نویسنده: لوسین بووا
برگردان: عبدالحسین میکده



 

ابوالفضل جعفربن یحیی در سال 150 هجری (767 میلادی) در مدینه متولد شده است. بنابر روایت مسعودی مادر وی «عباده» و بنا بر ابن خلکان «عتابه» و بنا بر سایر مورخین فاطمه نام داشته و دختر «محمدبن حسین بن قحطبه» بوده است. یحیی فقیه حنفی «ابویوسف» را مأمور تربیت و تعلیم وی نمود. (1)
جعفر سخی الطبع بود ولی نه به اندازه‌ی برادر خود فضل. جعفر خوبچهر، فصیح، فاضل، مدیری لایق و خطاط و خوشنویسی عالیقدر بود. منشئات او از حیث صحت و ظرافت کلام مشهور بود. می‌گویند در هیئت نجوم نیز دست داشته است. از این گذشته می‌گویند در بغداد وی سرآمد مردم «خوش لباس» بوده است. جاحظ می‌گوید که جعفر برای استتار بلندی گردن خود یقه را معمول داشت. (2)
شرح خدمات و مشاغلی که جعفر برعهده داشته لایق توجه و در خور تمجید است. اولین شغل او در سال 176 هجری (792 میلادی) با حکومت مصر شروع می‌شود ولی یکسال بیشتر در این مقام باقی نماند خلیفه در موقع تغیر و کج خلقی «عمربن مهران» را به مصر فرستاد و بعداً حکومت آنجا را به «اسحق بن سلیمان» تفویض کرد. (3)
جعفر پس از احضار برادرش فضل از خراسان کوشش نمود به جای او منصوب شود ولی در سال 180 هجری (796 میلادی) فرماندهی قوائی که مأمور سرکوبی شورش سوریه بودند به او داده شد.
نواب او عبارت بودند از «محمدبن مسیب» و «شبیب بن قحطبه». نسبت به شورشیان شدت و تندی بسیاری معمول داشت و عده‌ی کثیری از آنها را کشت.
جعفر پس از رفع اغتشاش سوریه «صالح بن سلیمان» و «عیسی بن العکی» را در آنجا گذاشت و خود به بغداد آمد و هارون نسبت به وی (4) نهایت احترام و اعزاز را به جا آورد و ثروت سرشاری به او داد و در همان سال مهر خلافت را از فضل بازگرفت و به او سپرد.
ابن خلدون می‌نویسد که به جعفر لقب «سلطان» داده شد تا نشان بدهند که وی «ریاست کل حکومت و مدیریت تام و تمام امور امپراطوری» را در دست دارد ولی چند ماه بعد هارون خاتم را از او نیز پس گرفت و به پدرش یحیی بن خالد برمکی داد. بعد از این پیشامد جعفر به حکومت خراسان و سجستان منصوب شد ولی فقط بیست شب (5) این مأموریت به طول کشید و وی به بغداد بازگشت و خلیفه فرماندهی سربازان محافظ خود را به او واگذار کرد. (6) نام جعفر روی سکه‌ها نیز نقش شد. (180 هجری - 796 میلادی).
در سال 182 هجری (798 میلادی) لطف دیگری باز از طرف خلیفه نسبت به جعفر اظهار شد و هارون الرشید برای ولیعهدی خود امین و پس از او مأمون را تعیین کرد و چون مأمون حکومت خراسان تا همدان را بر عهده داشت این شغل به جعفر واگذار شد. سه سال بعد در ماه شعبان 185 هجری (اوت – سپتامبر 801 میلادی) جعفر اجازه‌ی رفتن به حج را کسب نمود و بدواً به جده رفت و سه ماه در آنجا قویاً به عبادت و اجرای مراسم مذهبی پرداخت.
«بارتولد» با اتکاء به روایات طبری چنین اظهار نظر می‌کند که جعفر عملاً حکومت نکرد و همیشه نایب منابهائی در ایالات مختلفی که به او سپرده میشد منصوب میکرد. او هیچ وقت از هارون دور نشد مگر در موقع لشکرکشی به شام و از آنجا نیز با عبارات گیرنده تألم و تأثر خود را از دوری و وجد و اشتیاق خود را در مراجعت به بغداد بیان کرده است. (7)
عبارت دیگری در تاریخ طبری مندرج است که از آن چنین مستفاد می‌شود که نفوذ و قدرت جعفر نزد خلیفه ناشی از مثالب و مفاسد اخلاقی خلیفه بوده است. (8)
بنابر افسانه‌های موجود هارون برای اینکه هیچ وقت از خواهر خود عباسه و از جعفر جدا نشود این دو وجود عزیز را با عقد ازدواج با هم مربوط ساخت به شرط روشن و صریحی که این ازدواج صوری باشد نه واقعی. بنابر همین افسانه‌ها عدم اجرای آن شرط از طرف زوجین موجب سقوط و زوال برمکیان شد. این داستان کهن با اینکه از طرف عده‌ای از مورخین معتبر مورد قبول واقع شده معهذا شامل نکاتی ناصحیح و باورنکردنی است.
