اعتبار بخشي و سانسور

نگاهي به تكنيكهاي عمليات رواني در رسانه ها

شايد كمتر كسي باور كند ميليونها واژه اي كه روزانه از سوي دستگاههاي رسانه اي و تبليغاتي غربي به سوي ما شليك مي شود، از پشتوانه نظري و علمي دقيق در حوزه هاي روان شناسي، جامعه شناسي و علوم ارتباطات برخوردار است.
بديهي است، براي ايفاي نقش يك مخاطب آگاه و كنشگر و نه مخاطبي منفعل و از پيش باخته، بايد با دانش، تئوري و تكنيكهاي عمليات رواني آشنا شد.
آنچه هم اينك پيش رو داريدادامه اين سلسله مقاله درباره تكنيكهاي عمليات رواني است.

نابرابرسازي

بر اساس قوانين رسمي روزنامه نگاري آمريكا، مطبوعات بايد حقايق مربوط به دو طرف رقيب را به يكسان منتشر كنند، اما اين امر به ندرت اتفاق مي افتد.
طبق بررسيهاي انجام شده، در شبكه راديويي(ان پي آر) كه گفته مي شود، آزاد انديش ترين رسانه آمريكايي است، سخنگويان جناح راست معمولاً به صورت انفرادي مصاحبه مي شوند، در حالي كه ليبرالها ضمن اين كه كمتر دعوت به گفتگو مي شوند تقريباً هميشه مجبورند همراه و در كنار محافظه كاران سخن بگويند.
در كتاب «چه رسانه هاي ليبرالي؟ حقيقت درباره تعصبات و اخبار» كه چندي پيش توسط نويسنده آمريكايي «اريك اكترمن» منتشر شده است، يكي از محافظه كاران تندرو و دست راست آمريكا به نام «ويليام كريستول» كه از همفكران و حاميان سياستهاي «جورج دبليو بوش»، رئيس جمهور آمريكا به شمار مي رود، اين طور شهادت مي دهد: من اعتراف مي كنم كه رسانه هاي ليبرال هيچ وقت در آمريكا قدرتمند نبوده اند...!
علاوه بر اين، حضور دو طرف ماجرا هميشه بيانگر همه طرفهاي صاحب ايده و ادعا نيست و چه بسا اين دو قطب گرايي باعث مكتوم ماندن طيف وسيعي از ديگر آرا و انديشه ها در نزد افكار عمومي شود.
گزارش سرويس جهاني «بي بي سي» در يازدهم دسامبر 1997 يكي از نمونه هاي بارز نابرابر سازي محسوب مي شود. در اين گزارش، تاريخچه خشونت و درگيري ميان نيروهاي دولتي اندونزي و چريكهاي تيمور شرقي ارائه شده بود، بدون اشاره به اينكه چريكها براي محافظت از جان خود در مقابل تهاجم ارتش اندونزي مي جنگند و يا اين كه 200 هزار تن از آنها را نيروهاي دولتي قتل عام كرده بودند.
همچنين، جنگهاي مورد حمايت آمريكا در گواتمالا و السالوادور در دهه هشتاد، نمونه هاي ديگري از نابرابرسازي به شمار مي آيد. هم آنهايي كه روستايشان به آتش كشيده شد و هم آنهايي كه روستاها را به آتش كشيدند، به يك اندازه مسؤول خونريزي و كشتاري فجيع شناخته شدند. بدين ترتيب، با ترسيم ظاهري، خنثي و بي طرف از اين ماجرا، از حساسيت توجه عمومي به اين فاجعه كاسته و كمي بعد به كلي فراموش شد.

