سياست عشايري رضاشاه با تاکيد بر تحولات سياسي منطقه کهگيلويه و بويراحمد
سياست عشايري رضاشاه با تاکيد بر تحولات سياسي منطقه کهگيلويه و بويراحمد
سياست عشايري رضاشاه با تاکيد بر تحولات سياسي منطقه کهگيلويه و بويراحمد
نويسنده:سيد مصطفي تقوي
منبع:WWW.IICHS.ORG
منبع:WWW.IICHS.ORG
به عبارت ديگر، هر ايلي همواره در درون خود، چه به طور طبيعي و چه به تحريك حكومت مركزي، درگير نبرد براي كسب قدرت بوده است. همچنين هر ايلي، خواه به طور طبيعي و خواه به تحريك حكومت مركزي، با ساير ايلات درگيريهايي داشته است. علاوه بر اين، هر ايلي بنابه دلايل گوناگون، از جمله مقاومت در برابر درخواست مالياتهاي سنگين و يا ساير اخاذيها و اقدامات ستمگرانه، با حكومتهاي مركزي مبارزاتي داشته است. در دوره حكومت رضاشاه نيز همه انواع حوادث فوق، البته با شدت بيشتري به وقوع پيوستهاند. سؤالي كه اين مقاله درصدد است بدان پاسخ بگويد اين است كه: آيا مبارزات ميان عشاير و رضاشاه با ساير مبارزاتي كه ميان عشاير و سلسلههاي حاكم پيشين به وقع پيوستهاند، ماهيتي يكسان دارند؟ فرضيه نوشته حاضر اين است كه چون حكومت رضاشاه ماهيتاً با حكومتهاي قبل از خود متفاوت بوده است بنابراين، سياستهاي او در مورد عشاير با سياستهاي عشايري حاكمان پيشين به لحاظ ماهيت متفاوت بوده و در نتيجه مبارزات عشاير با او، اصولاً با مبارزات عشاير با سلسلههاي پيشين فرق داشته است.
دو همسايه قدرتمند، شمال و جنوب ايران را حوزه نفوذ خود قرار داده بودند و ايران عملاً به عرصه رقابتهاي سياسي، اقتصادي و نظامي آنان تبديل شده بود. آنان براي تحقق سلطه خود و كسب امتياز بيشتر، انواع فشارهاي سياسي، اقتصادي و نظامي را بر ايران وارد ميآوردند. يك شيوه شناخته شده آنان تضعيف دولت مركزي و تقويت قدرتهاي محلي و ايلات در مقابل دولت مركزي بود تا به هنگام ضرورت از آنها به عنوان اهرم فشار استفاده نموده به مقاصد خود نايل آيند.
در سراسر دوران قاجار، دولتهاي روس و انگليس اين سياست را در مورد ايران اعمال كردند. اما در اواخر دوره قاجاريه، در سال 1296ش (1917 ميلادي)، در حين جنگ جهاني اول، در كشور روسيه انقلابي ماركسيستي به وقوع پيوست و در نتيجه، سياست داخلي و خارجي روسيه به طور بنيادين تغيير نمود.
پس از
از اين تاريخ به بعد هر دولتي كه در ايران زمام امور را به دست ميگرفت از ديدگاه انگليس بايد مجري اهداف سياسي، اقتصادي و فرهنگي فوق باشد. نخستين اقدام انگليس در جهت تحقق هدفهاي يادشده انعقاد قرارداد معروف 1919 (1298ش) با دولت وثوق الدوله بود. اين قرارداد استعماري مورد مخالفت تمام رجال وطندوست آن روز به رهبري آيت الله سيدحسن مدرس قرار گرفت و سرانجام لغو شد. دولت انگليس كه در نيل به اهداف خود در اين مرحله با شكست مواجه شده بود توجه خود را به تغييرات اساسيتري در ايران معطوف نمود. لازمه چنين تغييراتي روي كار آوردن دولتي بود كه قادر به تحقق اهداف سياسي، اقتصادي و فرهنگي انگليس باشد. بدين منظور افرادي را كه براي اين ماموريت مناسب ميديد مورد مطالعه قرار داد و با چند تني از آنان مذاكره هم كرد. ولي، در نهايت رضاخان ميرپنج را ترجيح داد و او را براي اجراي ماموريت مزبور تشويق و حمايت كرد.