جعفر فریفته‌ی شعر و موسیقی بود و بنا بر گفته‌ی اسحق موصلی جعفر شخصاً موسیقی دان بود و از ابراهیم موصلی و رقیب وی ابن جامی که هر دو اشهر نوازندگان دوران بودند حمایت می‌کرد. جعفر از «عتابی» شاعر نیز نزد هارون دفاع کرد (9) و «معبد» را وارد دربار کرد (10) از «مخارق» و «فولیه» نیز نگاهداری مینمود و مخصوصاً فولیه را زیاد دوست می‌داشت و او را به ابراهیم بن مهدی توصیه نمود. (11) ابراهیم موصلی با هارون الرشید و جعفر به حیره رفته بود و بعد از ناهار خلیفه استراحت می‌کرد و ابراهیم فرصت را غنیمت شمرد تا گردش کند. در حین گردش باغ زیبائی دید و تماشاکنان وارد باغ شد و پرسید که باغ فروشی است گفتند بلی. قیمتش را پرسید گفتند چهارده هزار دینار نامش را سؤال کرد گفتند «شماری» ابراهیم اشعاری در وصف این باغ ساخت و در حضور خلیفه آن را برخواند. خلیفه مبلغی را که برای این معامله لازم بود پرداخت و جعفر نیز مبلغ پنج هزار دینار بر آن مبلغ افزود. (12)
هارون الرشید ابراهیم را از تغنی در محضر و مجلس دیگران منع کرده بود ولی بنا به خواهش جعفر این منع ملغی شد. (13) ابوزکار اعمی خنیاگر و مغنی معروف پس از قتل جعفر دیگر میل به ادامه‌ی حیات خود نداشت و درخواست کرد تا وی را نیز که دست پرورده‌ی جعفر بوده است بکشند (14) جعفر از «ابوالعتاهیه» که در نظرش شاعر طراز اول دوران بود (15) و از همشأن و همطراز او ابن ابی امیه دستگیری و حمایت می‌نمود (16) شاعری دیگر موسوم به مسلم بن ولید الانصاری پس از مرگ حامی خود، یزیدبن مزیدالشیبانی به بغداد آمد و چون کنیزی از عباده او را به جعفر توصیه کرده بود جعفر او را مورد لطف و نوازش خود قرار داد، با او بر سر یک سفره غذا می‌خورد و به مدائح او صلات فراوان می‌داد. (17)
برادر هارون الرشید «ابراهیم بن المهدی» که از دوستداران موسیقی بود و خودش نیز موسیقی می‌نواخت با جعفر دوست بود و همواره او را می‌ستود. (18) بین شعرائی که جعفر را مدح نموده‌اند می‌توان نام «اشجع» و «ابومحمد یزیدی» را نیز ذکر کرد. روزی جعفر مریض شد و هارون طبیب خود بختیشوع را به بالین وی فرستاد. چون جعفر شفا یافت به بختیشوع گفت می‌خواهم طبیبی حاذق برای من انتخاب کنی تا من نیز به او ارفاق و احسان کنم. بختیشوع گفت ماهرتر و حاذق‌تر از پسرم جبرئیل کسی را نمی‌شناسم. جعفر گفت پس او را نزد من بفرست و چون جبرئیل نزد وی آمد جعفر دردی را به او اظهار داشت که از دیگران مکتوم و مستور داشته بود و جبرئیل در مدت سه روز آن درد را شفا داد. از آن به بعد جعفر محبت سرشار و فراوانی نسبت به جبرئیل نمود. (19)
اینک به ذکر چند داستان که گواه قدر و مبین علو طبع جعفر است می‌پردازیم. محمد به روایت جاحظ می‌گوید که روزی جعفر سوار شد و به خادم خود گفت یکهزار دینار برای اعطاء به اصمعی فراهم آورد و به دیدن وی رفت. در این ملاقات هر چه اصمعی خواست جعفر را خوش و خندان کند موفق نشد و جعفر بی آنکه آن هزار دینار را به او بدهد از خانه‌ی وی بیرون آمد. انس منشی و کاتب جعفر پرسید چه روی داد که هزار دینار را به اصمعی نداد و جعفر در جواب گفت: تا به حال یکصد هزار درم به اصمعی داده‌ام ولی در خانه‌ی او جز فرش مندرس و پاره چیزی ندیدم. بذل و بخشش به او سودی ندارد زیرا نمی‌خواهد سعادت و بنابراین حس قدردانی خود را اظهار دارد. (20)