وارونه نمايي

كارشناسان عمليات رواني با وارونه جلوه دادن واقعيتها نزد مخاطبان، اطلاعات غيرواقعي، مخدوش و غلط را ميان آنان ترويج و تصوير نادرستي از واقعيتها در اذهان ايجاد مي كنند. به تعبير «پترسون»، رسانه ها با غربالگري، دستكاري و تحريف، اطلاعات سفيد را سياه، زشت را زيبا، اشغالگري را آزادي بخشي، آزاديخواهي را تروريسم و... معرفي مي كنند.
رسانه ها نه تنها واقعيت، بلكه حتي مهمتر از آن، ادراك ما از واقعيت را نيز تغيير مي دهند. كاربران عمليات رواني با بهره برداري از هيجانهاي ايجاد شده و جو عاطفي حاكم بر مخاطبان، توجه آنان را به مطالب و اطلاعات مورد نظر جلب مي كنند. بايد توجه داشت كه اين اطلاعات دروغين و فريبكارانه بايستي از طرفي قانع كننده و ظاهراً مستدل باشد و از سوي ديگر، به گونه اي در پوشش و اختفا ارائه شود تا مخاطبان به سختي قادر به بازشناسي حقايق شوند.
فيلم «300» نمونه بارز تلاشهاي غرب براي وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ ملت ايران است. اين فيلم اگر چه اهداف خود را در پس «داستان تخيلي و افسانه اي» پنهان مي سازد، اما به صراحت، با روايت وارونه و يكسوگرايانه، به دنبال شكل دهي روايت جديدي از واقعيات تاريخي براي نسل حاضر است و مي كوشد با بهره گيري از جذابيتهاي هنري و بصري، واقعيتي وارونه از هويت تاريخي ايرانيان باستان(و بصورت تلويحي ايرانيان كنوني) ترسيم كند كه به واسطه بهره گيري از دو عنصر تخيل و جذابيت، شناخت صحيح مرزهاي واقعيت و مجاز دشوار مي شود.
شايد بتوان از تعبير «حاد واقعيت» بهره گرفت و گفت، اين فيلم با جعل و وانمود سازي يك رخداد تاريخي، مي كوشد روايتي جديد از تاريخ ايران باستان در اذهان شكل دهد كه با واقعيت بسيار فاصله دارد. يكي از برجسته ترين و غيرمنصفانه ترين تناقضات فيلم اين است كه ايرانيان متمدن همچون غولان و اهريمنان ترسيم شده اند.
اين فيلم، ضمن اينكه ايرانيان را افرادي وحشي، نادان، خونريز و غيرمتمدن معرفي مي كند، اسپارتها را افرادي قدرتمند، غيور و دلاوري معرفي مي نمايد كه براي آزادي مي جنگند و با وجود اينكه مطمئن هستند كه مي ميرند، تا آخرين قطره خون به مقاومت خود ادامه مي دهند و بدين ترتيب زمينه را براي شكست لشكر ايران و برپايي دموكراسي فراهم مي نمايند. اين در حالي است كه به روايت «تاريخ تمدن» ويل دورانت، ايرانيان در طول تاريخ، صاحب فرهنگ، هنر، دانش و بينش معرفي شده اند و از طرفي اسپارتها شبيه مغولها تصوير شده اند و قومي هستند كه جز قتل و كشتار چيز ديگري ندارند و اهل كار، دامپروري و زراعت نيستند.
ويل دورانت، فلسفه و دليل شكستهاي پي درپي اسپارتيها از ايران را نيز در همين مسأله مي داند.