بدين گونه روشن ميشود كه دولت كودتا ماموريت جديدي داشته و به همين دليل با دولتهاي قبل از خود، ماهيتاً متفاوت بوده است. مفاد نامه مورخ دهم ژانويه 1923 (دي ماه 1301) سر پرسي لورن، وزيرمختار انگليس در تهران، به نايب السلطنه هندوستان، اين موضوع را به وضوح اثبات مينمايد. وي در بخشي از اين نامه مينويسد: “در حقيقت كارهايي را كه سردار سپه، با داشتن وسايل و منابع به مراتب ناچيزتر درصدد انجام دادن آن است همان كارهايي است كه چنانچه معاهده 1919 انگلستان و ايران به تصويب ميرسيد و به اجرا درميآمد، بر عهده مستشاران انگليسي واگذار ميگرديد.
سياستهاي رضاشاه معلول و مولود اين ماموريت او و اهداف حامي خارجي وي بودند. درك درست اقدامات رضاشاه در سراسر كشور، ازجمله در مورد عشاير، در چارچوب چنين تحليلي ميسر است. غفلت از ساختار بينالمللي و سياست جهاني آن روز و اهداف خارجي كه منجر به روي كار آوردن رضاخان شدند و همچنين فقدان نگرش نظام مند و برقرار نكردن پيوند منطقي لازم ميان هدفهاي انگليس و اقدامات رضاشاه، موجب شده و ميشود كه برخي افراد در تحليل سياستها و اقدامات او در مورد عشاير دچار تناقض و ابهام شوند و از قضاوت واقع بينانه فاصله بگيرند.
كوچ، اسلحه و باورهاي فرهنگي (مذهب و سنت) پايه هاي زندگي اجتماعي عشاير را در ابعاد اقتصادي، امنيتي و فرهنگي تشكيل ميدادند. سياست رضاشاه در مورد عشاير بر سه پايه تخته قاپو، خلع سلاح و تهاجم فرهنگي استوار شده بود. اين سه پايه دقيقاً در تعارض با اركان سه گانه زندگي عشاير بودند. بديهي است اگر اقدامات او ويژگيهاي يك برنامه توسعه اصيل را در برميداشت و از نيازهاي واقعي جامعه برميخاست به طور طبيعي مشاركت مردمي را به همراه ميداشت و با استقبال عمومي مواجه ميشد. اما جامعه عشايري ايران عموماً هيچگونه رابطه منطقي ميان سياستهاي رضاشاه و توسعه و نوسازي اصيل مشاهده نكردند. نه تنها جامعه عشايري بلكه پژوهشگران منصف نيز تاكنون نتوانسته اند دريابند كه چه رابطه اي ميان توسعه و ترقي با اقداماتي مانند ممانعت از برگزاري مراسم مذهبي و حتي ممانعت از مراسم شاهنامه خواني، سركوبي علماي ديني و خلع لباس آنان، تغيير لباس مردان و اجبار آنان به تشبه به غربيان، كشف حجاب زنان و الزام آنان به حضور بدون حجاب در محافل عمومي و مراسم استقبال از مقامات حكومتي و... وجود دارد؟
عشاير كهگيلويه و بويراحمد بخشي از جامعه عشايري كشور بودند كه سياستهاي رضاشاه، چنانكه گفته شد، در مورد آنان به اجرا درآمد. تاريخ اين منطقه گواه و مؤيد اين امر است كه اين عشاير هيچگاه خصومت غيرمنطقي با دولتهاي مركزي نداشته و حتي در مواقع ضرور، در دفاع از ميهن و يا تامين امنيت داخلي، آن را ياري ميدادهاند. اين مردم فقط هنگامي با شاهان و حاكمان به مبارزه برميخاستند كه مورد ظلم و تعدي آنان واقع ميشدند. رفتار آنان با رضاشاه به طور مضاعف به همين گونه است. در مجموع همينكه دريافتند سياست عشايري رضاشاه فاقد منطق بوده و تخريب بنيان زندگي اجتماعي و مباني هويتي آنان را هدف قرار داده است، با او به مبارزه برخاستند.
مطالب اظهارشده از سوي برخي از سران كهگيلويه و بويراحمد و علماي ديني اين دوره كه مكتوباند و يا سينه به سينه نقل شدهاند به خوبي مؤيد مدعاي فوق ميباشند.