عبدالملک هاشمی که از خویشاوندان نزدیک هارون بود روزی در مجلس بزمی وارد شد و نزد جعفر لب به شکایت گشود و گفت خلیفه نسبت به او عنایتی ندارد و قروض او به یک ملیون درهم رسیده و وامخواهان او را در مضیقه گذاشته‌اند و به فرزند او نیز علی رغم سن و سال و اصالت و شایستگی هیچ مقام و منصبی در دربار واگذار نشده است. جعفر به او گفت که مشمول لطف خلیفه واقع خواهد شد، قروض او پرداخته خواهد شد، و اما راجع به پسرش نیز وعده داد که یکی از صبایای خلیفه را به او بدهد. هیچ کس این وعده‌های جعفر را جدی تلقی نکرد ولی فردای آن روز بنابر وساطت جعفر تمام مستدعیات او را خلیفه برآورد. (21)
حسد و بدخواهی متقابلی بین جعفر و یکی از حکام مصر که نامش ضبط نشده وجود داشت. روزی جاعلی نزد حاکم مصر رفت و نامه‌ی مجعولی از طرف جعفر به او داد که در آن نوشته شده بود از آورنده‌ی نامه که مایل به دیدن مصر است پذیرائی شایسته‌ای به عمل آورد. حاکم به گمان اینکه وزیر بر سر مهر آمده است جاعل را پذیرفت و از او با توقیر و احترام پذیرائی شایسته‌ای نمود ولی پس از چند روز نسبت به صحت آن مکتوب دچار تردید شد و برای رسیدگی آن را به بغداد فرستاد. مباشر جعفر مکتوب را دید و به وی تسلیم کرد. جعفر آن را خواند و به دوستان خود نشان داد و جملگی گفتند که آن نامه مسلماً مجعول است. جعفر پرسید چگونه باید جاعل را تأدیب و تنبیه نمود. هر یک از حضار مجازاتی پیشنهاد نمود و سرانجام جعفر گفت مرد فهیمی در این محضر گوئیا نیست «موجب خوشوقتی است که مردی باعث آشتی دو دشمن قدیمی شده باشد» شرحی به حاکم مصر نوشت که وی نویسنده‌ی آن نامه بوده است.
جاعل با هدایای گران و وضع مرفهی به بغداد بازگشت و گریه کنان نزد جعفر رفت و به خطای خود اعتراف نمود. وزیر رو به او کرد و گفت حاکم مصر چه مبلغی به تو داده است. جاعل جواب داد صدهزار دینار جعفر گفت در این جا باش من این پول را دو چندان خواهم کرد. جاعل در خانه‌ی جعفر ماند و یکصدهزار دینار موعود به او داده شد. (22)
بنابر روایتی که اصفهانی آورده است آوازه خوان معروف «عریب» دختر جعفر بود و مادر او کنیزکی بود موسوم به فاطمه که تعلق به امیر البحرهارون «عبدالله بن اسمعیل» داشت. جعفر برای ازدواج با فاطمه به مادر عبدالله توسل جست و وی موافقت نمود ولی یحیی پدر جعفر با این فکر جداً مخالفت ورزید و به جعفر گفت: «آیا حاضری با دختری وصلت کنی که هیچ کس پدر و مادر او را نمی‌شناسد. صد کنیز بخر ولی او را از خانه بیرون کن». جعفر فاطمه را مرخص کرد و برای او خانه‌ای در مجاورت دروازه‌ی «انبار» خرید و زندگانی او را تأمین نمود. (23) عبدالله تربیت نیکوئی به عریب داد و این دختر با کمال توفیق صرف و نحو، موسیقی، خوانندگی و خوشنویسی را آموخت و در بغداد مورد توجه عموم قرار گرفت زیرا هم صاحب جمال بود و هم واجد کمال، هم شاعره بود و هم موسیقی دان.