جوسازي

تبليغات و شكل دهي افكار عمومي، همراه با در اختيار گرفتن جريان اطلاعات است. كساني كه عقايد و رفتار عامه مردم را كنترل مي كنند، به حداكثر استفاده آگاهانه از اشكال ارتباطي دست مي يابند و اطلاعات خاص را به نوبت يا همراه با اطلاعات ديگر منتشر مي كنند. اين روشي براي تعريف اطلاعات است، زيرا نشان دهنده همراهي كاذب است.به عبارت ديگر، خبرهايي كه از رسانه هاي همگاني منتشر مي شود، رشته به هم پيوسته اي از رخدادها را پديد مي آورد. انجام اين زنجيره حوادث و رخدادها، به تبلور افكار عمومي منجر مي شود و هر گروه، خبرها را به نوعي برداشت و تفسير مي كند.
«كازينو» در خصوص جوسازي مي گويد: در چنين حالتي افراد متوجه مي شوند كه عقايد و نظرهاي مشتركي با ديگران دارند و حتي مي دانند كه عقايد آنها جزئي از افكار عمومي است، ولي به اين نكته توجه ندارند كه پيرو ديگران شده اند و فكر مي كنند، عقيده و نظرشان ناشي از تأمل شخصي، انتخاب آزاد و سنجيده خودشان است. مشخصه جوسازي آن است كه شخص علت انتخاب و گرايش به عقيده اي را نمي داند، در حالي كه نگرش بر عقايد، از خارج بر او تحميل شده و شخص تصور مي كند، تصميمش از روي استقلال رأي بوده است.

ايجاد ابهام و شائبه

روش «ابهام» برگرفته از نظريه روان شناسي «گشتالت» است. به باور پيروان اين نظريه، ذهن آدمي ابهام را برنمي تابد، از همين روي هنگام احساس ابهام، در پي رفع آن برمي آيد. چه، تنش برخاسته از ابهام، آدمي را به تكاپو وامي دارد و او را تا رفع آن، فعال نگه مي دارد.
بر فرض مثال، راديو فردا و راديو صداي آمريكا براي ايجاد ابهام در اذهان شهروندان ايراني، اخبار و اطلاعات ناقص، شبهه انگيز و اغلب نادرست در زمينه رهبران و نهادهاي جمهوري اسلامي پخش و آنان را به جستجوي اطلاعات بيشتر در خصوص آن اخبار و اطلاعات دعوت مي كنند. خبر زير كه در اخبار شامگاهي صداي آمريكا (1/4/84) پخش شد، گوياي اين واقعيت است:
«...از قول منابعي كه نخواسته اند نامشان فاش شود، گزارش شده است كه گروهي از نمايندگان مجلس در تدارك ارائه طرحهايي هستند كه بيش از گذشته، موانعي را بر سر راه آزاديهاي اساسي و آزادي مطبوعات ايجاد مي كند. هرچند جزئيات بيشتري در خصوص اين گزارش فاش نشده است، اما همكاران ما درصددند تا اطلاعات بيشتري در زمينه آن به دست آورند، تا آن را به اطلاع شنوندگان خود برسانيم.»