مهمتر از اظهارات سران ايلات، موضعگيري علماي ديني منطقه در قبال سياستهاي رضاشاه ميباشد. آقا ميرعلي صفدر تقوي عالم برجسته كهگيلويه در اين دوره، سروده هاي پرمحتوا و آگاهي بخشي در مورد سياستهاي رضاشاه دارد كه از عمق بصيرت و آگاهي سياسي وي حكايت ميكند.
متن كامل اين مقاله در فصلنامه تاريخ معاصر ايران، شماره 4، زمستان 1376، به چاپ رسيده است.
وقوع انقلاب انقلاب روسيه اين رقابت صبغه خصومت عقيدتي به خود گرفت. بدين گونه دولت انگليس به نمايندگي جهان سرمايه داري و دولت شوروي به گسترش قلمرو عقيدتي ـ فرهنگي خود در سراسر جهان، به طور جدي رو در روي هم قرار گرفتند زيرا از اين تاريخ به بعد پيشرفت در ساير ابعاد منوط به پيشرفت عقيدتي و فرهنگي شده بود.
دو همسايه قدرتمند، شمال و جنوب ايران را حوزه نفوذ خود قرار داده بودند و ايران عملاً به عرصه رقابتهاي سياسي، اقتصادي و نظامي آنان تبديل شده بود. آنان براي تحقق سلطه خود و كسب امتياز بيشتر، انواع فشارهاي سياسي، اقتصادي و نظامي را بر ايران وارد ميآوردند. يك شيوه شناخته شده آنان تضعيف دولت مركزي و تقويت قدرتهاي محلي و ايلات در مقابل دولت مركزي بود تا به هنگام ضرورت از آنها به عنوان اهرم فشار استفاده نموده به مقاصد خود نايل آيند.
در سراسر دوران قاجار، دولتهاي روس و انگليس اين سياست را در مورد ايران اعمال كردند. اما در اواخر دوره قاجاريه، در سال 1296ش (1917 ميلادي)، در حين جنگ جهاني اول، در كشور روسيه انقلابي ماركسيستي به وقوع پيوست و در نتيجه، سياست داخلي و خارجي روسيه به طور بنيادين تغيير نمود.
پس از
از اين تاريخ به بعد هر دولتي كه در ايران زمام امور را به دست ميگرفت از ديدگاه انگليس بايد مجري اهداف سياسي، اقتصادي و فرهنگي فوق باشد. نخستين اقدام انگليس در جهت تحقق هدفهاي يادشده انعقاد قرارداد معروف 1919 (1298ش) با دولت وثوق الدوله بود. اين قرارداد استعماري مورد مخالفت تمام رجال وطندوست آن روز به رهبري آيت الله سيدحسن مدرس قرار گرفت و سرانجام لغو شد. دولت انگليس كه در نيل به اهداف خود در اين مرحله با شكست مواجه شده بود توجه خود را به تغييرات اساسيتري در ايران معطوف نمود. لازمه چنين تغييراتي روي كار آوردن دولتي بود كه قادر به تحقق اهداف سياسي، اقتصادي و فرهنگي انگليس باشد. بدين منظور افرادي را كه براي اين ماموريت مناسب ميديد مورد مطالعه قرار داد و با چند تني از آنان مذاكره هم كرد. ولي، در نهايت رضاخان ميرپنج را ترجيح داد و او را براي اجراي ماموريت مزبور تشويق و حمايت كرد.
بدين گونه روشن ميشود كه دولت كودتا ماموريت جديدي داشته و به همين دليل با دولتهاي قبل از خود، ماهيتاً متفاوت بوده است. مفاد نامه مورخ دهم ژانويه 1923 (دي ماه 1301) سر پرسي لورن، وزيرمختار انگليس در تهران، به نايب السلطنه هندوستان، اين موضوع را به وضوح اثبات مينمايد. وي در بخشي از اين نامه مينويسد: “در حقيقت كارهايي را كه سردار سپه، با داشتن وسايل و منابع به مراتب ناچيزتر درصدد انجام دادن آن است همان كارهايي است كه چنانچه معاهده 1919 انگلستان و ايران به تصويب ميرسيد و به اجرا درميآمد، بر عهده مستشاران انگليسي واگذار ميگرديد.
سياستهاي رضاشاه معلول و مولود اين ماموريت او و اهداف حامي خارجي وي بودند. درك درست اقدامات رضاشاه در سراسر كشور، ازجمله در مورد عشاير، در چارچوب چنين تحليلي ميسر است. غفلت از ساختار بينالمللي و سياست جهاني آن روز و اهداف خارجي كه منجر به روي كار آوردن رضاخان شدند و همچنين فقدان نگرش نظام مند و برقرار نكردن پيوند منطقي لازم ميان هدفهاي انگليس و اقدامات رضاشاه، موجب شده و ميشود كه برخي افراد در تحليل سياستها و اقدامات او در مورد عشاير دچار تناقض و ابهام شوند و از قضاوت واقع بينانه فاصله بگيرند.
كوچ، اسلحه و باورهاي فرهنگي (مذهب و سنت) پايه هاي زندگي اجتماعي عشاير را در ابعاد اقتصادي، امنيتي و فرهنگي تشكيل ميدادند. سياست رضاشاه در مورد عشاير بر سه پايه تخته قاپو، خلع سلاح و تهاجم فرهنگي استوار شده بود. اين سه پايه دقيقاً در تعارض با اركان سه گانه زندگي عشاير بودند. بديهي است اگر اقدامات او ويژگيهاي يك برنامه توسعه اصيل را در برميداشت و از نيازهاي واقعي جامعه برميخاست به طور طبيعي مشاركت مردمي را به همراه ميداشت و با استقبال عمومي مواجه ميشد. اما جامعه عشايري ايران عموماً هيچگونه رابطه منطقي ميان سياستهاي رضاشاه و توسعه و نوسازي اصيل مشاهده نكردند. نه تنها جامعه عشايري بلكه پژوهشگران منصف نيز تاكنون نتوانسته اند دريابند كه چه رابطه اي ميان توسعه و ترقي با اقداماتي مانند ممانعت از برگزاري مراسم مذهبي و حتي ممانعت از مراسم شاهنامه خواني، سركوبي علماي ديني و خلع لباس آنان، تغيير لباس مردان و اجبار آنان به تشبه به غربيان، كشف حجاب زنان و الزام آنان به حضور بدون حجاب در محافل عمومي و مراسم استقبال از مقامات حكومتي و... وجود دارد؟
عشاير كهگيلويه و بويراحمد بخشي از جامعه عشايري كشور بودند كه سياستهاي رضاشاه، چنانكه گفته شد، در مورد آنان به اجرا درآمد. تاريخ اين منطقه گواه و مؤيد اين امر است كه اين عشاير هيچگاه خصومت غيرمنطقي با دولتهاي مركزي نداشته و حتي در مواقع ضرور، در دفاع از ميهن و يا تامين امنيت داخلي، آن را ياري ميدادهاند. اين مردم فقط هنگامي با شاهان و حاكمان به مبارزه برميخاستند كه مورد ظلم و تعدي آنان واقع ميشدند. رفتار آنان با رضاشاه به طور مضاعف به همين گونه است. در مجموع همينكه دريافتند سياست عشايري رضاشاه فاقد منطق بوده و تخريب بنيان زندگي اجتماعي و مباني هويتي آنان را هدف قرار داده است، با او به مبارزه برخاستند.
مطالب اظهارشده از سوي برخي از سران كهگيلويه و بويراحمد و علماي ديني اين دوره كه مكتوباند و يا سينه به سينه نقل شدهاند به خوبي مؤيد مدعاي فوق ميباشند.
مهمتر از اظهارات سران ايلات، موضعگيري علماي ديني منطقه در قبال سياستهاي رضاشاه ميباشد. آقا ميرعلي صفدر تقوي عالم برجسته كهگيلويه در اين دوره، سروده هاي پرمحتوا و آگاهي بخشي در مورد سياستهاي رضاشاه دارد كه از عمق بصيرت و آگاهي سياسي وي حكايت ميكند.
متن كامل اين مقاله در فصلنامه تاريخ معاصر ايران، شماره 4، زمستان 1376، به چاپ رسيده است.
وقوع انقلاب انقلاب روسيه اين رقابت صبغه خصومت عقيدتي به خود گرفت. بدين گونه دولت انگليس به نمايندگي جهان سرمايه داري و دولت شوروي به گسترش قلمرو عقيدتي ـ فرهنگي خود در سراسر جهان، به طور جدي رو در روي هم قرار گرفتند زيرا از اين تاريخ به بعد پيشرفت در ساير ابعاد منوط به پيشرفت عقيدتي و فرهنگي شده بود.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}