي او: ميرزا محمد مؤمن (حكيم و اديب شاعر) (6) متوفي به سال 923 مرقوم است،و اتّحاد نام،برخي را به اشتباه انداخته،وي را حكيم مؤمن تنكابني سابق الذكر دانسته اند،و حال آن كه تاريخ قبر،حكايت از اختلاف آن دو مي نمايد،و او دانشمند ديگري است غير از حكيم تنكابني.
11. مؤيّد الملك ابوبكربن نظام الملك،در 494 گرفتار شده،و بر كيارق او را كشته،جنازه اش به اصفهان منتقل شده،و در مقبره ي خواجه جنب پدر مدفون گرديده است.
خواجه را در اولاد و اعقاب زياد است كه عموماً به وزارت رسيده،و احتمالاً پس از فوت،در مقبره ي پدر مدفون شده اند،و آنها عبارتند از:
1.ضياء الدين الملك احمد؛
2.فخرالملك حسن؛
3.شمس الملك عثمان؛
4.عزّالملك؛
5.صدرالدين محمد بن حسن.
جهت اطلاع از حالات آنان به كتاب آثار الوزراء‌و تجارب السلف،و سلجوقنامه،و ديگر مواضع رجوع شود.
فايده 2: چنانكه قبلاً يادآور شديم عدّه اي از دانشمندان و بزرگان به دست فداييان اسماعيليّه كشته شدند. ذيلاً به نام چند نفر از آنان كه مربوط به اصفهان است اشاره مي شود: (منقول از جوامع التواريخ رشيدي)
1. خواجه نظام الملك،به دست ابوطاهر ارزاني ديلمي در 485.
2. ابوالمظفّر خجندي،مفتي و واعظ اصفهان،به دست ابوالفتح سنجري،در شعبان 491 (ابوالمجيد مظفّر) و در ري ارغش نظامي كه دختر عمّ بر كيارق زن او بود كشته شد.
3. امير بيكلا سر مز سردار بزرگ سلطان محمّد،در عمارت سلطنتي اصفهان،به سال 493.
4. قاضي عبدالله اصفهاني،به دست ابوالعباس نقيب،در ماه صفر 493.
5. عبدالجليل دهستاني،وزير بر كيارق،به دست جواني موي سرخ،در 495.
6. ابوالعلا صاعدي مفتي اصفهان،در مسجد جامع،به دست باطنيان،در 495.
7. خواجه عبداللطيف خجندي،رييس شافعيان،به دست فداييان،در 496.
8. سيّد دولتشاه علوي رييس اصفهان،به دست با عبدالله موغاني،در جمادي الاولي 528.
9. راشد،فرزند مسترشد خليفه ي عبّاسي،به دست چهار رفيق،در رمضان 532. در اين سال،كيا بزرگ اميد،پادشاه اسماعيلي مرده،و پسرش محمد جاي گير او شد.
10. اغملش،نايب خليفه در اصفهان،به سال 613.

پي نوشت ها:

1. در رياض الانساب نوشته: حسن صباح بن علي بن محمد بن جعفر بن حسين بن حسين بن محمد الصباح بن بوحميري،پادشاه يمن. در اول حسن اثني عشري بوده و حاجب آلب ارسلان سلجوقي ميان او و نظام الملك وزير بر سر حساب ممالك خصومت افتاد و از خدمت آلب ارسلان دور شد... و در سال 471 به شام رفت و در خدمت مستنصر بالله از مذهب شيعه ي اسماعيليه انتقال نمود... در زمان او بسياري از اهل سنت و جماعت را كه به اسماعيليه ي و ساير فرق در مقام منازعه ديدند،فداييان كشتند. صدور اين امور باعث شد كه اهل سنت و جماعت،نسبت الحاد و كفر به اين فرقه دادند. حسن صباح در ربيع الاخر پانصد و هيجده وفات نمود. حسن صباح يك پسر خود را به تهمت قتل شخصي به قصاص رسانيد و ديگري را به تهمت شرب خم كشت،تدبير امور ملك و تلفيق احكام دينيه حسن را مجال نداد كه بيش از دو مرتبه از بام قلعه ي الموت برآيد.(مؤلف)
2. تذكره ي خوشنويسان: 37.
3. رجال اصفهان: 193.
4. رجال اصفهان: 193.
5. رجال اصفهان: 194.
6. به نوشته ي رفيعي مهرآبادي بر سنگ مزار نامبرده اسامي 14 معصوم و سه بيت شعر با اين مطلع:
فرياد ز رفتن محمد مؤمن كز نخل حيات خويشتن طرف نسبت
و تاريخ وفات او در 27 رمضان المبارك 923 نقش شده و هيچ عنوان و لقبي براي او ذكر نشده كه مي رساند كه از مردان عادي بوده كه ناكام از دنيا رفته است. ر.ك: آثار ملّي اصفهان: 791.