اسحق موصلی او را بی‌همتا می‌دانسته است. پس از مرگ امین (198 هجری – 813 میلادی) مأمون عریب را یکصد هزار دینار خرید و چون مورد علاقه‌ی خاص خلیفه بود وی را «مأمونیه» لقب دادند. (24)
راجع به سایر اولاد جعفر اطلاعاتی باقی نیست. پاره‌ای از مورخین می‌نویسند که هارون در موقع قتل و امحاء خاندان برمک اولاد آنها را زحمتی نداد ولی بنابر روایات موجود یکی از آنها به نام مالک جدابن خلکان معروف است که در علم الانساب شهرت فراوان دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1- ابن خلکان، وفیات الاعیان، ترجمه‌ی دوسلان، مجلد اول، ص 302.
2- البیان، مجلد 2، ص 151.
3- تاریخ طبری، چاپ دوخویه، مجلد سوم، ص 29-625.
4- تاریخ طبری، مجلد سوم، ص 641.
5- تاریخ طبری، مجلد سوم، ص 644 «فکانت ولایة جعفر بن یحیی ایاها عشرین لیلة».
6- تاریخ طبری، ترجمه‌ی زوتنبرگ، مجلد 4، ص 67-465 .
7- تاریخ طبری، چاپ دوخویه، مجلد سوم، صفحه 642.
8- همان کتاب ص 676 – در اینجا عین روایات مختلفی که در چند کتاب یافته‌ایم می‌نویسیم (مترجم). عین روایت عبدالجلیل یزدی درباره‌ی هارون، عباسه و جعفر:
«هارون الرشید را با جعفر برمکی رغبتی اتفاق افتاد که یکساعت از روز و شب نمی‌توانست از صحبت او جدا باشد و با خواهر خویش عباسه هم محبتی بافراط داشت و خلیفه نتوانستی که از ملاقات خواهر زمانی صبر کند و از دوستی چنانکه محکوم خواهد بود که آنچه او اشاره کردی تجاوز از آن ممکن نبود چه آن خواهر در غایت دانائی و حسن و ادب و علم و دانش از همه اقرباء ممتاز بود و زبیده که حرم خاص خلیفه بود و اقرباء و نزدیکان را با عباسه مخالفتی بود و همه از جهت افراط محبت خلیفه که با جعفر و خواهر داشت در آتش رشک کباب بودند و خلیفه نه بی جعفر می‌توانست بود و نه بی خواهر صبر می‌توانست کرد روزی خلیفه جعفر را گفت که از حال دوستی من در حق خود معلوم نموده‌ای و در باب محبت خواهر می‌دانی که من بی ملاقات شما نمی‌توانم بود می‌خواهم که در خفیه میان شما مناکحت شود و درو محرمی چند که این سر نگاه توانند داشت شاهد حال آن به شرطی که میان شما فراش نباشد و از جهت شرع نظر بر یکدیگر مباح بود... الخ.»
اینک عین روایت ضیاءالدین برنی در کتاب تاریخ آل برمک، چاپ بمبئی، ص 37:
(ذکر مرض برص که بر جعفر ظاهر شده بود) «روایت می‌کند قدح الکتاب که او یکی از مقربان جعفر برمکی بود وقتی یکایک؟ [کذا فی الاصل] جعفر را سپیدی ظاهر شده بود و جعفر در این کار حیران و متحیر مانده بود و هیچ تدبیری بخاطر نرسیدی و اظهار سپیدی به هیچ روی مصلحت ندیدی و از آنکه هارون بر آن واقف شود ترسان و لرزان شدی چه بسیار بودی که از نهایت انبساط و اتحاد با امیرالمؤمنین در یک بستر آن را تخت نیز می‌گویند غلطیدی و هارون هر حکایت که شب با کنیزکان گذشتی و ظرائفی که از ایشان شنیدی و مزاحها که با یکدیگر کردند به او نقل کردی. جعفر اندیشید که اگر ناگاه در این سپیدیها نظر خلیفه افتد مال نزدیک نشستن و ملابس گشتن و طعام در یک ظرف خوردن چه شود. از نهایت قربت و اتحاد جعفر برمکی بود که جرأتها در میان آمد و از غیرت و حسد و رشک مقربان در جهان ... الخ.»
نقل از کتاب عبدالجلیل یزدی:
«چون هارون بخلافت نشست این خواهر [منظور عباسه است] را بزرگ داشتی و به غایت دوست داشتی و با او شراب خوردی و از او نزدیک‌تر کس نبودی هارون این خواهر را با کنیزکان و جعفر به مجلس شراب بنشاندی و ... الخ».