اعتباربخشي رسانه به موضوع

زماني كه رسانه هاي همگاني موضوع يا سوژه اي خاص را انعكاس مي دهند، در اصل بخشي از اعتبار خود را نيز به آن موضوع انتقال مي دهند و مخاطب نيز اين گونه برداشت مي كند كه حتماً موضوع مطرح شده حايز اهميت بوده كه رسانه مورد نظر، آن را انعكاس داده است و اگر اهميت و اعتبار نداشت، هيچ گاه در رسانه ها مطرح نمي شد. به اين عمل رسانه هاي همگاني «مرتن» و «لازرسفلد»، اعطاي اعتبار اجتماعي رسانه به موضوع يا اعطاي منزلت اجتماعي مي گويند.
اين مسأله كه دكتر «رابرت يانگ» در نقش دكتر ولبي در سريال تلويزيوني «ولبي» جانشين پزشكان واقعي شده و هر روزه هزاران نامه از مخاطبان خود دريافت مي كند كه درباره امراض خويش از او سؤال مي كنند، ناشي از اعتباربخشي سريال ولبي به اين شخص است. به همين علت، شركتهاي توليد و عرضه قهوه براي تبليغ قهوه بدون كافئين، از چهره او بهره مي جويند، زيرا در ناخودآگاه هفتاد ميليون بيننده تلويزيوني او نوعي پزشك واقعي محسوب مي شود.
همچنين «رمون بار»، هنرپيشه معروف در سريال تلويزيوني «پري ميسون» در نقش يك وكيل موفق، هر روزه هزاران نامه دريافت كرده و از او خواسته مي شود كه در دادگاه شركت كرده و از موكلين خود دفاع كند و يا همين رمون بار در نقش «آيرون سايد» در روز، صدها تقاضاي خدمات پليسي و كارآگاهي دريافت مي دارد. حتي ميليونرها، بادي گاردهاي خود را از ميان بادي گاردهاي سينمايي انتخاب مي كنند.
دكتر «جان جاكوب نوتر»، نويسنده كتاب «عملياتهاي سياه سازمان جاسوسي آمريكا» در مورد اثربخشي اين تكنيك مي نويسد: تأثير اعتباربخشي رسانه به عنوان يك سلاح مؤثر را مي توان در جنگ خليج فارس و واكنش عراق به ساقط شدن موشكهاي اسكاد آن كشور توسط موشكهاي پاتريوت آمريكايي به خوبي مشاهده كرد. در حالي كه ما بعدها فهميديم كه نرخ موفقيت موشكهاي پاتريوت در رهگيري موشكهاي اسكاد حدود 40 درصد يا حتي كمتر بود. اما در جريان جنگ، همه تماشاگر «سي ان ان» بوديم كه پرتاب موشكهاي پاتريوت را نشان مي داد كه ظاهراً تمام موشكهاي اسكاد را بدون استثنا ساقط مي كردند و پايين مي انداختند. «حقيقت» چنانكه نمايان شد، آن بود كه «صدام» در حالي كه موشكهاي اسكاد يكي پس از ديگري ساقط مي شدند، باز هر بار مهمتر از دفعه قبل ظاهر مي شد. اين واقعيت كه گزارشهاي بعد از اقدام نشان داد كه بسياري از موشكهاي اسكاد از صفحه رادار ضد موشك پاتريوت مي گريختند، اصلاً اهميتي نداشت. در حالي كه گزارشهاي مبني بر دقت نشانه گيري پاتريوت نادرست بود، ولي با وجود اين، يك واقعيت براي «صدام» ايجاد كرد و او هم در حالي كه عملش عاقلانه به نظر مي رسيد، شليك موشكهاي اسكاد را متوقف كرد. اين «واقعيت» در نتيجه اعتباربخشي رسانه هاي آمريكايي در مغز او ايجاد شد.
«نوام چامسكي» معتقد است كه نبايد تعجب كرد كه چرا مقاله «ساموئل هانتينگتون» همچنان نقل محافل است و صدها مقاله و كتاب تقريباً به همه زبانهاي زنده و نيمه زنده دنيا درباره آن نوشته شده است.
به زعم وي، مسائلي وجود دارد كه بايد جزء ذهنيت مردم آمريكا شود و در قشر مغز آنها چون سنگ نبشته نقش بندد. مسايل ديگري هم هست كه گرچه در لابه لاي صفحات برخي روزنامه ها چاپ مي شود، اما لزومي به برجسته كردن آنها نيست؛ زيرا يا نبايد به ذهن مردم خطور كند و يا اگر به پيروي از اصول دموكراسي و آزادي بيان پخش شد، نبايد در ذهنيت مردم نهادينه شود.

