نویسنده: محمد قائم‌خانی




 

نسبت سبک زندگی و هنر

هویت فردی شخص ابعاد گوناگونی دارد که هنر از طریق اثرگذاری بر همه‌ی آن ساحات، سبک خاصی از زیستن را به وجود می‌آورد. سبک زندگی را هم در چهار ساحت مهم توضیح دادیم که هر کدام از هنرها، بر روی بخشی از آن‌ها متمرکزند و البته اثراتی جدی هم بر بخش‌های دیگر دارند. هنرهای تجسمی نیز همین گونه‌اند. به ویژه گوناگونی و گستردگی عجیب هنرهای تجسمی باعث می‌شود هیچ ساحتی از دسترس این هنرها دور نماند. حتی یک بررسی ساده‌ی تجربی هم می‌تواند ردپای این هنرها را روی بینش، گرایش، رفتارهای انسان و ابزارها نشان دهد. اثرات این هنرها، هم به صورت مستقیم است و تحولی در این ساحت نفسانی ایجاد می‌کنند و هم به صورت غیرمستقیم. جریان مهمی از نقاشی‌های سنتی و مدرن، اثری مستقیم بر مخاطب می‌گذارند.
اغلب آن‌ها که حاوی نوعی روایت از جهان و انسان‌اند، بینش نقاش را به نمایش می‌گذارند. در ادامه‌ی نقاشی، گرافیک پدید می‌آید که اثرات بینشی مستقیم بیشتر و آشکارتری دارد. به ویژه پس از تولد رسانه و نقش بی‌بدیلی که ایفا می‌کند، گرافیک و طراحی بسیار اهمیت پیدا کرده و با شکل‌های گوناگون به سراغ مخاطب می‌رود. خوش‌نویسی به خاطر پیوند با قرآن و شعر، ارتباط تنگاتنگی با بینش مخاطب پیدا می‌کند. خوش‌نویسی نقطه‌ی اتصال معارف شهودی و ماورایی با بینش افراد است. تازه این اثرات مربوط به ارتباط مستقیم این هنر و مخاطب است. ویژگی برجسته‌ی این هنر آن است که توانایی انتقال در بسترهای مختلف را به مخاطب دارد. مثلاً در پرده‌های نقالی، در دسته‌ی بسیار متنوع بافتنی‌ها، مانند فرش‌ها و جاجیم‌ها، یا در ظروف و ابزارهای زندگی و یا اماکن و بناهای مختلف، همه و همه، قابلیت حضور این هنر و اثرگذاری بر بینش مخاطب وجود دارد. اما اثر اصلی هنرهای تجسمی بر بینش افراد، به صورت غیرمستقیم است. دسته‌ی اصلی هنرهای متعددی که با ادبیات پیوند می‌خورند نیز این گونه‌اند.
هنرهای تجسمی مرتبط با شعر یا متون خاص دیگر، به ویژه قرآن، زمینه را برای ارتباط بهتر افراد با متون فراهم می‌کنند. اساساً هنر تذهیب برای همین به وجود آمده است. دسته‌ی بزرگ‌تر مربوط به هنرهای نمایشی‌اند که تأثیرات آن را شدید و عمیق می‌کنند. طراحی لباس، طراحی دکور، گریم، عکاسی و فیلم‌برداری اثری غیرقابل‌تفکیک از تئاتر و سینما دارند؛ به گونه‌ای که حاشیه را کاملاً در دست می‌گیرند و متن را به سوی خاصی از بینش‌ها هدایت می‌کنند.
اما عمق اثرگذاری هنر بر انسان‌ها مربوط به گرایش‌های آن‌هاست. همه‌ی هنرها، بلااستثنا بر گرایش‌های مخاطبان خود اثر می‌گذارند. گرایش‌های رحمانی یا نفسانی، در همه‌ی قالب‌های هنر حضور دارند و مخاطبان را به جهات ویژه‌ای سوق می‌دهند. این گرایش‌ها نه تنها از کلیت هنر، بلکه از هر جزء آن نیز تأثیر می‌پذیرند. در نگریستن مخاطب به یک نقاشی، هر دو اتفاق می‌افتد؛ هم کلیت طرحی که در پیش روی اوست گرایش‌های خاصی در فرد برمی‌انگیزد و هم اجزای مختلف نقاشی چنین کاری می‌کنند. این اثرات غیر از مفاهیمی است که منتقل می‌شوند.
در آثار مدرن، که بنای نقاش بر عدم انتقال مفاهیم و درهم‌ریختگی نشانه‌هاست، تنها اثر اول تعطیل می‌گردد و اثر دوم باقی است. مخاطب همان طور که به بوم می‌نگرد، با آنکه چیزی متوجه نمی‌شود، اما احساسی مرموز تمام وجودش را فرامی‌گیرد. بسیاری از آن‌ها منتقل‌کننده‌ی ترس هستند، برخی شعف را می‌رسانند و برخی حیرت و شگفتی را. گیجی و منگی و عدم تعادل هم زیاد یافت می‌شود و اثرات متعدد دیگر. حتی در مورد آثار بزرگ این سبک‌ها می‌توان گفت که انتخاب چنین شیوه‌هایی به منظور تقویت اثر هنرمند انتخاب شده‌اند؛ یعنی نقاش چنان حدی از احساس متراکم‌شده را مد نظر داشته که با وجود مقیدات مفهومی، چنین امکانی برایش فراهم نبوده است. به همین دلیل، به سراغ اسلوب‌ها و سبک‌هایی رفته که خالی از معنا و در عین حال مملو از احساس باشند.
نکته‌ی مهمی که باید در نقاشی بدان توجه کرد «تداعی معانی» است که بعدها در قرن بیستم، نقشی محوری در هنر گرافیک پیدا می‌کند. گاهی وجود یک نشانه یا یک نمونه‌ی تکرارشونده و یا طرحی که به هر دلیل، معنای خاصی را برای گروهی خاص یا همه‌ی مردم تداعی می‌کند، پلی بین احساس و مفهوم می‌زند و امر تفهمی را به احساسات گره می‌زند. در این گونه طرح‌ها، نقاشی به مرز موسیقی نزدیک می‌شود و اثری مشابه آن می‌یابد. به همین دلیل است که مخاطب می‌تواند از برخی آثار بی‌مفهوم مدرن هم معانی خاصی را انتزاع کند.
در این آثار، مفهوم به شدت به عمل تداعی گره خورده و انتقال آن در گرو زمینه‌های مشترک مخاطب و هنرمند است؛ ولی این به معنی آن نیست که هنرهای تجسمی نمی‌توانند گرایش‌هایی را در مخاطب به وجود بیاورند که هیچ پیشینه و زمینه‌ای در مخاطب ندارند. این اثرات، طیف وسیعی دارند. از اثرات عمیق و کلی بر روح مخاطب تا اثرات مقطعی و جزئی بر روان او، گستره‌ی عظیمی از گرایش‌های تحت تأثیر هنر را تشکیل می‌دهند.
در گرافیک ابعاد جدیدی به نقاشی اضافه می‌شود که پیوند آن را با جامعه و در نتیجه، مفاهیم جمعی بیشتر می‌کند؛ یعنی تداعی معانی طیف وسیع‌تری را شامل می‌شود. عکاسی مبنایی غیر از نقاشی دارد. با آنکه عکاسی نیز به دلیل داشتن کادر، هویت خود را از نقاشی می‌گیرد، ولی به علت توجه خاص به دنیای بیرون بدون حضور ذهن در انتخاب سوژه، وجوه هنری بسیاری را از دست می‌دهد و البته وجوه جدیدی را هم پیدا می‌کند. همین توجه خاص به سوژه در عکاسی، نقش مفاهیم را نابود می‌کند تا جای آن را به تمامه احساس بگیرد. شاید بتوان گفت عکاسی هنری بر همین انتزاع مفاهیم از دریای احساسات متمرکز است تا از این طریق، وجه هنری خویش را بازیابد. البته اکثر عکس‌ها تنها برای انتقال احساسی شخصی یا جمعی (بدون حضور معانی) استفاده می‌شوند.
این موارد مربوط به آثاری بود که به صورت مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار می‌کرد. در مورد آثار ترکیبی مورد اشاره در بند قبل، که حاشیه‌ی هنرهای دیگر را به وجود می‌آورند، اثر چندین برابر است؛ یعنی هنرهای تجسمی قابلیت زیادی در ایجاد فضا و انتقال حس و پدید آوردن شرایط مساعد برای درگیر شدن مخاطب دارند که در حاشیه‌ی هنرهای دیگر، مانند معماری، ادبیات، تئاتر و سینما رشد می‌کنند.
ساحت رفتار افراد هم به شدت تحت تأثیر هنر است. رفتارهایی که در صورت تکرار، می‌توانند قسمت مهمی از هویت را تشکیل دهند و حتی به بخش اصیل آن بدل گردند. هنرهای تجسمی، به خاطر ایستایی و سکون خاصی که دارند، اثر مستقیمی روی این بخش ندارند و با واسطه، برخی رفتارها را تشدید می‌کنند؛ اما در نسبت با هنرهای دیگر، به ویژه موسیقی و رقص و هنرهای نمایشی، الگوهای رفتاری خاصی در انسان پدید می‌آورند. مثلاً معماری و طراحی داخلی سالن‌های رقص و موسیقی، بنا بر اینکه از چه نوعی باشند، بسیار متفاوت است و اگر رعایت نشود، رفتارهای خاص به هیچ وجه رخ نخواهد داد.
بی‌دلیل نیست که سالن اجرای گروه‌های رپ مستطیل‌گونه و رو به خواننده و مملو از رنگ‌های قرمز و سیاه است. در برابر آن، سالن‌های رقص باله قرار دارند که در نسبت با سن معمولاً به صورت دایره‌شکل قرار می‌گیرند و بسته به طراحی رقص، رنگ‌های گوناگونی در آن‌ها به نمایش درمی‌آید. در برابر آن‌ها، هنرهای تزئینی و طراحی به‌کاررفته در سالن‌های سماع دراویش قرار دارند که متناسب با تصوف مشرقی هستند. باز مجالس سینه‌زنی و مداحی با هر دو آن‌ها متفاوت است. در خود مجموعه‌ی عزاداری نیز هنرهای تجسمی مربوط به این مجالس، به کل با موارد مشابه در دسته‌های عزاداری فرق می‌کنند. نوع متفاوت عزاداری در آنجا، فضایی دیگر و هنرهایی دیگر را می‌طلبد. باز در هنر نمایشی تعزیه، مبنا کاملاً عوض می‌شود و به تبع آن، هنرهای دیگرگون. با آنکه هنرهای تجسمی ارتباط مستقیمی با این بخش از زندگی ندارند، ولی در شکل نهایی و شیوه‌ی انجام آن‌ها اثرات متعدد و متنوعی دارند و به صورت غیرمستقیم، بدان‌ها جهت می‌دهند.
اما اثربخشی مهم هنرهای تجسمی بر ابزارهاست. هویت ابزارها و فضاها، با امتداد زندگی انسان تا محیط شکل می‌گیرد و سخت و محکم و صلب می‌شود که یکی از عوامل بسیار مهم در شکل‌گیری و قوام این هویت، هنرهای تجسمی است. چه در هنرهای سنتی که در تولید بسیاری از ابزارها حضور مستقیمی داشتند و چه در هنرهای جدید که بیشتر نقش حاشیه‌ای را در ساخت ابزارها ایفا می‌کنند، پیوند مستقیم هویت ابزار با هنر، مشهود و معلوم است. هر ابزاری بخشی از هویت انسانی را تجسد می‌بخشد و با فراگیر شدن، به سوی هویت جمعی حرکت می‌کند.
از این روست که نقش معماری و هنرهای تجسمی در هویت‌بخشی به جامعه‌، اساسی و بی‌بدیل است و می‌تواند هویت تاریخی و تمدنی را هم شکل دهد. خیل عظیم هنرهای دستی، از سفال و فلز تا چینی و سنگ و نیز بافتنی‌ها، از لباس تا فرش، همه و همه، هویت‌بخش ابزارهای زندگی‌اند. هویتی که از طرفی بازتابنده و مقوم فرهنگ مردم و از طرفی پیش‌برنده و مروج آن است. کارکرد مهم هنرهای تجسمی در این بخش، معنابخشی به زندگی است. دمیدن روح انسانی در اشیاء و خلق طبیعتی نو در جهت زندگی خاص انسان است؛ خلقی که سعی می‌کند اشیاء و دیگر اجزای طبیعت را به سوی حیات انسانی ارتقاء بخشد و روحی واحد را در کالبد آنان بدمد.

نسبت هنرهای تجسمی و جامعه

در مورد تمام هنرها مطرح شد که اگر از حد افراد جامعه فراتر روند و در شکل‌دهی به هویت جمعی سهیم شوند، بخشی از سبک زندگی اجتماعی را می‌سازند؛ یعنی در سطحی بالاتر، همان اثرات گرایشی، بینشی، رفتاری و ابزاری هنر، به اثرات رسانه‌ای، عادتی، مناسکی و تجهیزاتی تبدیل می‌گردد. همین مورد درباره‌ی هنرهای تجسمی هم درست است؛ یعنی تمام آثار مطروحه تا کنون در رابطه با مخاطب را به جامعه هم تسری دهید تا اثر اجتماعی هنر معلوم شود.
در گذشته، انتقال پیام و تبلیغ یک هویت خاص، در قالب‌های مرتبط با دو حوزه‌ی ادبیات و هنرهای نمایشی انجام می‌شد تا هر دو در صورت‌بخشی هویت و جهت‌دهی به حرکت کلی جامعه، نقشی یگانه داشته باشند. شاید تنها هنر تجسمی‌ای که همگام با شعر و تئاتر، به صورت مستقیم، در انتقال پیام نقش ویژه داشت، خوش‌نویسی بود؛ اما امروزه، هنرهای تجسمی نقش ویژه‌ای در ارتقای بینش اجتماعی و انتقال معرفت جمعی دارند.
این نقش خاص در بستر پدیده‌ای نوظهور به نام رسانه صورت می‌پذیرد. درست است که هنوز هم بار پیام‌های رسانه‌ای بر دوش ادبیات و نمایش است، اما به هیچ وجه نمی‌توان رسانه را نتیجه‌ی ترکیب آن دو دانست. رسانه ترکیبی پیچیده از ادبیات، نمایش، موسیقی، هنرهای تجسمی و البته تجارت است که هویتی تازه و دگرگونه یافته و جنس نویی از پیام‌ها را به شیوه‌ای نو منتقل می‌کند. هنرهای تجسمی بخش مهمی از «زبان» رسانه را تشکیل می‌دهند و به اندازه‌ی ادبیات و نمایش در انتقال پیام سهیم‌اند، اگر نقش بیشتری نداشته باشند. تازه این غیر از سینماست که خود «هنری» مستقل و جدید است.
سینما هم ترکیبی نوظهور از ادبیات، تئاتر، موسیقی و هنرهای تجسمی است و تجارت در آن حرف اول را می‌زند. ولی تفاوت «سینما» با «رسانه»، بنیادین و در هویت آن‌هاست. سینما گونه‌ای جدید از «هنر» است؛ در حالی که رسانه «هنر» نیست. رسانه پدیده‌ای نوین برای «انتقال پیام» است، در حالی که هنر چنین نیست. «پیام» جزء هویت رسانه و هدف وجودبخش آن است، ولی سینما هویتی غیر از «پیام‌دهی» دارد، هرچند که به خوبی پیچیده‌ترین پیام‌ها را منتقل می‌کند.
هویت اصلی سینما همان هویتی است که تمام هنرها دارند و آن «تجلی تمدنی روح انسانی» و «ظهور و بروز اسم خالق به دست بشر» است. چیستی هنر را باید در «پرده‌دری روح و خلق موجودی نو» جست‌وجو کرد؛ در حالی که رسانه را باید در بستر «انتقال پیام و مفاهیم» فهمید. از این روست که تفاوتی آشکار و کاملاً مشخص بین بروز هنرها در سینما با رسانه وجود دارد. در سینما، هنرهای تجسمی بخشی از «کثراتی» هستند که در روح کلی هنر سینما به «وحدت» می‌رسند؛ اما در رسانه، هنرهای تجسمی «هنری» هستند که در خدمت «انتقال پیام» قرار می‌گیرند. تفاوت عکاسی در رسانه با عکاسی هنری، از جنس هویت و غایت است و نه خود هنرمندان و عکاسان. مسلماً رسانه‌ها اثر معرفتی بر جامعه دارند و نوعی خاص از فهم را ترویج می‌کنند. در این میان، نقش هنرهای تجسمی بی‌نظیر و یگانه است. حتی می‌توان گفت به علت تحت‌الشعاع قرار گرفتن ادبیات ذیل «زبان» موجود در این هنرهاست که نوعی تفکر عجولانه‌ی غیرمتأملانه در جوامع امروزی شکل گرفته است
عادات اجتماعی شکل‌دهنده و قالب‌زننده‌ی گرایش‌های افراد و مهم‌ترین ساختار نامرئی تربیت در جامعه محسوب می‌شوند. این عادات حتی بر جهان‌بینی و ایدئولوژی مردم هم اثر می‌گذارند و زمینه را برای اتفاقات بزرگ مهیا می‌کنند. از طرف دیگر، خلقیات و روحیات تک‌تک افراد جامعه هم تحت تأثیر عادات است. عادت‌ها مانند چسبی تمام اجزا را متصل می‌کنند و روحیه و خلق‌وخوی خاصی را همه‌گیر می‌کنند. عادات ما بخش مهمی از زندگی ما را اشغال می‌کنند و سبک زندگی جمعی را می‌سازند و در سمت‌وسوی آن دخالت می‌کنند. پس جدای از بحث معرفت و بینش، باید به اثر هنرهای تجسمی بر عادات اجتماعی هم توجه ویژه داشت. هر کدام از هنرها عادات اجتماعی خاصی را پدید می‌آورند، اما اثربخشی برخی هنرها بیشتر است.
در گذشته، عادات اجتماعی در درجه‌ی اول، تحت تأثیر ادبیات و در درجه‌ی بعد، موسیقی، تئاتر و معماری بودند. اثر هنرهای تجسمی در ایجاد عادات اجتماعی، بیشتر در حاشیه‌ی همین هنرها بود، مگر چند هنر خاص. مثلاً مجسمه‌سازی از دیرباز در نوعی تربیت بت‌پرستانه نقش ویژه داشت یا شمایل‌نگاری، به عنوان بخشی از نقاشی، سهمی عمده پیدا کرده بود. در تمدن اسلامی، خوش‌نویسی مرتبط با آیات قرآن و احادیث معصومین (ع)، چنین جایگاه خاصی یافته و محمل مهم ایجاد عادات مذهبی گردیده است.
البته باید توجه کرد که با وجود حضور بیشتر حاشیه‌ای هنرهای تجسمی و دوری نسبی در متن، درهم‌تنیدگی خاص حاشیه و متن باعث می‌شده است که نتوان به راحتی اثر این هنرها را از بقیه جدا کرد و مرزهایی را مشخص نمود. مثلاً حضور تذهیب در کتابت دیوان‌های غزل ادبا، بستر انتقال خلقیات باطن‌گرایانه شده و روحیه‌ی لطیف شاعرانگی را در اجتماع دوچندان کرده است. از این رو، نمی‌توان نقش ادبیات، موسیقی، تئاتر، رقص و معماری را به طور کامل از هنرهای تجسمی جدا کرد و آن‌ها را بیرون از بستر اجتماعی پدیدآمده دید.
اما امروزه وضع کمی تغییر کرده است. با ظهور سینما به عنوان هنری مرکب از همه‌ی هنرهای گذشته، هنرهای تجسمی به صورت مستقیم وارد اثرگذاری بر عادات اجتماعی شده‌اند و نقشی بی‌بدیل و بدون جایگزین پیدا کرده‌اند. امروزه سینما و بازی، دنیاهای جدید با عاداتی کاملاً متفاوت آفریده‌اند که نقش هنرهای تجسمی در این آفرینش‌ها بی‌سابقه است. سینما و بازی، هنرهای تجسمی را از سکوت بیرون آورده‌اند و زبانشان را در پیوند با ادبیات، باز کرده‌اند. از این رو، اثر آنان مستقیم است و باید در قالب مناسبات امروزی فهم شود.
مناسک و رسوم اجتماعی، شبکه‌ای از رفتارهای هماهنگ و منظم هستند که به منظور خاصی طراحی شده و با حضور مردم اجرا می‌گردند. مناسک، اعم از دینی و غیردینی، حاوی پیام‌ها و مقوم عادت‌های خاصی هستند و توانایی زیادی در یکسان‌سازی اجتماعی و هویت‌بخشی به زندگی افراد جامعه دارند. در مناسک و آداب و رسوم، افراد فردیت خود را کنار گذاشته و به کلی در اختیار جمع قرار می‌گیرند. مناسک و رسوم چنان با تمام هنرها عجین شده‌اند که نمی‌توان آن‌ها را بدون حضور هنر تصور کرد. اصلاً عامل اصلی تحرک و تنوع در مناسک متفاوت و رسوم گوناگون، همین هنرها هستند.
تکیه‌ی اصلی معمول مناسک و مراسم، به موسیقی و حرکات موزون است، اما یک پای آن بر شعر و پای دیگر آن بر تئاتر قرار دارد. معماری و هنرهای تجسمی هم در آن اثر مستقیم دارند و بدون آن‌ها، نه مناسکی هست و نه آداب و رسومی. هنرهای تجسمی چنان با مناسک عجین گشته‌اند که می‌توان آن‌ها را شاخ‌وبرگ‌های این درخت تناور نامید. هنرهای تجسمی در مناسک و آیین‌ها، فرصت بروز تنوع و گوناگونی را فراهم می‌کنند. این تناقض‌نمایی بر شکوه مناسک می‌افزایند و زیبایی آن‌ها را دوچندان می‌کنند. باقی هنرها رو به سوی انحلال فردیت در جمع و یگانگی دارند و هنرهای تجسمی، رو به تنوع و تکثر و پرورش فردیت. البته غلبه با موسیقی و تئاتر و ادبیات است و از این رو، مناسک ماهیتی جمع‌گرا دارند، ولی حضور هنرهای تجسمی باعث متناسب شدن آن یگانگی با افراد مختلف و ایجاد جذابیت در همان هنرها می‌شوند
بر خلاف مناسک و رسوم، فضاها و ابزار زندگی، فرصت بروز فردیت افراد را فراهم می‌کنند و امکان ظهور شخصیت متنوع اشخاص گوناگون را به وجود می‌آورند. این فردیت‌ها در گروه‌های مختلف جامعه و در خود آن، به نوعی وحدت می‌رسند که در عین حال، کثرت را هم در خود حفظ می‌کند. تجلی این وحدت همراه با کثرت در فضاهای عمومی و تجهیزات زندگی، به صورت هنر بروز می‌کند. هنرهای مرتبط با فضاهای عمومی و تجهیزات عمومی کار و فعالیت در هر جامعه، نمایش‌دهنده‌ی هویت جمعی و در عین حال، معین‌کننده‌ی تفاوت‌ها و تکثرات موجود در جامعه‌اند. هویت جمعی در تجهیزات و مکان‌ها به تعین می‌رسد و به عنوان عامل اصلی معنابخشی به زندگی، در نسبت با اشیاء و طبیعت می‌شود. همین ویژگی خاص کثرت عجین‌شده با وحدت است که این عرصه‌ها را جولانگاه هنرهای تجسمی و معماری می‌کند. هنرهای دیگر اگر در اینجا حضور هم داشته باشند، در حاشیه هستند و به کمک هنرهای تجسمی می‌آیند.
روح جامعه به وسیله‌ی هنرمندان و معماران، در فضاها و ابزارها مجسّد می‌شود و شکل و صورت می‌یابد. به همین دلیل است که با مراجعه به آثار معماری و محصولات صنایع مختلف مرتبط با یک جامعه، می‌توان اطلاعات زیادی از سبک زندگی آن‌ها به دست آورد؛ چرا که ارتباطات اجتماعی، جایگاه خانواده، روابط اقتصادی، محصولات اصلی تولیدی و تجاری، تعاملات مردم با حکومت، دین مردم و نسبت آن‌ها با نهاد رسمی دین، جایگاه و شکل اخلاق، حتی دستور زبان و هزاران مسئله‌ی مهم دیگر که در زندگی مردم حضور مستقیم دارند، خود را در فضاها و ابزارها نشان می‌دهند.
آثار مرتبط با هنرهای تجسمی و معماری، نشانه‌هایی برای پی بردن به بخش مهمی از عناصر اجتماعی مهم جامعه هستند. این نوع نگاه به صنایع دستی است که می‌تواند تفاوت عمده‌ی آن را با طراحی صنعتی امروزی مشخص کند، وگرنه اگر فقط به ظرایف تکنیکی به‌کاررفته در ساخت آن‌ها توجه شود، اختلاف عمده‌ی این دو و جدایی عمیق این نوع صنایع از هم، درک نخواهد شد. علاقه‌ی بسیار مدیران به مدرن کردن صنایع دستی از همین عدم شناخت تفاوت‌های معنادار نشئت می‌گیرد. شناخت هنر یقیناً نیازمند شناخت اقتصاد جامعه و از جمله روش‌های تولید است که بدون توجه به این نکات، شناخت جامعی از هنر به دست نخواهد آمد.

هنرهای تجسمی و تاریخ جامعه

هر هنری با هر ابعادی، می‌تواند اثراتی عظیم در سبک زندگی آیندگان داشته باشد. ممکن است اثری چندان پیچیده و عجیب نباشد، اما در انسان‌ها و جوامع و حتی تمدن‌ها نفوذ کند، گسترش بیابد و سبک زندگی خاصی بیافریند. از میان آثار هنری که بر هویت جامعه اثرگذارند، قله‌های سر برمی‌آورند که از حصار زمان بیرون رفته و الهام‌بخش جوامع آتی می‌گردند و بدین ترتیب، نمودی تمدنی می‌یابند. از میان انبوه آثاری که در یک جامعه به وجود می‌آیند، برخی هویتی فرازمانی پیدا می‌کنند و حامل آن تمدن می‌گردند.
درست است که معمول هنرهای مانا، همان قله‌های سر به فلک هنر ساییده هستند، اما وفور آثار هنری متوسط یا ساده‌ی زنده‌مانده در طول قرن‌ها نشان می‌دهد که قالب و شکل هنر، عامل اصلی مانایی و ماندگاری نیست. مهم‌تر از آن‌ها، محتوای هنر و جان هنرمند است که میزان اثرگذاری و حیات هر محصول را تعیین می‌کند. این مسئله آن قدر شایع است که حتی اساتید و بزرگان هر هنری، بخش مهمی از هنرهای به‌جام‌مانده از تمدن‌ها را در میان زندگی مردم عادی آن جست‌وجو می‌کنند. از این روست که در این مقال، دیگر نمی‌توان به راحتی دو بند قبل، به تقسیم‌بندی آثار هنرها پرداخت و تحلیل‌شان کرد.
هنر در جریان زمان، صعوبت و تصلب خویش را از دست می‌دهد و به سیالیت و روانی می‌رسد که اگر چنین نبود، حتماً در لابه‌لای کوچه‌های تنگ و تاریک زمان گم می‌شد و می‌پژمرد و می‌مرد. در جریان هنرهای تمدنی، ادبیات با برخی مکان‌ها و فضاها پیوند می‌خورد و تئاتر و موسیقی، هویت خویش را در ادبیات پنهان می‌کنند و بازمی‌جویند. البته این سیالیت به معنای عدم تشخص نیست، بلکه پاک شدن مرزها و تداخل تشخص‌هاست. همین مسئله است که بسیاری از افراد را به اشتباه انداخته است تا با تحلیل‌هایی این‌زمانی به سراغ تمدن‌ها بروند و زیست واقعی آنان را درک نکنند.
مطالعه‌ی عمیق و کامل آثار هنری تمدنی از عهده‌ی یک فرد خارج است و به گروه‌های پژوهشی فهیم و البته متخصص نیاز دارد تا بتوانند با کلیت تمدن گذشته ارتباط برقرار کنند و رازهای سر به مهر آثار به‌جامانده را دریابند. کسی که می‌خواهد راجع به هنر در یک تمدن سخن بگوید، باید با همه‌ی هنرها آشنایی داشته باشد، با علوم آن دوران بیگانه نباشد و دستی هم در فلسفه و دین‌شناسی داشته باشد تا بتواند سخنی قابل توجه و تأمل بزند؛ وگرنه از فیل تمدن، به پا یا خرطوم یا عاجی اکتفا می‌کند و فیل را، پا و خرطوم و عاج می‌فهمد و در جهل مرکب خویش، تا ابدالدهر می‌ماند.
پس نمی‌توان بدون مطالعه‌ی مناسک به‌جامانده از سده‌های گذشته که مردم امروز را با صدها سال قبل پیوند می‌زنند، رو سوی شناخت هنرهای تجسمی برد. بدون ارتباط با قله‌های ادبی هر تمدنی که روح تمدن را در زمان جاری کرده، معرفت و دانش را نسل به نسل و جامعه به جامعه از دستبرد زمان محفوظ نگه داشته و میراث حکمی و فلسفی از در تاریخ به یادگار گذاشته، نمی‌توان نقش واقعی هنرهای تجسمی را فهمید. بدون بررسی دقیق معماری سده‌ها که روح تمدن را مجسَّد ساخته‌اند، مطالعه بر هنرهای تجسمی کاری بیهوده است و بدون دین‌شناسی و علم‌شناسی و حکمت‌شناسی، تنها سایه‌ای از هنرهای تجسمی پیش چشم ما خواهد آمد.
اما می‌توان به یک نکته اشاره کرد که به ماهیت خود هنرهای تجسمی و معماری بازمی‌گردد. از آنجا که معمولاً سروکار این هنرها با موادی است که بسیار از محرک انسانی دور بوده و متصلب و سخت می‌گردند، مانایی و ماندگاری‌شان بسیار زیاد می‌گردد. هنرهای تجسمی و فضاهای به‌جامانده از گذشته، روشن‌ترین مواریث به‌جامانده از تمدن هستند که می‌توانند کلیدهایی برای باز کردن در فهم هنرهای دیگر و حتی علم و دین و فلسفه‌ی قدیم شوند. هنرهای تجسمی چنان هویت را به تجسد می‌کشند که نخ تسبیح الهام‌بخشی در زمان‌های مختلف می‌گردند.
مثلاً برخی از مجسمه‌هایی که در ارتباط با آیین‌های بت‌پرستی گذشته ساخته شده‌اند، چنان هویت فراتاریخی را در خود نگه داشته‌اند که هنوز هم بزرگ‌ترین سرچشمه‌ی انتشار آن جهان‌بینی و ایدئولوژی در جهان امروز محسوب می‌گردند. یا مثلاً در باستان‌شناسی، بسیاری از مطالب علمی از طریق مطالعه‌ی ابزارهای هنری به‌جا‌مانده از آن دوران، محکم و استوار می‌شوند. اما در اینجا هم هیچ چیز به اندازه‌ی ‌محتوای هنر و روح هنرمند منشأ اثر نیست. گاهی یک بشقاب ساده و به‌جامانده از گذشته‌های دور، بخشی از فرهنگ دینی یا حکمی را منتقل می‌کند که آثار بزرگ آن دوران چنان کاری نمی‌کنند؛ چرا که مدت‌ها پیش از بین رفته‌اند. مانایی هنرهای تجسمی تنها به انتخاب جنس و روش کار با ماده نیست که اتفاقاً سهم این‌ها بسیار اندک است. ماندگاری به معنایی است که در پس شکل ساده‌ی این هنرها پنهان شده و در هر نسل، با «انسان»های هر تمدن، نسبت و ارتباطی محکم برقرار می‌کند. هر چه پیوند اثر با زندگی محکم‌تر، حیات و دوام آن هم بیشتر. این گونه است که در میان مردمی که هزاره‌ای را با «عشق» زیسته‌اند، شاعر می‌تواند بگوید که:
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما»

منبع مقاله: برهان