انتقال هنر اسلامي
انتقال هنر اسلامي
نويسنده:محمود پورآغاسی
تأثير معماري اسلامي، به صورت آشكاري در ساختمانسازي رومي و گوتيك نمايان بود و اين تأثير از طريق اسپانيا صورت گرفت. مسافرين، آثار موسيقي و معماري اسلامي را با خود به غرب فرانسه و از آنجا به ديگر مناطق اروپا منتقل كردند. در اين خصوص همين امر كافي است كه برجهاي كليساهاي رومي و گوتيك به صورت گلدستهي چهارگوش ساخته شده و اين سبك از دمشق و از طريق شمال آفريقا به آنجا منتقل گرديده است. به همين نحو، انواع كوزهها، پايههاي گنبد، سقفهاي ضربي و ستونهاي دو تكه و كنگرهها كه با تزيينات عربي مانند خط كوفي مزين شده بود، به اروپا انتقال يافت. و آن را در ستونهاي مواساك و در درب كليساها و در بسياري از عمارتهاي غرب فرانسه به وضوح ميبينيم. در واقع خط عربي در دوره رنسانس توسط هنرمندان به اوج خود رسيد كه نمونه آن را بر درب كليساي قديس پطروس در واتيكان ميبينيم. اين درب از دو قسمت تشكيل شده و هر قسمت آن از سه تابلو تشكيل شده است. و هركدام از اين قسمتها داراي زوارهايي است كه روي آن با خط عربي نوشته شده كه قابل خواندن نيست. خط عربي در غرب به عنوان امري تزييني مورد استفاده قرار ميگرفت. براي اولين بار لانگ پرير، مقالهاي تحقيقاتي تحت عنوان (كاربرد زبان عربي در تزيين) از سوي اُمتهاي مسيحي نوشت و آن را در مجله آثار باستاني منتشر نمود. بعد از آن كريستي به نشر مقالهاي در باب تكامل تزيين با خط عربي همت گماشت كه در مجله بورلنگتن مگزين، جلد 90 ـ 91 منتشر شد.
تأثيرات هنر اسلامي به ايتاليا انتقال يافت و هنرمندان مدرسه توسكانيا در فلورانس و بيزانس، از هنر اسلامي متأثر گشتند و از قرن دوازدهم، در ايتاليا و به خصوص در منطقه توسكانيا، ورقهايي ساخته شده از مس كه كار موصل است. همچنين صندوقهايي ساخته شده از عاج عربي و فرشهاي ايراني و ترك و پارچههاي رنگين مصنوعي ساخت سوريه و همچنين نقاشيهاي مينياتور و ظروف مسي دمشقي و ظروف شيشهاي دمشقي را مييابيم. پارچههاي اسلامي در ايتاليا و فرانسه و منسوجات عربي مانند پارچه دامسكو، منسوب به دمشق و الموصلين، ابريشم موصل، يا البلداكون، حرير بغدادي و پارچه گروتالدين، از گرانادا و مانند آن توزيع گرديد كه اسامي لاتين روي اين اشياء دلالت بر زمان انتشار آن است.
همچنين تأثير سفال اسلامي روي سفال توسكاني در قرن سيزدهم ديده ميشود. به علاوه پارچههاي گرانبها، ابريشم ديبا، لباسهاي معمولي، نقشهاي روي آن، نقشهاي اسلامي است و حتي كمدهاي لباس عروس نيز، با نقشهاي اسلامي تزيين ميشد. از زيباترين صنايعي كه در شرق جلبنظر ميكرد، نوعي پرده بود كه در قرونوسطي به كليساها اهدا ميگرديد. اين پرده براي كفن كردن اجساد بزرگان دين و يا نشان دادن اشياء قيمتي به عبادتكنندگان مورد استفاده قرار ميگرفت. قطعات گرانبهايي از حرير كه با طاوسهايي مقابل يكديگر مزين شده، ميان گنج سانسرنان نگهداري ميشود. بعد از آن ميتوان از يك پارچه نام برد كه به عنوان لباس حضرت مسيح بوده و در منطقه كادوين در بريگور قرار دارد و اسم خليفه فاطمي، به نام المستعلي روي آن نوشته شده است. اين خليفه بين سالهاي 1094 ـ 1101 م حكومت ميكرده است. همانند حمايلي كه منسوب به قديسهي مهربان بوده و در كليساي آبت نگهداري ميشود و آن بخشي است از يك نوع سبك بافتني از كتان و حرير كه براي شخص خليفه ساخته شده بود. بسياري از اين قطعهها كه براي خليفه ساخته شده بود، وي از آنها در جشنها و ميهمانيها از آن استفاده مينمود. اما در خصوص شباهتهاي بافت قرن سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم، ترديد وجود دارد. اروپاي صليبي داماس را شناخته بود كه در واقع نوعي بافت بروكار به شمار ميرفت و با نخهاي ابريشم نخ طلا و نقره نيز به كار ميرفت. همچنين اروپا شمشير و ظروف مسي را ميشناخت. به علاوه بر اين ما ميدانيم كه صنعت نسّاجي، از قديميترين صنعتها در دلتاي نيل بهشمار ميرفته و احتمالاً اين صنعت كه از صنايع وارده بوده، از آسياي نزديك وارد اروپا شده است. احتمالاً اين قبيل پارچههاي چاپي، بهوسيله نقشهايي روي چوب ايجاد شده كه در آن زمان متداول بوده كه در قبور مصريها به دست آمده است. همينطور گلدوزي حرير، روي پارچههاي كتان نيز شايع و رايج بوده است.
اما منسوجات ساخته شده از الياف مصنوعي كه بعضي از سلاطين آنرا بر دوش ميانداختند و همچنين پارچههاي ابريشمي جهت دوخت لباس را ميتوان بدون شك، از منسوجات فاطميون دانست شغل اصلي خلفاي كودوبا، نسّاجي بوده، در حاليكه شأن و مرتبه هر كدام از اينان در حدّ و اندازهي خلفاي بغداد و قاهره بوده است. كليساي سان ايتين دوگورماس در شهر صوريا، يك پارچه گلدوزي شده با حرير رنگي كه اسم هشام دوم 967 ـ 1015 م روي آن نوشته شده را، نگهداري ميكند.
بدون شك، بيشتر فعاليت مراكز صنعت نسّاجي، در قرون دوازدهم بوده است و حدود هشتصد كارگاه، پارچه حرير ميبافتند. ممكن است به كارگاههاي پارچهبافي اشارهاي داشته باشيم، پارچههايي از حرير كه اغلب پشت آن قرمز بود و با رنگهاي زرد، آبي، سبز يا سفيد تزيين شده بود و به صورت متناوب در آن نوارهايي از گلهاي هندسي شكل و خط كوفي روي آن كار شده بود. در اين اواخر، كارهاي دستي را به واسطه مسلمانان شروع كرده بودند، به عنوان مثال، دو پرچم كه اسامي حاكمان بنيمرين روي آن نوشته بود و در حال حاضر در كليساي طليطله (تولدِو) نگهداري ميشود، كه در حواشي آن از خاندان بنيمرين تعريف و تمجيد شده بود.
در جزيره سيسيل و شهر پالرمو، كه مسلمانان از سال 827 تا سال 1061 در آن حكومت داشتند، آثار هنري وجود دارد كه به دورهي آنان تعلق ندارد بلكه اين آثار هنري، به دوره فرمانروايي فرمانديها، بازميگردد كه بعد از اسلام به آن منطقه آمدهاند.
راجر اول، كسي بود كه عشق تمدن و فرهنگ اسلامي در دل وي جاي گرفت و از زبان عربي استفاده نمود كه آثار آنرا، به وضوح روي لباس روجر دوم هنگام تاجگذاري ميبينيم. اين لباس در موزه وين اتريش نگهداري ميشود. همچنين آثار هنري ديگري را در نوشتههاي روي سقف خوابگاه قصر او ميبينيم. بر روي ساعت قصر، نوشتههايي است، حاوي دعا، كه از خداوند خواسته شده كه طول عمر حاكم را طولاني نمايد و او را موّيد نمايد. اين نوشتهها با تاريخ هجري تدوين شده است. بدينترتيب اسم الله و تاريخ هجري، در اماكن مسيحي ظهور پيدا كرد. مثل بارگاه و مقبرهي مادر پادشاه گريزاتي، در سال 1149. پادشاه وليم دوم، علاقه شديدي نسبت به مسلمانان داشت و با زبان عربي صحبت ميكرد. چنانكه ابنحبير ميگويد: زنان مسيحي در پالو با حجاب خارج ميشدند. و انگشتان خود را به حناء خضاب نموده و به زبان عربي صحبت ميكردند.
كاخ كاپلو پلاتينو در پالو به سال 1140 م ساخته شد، بر روي سقفهاي چوبي روي دو تالار آن و در سقف خارج از حرم، نقاشان وقت، موضوعاتي با مناظر دنيوي را به تصوير كشيدند كه احتمالاً در بخشهاي ديگر نيز كار را كردهاند. تصوير اينگونه است كه پادشاه جلوس كرده و در دستش جامي است و دو غلام او را احاطه كردهاند و نوشتهاي جلبتوجه ميكند كه به زبان عربي نوشته شده: و طيبالايام الليالي بلا زوال و انتقال. اين جملهاي است كه بر روي لباس تاجگذاري نوشته شده است كه هماكنون در موزه وين نگهداري ميشود.
در جمع نزديكان و كنيزكان حرمسرا ديده ميشود كه آلات مختلف موسيقي نواخته ميشود و رقاصههايي بهطور هماهنگ، بدنهاي خود را حركت ميدهند. درست شبيه به سبك سامراء. از مهمترين قسمتهاي اين منظره، دو مرد را مجسم ميكند كه در حال نواختن ني هستند. در طرف ديگر، فوارهاي است كه آب از دهانهاي به شكل شير خارج ميشود و به داخل حوضي وارد ميگردد. در بالاترين قسمت اين منظره، دو خانم را نشان ميدهد كه از يك اطاق بزرگ سرهاي خود را بيرون آوردهاند.
اما شنل پادشاهي كه از آن صحبت كرديم، به صورت نيمدايره است و مختص روجر دوم ساخته شده و با علامت دو شير تزيين شده كه هر كدام حيواني را ميدرند.
آقاي منوريه دوفيلاردو، از گسترش و توسعه اين تصاوير كه اصول آن از سامراء يا تونس و يا فاطميون اخذ شده، صحبت كرده است.
هنر اسلامي در اسپانيا با سقوط گرانادا (غرناطه) به سال 1492 به پايان نميرسد بلكه اين هنر پيش از اينكه از بين برود، تأثير خود را حدود يك قرن در اندلس گذارد و به عنوان الفن المدجن، هنر پايدار باقي ماند. اين كلمهي عربي از وجه تسميه آن مشتق شده، دجن، يعني پايدار.
مسلمانان اسپانيا كه در سرزمين مسيحيان ماندگار شدند، در واقع اين كلمهي دجن، وجهتسميه آنهاست. اين هنر توانست در فاصلهي زمان بين قرن دوازدهم تا چهاردهم، موقعيت وسيعي را در اروپا به دست آورد.
تمدن اسلامي در شبهجزيره ايبيري، (اسپانيا و پرتقال) رشد نمود و در حقيقت، از پايان قرن يازدهم، عناصر اسلامي در هنر تزييني كليساي رومي اوج گرفت و بعد از آن هنر، با كليساي گوتيك و همراه با عناصر اوليه هنر فرانسه ممزوج گرديد. همانطور كه در معماري دوره رنسانس با عناصر وارده از ايتاليا مخلوط گرديد، اين هنر مردمي اسپانيا همچنان اصالت خود را نگاه داشته بود. بهطوريكه سبك مدجن، فينفسه به عنوان يك امر شاخص قومي و نژادي درآمد، موقعيت اين كارهاي مبهم هنري، زمان و مكان و نتايج و همچنين اصالت قومي يا خانوادگي و همچنين نسبت عناصر اسلامي يا مسيحي كه در اين هنر دخالت داشتند، به ما اين اجازه را ميدهد، كه به مطالبي از ديمانويل گومز مورينو والامبير گرفته شده اشاره نماييم. اولين هنر پايدار مردمي در قشقاله (كاستيا) ظهور كرد. در پي سلسله مسيحيان بر شهر تولدو، به سال 1805م، شهر شاهد برپايي مجموعهاي از كليساها بود كه از طرف مسيحيان انجام پذيرفت. بهطوري كه تا مدتهاي طولاني به عنوان هنر عربي بهشمار ميرفت. اين مجموعه بر آثار باستاني قبل از مسيحيها در زمان سيطره اسلامي نسبت داده شده است. كليساي سانرومان، با قوسهاي پيوسته و تزيينات رنگي، از مهمترين مشخصههاي عربي بودن آن است. قسمت خارجي كليساهاي شهر تولدو، از آجر ساخته شده بود. و همچنين با برجهايي شبيه به گلدسته تزيين شده بود. در اين مورد، ساختار هنر پايدار با معماري دورهي رومي اشتراك دارد. سبكي كه رايج گرديد و در بعضي قسمتهاي اسپانيا و تا دورهي متأخر نيز متداول بود.
در شهر قديمي قشقاله (كاستيا) آثاري هنري وجود دارد كه داراي دو فرهنگ رومي و عربي است و در بعضي از قسمتهاي آن هويت اسلامي بر عناصر مسيحي غلبه دارد و عناصر آن، از تقليدهاي محلي كه بعضاً در مناطق ليون (آثار سانتيزو در ساهاگن) آراگون (كليساي جامع) و تيرازونه، (تيرويل و سرقسطه) ديده ميشود، به دور است. از طرف ديگر، اين كارهاي هنري مردمي ساخته شده، تاريخ معيني ندارد، بيشتر اين كارها به دست هنرمندان مسلماني كه بنا به دعوت حكّام مناطق بازپس گرفته، به اسپانيا رفته بودند، ساخته شده است.
از قديميترين اين آثار، ميتوان از كليساي تولدو (طليطله) نام برد كه به سال 1200 م ساخته شد. اين كليسا بعداً به نام سانتاماري لابلانش تغيير اسم داد.
در اين كليسا قوسهاي پيوسته و ستونهاي پيچيده نشانگر هنرآوري موحدّين مسلمان است. در كوردوبا، پادشاه الفونس حكيم كه از سال 1252 ـ 1284 حكومت كرد. وي مسجد بزرگ اموي را به عبادتگاهي براي كاتوليكها تبديل نمود و در آن كليساي سلطنتي سانفرناندو را بنا نمود. اين كليسا كار بازسازي آن در سال 1371 م از طرف هنري دوم، دوك ترانستامارا انجام گرفت وي در آن گنبدي معرّقكاري شده با تزيينات طبيعي همانند آنچه كه در هنر گرانادا ذكر كرديم، ساخت.
قصر اشبيليه، يكي از مشهورترين آثار سلطنتي است كه در سال 1345 م از طرف پطروس قاسي در محل قديمي قصد كه حكّام مسلمان در قرن شانردهم و هفدهم و نوزدهم ساخته بودند، بنا كرد. اين كاخ بعدها به صورت كلي ترميم گرديد. اين قصر داراي محوطه بزرگي است كه رو به سالنهاي باشكوه و باغهاي انبوه باز ميشود و سبك معماري آن، نشاندهنده مشاركت احتمالي هنرمندان گرانادا، در ساخت اين اثر گرانبهاست و به صورت قطعي، بر ادامه ذوق هنر اسلامي قبل از پادشاهان مسيحي تأكيد دارد.
وزير خزانهداري پطروس قاسي، يك يهودي بود به نام صموئيل هاليفي بود. اين شخص در سال 1357 در شهر تولدو، كليساي جديدي به نام ترانزيتو ساخت، اين كليسا شامل يك سالن مستطيلي شكل ساده بود كه با سقف چوبي پوشيده شده بود و علاوه بر اين، ديوارهاي آن با لوحهها و اشكال گياهي و كتيبههايي پوشيده شده بود.
از جمله بناهايي كه به آثار ماندگار (مدجنه) منتسب ميگردد، ساختمان كازادو ميزا در شهر تولدو و ساختمان صومعه پادشاهي، به نام دولاس هويلگاس در يوگوس ميباشد كه سبك آن از اندلس دورهي اسلامي اقتباس شده است. در حدود قرن چهاردهم و پانزدهم، هنر پايدار، منحصر به سبك گوتيك و هنر غربي نبود. چنانكه لامير ميگويد، به دنبال كارهاي هنري دوترانستامارا، در واقع يك جنبش خشني در اسپانيا بهوجود آمد و به دنبال آن شاهد، برپايي قلعههايي با وضعيت و موقعيت نظامي بود. سواره نظام اصلاح گرديد و دروازههايي براي شهرها گذاشته شد، كاخهايي همانند دژ ساخته بر درِ شهر دروازه پويرتادل سول گذاشته شد كه در آن تأثير هنر تولدويي، مانند قوسهاي پيوسته و رديفهاي سنگي و آجري و همچنين سنگهاي بزرگ به وضوح ديده ميشود. اما در سيقوفيه، ما يك كاخ شاهانهي باشكوهي را ميبينيم، همچنين در بورگوس دروازهي زيباي ساناستيبان و زيبايي خيرهكنندهي دژكوكاكه همراه با باقيمانده برجها و ديدهبانهاي آن جمعآوري شده ديده ميشود. تزيينات داخلي خانههاي بزرگان حكومت شهر تولدو غيرقابل شمارش است در سيقوفيه، عناصري از سبك گوتيك فرانسوي همراه با عناصري از كاشيكاري اندلسي با يكديگر تركيب شدهاند. در طي قرن شانزدهم، هنر ماندگار (مدجن) آخرين تحولش با تركيبي از اشكال هنر وارداتي ايتاليا صورت گرفت.
در سال 1510 كاردينال اكسينس به تزيين مركز اجتماعات كليساي جامع تولدو، همت گماشت و آنچه كه برناردينو بونيفاسو بخشيده بود خود را مكلف به انجام آن نمود، تا خيال وي را، از جهت هنر غيرمسيحي كه نفوس مردم را جادو كرده بود، راحت نمايد.
در شهر تولدو شهرهاي مجاور مانند سيگونيزا و قلعه هيناريس، ساختماني ديني با سبكهاي مشابهي بهوجود آمدند. در اينجا لازم است اين نكته را تذكر دهيم كه هنر اسلامي در دورهي عثماني كه معماران محل آنرا بهوجود آورده بودند، از هنر محلي آسياي صغير كمك گرفته است و معمار معروف، سنان، مبتكر اين سبك بوده است. بدون ترديد اين مرد، بزرگترين معمار و شاهكار هنر اسلامي در خلال قرون اخير بهشمار ميرود. مساجد با گنبدها و گلدستههاي بلند و كشيده، داراي عظمت و شكوهي است كه شكلگيري آن منجر به ساخت مسجد استانبول گرديد. مسجدي بر كناره تنگه بسفور و اين از زيباترين مساجد دنياي قديم بهشمار ميرود. بدون ترديد قاهره و الجزاير، شاهد برپايي خانههايي به نظم و ترتيب و زيبايي خاصي بود. گذشته از اين آثار موفق در هنر اسلامي، ميتوان گفت كه معماري تركيه به تدريج راه انحطاط را پيمود، و ما آنرا در معماري و تزيينات ميبينيم.
اما معماري اسلامي ايراني، آثاري را به ما عرضه كرد كه در آن سبك ديوارهسازي با آنچه كه از قرونوسطي به دست ما رسيده، تقريباً قرينه است. اصفهان در دورهي شاهعباس با طرحهاي كلي و آثار دينياش يك نوآوري منحصر به فرد در ميان شهرهاي اسلامي و لازم است اعتراف كنيم به اينكه، هنر اسلامي در هند، به جهت نفوذ و فعاليت ايرانيان به آن كشور وارد شده است.
بهطوري كه در شهر آگراي هند، ريزهكاريهاي فارسي با عظمت و شكوه خاصي در تاج محل هند جمع گرديده است. در زمانيكه سبك معماري ايراني به سمت شرق ايران در حال گسترش بود، از طرف ديگر به سمت غرب و تركيه و ماوراء آن در حال نفوذ بود. و غرب از اين تأثير پيروز بيرون نيامد. به هرحال شعاع اين گسترش طوري نبود كه به هم متصل گردد. دورههاي گذشته اين امكان را به ما ميدهد كه سبكهاي ايراني مانند گچبري، را مشاهده نماييم و نمونههاي آنرا در مناطق مختلف اسلامي ببينيم. همانطور كه نمونهي گنبدهاي معرقكاري شده در فارس را، ميتوانيم در اندلس مشاهده كنيم.
در طي چهار قرن اخير، تأثير هنر ايراني در بُعدهاي ديگر و بهخصوص در هنر تطبيقي مشاهده ميگردد. مهارت سفالگران ايراني و قاليبافان آن از محدوده ايران فراتر رفته و اعتقاد بر اين است كه نقشي كه در آناتولي به عهده داشته، كمتر از استانبول نبوده است. شهرهاي ازمير و بورسا در دو مرحله متأثر از هنر ايراني بودهاند و در مسير انتقال سبكهاي شيراز و تبريز قرار داشتند و صنعتگران شهرهاي غربي از آنها، اقتباس كردهاند و ما نتايج اخير را، در نبوغ و خلاقيت ايراني در شكل تزيين پارچ و طرحهاي قاليبافي و در نقاشيهاي تزييني بهصورت گل و گياه روي پوستهها ميبينيم.
مارسيه ميگويد: ما ميتوانيم بدونشك بگوييم كه هنر اسلامي از آغاز، نوعي پيوند ميان خاور دور و خاور ميانه را ايجاد كرده و كمربندي از سواحل هند شرقي و سرزمينهاي مالزي و سواحل آفريقا و جاده ابريشم از شرق نزديك ايجاد كرده كه تمدن آسياي ميانه و چين را به سمت غرب منتقل مينمود.
هنرهاي اسلامي در طول امتداد تاريخي خود، به صورت مستقيم يا غيرمستقيم، بهخصوص در هنر برنزكاري و سفالگري و نسّاجي بهعنوان تأثيرات شرقي تلّقي ميگردد، بهطور كلي هنر اسلامي بهعنوان منبع و مصدر هنرهاي جديد، در جهان ادامه يافت، بهخصوص هنر معاصر.
تأثيرات هنر اسلامي به ايتاليا انتقال يافت و هنرمندان مدرسه توسكانيا در فلورانس و بيزانس، از هنر اسلامي متأثر گشتند و از قرن دوازدهم، در ايتاليا و به خصوص در منطقه توسكانيا، ورقهايي ساخته شده از مس كه كار موصل است. همچنين صندوقهايي ساخته شده از عاج عربي و فرشهاي ايراني و ترك و پارچههاي رنگين مصنوعي ساخت سوريه و همچنين نقاشيهاي مينياتور و ظروف مسي دمشقي و ظروف شيشهاي دمشقي را مييابيم. پارچههاي اسلامي در ايتاليا و فرانسه و منسوجات عربي مانند پارچه دامسكو، منسوب به دمشق و الموصلين، ابريشم موصل، يا البلداكون، حرير بغدادي و پارچه گروتالدين، از گرانادا و مانند آن توزيع گرديد كه اسامي لاتين روي اين اشياء دلالت بر زمان انتشار آن است.
همچنين تأثير سفال اسلامي روي سفال توسكاني در قرن سيزدهم ديده ميشود. به علاوه پارچههاي گرانبها، ابريشم ديبا، لباسهاي معمولي، نقشهاي روي آن، نقشهاي اسلامي است و حتي كمدهاي لباس عروس نيز، با نقشهاي اسلامي تزيين ميشد. از زيباترين صنايعي كه در شرق جلبنظر ميكرد، نوعي پرده بود كه در قرونوسطي به كليساها اهدا ميگرديد. اين پرده براي كفن كردن اجساد بزرگان دين و يا نشان دادن اشياء قيمتي به عبادتكنندگان مورد استفاده قرار ميگرفت. قطعات گرانبهايي از حرير كه با طاوسهايي مقابل يكديگر مزين شده، ميان گنج سانسرنان نگهداري ميشود. بعد از آن ميتوان از يك پارچه نام برد كه به عنوان لباس حضرت مسيح بوده و در منطقه كادوين در بريگور قرار دارد و اسم خليفه فاطمي، به نام المستعلي روي آن نوشته شده است. اين خليفه بين سالهاي 1094 ـ 1101 م حكومت ميكرده است. همانند حمايلي كه منسوب به قديسهي مهربان بوده و در كليساي آبت نگهداري ميشود و آن بخشي است از يك نوع سبك بافتني از كتان و حرير كه براي شخص خليفه ساخته شده بود. بسياري از اين قطعهها كه براي خليفه ساخته شده بود، وي از آنها در جشنها و ميهمانيها از آن استفاده مينمود. اما در خصوص شباهتهاي بافت قرن سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم، ترديد وجود دارد. اروپاي صليبي داماس را شناخته بود كه در واقع نوعي بافت بروكار به شمار ميرفت و با نخهاي ابريشم نخ طلا و نقره نيز به كار ميرفت. همچنين اروپا شمشير و ظروف مسي را ميشناخت. به علاوه بر اين ما ميدانيم كه صنعت نسّاجي، از قديميترين صنعتها در دلتاي نيل بهشمار ميرفته و احتمالاً اين صنعت كه از صنايع وارده بوده، از آسياي نزديك وارد اروپا شده است. احتمالاً اين قبيل پارچههاي چاپي، بهوسيله نقشهايي روي چوب ايجاد شده كه در آن زمان متداول بوده كه در قبور مصريها به دست آمده است. همينطور گلدوزي حرير، روي پارچههاي كتان نيز شايع و رايج بوده است.
اما منسوجات ساخته شده از الياف مصنوعي كه بعضي از سلاطين آنرا بر دوش ميانداختند و همچنين پارچههاي ابريشمي جهت دوخت لباس را ميتوان بدون شك، از منسوجات فاطميون دانست شغل اصلي خلفاي كودوبا، نسّاجي بوده، در حاليكه شأن و مرتبه هر كدام از اينان در حدّ و اندازهي خلفاي بغداد و قاهره بوده است. كليساي سان ايتين دوگورماس در شهر صوريا، يك پارچه گلدوزي شده با حرير رنگي كه اسم هشام دوم 967 ـ 1015 م روي آن نوشته شده را، نگهداري ميكند.
بدون شك، بيشتر فعاليت مراكز صنعت نسّاجي، در قرون دوازدهم بوده است و حدود هشتصد كارگاه، پارچه حرير ميبافتند. ممكن است به كارگاههاي پارچهبافي اشارهاي داشته باشيم، پارچههايي از حرير كه اغلب پشت آن قرمز بود و با رنگهاي زرد، آبي، سبز يا سفيد تزيين شده بود و به صورت متناوب در آن نوارهايي از گلهاي هندسي شكل و خط كوفي روي آن كار شده بود. در اين اواخر، كارهاي دستي را به واسطه مسلمانان شروع كرده بودند، به عنوان مثال، دو پرچم كه اسامي حاكمان بنيمرين روي آن نوشته بود و در حال حاضر در كليساي طليطله (تولدِو) نگهداري ميشود، كه در حواشي آن از خاندان بنيمرين تعريف و تمجيد شده بود.
در جزيره سيسيل و شهر پالرمو، كه مسلمانان از سال 827 تا سال 1061 در آن حكومت داشتند، آثار هنري وجود دارد كه به دورهي آنان تعلق ندارد بلكه اين آثار هنري، به دوره فرمانروايي فرمانديها، بازميگردد كه بعد از اسلام به آن منطقه آمدهاند.
راجر اول، كسي بود كه عشق تمدن و فرهنگ اسلامي در دل وي جاي گرفت و از زبان عربي استفاده نمود كه آثار آنرا، به وضوح روي لباس روجر دوم هنگام تاجگذاري ميبينيم. اين لباس در موزه وين اتريش نگهداري ميشود. همچنين آثار هنري ديگري را در نوشتههاي روي سقف خوابگاه قصر او ميبينيم. بر روي ساعت قصر، نوشتههايي است، حاوي دعا، كه از خداوند خواسته شده كه طول عمر حاكم را طولاني نمايد و او را موّيد نمايد. اين نوشتهها با تاريخ هجري تدوين شده است. بدينترتيب اسم الله و تاريخ هجري، در اماكن مسيحي ظهور پيدا كرد. مثل بارگاه و مقبرهي مادر پادشاه گريزاتي، در سال 1149. پادشاه وليم دوم، علاقه شديدي نسبت به مسلمانان داشت و با زبان عربي صحبت ميكرد. چنانكه ابنحبير ميگويد: زنان مسيحي در پالو با حجاب خارج ميشدند. و انگشتان خود را به حناء خضاب نموده و به زبان عربي صحبت ميكردند.
كاخ كاپلو پلاتينو در پالو به سال 1140 م ساخته شد، بر روي سقفهاي چوبي روي دو تالار آن و در سقف خارج از حرم، نقاشان وقت، موضوعاتي با مناظر دنيوي را به تصوير كشيدند كه احتمالاً در بخشهاي ديگر نيز كار را كردهاند. تصوير اينگونه است كه پادشاه جلوس كرده و در دستش جامي است و دو غلام او را احاطه كردهاند و نوشتهاي جلبتوجه ميكند كه به زبان عربي نوشته شده: و طيبالايام الليالي بلا زوال و انتقال. اين جملهاي است كه بر روي لباس تاجگذاري نوشته شده است كه هماكنون در موزه وين نگهداري ميشود.
در جمع نزديكان و كنيزكان حرمسرا ديده ميشود كه آلات مختلف موسيقي نواخته ميشود و رقاصههايي بهطور هماهنگ، بدنهاي خود را حركت ميدهند. درست شبيه به سبك سامراء. از مهمترين قسمتهاي اين منظره، دو مرد را مجسم ميكند كه در حال نواختن ني هستند. در طرف ديگر، فوارهاي است كه آب از دهانهاي به شكل شير خارج ميشود و به داخل حوضي وارد ميگردد. در بالاترين قسمت اين منظره، دو خانم را نشان ميدهد كه از يك اطاق بزرگ سرهاي خود را بيرون آوردهاند.
اما شنل پادشاهي كه از آن صحبت كرديم، به صورت نيمدايره است و مختص روجر دوم ساخته شده و با علامت دو شير تزيين شده كه هر كدام حيواني را ميدرند.
آقاي منوريه دوفيلاردو، از گسترش و توسعه اين تصاوير كه اصول آن از سامراء يا تونس و يا فاطميون اخذ شده، صحبت كرده است.
هنر اسلامي در اسپانيا با سقوط گرانادا (غرناطه) به سال 1492 به پايان نميرسد بلكه اين هنر پيش از اينكه از بين برود، تأثير خود را حدود يك قرن در اندلس گذارد و به عنوان الفن المدجن، هنر پايدار باقي ماند. اين كلمهي عربي از وجه تسميه آن مشتق شده، دجن، يعني پايدار.
مسلمانان اسپانيا كه در سرزمين مسيحيان ماندگار شدند، در واقع اين كلمهي دجن، وجهتسميه آنهاست. اين هنر توانست در فاصلهي زمان بين قرن دوازدهم تا چهاردهم، موقعيت وسيعي را در اروپا به دست آورد.
تمدن اسلامي در شبهجزيره ايبيري، (اسپانيا و پرتقال) رشد نمود و در حقيقت، از پايان قرن يازدهم، عناصر اسلامي در هنر تزييني كليساي رومي اوج گرفت و بعد از آن هنر، با كليساي گوتيك و همراه با عناصر اوليه هنر فرانسه ممزوج گرديد. همانطور كه در معماري دوره رنسانس با عناصر وارده از ايتاليا مخلوط گرديد، اين هنر مردمي اسپانيا همچنان اصالت خود را نگاه داشته بود. بهطوريكه سبك مدجن، فينفسه به عنوان يك امر شاخص قومي و نژادي درآمد، موقعيت اين كارهاي مبهم هنري، زمان و مكان و نتايج و همچنين اصالت قومي يا خانوادگي و همچنين نسبت عناصر اسلامي يا مسيحي كه در اين هنر دخالت داشتند، به ما اين اجازه را ميدهد، كه به مطالبي از ديمانويل گومز مورينو والامبير گرفته شده اشاره نماييم. اولين هنر پايدار مردمي در قشقاله (كاستيا) ظهور كرد. در پي سلسله مسيحيان بر شهر تولدو، به سال 1805م، شهر شاهد برپايي مجموعهاي از كليساها بود كه از طرف مسيحيان انجام پذيرفت. بهطوري كه تا مدتهاي طولاني به عنوان هنر عربي بهشمار ميرفت. اين مجموعه بر آثار باستاني قبل از مسيحيها در زمان سيطره اسلامي نسبت داده شده است. كليساي سانرومان، با قوسهاي پيوسته و تزيينات رنگي، از مهمترين مشخصههاي عربي بودن آن است. قسمت خارجي كليساهاي شهر تولدو، از آجر ساخته شده بود. و همچنين با برجهايي شبيه به گلدسته تزيين شده بود. در اين مورد، ساختار هنر پايدار با معماري دورهي رومي اشتراك دارد. سبكي كه رايج گرديد و در بعضي قسمتهاي اسپانيا و تا دورهي متأخر نيز متداول بود.
در شهر قديمي قشقاله (كاستيا) آثاري هنري وجود دارد كه داراي دو فرهنگ رومي و عربي است و در بعضي از قسمتهاي آن هويت اسلامي بر عناصر مسيحي غلبه دارد و عناصر آن، از تقليدهاي محلي كه بعضاً در مناطق ليون (آثار سانتيزو در ساهاگن) آراگون (كليساي جامع) و تيرازونه، (تيرويل و سرقسطه) ديده ميشود، به دور است. از طرف ديگر، اين كارهاي هنري مردمي ساخته شده، تاريخ معيني ندارد، بيشتر اين كارها به دست هنرمندان مسلماني كه بنا به دعوت حكّام مناطق بازپس گرفته، به اسپانيا رفته بودند، ساخته شده است.
از قديميترين اين آثار، ميتوان از كليساي تولدو (طليطله) نام برد كه به سال 1200 م ساخته شد. اين كليسا بعداً به نام سانتاماري لابلانش تغيير اسم داد.
در اين كليسا قوسهاي پيوسته و ستونهاي پيچيده نشانگر هنرآوري موحدّين مسلمان است. در كوردوبا، پادشاه الفونس حكيم كه از سال 1252 ـ 1284 حكومت كرد. وي مسجد بزرگ اموي را به عبادتگاهي براي كاتوليكها تبديل نمود و در آن كليساي سلطنتي سانفرناندو را بنا نمود. اين كليسا كار بازسازي آن در سال 1371 م از طرف هنري دوم، دوك ترانستامارا انجام گرفت وي در آن گنبدي معرّقكاري شده با تزيينات طبيعي همانند آنچه كه در هنر گرانادا ذكر كرديم، ساخت.
قصر اشبيليه، يكي از مشهورترين آثار سلطنتي است كه در سال 1345 م از طرف پطروس قاسي در محل قديمي قصد كه حكّام مسلمان در قرن شانردهم و هفدهم و نوزدهم ساخته بودند، بنا كرد. اين كاخ بعدها به صورت كلي ترميم گرديد. اين قصر داراي محوطه بزرگي است كه رو به سالنهاي باشكوه و باغهاي انبوه باز ميشود و سبك معماري آن، نشاندهنده مشاركت احتمالي هنرمندان گرانادا، در ساخت اين اثر گرانبهاست و به صورت قطعي، بر ادامه ذوق هنر اسلامي قبل از پادشاهان مسيحي تأكيد دارد.
وزير خزانهداري پطروس قاسي، يك يهودي بود به نام صموئيل هاليفي بود. اين شخص در سال 1357 در شهر تولدو، كليساي جديدي به نام ترانزيتو ساخت، اين كليسا شامل يك سالن مستطيلي شكل ساده بود كه با سقف چوبي پوشيده شده بود و علاوه بر اين، ديوارهاي آن با لوحهها و اشكال گياهي و كتيبههايي پوشيده شده بود.
از جمله بناهايي كه به آثار ماندگار (مدجنه) منتسب ميگردد، ساختمان كازادو ميزا در شهر تولدو و ساختمان صومعه پادشاهي، به نام دولاس هويلگاس در يوگوس ميباشد كه سبك آن از اندلس دورهي اسلامي اقتباس شده است. در حدود قرن چهاردهم و پانزدهم، هنر پايدار، منحصر به سبك گوتيك و هنر غربي نبود. چنانكه لامير ميگويد، به دنبال كارهاي هنري دوترانستامارا، در واقع يك جنبش خشني در اسپانيا بهوجود آمد و به دنبال آن شاهد، برپايي قلعههايي با وضعيت و موقعيت نظامي بود. سواره نظام اصلاح گرديد و دروازههايي براي شهرها گذاشته شد، كاخهايي همانند دژ ساخته بر درِ شهر دروازه پويرتادل سول گذاشته شد كه در آن تأثير هنر تولدويي، مانند قوسهاي پيوسته و رديفهاي سنگي و آجري و همچنين سنگهاي بزرگ به وضوح ديده ميشود. اما در سيقوفيه، ما يك كاخ شاهانهي باشكوهي را ميبينيم، همچنين در بورگوس دروازهي زيباي ساناستيبان و زيبايي خيرهكنندهي دژكوكاكه همراه با باقيمانده برجها و ديدهبانهاي آن جمعآوري شده ديده ميشود. تزيينات داخلي خانههاي بزرگان حكومت شهر تولدو غيرقابل شمارش است در سيقوفيه، عناصري از سبك گوتيك فرانسوي همراه با عناصري از كاشيكاري اندلسي با يكديگر تركيب شدهاند. در طي قرن شانزدهم، هنر ماندگار (مدجن) آخرين تحولش با تركيبي از اشكال هنر وارداتي ايتاليا صورت گرفت.
در سال 1510 كاردينال اكسينس به تزيين مركز اجتماعات كليساي جامع تولدو، همت گماشت و آنچه كه برناردينو بونيفاسو بخشيده بود خود را مكلف به انجام آن نمود، تا خيال وي را، از جهت هنر غيرمسيحي كه نفوس مردم را جادو كرده بود، راحت نمايد.
در شهر تولدو شهرهاي مجاور مانند سيگونيزا و قلعه هيناريس، ساختماني ديني با سبكهاي مشابهي بهوجود آمدند. در اينجا لازم است اين نكته را تذكر دهيم كه هنر اسلامي در دورهي عثماني كه معماران محل آنرا بهوجود آورده بودند، از هنر محلي آسياي صغير كمك گرفته است و معمار معروف، سنان، مبتكر اين سبك بوده است. بدون ترديد اين مرد، بزرگترين معمار و شاهكار هنر اسلامي در خلال قرون اخير بهشمار ميرود. مساجد با گنبدها و گلدستههاي بلند و كشيده، داراي عظمت و شكوهي است كه شكلگيري آن منجر به ساخت مسجد استانبول گرديد. مسجدي بر كناره تنگه بسفور و اين از زيباترين مساجد دنياي قديم بهشمار ميرود. بدون ترديد قاهره و الجزاير، شاهد برپايي خانههايي به نظم و ترتيب و زيبايي خاصي بود. گذشته از اين آثار موفق در هنر اسلامي، ميتوان گفت كه معماري تركيه به تدريج راه انحطاط را پيمود، و ما آنرا در معماري و تزيينات ميبينيم.
اما معماري اسلامي ايراني، آثاري را به ما عرضه كرد كه در آن سبك ديوارهسازي با آنچه كه از قرونوسطي به دست ما رسيده، تقريباً قرينه است. اصفهان در دورهي شاهعباس با طرحهاي كلي و آثار دينياش يك نوآوري منحصر به فرد در ميان شهرهاي اسلامي و لازم است اعتراف كنيم به اينكه، هنر اسلامي در هند، به جهت نفوذ و فعاليت ايرانيان به آن كشور وارد شده است.
بهطوري كه در شهر آگراي هند، ريزهكاريهاي فارسي با عظمت و شكوه خاصي در تاج محل هند جمع گرديده است. در زمانيكه سبك معماري ايراني به سمت شرق ايران در حال گسترش بود، از طرف ديگر به سمت غرب و تركيه و ماوراء آن در حال نفوذ بود. و غرب از اين تأثير پيروز بيرون نيامد. به هرحال شعاع اين گسترش طوري نبود كه به هم متصل گردد. دورههاي گذشته اين امكان را به ما ميدهد كه سبكهاي ايراني مانند گچبري، را مشاهده نماييم و نمونههاي آنرا در مناطق مختلف اسلامي ببينيم. همانطور كه نمونهي گنبدهاي معرقكاري شده در فارس را، ميتوانيم در اندلس مشاهده كنيم.
در طي چهار قرن اخير، تأثير هنر ايراني در بُعدهاي ديگر و بهخصوص در هنر تطبيقي مشاهده ميگردد. مهارت سفالگران ايراني و قاليبافان آن از محدوده ايران فراتر رفته و اعتقاد بر اين است كه نقشي كه در آناتولي به عهده داشته، كمتر از استانبول نبوده است. شهرهاي ازمير و بورسا در دو مرحله متأثر از هنر ايراني بودهاند و در مسير انتقال سبكهاي شيراز و تبريز قرار داشتند و صنعتگران شهرهاي غربي از آنها، اقتباس كردهاند و ما نتايج اخير را، در نبوغ و خلاقيت ايراني در شكل تزيين پارچ و طرحهاي قاليبافي و در نقاشيهاي تزييني بهصورت گل و گياه روي پوستهها ميبينيم.
مارسيه ميگويد: ما ميتوانيم بدونشك بگوييم كه هنر اسلامي از آغاز، نوعي پيوند ميان خاور دور و خاور ميانه را ايجاد كرده و كمربندي از سواحل هند شرقي و سرزمينهاي مالزي و سواحل آفريقا و جاده ابريشم از شرق نزديك ايجاد كرده كه تمدن آسياي ميانه و چين را به سمت غرب منتقل مينمود.
هنرهاي اسلامي در طول امتداد تاريخي خود، به صورت مستقيم يا غيرمستقيم، بهخصوص در هنر برنزكاري و سفالگري و نسّاجي بهعنوان تأثيرات شرقي تلّقي ميگردد، بهطور كلي هنر اسلامي بهعنوان منبع و مصدر هنرهاي جديد، در جهان ادامه يافت، بهخصوص هنر معاصر.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}