سانسور

در عصر رسانه هاي ديجيتال كه تصور مي شود هيچ محدوديتي بر سر راه دسترسي به اطلاعات و اخبار وجود ندارد، عظيم ترين سانسورها و تحريفهاي خبري صورت مي گيرد. تز «جريان آزاد اطلاعات» كه در چهارچوب ليبراليسم مطرح مي شود، در حقيقت آزادي يك سويه ناشران و صاحبان سرمايه را براي ارسال اطلاعات در نظر دارد، نه آزادي عموم مردم براي دستيابي به اطلاعات صحيح، دقيق، مفيد و متنوع.
سانسور عبارت از حذف عمدي موادي از جريان عبور اطلاعات، به منظور شكل دادن به عقايد و كنترل رفتار ديگران است. اين حذف عمدي مي تواند به چندين شكل صورت گيرد.سانسور در ساده ترين معني اش، رسيدگي و آزمايش پيامهاي كثيرالانتشار توسط صاحبان رسانه به جهت بازداري از انتشار اطلاعاتي است كه از نظر آنان، نامطلوب است. اين شكل سانسور، همان ايجاد مانع قبلي يا عملي جهت جلوگيري از انتشار اطلاعات نامطلوب است كه مي تواند شامل حذف واژه ها، عبارات يا جملاتي خاص توسط سانسورگر باشد. سانسور سخنان دكتر احمدي نژاد در مصاحبه با خبرنگاران خارجي نمونه اي از اين قبيل سانسور در رسانه هاي غربي است.
نوع ديگري از سانسور نيز وجود دارد كه بيشتر رسانه هاي كشورهاي توسعه يافته از آن استفاده مي كنند. در واقع از آنجا كه به دليل پيچيدگي نظام شناختي انسانها در پردازش اطلاعات و ادراك پيامها و اطلاعات، دستكاري نظام شناختي انسان در درك اطلاعات با دشواريها و محدوديتهاي بيشتري روبروست، كارشناسان عمليات رواني ترجيح مي دهند در گام نخست با كنترل شديد اطلاعات(سانسور اوليه)، بيشترين تأثير را بر مخاطب بگذارند. اما در گامهاي بعدي، تلاشهاي بسياري صورت مي گيرد تا از طريق اقدامات پيچيده تبليغاتي و با به كارگيري تاكتيكها و تكنيكهاي متنوع عمليات رواني(از جمله بزرگ نمايي برخي اطلاعات و كوچك نمايي آن دسته از اطلاعاتي كه ناخواسته به مخاطب القا شده است) بر نظام شناختي و نوع درك مخاطب از اطلاعات تأثير بگذارند و وي را در شرايطي قرار دهند كه اين اطلاعات را آن گونه كه آنها مي خواهند، تفسير و ادراك نمايندو«كارل جنسن»، نويسنده كتاب «سانسور» در مورد اين شيوه سانسور مي نويسد: اگر مردم به اطلاعاتي كه براي تصميم گيري آگاهانه نياز دارند، دسترسي نداشته باشند، در چنين شرايطي نيز شكلي از سانسور خبري اتفاق افتاده است، يعني بعضي مسايل ناديده گرفته شده اند(كه ما آن را سانسور مي ناميم) و مسايل ديگر بيش از حد مطرح شده اند (كه آنها را خبرهاي سخيف مي ناميم).
امروزه قدرتهاي بزرگ رسانه اي جهان با اعمال نظارت دقيق بر چگونگي فعاليت رسانه هاي خود، تلاش مي كنند از انتشار حقايقي كه به تحريك افكار عمومي عليه منافع آنها منجر شود، بپرهيزند. در يك جامعه دموكراتيك كه ادعا مي شود سانسور رسمي وجود ندارد، وظيفه دستگاههاي ارتباط جمعي، دانشگاهها، مدارس و مخازن فكري از يك سو، خودسانسوري و از سوي ديگر، گستراندن ايدئولوژي هيأت حاكمه و نشاندن اين ايدئولوژي در ذهنيت توده هاي مردم است.
براي اثبات اين ادعا كه گاه رسانه ها رخدادهاي مهم و خطير را كم اهميت مي شمارند، شواهد و قرائن بسياري وجود دارد كه مسأله اندونزي تنها يكي از آنهاست. در سال 1965 ارتش اندونزي با پشتيباني مشورتي، تسليحاتي، آموزشي و مالي سازمان «سيا» و ارتش آمريكا، «سوكارنو»، رئيس جمهور وقت اين كشور را سرنگون كرده، حزب كمونيست اندونزي و متحدانش را به كلي از صحنه سياست محو كرد و با كشتار نيم ميليون نفر (هر چند برخي برآوردها حاكي از يك ميليون نفر است) مرتكب هولناك ترين قتل عام سياسي از زمان نازيها گرديد. نظاميان اندونزي، صدها بيمارستان، كتابخانه، مدرسه و ساختمان عمومي را ويران كردند. اما گزارش اين حادثه وحشتناك و رقت آور كه بي ترديد مي توانست افكار عمومي و سازمانهاي بين المللي را بي درنگ متوجه و متأثر سازد، پس از گذشت سه ماه در مجله «تايم» و يك ماه پس از آن در «نيويورك تايمز»(پنجم آوريل 1965) منعكس شد. جالب اينكه در سرمقاله نيويورك تايمز، ارتش اندونزي به سبب عملكرد مدبرانه و هوشيارانه اش، ستايش شده بود!
كنترل اطلاعات در عرصه جنگ نيز از ابعاد ديگر عمليات رواني محسوب مي شود.
«باب سيپسچن»، گزارشگر نيوزويك درباره كنترل شديد اخبار و اطلاعات جنگ توسط آمريكا و انگليس نوشت: «توفان صحرا»، در واقع دو جنگ بود: جنگ متحدين عليه عراق و جنگ نظاميان عليه مطبوعات.»
در اين جنگ، رسانه هاي غربي با ايجاد سانسور كامل، به انگاره سازي پرداختند و در طول جنگ به نحوي عمل كردند كه انگار مردم شاهد يك بازي كامپيوتري هستند. آمريكاييهاي شكست ناپذير، بي آنكه خوني از دماغ حتي يك سرباز آنها جاري شود، مراكز مهم عراق را نابود مي كردند و ضمناً حتي يك غيرنظامي عراق هم آسيب نمي ديد.
برخي ازگزارشها از جنگ دوم خليج فارس حاكي از آن است كه تنها حدود يك درصد رسانه هاي ايالات متحده در عمليات «توفان صحرا»، به راه حلهاي غيرنظامي پرداخته اند و بقيه رسانه ها، استفاده از راه حل نظامي را براي حل بحران كويت مفيد مي پنداشتند. نه طول صفهاي تظاهرات ضدجنگ نمايش داده مي شد و نه انبوه جمعيتي كه در اين تظاهرات شركت كرده بودند و نه حتي سخنراني كارشناساني كه در تظاهرات حاميان صلح به ايراد سخن مي پرداختند.
در جنگ افغانستان نيز پنتاگون تمامي تصاوير ارسالي مربوط به آغاز عمليات افغانستان توسط ماهواره هاي «آيكونوس» را به مبلغ دو ميليون دلار خريداري كرد تا حق چاپ و انتشار آنها براي هميشه در اختيار پنتاگون باشد. هدف ارتش آمريكا از اين اقدام، پيشگيري از دستيابي رسانه هاي غربي به اين تصاوير و مشاهده آثار بمبارانهاي هوايي بر روي مناطق جمعيتي غيرنظاميان افغانستان بود تا تلفات غيرنظاميان با استفاده از اين تصاوير تجاري از سوي رسانه ها گزارش نشود و از انتشار اخبار مربوط به كشتن سنگين غيرنظاميان در اثر بمبارانهاي شديد ارتش آمريكا جلوگيري كند و گزارش جنگ منحصر به اخبار منتشر شده از سوي پنتاگون باشد.
همچنين اندكي پس از آغاز عمليات نظامي در افغانستان، به شبكه «سي ان ان» دستور داده شد كه از تلفات شهرونداني كه در اثر بمبارانها كشته شده اند، به نام «تلفات تروريستها» نام ببرد. رسانه هاي آمريكا نيز با هدف خدمت به سرزمين اجدادي خويش، آمار واقعي تلفات غيرنظاميان در عملياتهاي نظامي را گزارش نكردند.
در جنگ 2003 نيز آمريكا و انگليس با استخدام ششصد خبرنگار همراه، اطلاعات ارسالي آنها را در جهت اهداف مورد نظر كاملاً كنترل مي كردند.