باز نقل از یزدی: «چنین روایت کرد ابوالقاسم غسان از پدر خویش که اول سببی که هارون الرشید بر آل برمک متغیر شد آن بود که هارون با جعفر چنان خو کرد که بی او طاقت نداشت و همچنین از خواهر خود عباسه یک لحظه مفارقت نمی‌توانست روزی جعفر را گفت یا برادر بدان که مرا عادتی بدست و از نادیدن تو و عباسه مرا شکیب نیست. بیت:
در دلم هیچ نیست جز غم او *** لیس فی الدار غیره دیار
و چون با تو در صحبت نشسته‌ام در ساعتی چندین بار می‌فرمایم تا پرده برمی‌دارند که عباسه می‌بینم و با او حدیث میکنم و این صفت و عادت نمی‌خواهم که باز افکنم اکنون هیچ تدبیر نمی‌دانم جز اینکه میان تو و او عقد نکاح بکنم به شهادت این خادمان آزاد که بی تحاشی پیش ما بنشینید و حجاب از پیش ما برداشته آید بشرط اینکه میان شما اجتماع معاشرت نیفتد چون این سخن بشنید... الخ.»
در کتاب تاریخ برامکه که با مقدمه و حواشی و تعلیقات فاضل محترم آقای عبدالعظیم قریب گرکانی به سال 1313 در طهران به طبع رسیده همین حکایت با عبارات دیگری در صفحه 66-76 مندرج است. مترجم.
9- اغانی، مجلد 12، ص 7. (مراد ابوعمرو کلثوم بن عمروعتابی است در شمار کاتبان و شاعران که هم شاعر نیکو نظم و هم کاتب دیوان رسائل بود و به صحبت برامکه اختصاص یافت. م.)
10- همان کتاب.
11- همان کتاب، مجلد 4، ص 101.
12- اغانی، مجلد 7، ص 11.
13- همان کتاب، مجلد 12، ص 110.
14- همان کتاب، مجلد 11: ص 54-55.
15- اغانی، مجلد سوم، ص 131.
16- اغانی، مجلد 3، ص 169-170.
17- برنی، اخبار برمکیان، چاپ بمبئی، ص 39-43.
18- راجع به ابراهیم بن مهدی برادر هارون و تا حدی رقیب مأمون شاعر و موسیقی دان معروف به تحقیقات جامعی که باربیه دومنار نموده است و در «ژورنال آزیاتیک» - نامه‌ی آسیائی – سری ششم سال 1869 مجلد سیزده، ص 201-343 انتشار یافته مراجعه شود تحقیق مزبور به این عنوان است: «ابراهیم بن مهدی – بعضی از فصول تاریخ – زندگی هنرپیشگان در قرن سوم هجری».
19- ابوالفرج، «المختصر» چاپ بیروت، ص 226.
20- مروج الذهب مسعودی، چاپ باربیه دومنار، مجلد 6، ص 367.
21- مروج الذهب مسعودی، چاپ باربیه دومنار، مجلد 6، ص367.
22- الفخری – ابن الطقطقی، چاپ درانبورگ، ص 284 – در تاریخ برامکه چاپ آقای قریب گرکانی صفحات 14-15-16 این داستان به روایت ابوالقاسم بن غسان از قول پدر وی نقل شده با این تفاوت که «تحاسد بین یحیی برمکی و عبدالله بن مالک الخزاعی حاکم آذربایگان و ارمنیه روی داد» و عبدالله به نویسنده‌ی «نامه‌ی مزور» دو هزار درم داد و او را با دو موکل به بغداد فرستاد تا از صحت و سقم نامه مطلع گردند. مترجم.
23- الاغانی، مجلد 17، ص 178 – بنابر روایاتی دیگر عریب دختر عبدالله بن اسمعیل [امیر البحرهارون الرشید] بود. ابوالمحاسن (تاریخ ادبیات عرب، تألیف فون هامر مجلد سوم، ص 801-805، شماره‌ی 1523) مینویسد که عریب در «انبار» به دنیا آمد به سال 131 هجری (748 میلادی) و حال آنکه جعفر به سال 150 هجری (767 میلادی) متولد شده است. ظاهراً این سنه مغلوط است. ابوالمحاسن باز سهواً سال فوت عریب را 227 هجری (841 میلادی) نوشته و حال آنکه عریب از جحظه که در 224 هجری (839 میلادی) تولد یافته است در ابتدای کار حمایت نمود. اغانی می‌نویسد که عریب در موقع وفات جعفر «صغیره» بود.
24- المأمونیه

منبع مقاله :
بووا، لوسین؛ (1380)، برمکیان بنابر روایات مورّخان عرب و ایرانی، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم