نویسنده: لوسین بووا
برگردان: عبدالحسین میکده



 

ابوعلی یحیی بن خالد در زمان خلافت یزید به روایتی در سال 115 و به روایتی دیگر بسال 119 هجری (733 یا 737 میلادی) متولد شده است. در سال 158 هجری (774میلادی) به حکومت آذربایجان و سپس به حکومت ارمنستان منصوب شد و بعداً از طرف خلیفه مهدی مربی و معلم فرزندش هارون الرشید شد و مدت چهار یا پنج سال عهده دار تربیت وی بود. مهدی نهایت احترام و اعزاز را برای یحیی قائل بود و به پسر خود دستور میداد که نسبت به اوامر مربی خود اطاعت محض روا دارد. (1) با اینکه یحیی طبعاً متقی و زاهد مشرب بود (2) و از این حیث با هارون که همیشه به لذات و خوشی متمایل بود اخلاقاً تفاوت داشت معهذا توانست محبت و لطف خلیفه را نسبت به خود جلب کند. در سال 162 هجری (779 میلادی) یحیی که هم مباشرت «دیوان جیش» لشکر را برعهده داشت و هم رئیس «دیوان رسالت» بود با خالدبن برمک ریاست واقعی لشکریانی را که مأمور جنگ با امپراطوری روم شرقی بودند (3) در دست داشتند زیرا هارون در آن اوان بسیار جوان بود و نمی‌توانست از عهده‌ی فرماندهی کل قوائی که پدرش مهدی به او تفویض نموده بود برآید. این لشکرکشی به تسخیر قلعه‌ی «صمالو» منتهی شد و پس از 38 روز محاصره به دست لشکریان عرب افتاد.
در همان سال حکومت تمامی مغرب و آذربایجان به هارون واگذار شد و او یحیی را به ریاست دیوان رسالت منصوب نمود.
پس از وفات مهدی (169 هجری – 786 میلادی) یک طغیان نظامی در بغداد روی داد. سربازان حقوق معوقه‌ی خود را مطالبه می‌نمودند و قصر ربیع بن یونس را محاصره نمودند و درهای آن را آتش زدند. خیزران مادر هارون الرشید یحیی را مأمور رفع غائله نمود و او حقوق دو سال سربازان را پرداخت و پسر خود فضل را به استقبال خلیفه‌ی جدید هادی فرستاد تا ضمناً وسائل ورود هادی را به بغداد هرچه زودتر فراهم آورد. بنابر نصیحت و راهنمائی یحیی، هارون الرشید نامه‌ای بسیار آمیخته به دوستی و مودت به هادی نوشت و علائم خلافت (4) را نزد وی فرستاد و عساکر را به بغداد آورد.
ولی خلیفه‌ی جدید چون نسبت به هارون حسن ظنی نداشت از این رفتار چندان خوشوقت نشد. ربیع که مورد محبت هادی نبود خواست فرار اختیار کند ولی به اصرار زن خود و یحیی در بغداد ماند. یکی از اولین اقدامات خلیفه این بود که ربیع را به سمت وزارت خود منصوب نمود. (5)
مهدی هارون الرشید را جانشین احتمالی هادی تعیین نموده بود ولی چون هادی مایل بود که جعفربن مهدی وارث تخت خلافت گردد امر داد که جملگی با او بیعت کنند و جعفر بن مهدی را وارث تخت خلافت بشناسند.
یزید شیبانی، عبدالملک بن مالک، علی بن عیسی و چند نفر دیگر جعفر را بدان سمت شناختند ولی یحیی که با خیزران برای ولیعهدی هارون الرشید اقدام میکرد به بیعت کنندگان و سوگند خواران ملحق نشد و حتی مبلغ بیست هزار درهمی را که هادی برای بیعت به او میداد قبول نکرد و در جواب پیشنهاد خلیفه گفت: جعفر زیاد جوان است و باید اراده و نیت مهدی را محترم شمرد. (6)
یحیی و هارون را به زندان افکندند و نسبت به یحیی منتهای بدرفتاری را روا داشتند. بعداً یحیی را متهم کردند که جاه طلبی محرک او بوده زیرا او میدانسته است اگر روزی هارون به خلافت برسد او یگانه آمر و فرمانروای مملکت خواهد شد. یحیی منتهای پایداری و قدرت و تسلیم و رضا را به منصه‌ی ظهور رساند. هادی به یحیی امر کرد که هارون را وادار کند از حقوق خود نسبت به خلافت صرف نظر کند. یحیی جواب داد «پس من کیستم؟ من زنده باشم و خلافت را از هارون سلب کنند؟» با اینکه یحیی نسبت به هادی و هارون هر دو اظهار علاقه و ارادت مینمود کسی را محرمانه نزد هارون فرستاد و گفت: از حقوق خودت صرف نظر مکن. خیزران مادر هارون الرشید نیز به نفع فرزند محبوب ترش اقدام مینمود. (7)
تصمیم به قتل یحیی گرفته شد و هادی با اعمال تهدید و تخویف کوشش نمود هارون را وادار کند علناً از حقوق خود نسبت به خلافت صرف نظر کند. قرار بود که متعاقب این تصمیم یحیی را بکشند، هارون جداً استنکاف نمود و خلیفه حاجب خود یقطین را نزد وی به زندان فرستاد و گفت اگر با «خلع نامه‌ی»هارون و سریحیی برنگردی ترا نیز خواهم کشت. خیزران نیز دست تضرع به دامان هادی برای استخلاص پسرش هارون دراز کرده بود. (8)
ولی همان شب (14 ربیع الاول 170 هجری – 25 سپتامبر 786 میلادی خلیفه درگذشت و گفتند که باغوای مادرش او را خفه کرده‌اند یقطین فوراً یحیی را آزاد کرد و هر دو متفقاً به زندان رفتند و هارون تا چشمش به روی یقطین صاحب دربار هادی افتاد پنداشت که برای قتل او آمده است ولی یقطین سلام کرد و او را «امیرالمؤمنین» خطاب کرد. (9)
خلیفه‌ی جدید یحیی را به وزارت گماشت و از او خواست که از مردم بیعت بگیرد. از این گذشته عنوان «امام» به او داد و دیوان عدل و رسالت را نیز به او واگذار نمود و حق تقدم نسبت به امراء ایران و توران به او اعطاء شد. بعدها یحیی «دیوان الزمام و الخواتم» را به عباس طوسی و «دیوان سپاه» را به منصور بن زیاد و وزارت سرای و حرم را به فرزند خود فضل تفویض کرد. (10)
درخشان‌ترین دوران خلافت وقتی شروع شد که یحیی زمام امور را به دست گرفت. دوره‌ی کشورگشائی گذشت و دوران حضارت و تمدن و عمران و آبادانی آغاز گردید. (11) بنی امیه بانی امپراطوری هستند ولی عباسیان تشکیلات آن را دادند و برای انجام این امر مهم معاونین و معاضدینی شایسته‌تر از برمکیان نمی‌توانستند به دست آرند. در نتیجه‌ی لیاقت برمکیان هیچوقت امپراطوری عرب به ثروت و نعمت دوران خلافت هارون الرشید نرسید و هیچ وقت مانند دوران خلافت هارون الرشید مالیاتها براحتی و نظم و ترتیب وصول نمی‌شد.
اداره‌ی پست «برید» که دارای تشکیلات نیرومندی بود از طرف اشخاصی اداره میشد که مستقیماً از طرف حکومت مرکزی منصوب میشدند و این مأمورین اطلاعات دقیق و صحیح و جزئیات وقایع ایالات را به استحضار خلیفه میرساندند. (12)
طرز اداره‌ی مملکت از طرف برمکیان براساس کوشش و کار و آزادمنشی و ذکاوت و قدرت استوار بود. تمدن عرب با کمک یحیی و فرزندانش به اوج تعالی رسید و در زمان وزارت برمکیان دربار خلفاء به منتهای جلالت و عظمت خود ارتقاء یافت.
باید اعتراف کرد که خارجیان و مخصوصاً ایرانیان بانی این تشکیلات و مولد این جلالت شده‌اند. نه فقط یحیی و خاندان او اصلاً ایرانی بودند بلکه اکثر آشنایان و محارم و دست پروردگان آنها نیز ایرانی بوده‌اند.
انقلابی که عباسیان را به مقام خلافت رساند میتوان عکس العمل آسیای شرقی در برابر آسیای غربی تعبیر نمود. این انقلاب را اهالی خراسان و عراق (13) به وجود آوردند و ساکنین همین نواحی بودند که از آن بهره ور شدند. (14)
عده‌ای از درباریان خلیفه و رجال دربار و حکام ایالات ایرانیانی بودند که از مدتی قبل به مذهب اسلام گرویده بودند.
همچنین اکثر هنرمندان، نحویون و قضات و علماء آن دوره ایرانی بودند. فضل بن سهل (15) – وزیر مأمون که بدواً مباشر [مؤلف در اینجا لغت قهرمان را آورده است] یحیی برمکی بود – نواده‌ی یکی از سلاطین قدیم ایران است و خاندان او به تازگی مسلمان شده بودند. (16)
ابراهیم موصلی مغنی معروف دربار خلافت نیز اصلاً ایرانی بود. دربار خلافت زرتشتیان و مسیحیان را گرامی میداشت و اشراف عرب سیادت خود را از دست داده بودند و برای آنها فقط احترام باقی مانده بود و جز احترام چیزی باقی نمانده بود. خلیفه نیز دیگر رئیس جامعه‌ی مسلمانان نبود و جانشینی شهریاران سابق ایران را بر عهده گرفت و شخصی شد مرموز و با ابهت که غالباً از دیده‌ی اتباع خود پنهان و ناپدید میماند. (17) برای تمام جزئیات زندگی روزانه و تعیین خصوصیات زندگی مذهبی و اداری ایران را نمونه و سرمشق خود قرار دادند. عید نوروز را که آغاز سال شمسی زرتشتیان است جشن میگرفتند. (18)
خیزران مادرهارون الرشید نفوذ فوق العاده‌ای در فرزند خود داشت و در ابتدا تمامی قدرت بین او و یحیی برمکی تقسیم شده بود و باید این نکته را نیز علاوه کرد که خیزران همیشه منتهای محبت و حسن نیت را نسبت به برمکیان روا میداشت. با مرگ خیزران که به سال 173 هجری (789 میلادی) روی داد یحیی تمام قدرت را در دست گرفت. (19) فضل چندی پدرش را نیابت کرد و بعد برادرش جعفر که مورد لطف هارون الرشید بود به آن مقام برای مدت کوتاه‌ی منصوب شد.
دو پسر دیگر یحیی یعنی موسی و محمد هیچ وقت به وزارت نرسیدند ولی خودشان و پسرانشان و بنی اعمام یحیی عنوان امیری یافتند و نفوذی عظیم در دربار بغداد دارا شدند. (20) در سال 176 هجری (792 میلادی) موسی بن یحیی برمکی به جای موسی بن عیسی که به دست نزاریها (21) به قتل رسید به حکومت شام منصوب شد. محمد دوست صمیمی هارون، در دربار او مقام ارجمندی یافت و برادر یحیی، محمدبن خالد، تا سال 179 هجری (795 میلادی) حاجب دربار خلیفه بود و در آن سال فضل بن ربیع به جانشینی او برقرار شد. ضمناً در سال 178 هجری شورش عبدویه در افریقیه روی داد که به زودی توسعه‌ی عظیمی یافت. یحیی برمکی یقطین بن موسی و دبیر شخص خودش منصوربن زیاد را برای سرکوبی عبدویه اعزام داشت و با رئیس شورشیان نیز مکاتبه‌ی منظمی ایجاد نمود تا شاید با وعد و وعید آنها را مطیع سازد. بالاخره کار به عفو عمومی منتهی شد و عبدویه سر به اطاعت فرود آورد و به بغداد آمد و یحیی چنانکه وعده نموده بود او را مورد احسان و تفقد فراوان قرار داد. (22)
در همان سال هارون تمامی اختیارات را به یحیی تفویض نمود و عملاً او رئیس علی الاطلاق امپراطوری شد. (23)
یحیی که همیشه طرفدار علم و معرفت بود، علماء و هنرمندان و فلاسفه را تشویق مینمود و مباحث مذهبی و اخلاقی را نیز بسیار دوست میداشت و با طیب خاطر فقهاء مسلمان و آزادفکران و علماء سایر فرق و نحل را مجتمع مینمود و به مباحثات فلسفی سرگرم میشد. تمامی مسائل ماوراء الطبیعه را در این مجالس مورد بحث قرار میدادند. روزی در یکی از این جلسات که علماء مجتمع بودند و بحث فلسفی خاتمه یافته بود یحیی خواست تا علماء بطور موجز و بدون بحث و فحص عشق را توجیه کنند.
بین کسانی که در این باب صحبت کردند علی بن هیثم یکی از اجله‌ی علماء امامی بود که نزد شیعیان بسیار معزز بود دیگر محمدبن هذیل شیخ مدرسه‌ی بصره و هشام بن الحکم الکوفی شیخ امامیون و فقیه شهیر بود. از آنها گذشته معتمر بن سلیمان و پسرش بشر که از بزرگان معتزله بودند حضور داشتند. ابراهیم بن مالک قاضی بصره که از ماهرترین جدلیون زمان بود و یک مؤبد نیز حاضر بودند. (24)
صاحب «الفهرست» (25) مینویسد که یحیی یکی از علماء را به هند فرستاد تا عقاقیر آن مملکت را برای او بیاورد و ضمناً رساله‌ای درباره‌ی مذهب هندیان تهیه نماید. برمکیان که به مسائل مربوط به هند علاقه‌ی وافری داشتند مکرر علماء و فلاسفه و حکماء و اطباء آن مملکت را به محضر خود آوردند.
نحوی معروف، سیبویه مبلغ ده هزار درهم بطور مستمری از یحیی دریافت میداشت و یحیی از تشویق مترجمین عرب برای ترجمه کتب یونانی و فارسی و هندی دریغ نمی‌ورزید و در زمان خلافت هارون الرشید کار ترجمه نضج و رونقی عظیم یافت.
برای او یا به امر او بود که عبدالله بن هلال الاهوازی داستانهای بیدپای و حجاج بن بکر الکوفی «المجسطی» بطلمیوس و سلام الابرش چندین کتاب سقراط را ترجمه نمودند. (26)
طبیب معروف مسیحی مذهب «بختیشوع» ثروت خود را مدیون یحیی برمکی است. هارون در ابتدای خلافت خود مریض شد و به وزیرش گفت: «این اطباء چیزی نمی‌فهمند و تو باید برای من طبیبی حاذق بیابی یحیی بختیشوع را که در جندیشاپور بود معرفی نمود و وی را از آنجا به بغداد آوردند. خلیفه این طبیب را مورد اعزاز و احسان قرار داد و بسمت «رئیس الاطباء» منصوبش نمود. (27)
سخاوت و بزرگواری یحیی نسبت به شعراء و موسیقی دانها و خنیاگران شهرت عام یافت. (28) ابراهیم موصلی که از دست پروردگان یحیی است مایل بود مزرعه‌ای را بخرد و از وی یکصدهزار درهم بهای آن را میخواستند. ابراهیم چون بخیل و خسیس بود حاضر نمی‌شد چنین مبلغی را بپردازد. آهنگی ساخت و آن را به شاگرد خود مخارق آموخت و مخصوصاً او را به خانه‌ی یحیی فرستاد و سفارش کرد قبل از سایر مراجعین به دیدن یحیی برود و پس از شرح داستان مزرعه بگوید که استاد او ابراهیم آهنگ تازه‌ای ساخته و مایل است برای اولین بار آن را برای وزیر خلیفه بنوازد و فقط کنیزی که او میشناسد قادر به فراگرفتن آن میباشد. قرار شد که مخارق در بازگشت نتیجه‌ی مأموریتش را به اطلاع استاد خود برساند.
یحیی ده هزار درهم به مخارق داد و یکصدهزار درهم برای ابراهیم فرستاد که وی مزرعه‌ای را که منظورش بود ابتیاع کند. فردای آن روز مخارق استاد خود را سخت غمگین دید و پرسید مگر یکصد هزار درهم دریافت نداشته است؟
گفت چرا یکصدهزار درهم رسیده است و آن را به شاگرد خود نشان داد ولی گفت: «نمی‌توانم از این پول دل برکنم و به ناچار آهنگ دیگری برای فضل بن یحیی ساخته‌ام.» فضل بن یحیی هر چند خست طبع ابراهیم را مورد ملامت قرار داد ولی دو برابر وجهی که پدرش به او و به شاگردش داده بود به آنها اعطاء کرد.
ابراهیم سومین بار آهنگی برای جعفربن یحیی ساخت و صله‌ای معادل سه برابر صله‌ی اولی به او اعطاء شد ولی ابراهیم دل از این وجوه نقد بر نمی‌کند. یحیی چون از ماجرا مطلع شد مزرعه را خرید و به ابراهیم هبه کرد. (29)
یحیی نسبت به اسحق پسر ابراهیم موصلی و اشجع شاعر، همین گونه بذل و بخششها معمول میداشت. شاعری دیگر موسوم به عتبی که بقول یحیی «شاعری بیمانند» بوده است هرچه میخواسته دریافت میکرده است. (30) دنانیر آوازه خوان کنیزکی بود که یحیی او را خریده و آزاد کرده بود و نسبت به او انعام و احسان فروان روامی‌داشت.
بنابر روایت «اغانی» (31) دنانیر کنیزی بود از خون مخلوط و نژاد مختلف. زنی بود سیه چرده با حسن و جمالی منظم. مالک اولی او مردی بود از اهل مدینه و در تحت توجه او دنانیر تعلیم و تربیت صحیحی یافته بود. خوانندگی و خنیاگری را از «بذل» و «فلیح» و «ابراهیم موصلی» و «ابن جامی» و «اسحق بن ابراهیم» فراگرفته بود. آوازش چنان با لحن و نوای استادش ابراهیم شباهت داشت که شنوندگان به تردید میافتادند که خواننده ابراهیم است یا دنانیر. (32)
این کنیز آوازه خوان و خنیاگر و موسیقی دان بسیار ماهری شد و شهرتی یافت. هارون الرشید چنان اظهار علاقه به دنانیر میکرد که زبیده زوجه‌اش نسبت به او حسد ورزید و بدگمان شد. هارون غالباً به خانه‌ی یحیی میرفت تا آواز دنانیر را در آنجا بشنود که زبیده حسد نورزد. یکبار گردن بندی را که سی هزار درهم ارزش داشت به او بخشید. پس از سقوط برمکیان این گردن بند به خلیفه مسترد شد.
هارون کمی بعد از مرگ یحیی دنانیر را احضار کرد و از او تمنای خواندن کرد و گفت (33) «برمکیان به حس اطمینان منعم خودشان خیانت ورزیدند و از این حیث در خور مجازات شدیدی بوده‌اند و دنانیر باید آنها را فراموش کند و به این فکر باشد که دیگران با اشتیاق، صلات و پاداشهائی به او خواهند داد که به اضعاف بیش از آن خواهد بود که از ارباب سابق خود دریافت میداشته است».
دنانیر در جواب خلیفه گفت که او هر چه را دارد از برکت برمکیان است حتی افتخار تقرب به دربار خلیفه را نیز مدیون به آنها است و پس از انقراض آن مردم نیکوکار دیگر آواز نخواهد خواند و گریه صدایش را قطع کرد. هارون مسرور غلام خود را (34) احضار کرد و به او گفت آنقدر دنانیر را شکنجه دهد تا بخواند. دنانیر ناگزیر عود را برگرفت و اشک ریزان اشعار ذیل را خواند. (35)
یادار سلمی بنازح السند *** بین الثنایا و مسقط اللبد
لما رأیت الدیار قد درست *** ایقنت ان النعیم لم یعد
هارون سخت متأثر شد و دنانیر را مرخص کرد و بنابر بعضی روایات دنانیر بیش از چند سالی پس از سقوط برمکیان زندگی نکرد.
بنابر پاره‌ای روایات دیگر مدتها عمر کرد ولی همیشه به فکر برمکیان بود. عقیل غلام صالح بن رشید از او تقاضای ازدواج نمود و اشعار ذیل را برای او فرستاد:

یا دنانیر قد تفکر عقلی *** و تحیرت بین عهد و مطل
سغفی شافعی الیک و الا *** فاقتلینی ان کنت تهوین قتلی
انا بالله و الامیر و ما *** آمل موعد الحسین و بذل
ما احب الحیاة یا اخت ان لم *** یجمع الله عاجلابک شملی

دنانیر که همیشه داغ برمکیان را بردل داشت به ناله‌ها و تضرع عقیل و وساطت صالح بن رشید اعتنائی نکرد. (36)
بذل وجود یحیی و پسران وی ارسال المثل شده بود و اهالی مدینه سالی را که برمکیان به زیارت کعبه رفتند سال «عام الخصب» نام نهادند (37) یکسال پس از سفر حج نکبت و ادبار این خانواده را فراگرفت. هر وقت یحیی از خانه بیرون می آمد چندین کیسه هر یک محتوی 200 درهم با خود برمی‌گرفت تا در طول راه به مردم ایثار کند. (38) سفیان الثوری که سالیانه مبلغ یکهزار درهم از یحیی دریافت میداشت، روزی به درگاه خداوند متعال استغاثه کنان گفت: «خداوندا! یحیی مرا از غم و اندوه این جهانی رهانده است و تو مرا از غم آن جهانی برهان». (39) منصور بن زیاد چون مورد خشم و سخط خلیفه قرار گرفت از وی یک میلیون درهم مطالبه کردند. منصور که قادر به تهیه‌ی چنین وجه‌ی نبود یقین کرد که وی را خواهند کشت. روزی در حین عبور یحیی را دید که از مسجد بیرون میآید، یحیی چون چشمش به منصور افتاد او را سخت مغموم دید علت پریشانی خاطر او را پرسید منصور ماجرا را بر او باز گفت یحیی بیدرنگ از دارائی شخص خود و پسرانش هفت میلیون درهم جمع آوری نمود و برای خلیفه فرستاد و پس از چندی با اصرار و وساطت وی خلیفه ثانیاً منصور را مورد لطف و عنایت خود قرار داد. (40)
یحیی به همان اندازه که صاحب جود و عطاء بود به همان اندازه قناعت و پاکدامنی و استغنای طبع داشت.
تاجری بیگانه مرد و ثروتی بسیار و کنیزی جمیل و فرزندی از او باقی ماند و این مواریث جملگی به وزیر تعلق یافت. یحیی هیچ راضی به تملک و تصاحب این میراث نشد و گفت: «لعنت خدا بر کسی که مرا تشویق به تملک این میراث کند». (41)
یحیی چون به پیری رسید خواست به زیارت کعبه برود و درآنجا معتکف شود و پایان عمر را به عبادت و زهد بگذراند. خلیفه با تصمیم یحیی مخالفت کرد و به وزیر خود گفت باید به اختیار خود یکی از پسرانش را به نیابت خود بگمارد. یحیی فرزند ارشد خود فضل را که لایق‌تر از دیگران میپنداشت تعیین نمود ولی هارون جعفر را انتخاب کرد و دوسال بعد هر خاتم خلافت را از فضل پس گرفت و به او داد. (42) کمی بعد خاتم را از جعفر نیز پس گرفت و به یحیی داد و او را مخیر کرد که بهر یک از پسرانش که صلاح میداند بسپارد. یحیی مهر را نزد خود نگاه داشت و به هیچ کس نداد. (43)
قبل از انقراض خاندان برمک یکی از اعمام هارون الرشید به دیدن یحیی رفت و به وی گفت: خلیفه خواهان مال و دوستدار ثروت است و میل دارد فرزندان خود را صاحب ضیاع و عقار کند. تو و دوستانت در نظر خلیفه مردمی متمول و صاحب ثروت میباشید اگر میل داری زنده بمانی و از زیان او در امان باشی فهرستی از دارائی و اموال خود و دوستانت تهیه نما و هر چه هست به خلیفه هبه کن. یحیی گفت زوال و انقراض نزد من بهتر از آنکه اموالی را که به دیگران داده‌ام بدین ترتیب تملک و تصرف کنند. (44)
در موقع آشفته و در هم و برهمی یحیی زمام امور را به دست گرفت و وقتی که از کار برکنار شد مملکت از همه وقت قوی‌تر و امن‌تر و آرام‌تر بود. علویان که در ابتدای خلافت هارون بسیار نفوذ داشتند تسلیم و مطیع شده بودند. عصیان یحیی بن عبدالله در دیلم و عبدویه در افریقیه و چندین طغیان و سرکشی دیگر در دمشق و موصل در نتیجه‌ی حسن تدبیر و کیاست وزیر به زودی خاتمه یافت. قوم خزر که ارمنستان را متصرف شده بودند به خارج رانده شدند ولی یحیی از پیشرفت و توسعه کار «بنی اغلب» که بالاخره مصر را از تحت تسلط عباسیان بیرون آورد توانست جلوگیری کند. با اینکه در جنگهائی که با یونانیان کردند فتح نصیب اعراب میشد و علیرغم مرگ «دیوجانس» حکمران سوریه و دریافت خراج از «ایرن» و قلع و قمع بحریه‌ی یونانی که مأمور دفاع «قبرس» بود معهذا قدرت خلفاء در سرحد امپراطوری سفلی روبه ضعف گذاشت. (45) به فرمان یحیی در حفاظت و حراست امپراطوری کوشش میشد قلاع و استحکامات را مستحکم‌تر نمودند و نظارت بیشتری را معمول داشتند، ایالت جدیدی به نام «العواصم» که عبارت از نواحی ممنوعه در مجاورت سرحد یونان بود بوجود آوردند که پایتخت آن انطاکیه شد. در نظر خارجیان امپراطوری عرب مقام و منزلت خود را حفظ نمود شارلمانی سفیری نزد هارون الرشید «امپراطور شرق» (46) فرستاد و در همه جا عباسیان را مقتدرترین ملوک روی زمین میدانستند.

پی‌نوشت‌ها:

1- عین عبارت تاریخ یزدی را ذیلا نقل میکنیم (مترجم): چون نوبت خلافت به امیرالمؤمنین مهدی رسید یحیی بن خالد را ملازم و اتابک پسر خودهارون الرشید کرد و هارون را گفت ای پسر یحیی بن خالد بخرد و عقل و کفایت و درایت و ادب و نکته دانی و مروت وبذل و عطا و کرم و وفا از اعیان جهان و اقران زمان ممتاز و بی همتا است و من در این روزگار از او کامل‌تر و فصیح‌تر و متدین و بارع‌تر ندیدم اگر فرمان وی بری زیان نکنی و سودمند گردی چه آتش خاطر وقاد او موج را بنشاند و تیغ زلاقت زبان او نیام شناسد. الخ...»
2- تاریخ یزدی، ص 16.
3- کامل ابن اثیر – چاپ تورنبرگ، مجلد 6، ص 41.
4- عین عبارت بلعمی را نقل میکنیم: (مترجم) «پس مهدی را همانجا که به گور کرده بودند نذرها کردند و نامه کرد بربیع تابیعت موسی از آن سپاه که اندر بغداد است بستاند و انگشتری و قصب و ردای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن چیزها که جمله خلفاء رضی الله عنهم را میراث بود بدست نظیر حاجب سوی موسی فرستاد الخ...»
5- تاریخ طبری – چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 548.
6- ابن الطقطقی – الفخری، چاپ درانبورگ، ص 271.
7- تاریخ یزدی ص 15 – مسعودی می‌نویسد که فقط یحیی محبوس شد و هارون بنا بر صوابدید یحیی از خلیفه اجازه خواست به شکار برود و به طرف سماوه درداخل صحرا رفت و هادی مریض شد و قادر به تعقیب او نشد (مروج الذهب، مجلد 6، صفحه، 280-283) بنا بر روایت طبری هارون مدت چهل روز در قصر «مقاتل» مخفی شد.(طبری چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 575).
8- تاریخ یزدی، ص 12.
9- رجاع به فوت هادی دو روایت دیگر نیز موجود است. بنابر یکی از آن روایات هادی در موقع شکار از اسب بر زمین افتاد و مرد و بنا بر روایت دیگر برده‌ی او حسنه برای رقیبه‌ی خود گلابیی زهرآلود تهیه کرده بود و هادی آن میوه‌ی مسموم را ندانسته خورد و مرد. ابن واضح الیعقوبی مینویسد که خیزران بلافاصله پس از مرگ هادی به زندان یحیی رفت و او را مستخلص نمود و بعداً هر دو به زندان هارون رفتند و او را رها ساختند (کتاب Historiae چاپ هوتسما، مجلد 2، شماره 490).
در این قسمت عین روایت یزدی را که در تاریخ آل برمک است نقل میکنیم. (مترجم)
«اما به قولی دیگر ناسخان اخبار چنان روایت کرده‌اند که چون هادی یقطین را بدین مهم نصب کرد بر سر تخت نشسته بود که کنیزکی جوزاسیما زهره گفتار ماه دیدار سر و رفتار عقرب گیسوی مشکبوی قوس ابروی حوت اندام قاقم عارض سمورسینه قندز مژه از حجره بیرون آمد و طبقی لوزینج داشت زهر آلوده که از حرمی به حرمی به قصد قتل می‌فرستادند تا باشد که آن لوزینج بکام و حلق آن سرو چمن لطافت و ماه آسمان ظرافت آن آهو گردن نرگس چشم عقیق لب خورشید لقا گوزن سرین کش خرام فرو رود و به سبب آن جان نازنین او در معرض تلف آید.هادی را چون نظر برآن کنیزک افتاد گفت این طبق چیست و از کجا می‌آری و کجا می‌بری، بیچاره زبان را در دهان لال گشت و نتوانست که آن سر را فاش گرداند فی الحال لوزینج که کارکنان قضا و قدر از برای خطر او ترتیب داده بودند یکی برداشت و در دهان نهاد... الخ...» روایت تجارب السلف را نیز عیناً نقل میکنیم (مترجم): بعضی گویند که مادرش خیزران او را زهر داد به سبب آن که او مردم را از سرای او منع کرد و جاه او عظیم بشکست کنیزکان را فرموده بود که او را زهر دادند. بعضی گویند که کنیزکان را فرموده بود که هادی را بکشند. ایشان در حال مستی بالش بر دهان او نهادند و بر آن بالش نشستند چنانکه او جان بداد بعضی گویند که هادی می‌خواست هارون را خلع کند و بیعت مردم جهت پسر خویش جعفر بستاند خیزران هارون را دوست‌تر از هادی داشت بترسید از آنکه هادی ضرری به هارون برساند او را بکشت. راوی دیگر گفته است که یکی از برامکه بر درسرای هادی بود او را بخواند و گفت می‌خواهم همین دم بروی و سر برادرم هارون را بیاوری او گفت یا امیرالمؤمنین او برادر پدر مادری تست و ولیعهد در غایت عقل و کیاست. کشتن او دریغ نباشد؟ گفت اگر او را نکشی همین ساعت ترا بکشم. آن شخص از پیش او بیرون آمد متحیر و متفکر و بر در سرای بنشست چون اندک زمانی بگذشت خادمی بیرون دوید و گفت مادر امیرالمؤمنین ترا میخواند و او را به تعجیل در سرای برد. چون در سرای برفت هادی را دید مرده افتاده سبب پرسید گفتند چون تو رفتی آب خواست کوزه پیش بردیم آب در حلق او گره ببست و هرچند که کوشید دفع نتوانست کرد می‌سرفید تا آنگاه که جان داد.
آب حیوان چو شد گره در حلق *** زهر گشت ار چه بود نوش گوار
بلعمی می‌نویسد «فله» خورد و مرد (الحاق مترجم)
10- تاریخ یزدی، ص 10-12.
11- تاریخ اعراب تألیف Sédillot چاپ دوم، مجلد اول، ص 223.
12- تاریخ اعراب تألیف کلمان هوار، مجلد اول، ص 290.
13- منظور، عراق فعلی (بین النهرین) نیست و توجه خوانندگان جوان خود را به این نکته معطوف میدارد که در آن ایام از لحاظ جغرافیائی عراق شامل قسمت اعظم ایران مرکزی بود و مؤلفین آن ایام ایران مرکزی را به نام عراق عجم میشناختند. مترجم.
14- تاریخ اعراب تألیف سدیو، مجلد اول، ص 220.
15- منظور فضل بن سهل نوبختی است که از خاندانهای اصیل ایرانی میباشد. مترجم.
16- ابن الطقطقی – الفخری، چاپ درانبورگ، ص 305.
17- کلمان هوار – تاریخ اعراب، مجلد اول، ص 290.
18- تاریخ ادبی ایران – براون، ص 259. بیرونی ترجمه‌ی آقای زاخاو. گاه شناسی ملل قدیم ص 37.
19- تاریخ طبری – چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 604.
20- تاریخ طبری مجلد 4، ص 463.
21- تاریخ طبری، مجلد سوم، ص 625.
راجع به نزاریها یا نزاریون اطلاعات ذیل را که از دائرة المعارف اسلامی خلاصه کرده‌ایم برای مزید استحضار خوانندگان مینویسیم (مترجم).
بطور کلی و مبهم اجداد و اسلاف عده‌ی فراوانی از قبایل اعراب شمالی را «نزاری» نامیده‌اند و نزاربن معدبن عدنان را جد نخستین آنان دانسته و بزرگان عرب قبل از اسلام را از آن سلاله می‌دانند. نزاریها خود را نسبت به قبایل عربستان جنوبی شریف‌تر و نجیب‌تر و محترم‌تر و قدیمی‌تر میشمارند. رقابت بین «نزاریها» با جنوبیها که به اسم «یمانی» یا «قحطانی» موسوم بوده‌اند از اواسط قرن اول هجری داخل اشعار شعراء عرب مانند جریر و فرزدق و قطامی و سایرین شد. نزاریها بیشتر نظر و مقصود سیاسی داشتند تا جنبه‌ی نژادی و یک حقیقت تاریخی. بدین معنی که سلسله‌ی خلافت را که از قبیله‌ی «قریش» بود از خود می‌دانستند و آن نیز به قبیله‌ی «کلب» که از مقتدرترین قبایل یمانی بود اتکاء داشت.
قبیله «ازد» یکی از قبایل جنوبی دیگر با خاندان مهلب که مشهورترین و معروف‌ترین نماینده‌ی آن قبیله بودند گاهی له و گاهی علیه خلفاء اموی اقدام و قیام میکردند. برای رفع این وضع آشفته قرار شد که نسبت کلبیها را از قبایل جنوبی متمایز نسازند و آنها را به اسم «نزاریها» بخوانند. در کتاب اغانی و کتاب «البکری» جدائی این دو دسته پس از قتل «یذکربن عنزه‌ی » نزاری که از طرف «حزیمة بن نهد قضاعی» به عمل آمده شرح داده شده است. اشعار «جریر» (نقائض) به طور کامل نزدیکی قضاعه‌ی کلب را با نزاریها شرح داده ولی فرزدق در اشعار خود قرابت آنها را انکار کرده است.
بعدها در پایان دوره‌ی خلافت بنی امیه و مخصوصاً در موقع جنگهای خراسان که مقدمه‌ی سقوط امویها بود لغت «نزاریها» در برابر کلمه‌ی «یمانیها» استعمال میشد و ترکیب لغوی «بنونزار» نماینده‌ی اعراب شمالی شد که در زمان خلفاء اموی رو به ضعف گذاشته بود. شاعر عرب کمیت بن زید اسدی منظومه‌ای مفصل به نام «مذهبه» ساخته و در آن به مدح نزاریها و به ذم و قدح قحطانیها پرداخته بود. یک قرن بعد شاعری اهل یمن موسوم به «دعبل» جواب اسدی را با نهایت تعصب داد و این تعصب در بین زیدیه‌ی یمن تا قرنهای اخیر وجود داشت.
22- تاریخ طبری – چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 630.
23- تاریخ طبری – مجلد سوم، ص 631.
24- مسعودی – مروج الذهب، چاپ باربیه دومنار، ص 362 از مجلد ششم.
25- کتاب الفهرست – چاپ فلوگل، ص 345. در همین کتاب ص 355 اسم کتابی ذکر شده که برای برمکیان نوشته‌اند و نام آن «اسطقس الاس» بوده است.
26- (دوهامر در کتاب «تاریخ ادبیات اعراب» مجلد سوم، صفحات 3 و 343) می‌گویند داستان بیدپای که برای برمکیان تهیه شده بود منظومه‌ای بود از قبیل مثنوی و دارای 14 هزار بیت. یحیی و پسران او با نهایت سخاوت مترجم آن داستان را پاداش و صله دادند. (به کلیله و دمنه‌ی سیلوستردوساسی چاپ سال 1816 صفحات 30 و 31 رجوع شود). صولی (در مقدمه) جزئیاتی درباره‌ی تهیه و انشاء کلیله و دمنه که توسط آبان شاعر به رشته‌ی نظم کشیده شده است می‌نگارد. حاج خلیفه می‌نویسد که به دستور یحیی کتاب «المجسطی» به عربی ترجمه شد (فلوگل، مجلد 5، صفحه 386) عده‌ای دیگر از آثار بطلمیوس را سمعان برای محمدبن خالد ترجمه نمود (دوهامر کتاب سابق الذکر، مجلد 3، صفحه 345).
27- مختصرابوالفرج – چاپ بیروت، ص 6-225.
28- یحیی به آواز و غنا گفته است: «آواز چیزی است که محرک وجد و نشاط یا مبین رنج و محنت میباشد. جز این هر چه هست زحمت است و مشقت» (مسعودی – مروج الذهب – چاپ باربیه دومنار، مجلد 8، ص 95).
29- اغانی – مجلد 5، صفحه 15-17 – این روایت از شخص مخارق است.
30- همان کتاب – مجلد 12، صفحه 50.
31- کتاب مذکور – مجلد 16، صفحه 136. دنانیر دچار مرض جوع شده بود و بنابر روایت اصفهانی او نمی‌توانست ساعتی را بی خوردن غذا بگذراند و بدین جهت ماه رمضان روزه نمی‌گرفت. هر سال در ابتدای ماه رمضان یحیی یکهزار دینار به او اعطاء می‌کرد.
32- عین عبارت عربی اغانی نقل میشود: «دنانیر اخذت عن ابراهیم الموصلی حتی کانت تغنی غنائه فتحکیه فیه حتی لایکون بینهما فرق.»
33- اغانی – مجلد 16، ص 137. در یاقوت (فرهنگ نامهای جغرافیائی) چاپ ووستنفلد، مجلد سوم، صفحات 492-493 و دیکسیونر ایران چاپ باربیه دومنار صفحات 378-379.
34- مسرور غلام هارون الرشید عنوان با افتخار «صاحب عذاب» را داشته است (مترجم).
35- ماجرای دنانیر و رفتار خلیفه‌ی عباسی نسبت به این کنیزی که به منعمین خود اینقدر سپاسگزار بوده باعث شد که با الهام از این دو بیت عربی چند بیتی به فارسی بسرایم و از ناچیزی آن از خوانندگان گرامی معذرت می‌طلبم:
هر چند دورم از تو من ای خانه‌ی امید *** چهر تو در مقابل چشمم مجسم است
بگذشت دور عزت و عشق و نشاط و شوق *** اینک مقام ذلت و بدبختی و غم است
آن خانه‌ی سعادت و کاخ رفیع عشق *** دیدم که آشیان غم و رنج و ماتم است
آن خانه‌ی سعادت ویران شد و نماند *** جز خاطری حزین و دو چشمی که پرنم است
(مترجم)
36- اغانی – مجلد 16.
37- ابن طقطقی – الفخری، چاپ درانبورگ، ص 374.
38- ابن طقطقی، ص 275. عین عبارت هندوشاه را «در تجارب السلف» برای تأیید این معنی می‌آوریم: «عادت یحیی آن بود که چون عزم رکوب داشتی چند کیسه زر با خود برگرفتی و در هر کیسه دویست درهم، تا در راه به سائلان دادی. چاپ اقبال، ص 144 (مترجم).
39- ابن خلکان - «وفیات الاعیان» ترجمه‌ی دوسلان، مجلد چهارم، ص 112. این عبارت را به سفیان بن عیینه نیز نسبت داده‌اند.
40- برنی – اخبار برمکیان، چاپ بمبئی، صفحه 43-47.
41- ابن الطقطقی – الفخری، چاپ درانبورگ، ص 89.
42- تاریخ طبری – چاپ زوتنبرگ، مجلد 4، ص 463.
43- از کتاب «تجارب السلف» هندوشاه سمرقندی که به سعی فاضل محترم و محقق دانشمند عباس اقبال آشتیانی در طهران طبع شده است این روایت را عیناً نقل می‌کنیم. (مترجم)
«... روزی رشید با یحیی گفت مردم فضل را وزیر کوچک میگویند و جعفر را نمی‌گویند. یحیی گفت جهت آن است که فضل نیابت من می‌کند. رشید گفت جعفر را نیز عملی چند بده تا مساوی فضل شود یحیی گفت چون بخدمت و منادمت امیرالمؤمنین مشغول است با کارها چنانکه باید نتواند رسید. بعد از آن از برای تعظیم و انفاذ فرمان خویش کار سرای خاص را به جعفر حواله فرمود و از آنگاه باز مردم جعفر را نیز وزیر کوچک می‌گفتند.
44- مروج الذهب مسعودی – مجلد 4، ص 8-406.
45- تاریخ اعراب تألیف سدیو (Sedillot) چاپ دوم، مجلد اول، ص 242.
46- فرانها مؤسس امپراطوری شارلمانی سه سفارت به مشرق اعزام داشتند. اولی در زمان سلطنت «پپن» Pépin le Bref پدر شارلمانی و منصور خلیفه (148هجری – 765 میلادی) دومین و سومین در زمان سلطنت شارلمانی و هارون الرشید (180-184 هجری -797-801 میلادی) نقل از کتاب کلمان هوار «تاریخ اعراب» ، مجلد اول، ص 296.

منبع مقاله :
بووا، لوسین؛ (1380)، برمکیان بنابر روایات مورّخان عرب و ایرانی، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم