نویسنده: راجر تریگ
مترجم: جمعی از مترجمان



 

انسان بودن به چه معنا است؟

ماركس به این نتیجه رسید كه برای آنكه بتوان تاریخ را ساخت، پیش از هر چیزی آدمی باید در موقعیتی باشد كه بتواند زندگی كند. یعنی نیازهای اولیه‌اش از خوردنی، آشامیدنی، پوشیدنی، مسكن و غیره باید فراهم شود. او بر این باور بود كه ارضای این نیازها، در عین حال منجر به بروز نیازهای جدیدی می‌شود و بسیاری از نیازها و سلیقه‌های ما هم در حقیقت توسط جامعه شكل می‌گیرد و بخشی از طبیعت تغییرناپذیر انسان به شمار نمی‌روند. نحوه‌ی خلق نیازهای تازه توسط تبلیغات، در عصر نوین، شاهدی برای این مدعا است. تأكید بر روی این نكته كه نیاز و خواست‌های ما همان قدر محصول جامعه می‌باشد كه توضیح آن است، یك نمونه‌ی بارز از توجیه ماركسیستی به شمار می‌رود. خطری كه در اینجا وجود دارد، این است كه اساس زیستیِ طبیعت انسان به كلی كنار گذاشته و از قلم انداخته می‌شود.
با این حال، بیشتر آن چیزی كه در طبیعت انسان تغییرناپذیر به نظر می‌رسد، به شرایط قابل تغییر در جامعه برمی‌گردد. اگر به مفاهیمی چون خلع شخصیت انسانی (1) متوسل شویم، این فرایند نمی‌تواند به طور نامحدودی تداوم یابد. ماركس جامعه‌ی موجود سرمایه داری را با یك هنجار می‌سنجد. تصور ماركس از جامعه‌ی مطلوب این است كه در این جامعه، انسان‌ها می‌توانند به خویشتن واقعی خویش دست یابند. با این حال، راهی وجود ندارد كه بتوان براساس آن گفت تمام جوامع موجود چنین چیزی را می‌خواهند، آن هم در صورتی كه همه چیز انسان محصول جامعه باشد. یك معیار بیرونی هم درباره‌ی طبیعت انسان وجود ندارد كه بتوان به آن متوسل شد. ماركس ناگزیر است كه از طبیعت انسان تصوری داشته باشد- طبیعت آن طور كه باید باشد. او همچنین ناگزیر است كه یك تصور فلسفی انتزاعی داشته باشد تا از آن به عنوان مبنایی برای نقد جامعه‌ی موجود استفاده كند. در خصوص نحوه‌ی انتقادهایی كه ماركسیست‌ها از اخلاقیات به عمل می‌آورند، تنش مشابهی باید یافته شود. اخلاقیات معمولاً به عنوان بورژوازی (2) (سوداگری) مورد تمسخر قرار می‌گیرد و از آن به عنوان اعتقاد قشر خاصی از جامعه در یك زمان معین یاد می‌شود كه صرفاً در خدمت هرچه بیشتر یك طبقه‌ی خاص قرار دارد. با این حال، ماركس خود مفاسد سرمایه داری را با حرارت و قاطعیت محكوم می‌كرد. به نظر می‌رسد كه او از چیزی دفاع می‌كرد كه آن را به عنوان حقیقت می‌دید نه دفاع از پیشداوری یك طبقه یا لفاظی مطنطن. شرایط غیرانسانی در كارخانه بسیار آشكار بود. زیرا با انسان به گونه‌ای رفتار می‌شد كه شایسته‌ی هیچ انسانی نبود. ادعا می‌شد كه سرمایه داری به شیوه‌ای كه مردم باید زندگی كنند، توجه بسیار اندكی دارد.
ماركس در خصوص شرایط مناسب برای نسل انسان نظرگاه خاصی داشت. چنین نظرگاهی با تصور او از یك جامعه‌ی كمونیستی در آینده گره خورده بود. عبارتی معروف، نظرگاه او را بیان می‌كند. او به زمانی می‌نگریست كه در آن تقسیم كار رخت بربندد، جامعه بدون طبقه باشد و هركس به جای آنكه نگران منافع شخصی باشد، با دیگران همكاری كند. در حالی كه از نظر هیوم محكمه برای جوابگویی به شرایطی كه توسط جامعه ایجاد می‌شود و نوعدوستی در آن اندك است، ضروری به نظر می‌رسید، ماركس بر این باور بود كه جامعه‌ی متعالی موردنظرش، فراوانی و نوعدوستی به بار خواهد آورد. به عبارتی دیگر، نیازی به محكمه، آن طور كه هیوم به آن می‌اندیشید نیست، زیرا جامعه متعالی است. چنین جامعه‌ای وجه دنیوی (3) بهشت برین خواهد بود. در چنین جامعه‌ای، هیچ انسانی به سبب ملاحظات اقتصادی، در تنگنا قرار نمی‌گیرد یا قلمرو فعالیت‌های او محدود نخواهد شد. بر این اساس، تصور ماركس این بود: تا زمانی كه جامعه بر كل تولید نظارت كند، برای من این امكان وجود خواهد داشت كه امروز یك چیز را انجام بدهم و فردا چیزی دیگر را، بامدادان شكارگری، نیمروز ماهیگیری، شامگاه گله داری و پس از شام نقادی كنم. درست مانند من كه فقط چیزی به ذهنم خطور می‌كند، بدون آنكه شكارگر، ماهیگیر، چوپان و یا منتقد باشم. (4)
ماركس به آینده‌ی جامعه‌ای می‌نگریست كه ما بتوانیم در آن جامعه واقعاً انسان باشیم و نیازی نباشد استعدادهایمان سركوب شود، او بر اهمیت آن چیزی تأكید می‌كرد كه آن را «خود-شكوفایی» فرد (5) ‌می‌نامید. (6) این نكته احتمالاً شگفت انگیز است، زیرا تصویری كه از سوسیالیسم رسم شده، به گونه‌ای است كه بیشتر به توده یا اجتماع توجه دارد تا منافع فرد. بدون شك برخی از سوسیالیست‌ها بر این عقیده‌اند كه برای رسیدن به كمونیسم كامل، چنین سیاستی ضروری است. با این حال، ماركس بر این باور بود كه هر شخصی باید این آزادی را داشته باشد تا از طریق فعالیت‌های خلاق، به خویشتن خویش دست یابد. او در پی شناسایی خود- شكوفایی فرد، آزادی و كار بود. منظور از كار، آن عمل خلاق و هدف داری است كه انسان‌ها از طریق آن و به طور طبیعی بتوانند ابراز وجود كنند. نه آن رنجی كه انقلاب صنعتی آن را وضع كرده است. منظور ماركس از كار، سرگرمی صرفاً بیهوده نیست. او كارِ واقعاً آزاد را به مثابه‌ی ساختن آهنگ موسیقی می‌داند كه تلاشی مشترك طلب می‌كند.
جبرگرایی اقتصادی كه ظاهراً گاهی اوقات ماركس از آن حمایت می‌كند، از جمله ویژگی‌های یكی از اَشكال جامعه است نه یك ویژگیِ تغییرناپذیر. ماركس بر آن بود تا سلطه‌ای را كه نتیجه‌ی سرمایه داری می‌پنداشت، از میان بردارد. یعنی دستیابی به آزادی واقعی پس از برداشته شدن موانع و قیودی كه ما را محدود می‌كنند، هدف غایی ماركس به شمار می‌رفت. بیانیه‌ی كمونیست كه توسط ماركس و انگلس در سال 1848 نوشته شد، اعلام می‌كند: «بگذار تا در یك انقلاب كمونیستی لرزه بر اندام طبقه‌ی حاكم بیفتد. زحمتكشان، چیزی (7) جز زنجیرهایشان ندارند كه از دست بدهند.» (8)
با این حال، تصویری كه ماركس از جامعه ترسیم می‌كند، تصویر یك جامعه‌ی انسانی است. در چنین جامعه‌ای هركس می‌تواند خلاقیت خود را بروز دهد. اگر ماركس بخواهد كاملاً سازگار باشد، باید نشان بدهد كه چگونه دیگران و نه فقط زحمتكشان نیاز به این نوع آزادی دارند. تمام طبقات به طور یكسان زندانیِ نظام اقتصادی هستند. طبقه‌ی حاكم ممكن است به قیمت فدا شدن دیگران به منافعی دست یابند، اما با این حال، اینان نیز از آزادی واقعی برخوردار نیستند. ماركس بیهوده بودن "اعتقاد به رقابت آزاد را كه حد نهایی توسعه‌ی آزادیِ انسان تلقی می‌شود"، مورد حمله قرار می‌دهد. (9) [از نظر او] این رقابت در قلمرو حكومت سرمایه رخ می‌دهد و به هیچ روی نشانه‌ی آزادیِ شخصیت آدمی نیست. او ادامه می‌دهد: "این سخن كه رقابت آزاد، شكل نهایی رشد نیروهای مولد و نیز آزادی انسان است، صرفاً معنایش این است كه سلطه‌ی طبقه‌ی متوسط پایان تاریخ جهان است."
چنانكه او نظر می‌دهد، این موضوع ممكن است اندیشه‌ای شادی بخش برای اعضای این طبقه به شمار می‌رود؛ اما از دید او هر اندازه هم كه اعضای این طبقه در یك نظام طبقاتی منفعت كسب كنند، باز استعدادهای انسانی آنها شكوفا نمی‌شود. در تفكر ماركسیستی، تمایل بر این است كه بر بهره كشی از طبقه‌ی كارگر بیشتر تأكید شود تا رفتار غیرانسانی ادعا شده برای كل نظام. این اقدام موجب می‌شود كه نفرت یك طبقه متوجه طبقه‌ی دیگر شود.
تصویر اوتوپیاپی (10) برخوردار از «فراوانی» كه در آن از آزمندی و خودخواهی اثری نباشد، ممكن است مطلوب به نظر آید. اما سؤال واقعی این است كه آیا آن می‌تواند تحقق یابد. پرورش آزاد استعدادهای آدمی، بدون تقسیم كار، ممكن است به ایجاد دنیایی برخوردار از فراوانی منجر شود و هم ممكن است كه منجر نشود. شاید در صورت وجود دنیایی سرشار از مادیات، چنین شرایط ساده روا باشد. در باب اینكه تا چه حد از طریق كار، انسان به كمال می‌رسد و آیا پس از تأمین نیازهای اساسی، قلمرو آزادی آغاز می‌شود، خود ماركس نظر روشنی ندارد. آیا در كمونیسم، مركزیت و تفوق با كار است، یا آسایش اهمیت دارد؟ ماركس در كتاب سرمایه به قلمروی از ضروریات اشاره می‌كند كه پیش شرطی برای قلمرو آزادی است. او می‌گوید: «كاهش ایام كار، یك پیش نیاز اساسی است.» (11) البته هر جامعه‌ای ناگزیر است كه ضروریات زندگی را تولید كند.
ماركس همچنین تصور می‌كرد كه سوسیالیسم نوعدوستی به بار خواهد آورد، به گونه‌ای كه هر انسانی به دنبال منافع مشترك است تا در پی منافع شخصی. شاید او فكر می‌كرد كه در دنیای برخوردار از فراوانی، نیازی نیست كه كسی به دنبال آزمندی باشد. اما چنین نكته‌ای این سؤال را برمی‌انگیزد كه تا چه حد خودخواهی در طبیعت انسان جنبه‌ی ذاتی دارد. آنهایی كه به قدر كافی دارند، بیشتر می‌خواهند و آنهایی كه ثروتمندند، به نظر نمی‌رسد كه آزمندی كمتری داشته باشند. ماركس ممكن است این وضع را به نظام اقتصادی نسبت دهد، اما این نگرانی پنهانی وجود دارد كه آزمندی احتمالاً ذاتی است و حتی شاید جزئی از میراث زیستی ما به شمار رود. بنابراین، در چنین حالتی، آزمندی از طریق متحول شدن جامعه، محو نمی‌شود.
همان طور كه خود- شكوفایی مورد اشاره‌ی ماركس مبهم است و هیچ جا نظر روشنی درباره‌ی این مفهوم‌ِ خود- وضع كرده ابراز نشده است، منافع مشترك (12) نیز خیلی دقیق نیستند. صرفِ حمایت از آنچه كه متضمن خیر عمومی باشد كافی نیست، زیرا ما باید همگی بر آنچه كه متضمن خیرمان است توافق كنیم. فرض ماركس این است كه درباره‌ی ماهیت یك جامعه‌ی مطلوب زیر لوای كمونیسم، اختلاف نظری وجود ندارد. فرض دیگرِ او باید این باشد كه ما خواهیم دانست چگونه به این جامعه‌ی مطلوب دست بیابیم. فرض نخست ماركس ممكن است فرض خوش بینانه‌ای باشد، اما فرض دوم مخصوصاً نگران كننده است. آنچه كه ماركس می‌گوید ممكن است درباره‌ی گروه‌های كوچك صنعتگر كه در جوامع (13)‌ابتدایی زندگی می‌كنند، صدق كند، اما تطبیق نظرات او با اوضاع جوامع فوق العاده پیچیده‌ی نوین دشوار است. برای مثال، برنامه ریزی مركزی توسط دولت ممكن است سوسیالیستی به نظر آید، اما موفقیت آن مستلزم درك پیچیدگی‌های رفتار انسانی است كه احتمالاً فراتر از رفتار یك گروه از مردم است.
ماركس به مبارزه‌ی طبقاتی توجه بیشتری نشان می‌داد تا به اندیشه‌های خیال پردازانه در باب ماهیت یك جامعه‌ی كامل و یا شكوفایی استعدادهای آدمی. یقین او نسبت به غیر انسانی بودن سرمایه‌داری، از گمانش نسبت به امكاناتی كه به زعم او در دسترس انسان قرار دارد، بیشتر بود. درواقع او می‌توانست بگوید كه قادر نیست پیش بینی كند، هنگامی كه انسان‌ها به طور طبیعی آزاد شوند، تا كجا پیشرفت می‌كنند. پیشرفت آنها یك فرایند فعال خود- آفرینی است. با این حال، تصورات اتوپیایی درباره‌ی پیشرفت انسان‌ها ممكن است هم مخل باشد و هم چالش انگیز. ما را فراخوانده‌اند تا تمام آنچه را كه داریم ویران سازیم، بی‌آنكه بدانیم چه چیزی قرار است به جای آن گذاشته شود.

جامعه‌ی انسانی

ماركس به تمامی نهادهای اجتماعی موجود، با دیده‌ی بدگمانی عمیقی می‌نگریست. برای مثال، اشاره‌ی او به «بردگی پنهان خانواده» نمونه‌ای از این بدگمانی است. (14)تصوری كه او از نوعی جامعه‌ی كمونیستی در ذهن داشت، این بود كه در چنین جامعه‌ای حتی مبارزه برای دستیابی به حقوق برابر، به تعویق می‌افتد. او در یكی از عبارات مشهورش می‌گوید: جامعه باید بر روی پرچم خود بنویسد: «از هركس به قدر توانایی‌اش و به هركس به اندازه‌ی نیازش» (15).
نظر او این بود كه سهم مساوی در برابر كار مساوی به تنهایی كافی نیست، زیرا یك كارگر ممكن است متأهل باشد و دیگری نباشد و یا یكی نسبت به دیگری ممكن است دارای فرزندان بیشتری باشد. اعطای سهم مساوی در مقابل كار مساوی موجب نابرابری می‌شود، گرچه ماركس دریافته بود كه در مرحله‌ی اول كمونیسم كه پس از سرمایه داری پا می‌گیرد، اعطای سهم برابر، امری اجتناب ناپذیر است.
آینده‌ی خانواده در درازمدت و زیر لوای كمونیسم، چندان روشن نیست. بیانیه‌ی كمونیسم، آن را اساساً یك نهاد سوداگری (16)‌ مبتنی بر سرمایه تلقی می‌كند. درواقع گفته می‌شود كه «خانواده در شكل تكامل‌یافته‌اش، فقط در میان سوداگران (17) باقی می‌ماند.» (18) بیانیه همچنان یادآور می‌شود كه صنعت، پیوندهای خانواده را در میان زحمتكشان گسسته بود و كودكان را «به اقلام ساده‌ی سوداگری و ابزار كار مبدل ساخته بود.» بنابراین، مهملات طبقه‌ی بورژوا (سوداگر) در باب خانواده، وقتی در معرض ارضاء خاطر نویسندگان بیانیه قرار می‌گیرد، اساساً منافقانه معرفی می‌شود و تذكراتی در باب وجود [خواه و ناخواه] فحشاء، چاشنی آن می‌شود. بیانیه‌ی كمونیسم همچنان خاطرنشان می‌سازد كه «كارگران وطنی ندارند» و نیز می‌افزاید «ما نمی‌توانیم چیزی كه آنها نگرفته‌اند، از آنان پس بگیریم.» (19) تفكر حاكم بر بیانیه، تفكری قویاً فراملّی [و بین المللی] است و این امر حاكی از آن است كه كمونیسم می‌خواهد بسیاری از رویدادهای بزرگ مأنوس زندگی انسان را محو سازد.
ماركس به سنت اجتماعی یا عادات شخصی بهایی نمی‌داد. او بر آداب و رسوم آن طور كه هیوم تأكید می‌كرد و نیز بر رشد منشِ پسندیده از طریق عادت، آن طور كه مطمح نظر ارسطو بود، اصرار نمی‌ورزید. زیرا او عقیده داشت مقاصد و تمایلات ما در سطح فردی و اجتماعی ریشه در عملكرد یك نظام اقتصادی خاص دارد. او اصرار داشت كه مردم فقط در اثر انقلاب و در یك مقیاس جمعی می‌توانند متحول شوند. به دلیل اولویتی كه ماركس برای تأثیر اجتماعی قایل بود، باور می‌كرد تا زمانی كه عوامل اقتصادی یكسان، تأثیرات اجتماعی یكسان بر جای بگذارند، مردم هرگز به نحو چشم گیری متحول نمی‌شوند. در چنین حالتی هر چیزی همچنان با منافع سرمایه گره می‌خورد. او درباره‌ی انقلابی كه از آن طرفداری می‌كرد گفت: «بنابراین انقلاب ضروری است، زیرا طبقه‌ی حاكم به هیچ طریق دیگری سرنگون نمی‌شود. به علاوه، به سبب سرنگونی طبقه در یك انقلاب می‌توان زنگار زمان را زدود و برای بنیانگذاری جامعه‌ای نوین آماده شد.» (20)
اشاره‌ی ماركس به زنگار زمانه (21)، انقلاب را نوعی تطهیركننده جلوه می‌دهد و برای تلاش در راه انقلاب، مبنایی شبه- اخلاقی قایل است. پیوند دادن سخن پردازی برای ربط خونریزی با تطهیر، خاطره‌هایی را كه تاریخی دور و دراز دارند، به كار می‌گیرد. خطری كه همواره وجود دارد این است كه زمانی كه عوامل بی‌نظمی و مرگ در جامعه از دست برود، مهار كردن مجدد آنها دشوار است. تمایل ماركس به مضامین انقلابی، از اینجا ناشی می‌شود كه او به وجود طبقه در یك جامعه خیلی توجه دارد. جامعه‌ی كاملاً كمونیستی، فاقد طبقه خواهد بود. اما به شهروندان یك جامعه‌ی سرمایه داری فقط بر حسب طبقاتشان می‌توان نگریست. آنها باید آن طور كه ساختار اقتصادی ایجاب می‌كند كه به نفع آنها است، عمل كنند. یك كارگر رنجبر هم ناگزیر است كه دشمنان طبقه‌اش را بشناسد و بر همان اساس عمل كند. ماركس دیدگاهی انداموار نسبت به جامعه ندارد. بر اساس نظرگاه او بخش‌های مختلف جامعه باید برای سعادت همگان به شیوه‌های مختص خود عمل كنند. نظر او این است كه حداقل تا وقوع انقلاب، این عقیده است (22) كه كشمكش را دامن می‌زند و كینه است كه به جای همیاری [انقلاب را به راه می‌اندازد]. موقعیت انقلاب چنین فرضی را طلب می‌كند كه تغییر بنیادین جامعه، موجب تغییر طبیعت انسان می‌شود و جامعه‌ی عصر حاضر نیز حاكی از همین امر است. با این حال، اگرانتخاب طبیعی، ما را خود- محور بار آورده است، تمایلات ما به عنوان موجودات زیستی، چه در جامعه‌ی كمونیستی و چه در جامعه‌ی سرمایه‌داری، یكسان خواهد بود. از سوی دیگر، اگر ما صاحب نفوسی بالقوه فناناپذیر و دارای قدرت انتخاب عقلایی و آزاد هستیم و به سوی شرارت (23)‌ گرایش داریم، در این صورت، آرزوی تحقق جامعه‌ای كامل بر روی زمین تقریباً محكوم به فنا است. همچنین سؤال واقعی این است كه چرا انسان‌ها به جای آنكه در جست و جوی آرامش مأنوس با وضع كنونی‌شان باشند، فعالانه ناپایداری انقلاب را ترجیح می‌دهند. برخی شواهد حاكی از آنند كه مردم به طور طبیعی محافظه كار هستند. لااقل هیوم چنین نظرگاهی داشت. ماركس درواقع معترف بود كه زحمتكشان همیشه نمی‌دانند منافع واقعی آنها كجا نهفته است و رهبران انقلابی هم بر اساس این عقیده كه مردم معمولی از موقعیت واقعیشان درك درستی ندارند، خود را مستحق می‌دانند كه خواست آگاهانه‌ی مردم معمولی را نادیده بگیرند. با وجود این پیچیدگی امر در این است كه آنها حتی اگر درك درستی هم داشته باشند ممكن است خواهان تغییر نباشند. بسیاری از مردم به خانواده و به ملتشان وابسته هستند، هرچند كه از نظر اقتصادی در پایین‌ترین سطح قرار گرفته باشند. داروین با قطعیت استدلال می‌كرد كه این وابستگی به مفهوم دقیق آن طبیعی است. بار دیگر می‌توان این مسئله را مطرح كرد كه آیا عوامل اجتماعی در شكل گیری منش ما نقش اصلی را برعهده دارند؟
مسئله‌ی دیگر در خصوص تلاش برای انقلاب، به انگیزه برمی‌گردد. من ممكن است گرفتار فقر و بهره كشی شده باشم و این را هم بدانم و بخواهم كه شرایطم را عوض كنم، اما هنوز این به آن معنی نیست كه من به یك انقلابیِ شیفته مبدل شوم. خون های زیادی ممكن است در راه ایجاد جامعه‌ی كمونیستی ریخته شود و شاید بخشی از این خون‌ها هم متعلق به من باشد. ممكن است تا آن زمان زنده نمانم كه ثمره‌ی فداكاری‌هایم را بچشم. ممكن است از یك عضو متوسط زحمتكشان- و در عین حال ستمدیده- خواسته شود كه به خاطر بهبود زندگی دیگران از همه چیزش دست بكشد. اما یك انقلابی روشن بین باید خیلی نوعدوست باشد [تا به چنین كاری دست بزند]. با این حال، تأكید ماركس بر نقش طبقه منعكس كننده‌ی تلاش او برای رهایی از تصور جامعه‌ای است كه افرادش جدا از هم، هریك خودكفا و بدون توجه به دیگران هستند و در پرتو منافع خود، دست به تصمیم گیری می‌زنند. این مسئله كه در یك جامعه‌ی انسانی، تا چه حد اشخاص مایل خواهند بود كه حتی خود را فدا كنند، سوء برداشت از مدلی از جامعه‌ی انسانی می‌كند كه ماركس هرگز به آن معتقد نبود. او پیش بینی می‌كرد كه كل فرایند انقلابی اجتناب ناپذیر است، زیرا سرمایه داری آنقدر فشار و ستم روا داشته است و آنقدر تعارض‌های درونی ایجاد كرده است كه زحمتكشان در این باره چاره‌ای دیگر ندارند. سرنوشت تاریخی‌شان در انتظار آنها است.

تناسب با اندیشه‌های روزگار ما

هیچ متفكری به اندازه‌ی ماركس بر ساختار سیاسی دنیای نوین اثر عمیق نگذاشته است. اگرچه نظرگاه‌های او موجب بسیاری از انقلاب‌ها در قرن بیستم شده است، با این حال، برخلاف پیش بینی ماركس، این انقلاب‌ها در كشورهای بسیار پیشرفته‌ی صنعتی رخ نداده و هیچ جامعه‌ای هم در راه رسیدن به موقعیت پیشرفته از كمونیسم كامیاب نشده است. بدون تردید، تحقق فردگرایی رمانتیك به دنبال كم رنگ شدن اقتدار دولت، آن طور كه ظاهراً مطمح نظر ماركس بود، در هیچ جا هم مشهود نیست. حتی به ظاهر برخی از پیروان او جوامع كمونیستی را از روی تمسخر نمونه‌ای از سرمایه داری دولتی می‌پندارند.
برنامه ریزی متمركز همراه با مالكیت عمومی تمام بخش‌های مهم اقتصاد ملی، در بسیاری از موارد، قدرت رو به گسترشی را به دولت بخشیده است. با این حال، جمود و انعطاف ناپذیری چنین نظامی، حتی ماركسیست‌های بسیار ثابت قدم را نگران كرده است. پیچیدگی جوامع نوین موجب می‌شود كه این جوامع به راحتی تحت تسلط دیوانسالارانه (24) درنیاید. هیچ كس نیاز ندارد كه خرده بگیرد و ببیند كه طبقه‌ای جدید متشكل از مدیران و اداری مسلكان كه دارای منافع خاص خود هستند و ابزاری در دست دولت به شمار می‌روند، در حال شكل گیری است. ممكن است از دیدگاه ماركسیست‌ها این طور استدلال شود كه پیدایش چنین طبقه‌ای نتیجه‌ی احتمالی رشد نیروهای تولیدی است و خطر زمانی است كه این طبقه جاودانه ماندنش را هدف اصلی خود قرار دهد. البته تلاش‌هایی صورت گرفته است تا سوسیالیستی اگرچه از مالكیت جمعی ابزارهای تولیدی حمایت می‌كند، با این حال، نوعی از راهكارهای بازار (25) را به عنوان راهنمای تخصیص منابع قابل اتكا می‌داند. اینكه این كار [تصدی تجاری] دارای تناقض درونی است یا نه، جای تأمل دارد. اما وجود آن، مسئله‌ی مهمی برای اقتصاد به شمار می‌رود. ماركس در خصوص نابسامانی مربوط به موقعیت آدمی و اینكه چگونه می‌توان این شرایط را اصلاح كرد، مسائلی را در یك سطح فلسفی عمیق مطرح می‌كند. تمامی نظریه‌های اقتصادی باید خود را بر فرض‌های مربوط به طبیعت انسانی بنا كنند.
بالاتر از همه، ماركس به كمال پذیری انسان اعتماد داشت. او بر این باور بود كه ما به دلیل ساختار جامعه‌ی سرمایه‌داری، نومید و محروم شده‌ایم كه آن طور كه باید و شاید زندگی كنیم. زمانی كه این موانع برداشته شود، فرصت برای شكوفایی همه‌جانبه‌ی انسان به معنی واقعی‌اش فراهم خواهد شد. شاید بی‌مناسبت نباشد اوضاع جوامعی كه انقلاب را پشت سر گذاشته‌اند، بررسی كنیم و این سؤال را مطرح نماییم كه آیا كشورهایی كه نظام ماركسیستی سبك خود را دارند، می‌توانند نمونه‌هایی درباره‌ی شكوفایی مطلوب طبیعت انسان ارائه دهند. شاید طرح این سؤال منصفانه نباشد، زیرا هیچ جامعه‌ای تاكنون به مرحله‌ی كمونیسم به ویژه آن طور كه ماركس تصورش را می‌كرد، دست نیافته است. اینكه انسان‌ها اغلب به آنچه می‌گویند، عمل نمی‌كنند، سخن پیش پا افتاده‌ای است. عمل نكردن اشخاص به گفته‌ی خود، اعتبار آنچه را كه می‌گویند، خدشه دار نمی‌كند. براساس معیارهای آیین مسیحیت، تشكیلات مذهبی این ایین برخی مواقع در طول تاریخ، وضع اسفناكی داشته است. بر این اساس، چرا باید چیزی غیر از این از ماركسیسم انتظار داشته باشیم. تأكید مسیحیان بر قدرت گناه حاكی از این است كه هر بنیاد انسانی این را مشكل می‌یابد كه خود را از آثار خودخواهی انسانی برهاند. اینك سؤال این است كه آیا ماركسیسم می‌تواند دشوار بودن تحقق اهدافش را توجیه كند. هنگامی كه اساس اقتصاد جامعه‌ای بر اصول ماركسیسم استوار شده باشد، دلیلی ندارد كه كمونیسم آن طور كه ماركس انتظار داشت، پدید نیاید.
پرسش زیربنایی دیگر، باید این باشد كه آیا در طبیعت انسان موانع نفوذناپذیری وجود دارد كه مانع ایجاد كمونیسم ناب می‌شود. آیا بین رؤیای اتوپیایی ماركس درباره‌ی امكاناتی كه فراروی انسان نوین قرار دارد و حقایق اساسی و تغییرناپذیری كه ساختمان روحی ما را تشكیل می‌دهد، تعارض وجود دارد؟ آیا می‌توانیم مطمئن شویم وقتی شرایط خارجی جامعه تغییر كرد، آزمندی و خودخواهی رخت برمی‌بندد. آیا به صرف اینكه حقایق اساسی مربوط به اقتصاد در جامعه تغییر كرده است، مردم به همكاری و همیاری روی می‌آورند. آیا در یك جامعه‌ی كمونیستی تمامی تعارض‌ها به طور طبیعی محو خواهد شد؟ اینها پرسش‌هایی نیستند كه بتوان به سادگی به آنها پاسخ گفت.
مسئله‌ی تعارض به ویژه در نظریه‌های مربوط به طبیعت انسان بسیار مهم است. تعارض می‌تواند در درون یك شخص و در بین اشخاص حادث شود. برخی نظریه‌ها مانند نظریه‌ی هابز حاكی از آن است كه ما باید با تعارض زندگی كنیم و آن را مهار سازیم. در حالی كه نظریه‌های دیگر ممكن است علاجی برای آن بیابند. ماركس مبارزه‌ی طبقاتی را مسئول تمام تعارض‌ها می‌داند و بر این عقیده است كه در جامعه‌ی بدون طبقه هیچ تعارضی دیده نخواهد شد. از آنجا كه تمام مشكلات انسان ریشه‌ی اجتماعی دارند، بنابراین وقتی كه جامعه اصلاح شد، مشكلی وجود نخواهد داشت. ماركس، حتی اگر تعارض‌های جامعه‌ی سرمایه‌داری را درست تشخیص داده باشد، با این حال، به طیف گسترده‌ای از تجارب بشری نمی‌پردازد. بویژه او دشواری‌هایی را كه ریشه در روان شناسی و جنبه‌های زیستی فردی ما دارند و دارای منشأ ماقبل اجتماعی (26)‌ هستند، نادیده می‌گیرد. به عنوان نمونه، آن نوع تعارض‌های درونی كه افلاطون آنها را توصیف كرد و سپس فروید آنها را مورد تحقیق قرار داد، به حساب نیاورده است. همچنین قدرت فارغ بودن عقل انسان از احساسات را به این اعتبار كه بازتاب اجتناب ناپذیر منافع طبقاتی است، نباید به راحتی نادیده انگاشت. ماركسیست‌ها گاهی اوقات در واقع برایشان مشكل است كه بگویند چرا خودشان امور را خیلی به روشنی می‌فهمند، اما داوری دیگران را درهم و برهم تلقی می‌كنند.
موفقیت ماركس در این بود كه تأثیر قدرت جامعه را بر اندیشه‌ی ما بنمایاند و این كه ما چه انسانهایی می‌شویم. افزون بر این، او نحوه‌ی شكل گیری جوامع را در اثر عوامل اقتصادی مورد تأكید قرار داد. با این حال در پایان ما با این پرسش تكراری مواجه می‌شویم: تا چه اندازه كسی می‌تواند با متحول ساختن ساختار اقتصادی جامعه، مردمانی را كه به آن جامعه تعلق دارند، متحول سازد؟ ریشه‌های طبیعت انسان ممكن است بیشتر از جامعه‌ی انسانی رشد كنند. اگر چنین باشد، جامعه ممكن است به همان اندازه كه ساخته و پرداخته‌ی آن طبیعت باشد، علت آن نیز به شمار آید.

پی‌نوشت‌ها:

1.dehumanizing
2.Bourgeois
3.secular
4.German Ideology,p.53
5.individual"s self-realization
6.McLellan(ed.) ,Marx"s Grundriss,p.124
7.proletarians
8.McLellan(ed.) Selected Writings,p.246
9.McLellan (ed.) Marx"s Grundrisse,p.131
10.Utopian
11.McLellan (ed.) Selected Writings,p.497
12.common interest
13.communes
14.German Ideology,p.44
15.Critique of the Gotha Programme,in McLellan (ed.) ,Selected Writings,p.569
16.Bourgeois Institution
17.Bourgeoisie
18.McLellan(ed.) Selected Writings,p.235
19.Ibid
20.German Ideology,p.95
21.muck of the ages
22.creed
23.evil
24.Bureaucratic Control
25.market mechanism
26.pre-social

منبع مقاله :
تریگ، راجر، (1382)، دیدگاه‌هایی درباره‌ی سرشت آدمی (رویكردی تاریخی)، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول